رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۹ شهریور ۱۳۸۹
یادداشتی بر فیلم «غیرقابل اندیشیدن»

دور باطل خشونت و شکنجه

تارا نیازی


غیرقابل اندیشیدن Unthinkable به کارگردانی گرگور جوردان Gregor Jordan و فیلمنامه‌ای از پیتر وودوارد Peter Woodward تریلری تعلیقی است که در سال ۲۰۱۰ مقابل دوربین رفت. این فیلم به لحاظ خشونت و زبانی که در آن استفاده شده در آمریکا درجه R دریافت کرد که به معنی بالا بودن میزان خشونت در فیلم است و در نتیجه برای کودکان مناسب نیست. فیلمی که خشونت را در مرزهای «غیرقابل اندیشیدن» به تصویر می‌کشد، اما همچنان مشروع باقی می‌ماند.

داستان فیلم روایتی است از شهروندی آمریکایی که در جنگ‌های خاورمیانه شرکت داشته است و پس از آن مسلمان شده است و قصد بمب‌گذاری در ایالت متحده را دارد. فیلم از نمای دوربین شخصیِ فرد بمب‌گذار که نام آمریکایی‌اش یانگر (Michael Sheen) است آغاز می‌شود. در همان بخش نخست بیان می‌کند که نام خود را به «یوسف» تغییر داده و در سه منطقه از آمریکا بمب‌های هسته‌ای قرار داده و اگر تا چند روز دیگر به خواسته‌های او توجه نشود، آنها منفجر خواهند شد. اگر چه خواسته‌ای مطرح نمی‌کند.

مأموران FBI این خبر را پیش از آن‌که به‌دست آنها برسد، از شبکه‌های خبری مشاهده می‌کنند. آنها مأموران خود را به خانه‌ی مسلمانان منطقه می‌فرستند که در میان آنها مردی است که بعدها خود را H معرفی می‌کند (Samuel L. jackson) که با ورود FBI به خانه او، از طرف مقامات تماسی مبنی بر آزادی فوری وی گرفته می‌شود. چرا که H مردی است خطرناک؛ مردی که در ادامه‌ی داستان متوجه می‌شویم که شکنجه‌گر است و همان کسی است که باید یوسف را شکنجه کند.

مأمور ارشد FBI در این پرونده زنی است به نام هلن برودی (Carrie-Anne Moss) که به همراه تعدادی دیگر از همکاران خود برای بررسی این پرونده به مکانی دیگر برده می‌شوند. در آنجا به آنها تذکر می‌دهند که «وجود ندارد» و در کنار افرادی که «وجود ندارند» سکونت‌شان می دهند. این‌گونه است که از آغاز بیننده متوجه می‌شود وقایعی رخ خواهد داد که «رخ نداده‌اند».

در هنگام ورود آنها به ساختمان، یوسف مدت یک روز است که بازداشت شده. آنها ۷۲ ساعت وقت دارند که محل بمب‌ها را پیدا کنند. کار آغاز می‌شود. در جواب پرسش یکی از مأموران که بمب‌ها را از کجا آورده است، یوسف پاسخ می‌دهد که با «تهران» همکاری داشته و از ایران مبلغ بیست میلیون دلار برای این مواد هسته‌ای و انتقال آنها دریافت کرده است.

روش و شاید تنها روشی که مأموران برای به حرف آوردن یوسف در اختیار دارند، شکنجه‌ی بی‌نهایت در بازجویی است؛ شکنجه‌ای که با قطع انگشت یوسف آغاز می‌شود. هلن برودی از دیدن این عمل آشفته می‌شود و تلاش می‌کند از این کار جلوگیری کند. با این‌همه شکنجه‌ها ادامه پیدا می‌کند تا جایی که گمان می‌رود داستان بمب‌ها از اساس دروغ است. یوسف را در موقعیتی عاطفی قرار می‌دهند و از او می‌خواهند ثابت کند که بمب‌ها وجود دارند.

یوسف به گریه می‌‌افتد و اذعان می‌کند که بمب‌های نشان داده شده در فیلم‌ها پلاستیکی هستند و آدرس یکی از سه بمب را به آنها می‌دهد. بمبی که در نهایت اگر چه هسته‌ای نیست، اما با منفجر شدنش ۵۳ نفر را می‌کشد و بدین‌گونه مقامات می‌فهمند که این بمب‌ها واقعاً وجود دارند. در اینجاست که برودی که از آغاز با شکنجه مخالف بود، به حدی از عصبانیت و درماندگی می‌رسد که سینه‌ی یوسف را می‌شکافد.

کاملاً واضح است که یوسف خود را برای تمامی این رویدادها آماده کرده است. در اینجا یوسف خواسته‌های خود را بیان می‌کند؛ او می‌خواهد که رییس جمهور ایالت متحده از پشتیبانی دولت‌های دست نشانده دست بردارد و نیروهای خود را از خاورمیانه خارج کند، خواسته‌هایی که بدون شک عملی نیستند.


شکنجه‌ها در حالی که تنها یک روز به انفجار بمب‌ها باقی مانده است ادامه پیدا می‌کنند. در همین حال مأموران موفق می‌شوند زن و فرزندان یوسف را که قصد خارج شدن از مرز را داشتند پیدا کرده و به محل بازجویی بیاورند. زن او را به محل می‌آورند و H قصد شکنجه او در برابر شوهرش را دارد که دیگران به شدت مخالفت می‌کنند. هنگام خارج کردن او از اتاقک شکنجه H با حرکتی سریع گلوی زن را می‌برد و او را می‌کشد. زمان به سرعت طی می‌شود و هنوز هیچ خبری از بمب‌ها نیست. برودی کسی که در آغاز مخالف شکنجه بود، به جایی می‌رسد که به Η می‌گوید هر کاری می‌توانی انجام بده.

در اینجاست که H می‌گوید آخرین کار، Unthinkable است؛ کاری که حتی نمی‌توان به آن اندیشید. او می‌خواهد که بچه‌های یوسف را به اتاق بیاورند، دو کودک تقریباً هفت و هشت ساله. همه که از پیشنهاد H مبهوت شده‌اند، از او قول می‌گیرند که فقط نمایش شکنجه دهد و آزاری به آنها نرساند. بچه‌ها را به اتاق می‌آورند و در اینجاست که با شروع شکنجه، یوسف از هم می‌پاشد و مکان سه بمب را لو می‌دهد. اما H که باور دارد بمبی دیگر نیز در کار است، دست از کار نمی‌کشد و همین کار موجب در گیری در اتاق می‌شود و یوسف از این درگیری استفاده کرده و خود را می‌کشد.

آخرین چیزی که او می‌گوید این است که از بچه‌هایش مراقب کنند. در صحنه‌ی پایانی فیلم وقتی مأموران آخرین بمب را خنثی می‌کنند، دوربین به بخشی از همان محل می‌رود که در آن بمبی دیگر پنهان شده است؛ بمب چهارم، و فیلم با صفر شدن زمان بمب پایان می‌یابد.

غیرقابل اندیشیدن Unthinkable فیلمی است معنادار؛ فیلمی که قصد دارد برای رویدادهای بسیاری معنا فراهم کند. معناهایی که در نهایت حق را در اختیار خود در می‌آورند. تگ‌لاین این فیلم جمله‌ای است با این مضمون: درست و غلط دیگر معنا ندارد! و این اشاره‌ای است به مفهوم خشونت و کشتار برای رهایی از خشونت و کشتار.

Η مردی است بسیار خانواده‌دوست، عاشق فرزندانش است و در چند جای فیلم این امر نمایان است، اما، با این حال توانایی انجام وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها را دارد. شکنجه‌هایی که برای دیگر سربازان باورنکردنی است. در عوض یوسف مردی است مقاوم، او تقریباً کاری می‌کند که دستگیرش کنند.

مردی است که ایمان دارد و سخت‌ترین شکنجه‌ها را پذیرفته است. او شهروند آمریکا و از خانواده‌ای مسلمان است. چهره‌ی او در فیلم به هیچ وجه منفی نیست و کارگردان به عمد چنین چهره‌ای از او ساخته است. اگر او چهره‌ای منفی داشت، شاید شکنجه‌ کردنش آسان بود، اما نیست و این مسئله اتفاقاً داستان را پیچیده‌تر کرده است.

یوسف کسی است که با ایرانی‌ها در تماس بوده، مسلمان شده و از کشتار آمریکا در خاورمیانه ناراحت است. وقتی بمب غیراتمی اول منفجر می‌شوند و ۵۳ نفر کشته می‌شوند، در مقابل عصبانیت برودی، یوسف نیز عصبانی می‌شود و فریاد می‌زند: «در خاورمیانه هر روز این تعداد کشته می‌شوند و این همه به خاطر اعمال آمریکا در آنجاست.» اما سخنی می‌گوید که خطر اندیشه اسلامی را برای فرد مدرن غربی مشخص می‌کند؛ او می‌گوید: «آزادی خدایی غلط است.»


این حرف اگر از زبان یک مسلمان عرب در فیلم گفته می‌شد، تا این حد مؤثر نبود، اما وقتی یک شهروند آمریکایی به این نتیجه می‌رسد، خطرش بسیار است، به‌ویژه وقتی برودی به او می‌گوید الله نمی‌خواهد که مردم بمیرند و او با خونسردی پاسخ می‌دهد: «الله کشتن عادلانه را نه تنها مجاز کرده، که به آن دستور داده است.»

همه اینها و واکنش‌های یوسف باعث می‌شود که شکنجه برای دریافت اطلاعات، نهایت و محدوده نداشته باشد، و این نداشتن محدوده در عین حال مشروع نیز باشد، چرا که مسلمانان خطرناک هستند و این خطر در همه جای زندگی غرب ملموس شده است.

در صحنه‌ای از فیلم، همسر H به محل کار او می‌آید، H در محوطه بیرونی ساختمان مشغول صحبت با فرزندانش از طریق کامپیوتر است، برونی هم می‌آید و Η به داخل ساختمان می‌رود و برونی با همسر او تنها می‌ماند. برونی به همسر H می‌گوید آیا می‌داند که همسرش چه شغل کثیفی دارد؟ آیا می‌داند که او یک انسان معمولی نیست؟ این سئوال با خنده‌ی همسر H مواجه می‌شود. او می‌گوید در کشورش در هنگام جنگ سه نفر به او تجاوز کردند و پس از تجاوز همه اعضای خانواده او را کشتند. او بیان می‌کند که متجاوزان همسایگان آنها بودند. کسانی که سال‌ها همدیگر را می‌شناختند و با کنایه می‌گوید که آنها انسان‌هایی معمولی (normal) بودند.

اینها اموری‌اند که نه تنها چاره‌ای جز شکنجه باقی نمی‌گذراند، و شکنجه را مشروع قلمداد می‌کنند، بلکه هشدار می‌دهند که بحث بر سر رفتارهای روزمره و آشنایی در مراکز خرید نیست، بلکه سخن در مورد باورهایی است که از انسان‌های مهربان، کشتار و بمب خارج می‌کند. باوری که مشروعیتش را در خرد خود، از خداوند می‌گیرد و این هشداری جدی برای غربیان مدرن است.

هشداری که با «صفر شدن زمان» و «سیاه شدن تصویر بی‌نهایت» بیشتر می‌شود. حتی اگر بمب منفجر می‌شد، تا این حد از تعلیق در میان نبود. با صفر شدن زمان و اتمام فیلم، تو گویی مخاطب در زمان صفر گرفتار شده است. زمانی که هر لحظه ممکن است انفجار در آن رخ دهد و ترس در وجود او باقی می‌ماند، در نتیجه باید کاری کرد و نتیجه‌ی این کار همیشه ‌خشونت به همراه دارد.

نسبت دادن یوسف به ایرانی‌ها، نشان خوبی نیست. چرا که یک سرِ این ترس به ایران باز می‌گردد و خطری که از ترورسیم ایرانی به تصویر کشیده می‌شود، خطری که پایانی بر آن متصور نیست.

Share/Save/Bookmark