تاریخ انتشار: ۱۲ دی ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
۳۰ سال پیش در چنین روزی

اگر بختیار دوسال قبل نخست‌وزیر شده بود...

سعید بشیرتاش، ابراهیم نبوی

سه‌شنبه دوازدهم دی‌ماه ۱۳۵۷ برابر دوم ژانویه ۱۹۷۹ میلادی

شاه به مرخصی می‌رود، ولی نه به سن موریس

تصویر شاه و ملکه ایران از تلویزیون ملی ایران پخش شد. محمدرضا پهلوی، پادشاه ایران همراه با فرح دیبا ملکه ایران، در محوطه کاخ نیاوران، برای نخستین بار در ظرف دو ماه گذشته، با روزنامه‌نگاران خارجی به گفت‌وگو پرداختند. آنان تاکید کردند در صورت اقتضای اوضاع به مرخصی می‌روند، ولی نه به سن موریس. در این حضور تلویزیونی شاه لاغر و ضعیف و شهبانو شکسته به نظر می‌رسید.

آیت‌الله خمینی: دولت بختیار غیرقانونی است

آیت الله خمینی طی اعلامیه‌ای دولت بختیار را غیرقانونی خواند و روی کار آمدن او را توطئه‌ای علیه انقلاب ملت دانست. آیت‌الله که به کشتارهای اخیر حکومت در کرمانشاه، مشهد، قزوین و سایر شهرها اشاره کرده بود، ضمن دعوت کشاورزان به کشت محصولات غذایی خصوصا گندم از مردم خواستند که وجوه آب، برق، تلفن و سایر کمک‌های مالی را به دولت نپردازند. آیت‌الله خمینی از کارمندان دولت نیز خواست وزرای جدید را به رسمیت نشناسند و از آنان دستور نگیرند.

شهردار رفسنجان به ضرب گلوله کشته شد

با وجود وعده‌ای بختیار برای اجرای خواسته‌های مردم و فرصت خواستن از آنان، درگیری‌ها در سراسر کشور شدت گرفت. به گزارش خبرگزاری فرانسه و خبرگزاری آلمان، بختیار در یک کنفرانس مطبوعاتی گفت: «جناح سیاسی ساواک منحل خواهد شد و درباره مسئله کودتا امیدوارم که از این کار اجتناب شود؛ زیرا من هرگز از یک مقام نظامی اطاعت نخواهم کرد.»


بختیار در روزهای انقلاب

اما به نظرمی‌رسد این وعده‌ها اثری در آرام کردن مردم نداشت. به گفته خبرگزاری پارس، خبرگزاری فرانسه و رادیو مسکو علیرغم درخواست دولت نوپای بختیار به رعایت نظم، ۲۴ ساعت پس از نخست‌وزیری وی تظاهرات و اعتصابات در اغلب نقاط ادامه داشت و تنها در کرمانشاه ۵۴ نفر کشته شدند.

از سوی دیگر تظاهرات و درگیری در شهر قزوین، شدت بیشتری گرفت. در تهران نیز تعدادی از افسران با انقلاب و رهبری آیت‌الله خمینی اعلام همبستگی کردند. در همین روز شهردار رفسنجان به ضرب گلوله کشته شد.

سنجابی بختیار را جاه‌طلب خواند

کریم سنجابی در اجلاس شورای مرکزی جبهه ملی، ضمن جملاتی زهرآگین به شخص بختیار، او را متهم کرد که فریب شاه را خورده و اصول سیاسی خود را که عمری بدان‌ها معتقد بوده، فدای جاه‌طلبی عنان گسیخته خویش کرده است.


کریم سنجابی، رهبر جبهه ملی

هنری پرشت، متصدی امور ایران در وزارت خارجه آمریکا، واژه «تراژدی» را در توصیف اوضاع تهران به کار برد، چرا که شائول بخاش، سردبیر پیشین روزنامه تهران ژورنال از تهران به او گفت «شاه به زودی ایران را ترک خواهد کرد.»

اگر بختیار دوسال قبل نخست وزیر شده بود...

پرویز راجی، سفیر ایران در لندن در یادداشت روز دوازدهم دی ماه ۱۳۵۷خود نوشت: «رادیو و روزنامه‌ها سخنرانی بختیار را به تفصیل پخش و چاپ کرده‌اند. سراسر وجودم آرزومند توفیق اوست، ولی در ته دل می‌دانم که موفق نمی‌شود. اگر این انتصاب دوسال پیش صورت می‌گرفت، چه بسا انقلاب روی نمی‌داد. ولی تفویض کار به او دو سال پیش قابل تصور نبود.

در تابستان ۱۳۵۷، حتی امینی هم از نظر اعلیحضرت قابل قبول نبود، تا چه رسد بختیار. در هر حال دوام‌آوردن بختیار بعید است. هنوز هیچ نشده، خلق‌الله در خیابان‌ها او را دست نشانده آمریکا می‌خوانند و مرگش را خواستارند. بختیار که رفت، جنگ خمینی و تیمسارهای ارتش سرنوشت را تعیین خواهد کرد.

عباسقلی بختیار، پسرعموی شاپور، تلفن کرد و گفت سرگرم درمان آسیب چشم پسرش در آمریکا بوده است و ناگهان به تهران احضار شده و پروازی به تهران نیست، از دست ما کاری برمی‌آید؟

اندکی بعد آمد سفارت و قدری گپ زدیم. بختیار را «فردی استثنایی، روشنفکر، مبارز و بسیار رنج دیده» خواند. او نیز موفقیت بختیار را بعید می‌داند، ولی می‌گوید هرکس باید هرچه از دستش برمی‌آید برای وطنش بکند.»

گلوله بغل گوش خبرنگار نیوزویک

نشریه آلمانی فرانکفورتر روندشاو که به نظر می‌رسد به طور خاص از موضع چپ مسائل ایران را با دقت دنبال می‌کند، در مقاله روز ۲۸ دسامبر ۷۸ خود نوشت: «سه ماه و نیم است که در شهرهای ایران حکومت نظامی و مقررات منع عبور و مرور و اجتماعات برقرار است. ساختمان‌های دولتی، دانشگاه‌ها و مجسمه‌های شاه به عنوان سمبل‌های حکومت شاه توسط ارتش محافظت می‌شود.

این وضع به خصوص از چهارشنبه گذشته به این طرف چشمگیر است. ورود ارتش به صحنه سیاست کشور تا کنون بیش از ده هزار قربانی گرفته است. تا اول پائیز امسال ارتش به عنوان تکیه گاه مورد اعتماد شاه شمرده می‌شد، اما تیرباران ۹ افسر گارد کاخ توسط سربازان عادی همین گارد در روز ۱۱ دسامبر و پیوستن سربازان به تظاهرکنندگان در روز دوشنبه پیش از عید کریسمس در تبریز به خوبی نشان داد که شاه دیگر مانند پیش نمی‌تواند بر این نیروی مسلح تکیه کند.

رهبر مذهبی تبعیدی آیت‌الله خمینی در سوم دسامبر سربازان را به فرار از زیر پرچم فراخواند. این فراخوان خمینی به سربازان مکررا همچنان تکثیر و به طور پنهانی پخش و حتی در سربازخانه‌ها ریخته می‌شود.

در مقابل تعدادی از پادگان‌های نظامی شب‌ها صدای فارسی فرستنده انگلیسی بی بی سی پخش می‌شود. مردم صدای این رادیو را که صبح و شام به مدت پانزده دقیقه راجع به ایران خبر می‌دهد، ضبط می‌کنند تا شب‌ها آن را با بلندگو برای سربازان پخش کنند. همبستگی روزافزونی که از آغاز دسامبر به این‌سو میان سربازان و مردم به طور چشمگیری رو به گسترش است سردمداران ارتش را به تلاش‌هایی برای مقابله با آن واداشته است.

آنان می‌کوشند که از اختلافات زبانی میان بخش‌های مختلف کشور بهره‌برداری کنند. مثلا نظامیان آذربایجانی را که به زبان ترکی صحبت می‌کنند با دقت بیشتری به مناطق جنوبی یا تهران می‌فرستند تا در آن‌جا همچون بیگانه عمل کنند. حتی محل خدمت سربازان در محل ماموریت‌شان هر روز از محله‌ای به محله دیگر تغییر می‌کند. بدین‌گونه کوشش می‌شود که هرگونه امکان تماس و آشنایی سربازان و مردم از میان برود.

تیرباران ۹ افسر در غذاخوری پادگان لویزان یک تصادف یا حادثه استثنائی نبود. سرلشگر خسروداد مسوول قتل‌عام نجف آباد اصفهان که در ۱۲ دسامبر ۱۰۳ کشته و بیش از هزار زخمی برجای گذاشت، در هفته گذشته از طرف سربازان مورد حمله قرار گرفت. در اول دسامبر در یک سربازخانه یک سرباز وظیفه یک سرباز و یک سرتیپ را تیرباران کرد.

رهبری ارتش می کوشد که این حملات را به عنوان اقدامات پنهانی تروریستی جا بزند، اما در داخل کشور حتی نظامیان این ادعاها را باور نمی‌کنند. در کنار این تلاش‌ها که برای سلب امنیت و تضعیف روحیه افسران انجام می‌گیرد، در میان سربازان معمولی استراتژی تمرد از فرمان‌های نظامی به اشکال گوناگون به چشم می‌خورد.

فرمان‌ها عموما یا مورد سرپیچی قرار می‌گیرد یا به شکل ناقصی انجام می‌شود. مثلا به یکی از نگهبان‌ها گارد فرمان شلیک به طرف یک خبرنگار روزنامه نیوزویک داده می‌شود، اما او گلوله را به گونه‌ای نشانه می‌رود که از بغل گوش خبرنگار می‌گذرد. سپس نگهبان مزبور شخصا به خبرنگار می‌گوید: «همین را در روزنامه‌ات بنویس.»

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بختیار شخصیتی بود که عمق فاجعه خمینیسم را با تمام وجود احساس می‌کرد. اما دریغ که شخصیتهایی همچون سنجابی با آن‌همه سابقه این بینش را نداشتند و مملکت را فدای بغض خود از حکومت شاه کردند.

-- مهدی ، Jan 2, 2009

فردا که آفتاب حقیقت شودپدید
شرمنده رهروی که عمل برمجازکرد
حتمن حافظ این شعر را برا ی مردم دیگری زده است درنزدبسیاری ازهم میهنان انچه کم
است انصاف است وانچه خیلی ز یاد رو
نادرکسانی گفتنداشتباه کردیم ولی مثلا آقای بنی صدر هنوزمتلاشی شدن ارتش راتقصیر بختیارمیداند

-- حمید نکوشش ، Jan 23, 2009

بختيار يك ميهن فروش واقعي بود و اثبات آن در جنگ بين ايران و عراق رخ داد:
روابط بختيار با عراق چنان نزديک شده بود که از آغاز جنگ يک هواپيمای ويژه دولت عراق در فرودگاه اورلی پاريس مستقر شده بود و بختيار با اين هواپيما بود که در آغاز جنگ، پاريس را به مقصد عراق ترک کرد. البته دفتر بختيار در برابر خبرنگاران کنجکاو از مقصد سفر او اظهار بی اطلاعی می کرد.
در اثر آزاد کردن خلبانان و ديگر نظاميانی که به اتهام مشارکت در کودتای نوژه دستگير شده بودند، در دومين روز جنگ، قهرمانان نيروی هوايی ايران، با استفاده از ۱۴۰ فروند هواپيمای جنگی، هفت پايگاه نيروی هوايی عراق را بمباران کردند و نقشه صدام را که قرار بود در عرض چهار روز در اهواز در حضور بيش از ۱۰۰۰ خبرنگار خطبه پيروزی بخواند، نقش بر آب کردند. در آن شرايط سخت و دهشت انگيز که سربازان عراقی تا پشت درهای دزفول آمده بودند نقش حماسه واری که اولين منتخب ملت ايران با شاهنامه خوانی در روحيه بخشيدن به خلبانان پايگاه وحدتی در دزفول، بازی کرد يادکردنی است. در آنسوی مرزهای وطن اما بختيار بود که در انتظار ايجاد دولت در تبعيد در اهواز، در بغداد منتظر مانده بود تا کار يکسره شود. ولی چه زود ناچار و ناکام پس از ۴ روز غيبت، در ۶ اکتبر به پاريس باز می گردد.
بختيار در اثر فشار مطبوعات، چند هفته بعد مجبور شد اعتراف کند غيبت چند روزه اش در زمان شروع جنگ، به علت سفر به بغداد بوده است؛ شرمی که دامن وی را به درازای تاريخ ايران رها نخواهد کرد. وی وقتی ديد تيرش به خطا رفته است در بازگشت از بغداد اين عمل شرم آور را اينگونه توجيه کرد که: «من برای شکست رقيب، خمينی، حاضرم با حکومت عراق همکاری کنم. اما حاضر به قبول اشغال کشورم توسط هيچ کشوری نيستم». (۵) انگار که او نمی دانست که صدام هميشه خوزستان را جزو خاک عراق می دانسته ودر اعلاميه اول شورای فرماندهی که همزمان با اقامت بختيار در بغداد صادر شد، صريحاً به رسميت شناختن حق عراق بر خاک ايران، پس دادن جزاير سه گانه و نيز حاکميت عراق بر شط العرب را از شروط اصلی پايان جنگ اعلام کرده بود. حال سئوال اينست: زمانی که او و کابينه اش با هواپيمای دولت عراق به بغداد رفته بودند و منتظر بودند که با حمايت تانک های عراقی وارد اهواز شده و دولت خود را بر پشت کشته های نظاميان ايران در جبهه و با حمايت ارتش عراق تشکيل دهند، او در چه موقعيت برتری قرار داشت که نخواهد شروط صدام را بپذيرد؟ آيا معنی اين مخالفتِ صرفا لفظی، بعد از شکست اوليه عراق، جز اين می باشد که او تنها سعی در پنهان کردن قرار و مدارهای ننگين با دشمن را داشته است؟
بر خلاف تبليغات دوستانش، آقای بختيار هيچگاه آن صداقت و شجاعت را پيدا نکرد که تمامی حقيقت را بگويد و لذا کار تحقيق بر عهده روزنامه های معتبر فرانسوی افتاد که حدود ۹ ماه بعد از حمله عراق موضوع رابطه وی با صدام را با جزئيات افشا کنند. برای مثال، روزنامه لوموند با اشاره به مدارک بدست آمده از سوی محافل فرانسوی، جزئيات طرح صدام- بختيار را اينگونه بر ملا کرد: «ستاد مشترک ارتش عراق قرار بود در عرض کمتر از يک هفته خوزستان– به قول عراقيها عربستان- را اشغال کند و کردها مناطق کردنشين را در دست بگيرند و روز ۵ اکتبر در اهواز شاهپور بختيار حکومت آزاد تشکيل دهد.» بختيار خودش هم تحت فشار رسانه هايی که به حقايق معامله وی در بغداد پی برده بودند، يک ماه بعد از حمله عراق اظهار کرد که با صدام موافقتی شامل ۳ بند انجام داده بود: «به زير کشيدن خمينی، برقراری روابط حسنه بين دو کشور و حل مسئله کُرد يکبار برای هميشه.»
خوب است يکبار ديگر فراز آخر سخن او را بخوانيم: "حل مساله کرد يکبار برای هميشه!" اصلاً مشکل نيست که متوجه شويم که حل مسئله کرد يکبار برای هميشه، معنايش چيست؟ اين راه حل چيزی جز سرکوب و کشتار نمی توانست باشد. زيرا صدام اگر قرار بود مساله کردستان را از طريق مسالمت آميز حل کند لاز م بود با موضوع خودمختاری کردها که خواست طالبانی و بارزانی می بود کنار آيد واحتياجی به همکاری با بختيار نداشت. آری، اين راه حل يکبار برای هميشه، همان راه حلی بود که صدام بعد از پايان جنگ با ايران به آن دست زد و پس از بمباران شيميايی حلبچه و سياست ارعابی سنگين به ويران کردن بيش از ۸۰۰ دهکده پرداخت و از اين طريق بسياری از کردها را به سمت به جنوب کوچ داد. آقای بختيار نيز می دانست که حتی افراطی ترين حزب کردستان، يعنی حزب کومله، نيز طالب خودمختاری بود و بنا براين برای حل مسئله کردهای ايرانی و پذيرفتن خودمختاری احتياجی به موافقت با صدام و امضای موافقتنامه نبود. خلاصه اينکه وقتی بختيار می گويد می خواهد مسئله کردها را در همکاری با صدام و به نحو يکبار برای هميشه حل کند، معنايی جر اتخاذ راه حلهای خشونت آميز و کشتار کردها نمی توانست داشته باشد.
شرط ديگری که آقای بختيار با سياسی بازی، بسيار مبهم اعلام کرده بود، يعنی بندی که از برقراری روابط دوستانه بين دو همسايه حکايت می کرد، نشان دهنده قيمتی است که او در برابر حمايتی که صدام از او می کرد، بايد می پرداخت. در باره اين شرط که از حسنه کردن روابط بين دو کشور همسايه سخن گفته شده بود بايد ديد منظور از برقراری روابط حسنه از ديد صدام حسينی که در آن زمان در موقعيتی برتر قرار داشت و می توانست شرايط را به بختيار ديکته کند، چه بود؟ يعنی از ديد صدامی که در تلويزيون آشکارا قرارداد الجزيره را پاره کرده بود. علاوه بر اين، شورای فرماندهی عراق، که در واقع کسی جز خود صدام نبود، نيز شرط، که در واقع حکم تسليم سرزمينهايی از وطن به متجاوزان بود، را پيش شرط پايان بخشيدن به جنگ کرده بود. بختيار در حالی که منابع مالی، تبليغاتی و نظامی اش کاملاً از طرف صدام حسين است، در چه موقعيتی برای تعيين شرط برای صدام است؟ او در چه موقعيت مستحکمی بود که بتواند از آن موضع با صدام وارد مذاکره شود؟ و اصلا ايجاد روابط دوستانه، بدون پذيرفتن شروط عراق، چگونه امکان وجود پيدا می کرد؟

-- كاظم ، Feb 5, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)