تاریخ انتشار: ۶ شهریور ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

مردی که سوال‌های سخت می‌پرسيد

مترجم: مهدی عبدالله‌زاده
mehdi.abdollahzadeh@gmail.com

چندی پیش، در نسخه‌ای از روزنامه‌ی نیویورک تایمز به دو مقاله برخوردم به قلم دو فیلمساز در باره‌ی دو فیلمساز تازه درگذشته. وودی آلن در باره‌ی برگمان نوشته بود و مارتین اسکورسیزی در باره‌ی آنتونیونی. ابتکار جالبی بود از تحریریه‌ی روزنامه. دو فیلمساز مستقل، صاحب سبک و معترض که اهل نیویورک‌اند، اما همه‌ی بینش و هنری که دارند بشدت مدیون اروپاست. هر دو سال‌های جوانی‌شان را در کوچه پس کوچه‌ها و سینه‌کلاب‌های نیویورک صرف شناخت هنر و سینمای اروپا کرده‌اند. شاید این دو، تنها آدم‌هایی از میان هنرمندان آمریکایی نسل خود باشند که بتوانند این‌چنین در باره‌ی دو کارگردان اروپایی بنویسند. مقاله‌ی آلن را اندکی کوتاه کرده‌ام که در پی می‌آید.


در "اوو يه دو" - شهر کوچکی در شمال اسپانیا - جايی که مشغول فيلم‌برداری آخرين فيلمم هستم خبر را شنيدم. پيامی تلفنی از دوستی مشترک، خبر مرگ برگمان را می‌داد.

زمانی برگمان به من گفته بود دوست ندارد در يک روز آفتابی بمیرد. من که آنجا نبودم؛ اما اميدوارم آن روز از آن روزهای صاف و آفتابی بوده باشد که همه‌ی کارگردانان دوست دارند.

حقيقت تلخی‌ست برای آنها که از هنرمند تصوری دور از واقعیت دارند و آفرینش هنری را به ديده‌ی تقدیس می‌نگرند: در پايان راه، هنر هنرمند او را نجات نمی‌دهد. تقدیری که به در می‌کوبد تا شوالیه را در پايان "مهر هفتم" متوقف کند وقعی به فهرست بلند آثار درخشان او نمی‌گذارد. و بنا بر اين، در يک روز تابستانی در ماه ژوییه، شاعر مرگ (برگمان) نمی‌تواند از شه‌مات شدن ناگزير خود جلو گيری کند. و اين چنين بهترين فيلم‌ساز همه‌ی عمرم به مرگ می‌بازد.

در باره‌ی اين که هنر دکترين مذهبی روشنفکران است مزاح‌هایی کرده‌ام که بحق در زندگی پس از مرگ باوری مطلوب و ملتمسانه است. زندگی در آپارتمان خود آدم، بهتر از زندگی در قلب و ذهن مردم است. و مسلما فيلم‌های برگمان هميشه در موزه‌ها و تلويزيون‌ها زنده خواهد ماند و روی دی‌وی‌دی‌ها به فروش خواهند رفت. اما با شناختی که از او دارم، اين‌ها در مقابل خود زندگی برايش دستاوردهايی اندک‌اند، و اطمينان دارم که بسيار خوشنود می‌بود اگر به جای هر يک از فيلم‌هایش می‌توانست يک سال بيشتر زنده بماند. اگر چنين می‌شد، ۶۰ بار بيشتر برايش جشن تولد می‌گرفتند و او کلی عمر و وقت اضافه داشت، که از همه‌ی آن برای فيلم ساختن استفاده کند!

برگمان به واکنش آدم‌ها به فیلم‌هایش توجه زیادی نداشت. وقتی مورد قدردانی قرار می‌گرفت خوشنود می‌شد، اما زمانی به من گفت: "اگر ببینم فیلمی که ساخته‌ام را دوست ندارند ناراحتی‌ام بیش‌تر از سی ثانیه طول نمی‌کشد". از تحسین منتقدها لذت می‌برد، اما نه بیش از یک لحظه‌ی کوتاه. و در عین حال که دلش می‌خواست تماشاگر از کارش لذت ببرد هیچ‌گاه حاضر نمی‌شد فیلم‌های آسانی بسازد.

هنوز هم آن‌ها که به‌ظاهر فیلم‌های او را فهمیده‌اند اندر خم یک کوچه‌اند و البته هنوز برای فهم بهتر آن‌ها مشتاق. همه‌مان می‌دانیم که هر دو زن فیلم "سکوت" دو چهره‌ی متضاد از یک زن هستند، اما همین دانش آغاز معمایی‌ست که هنوز هم در ذهن‌مان با آن کلنجار می‌رویم. قبل از تماشای "مهر هفتم" یا "جادوگر" اگر فلسفه‌ی دانمارک را بدانیم شاید به دردمان بخورد یا نخورد، اما برگمان در هر حال چنان با داستان‌گویی بی‌نظیرش ما را میخکوب می‌کند که مدت‌ها مفتون می‌مانیم. بارها از تماشاگران شنیده‌ام که پس از تماشای فیلمی از او می‌گویند: "فیلم را درست و حسابی نفهمیدم، اما در طول فیلم نتوانستم از جایم تکان بخورم".


برگمان به تئاتر وفادار بود؛ کما این‌که برای صحنه هم کارگردان بزرگی به شمار می‌آمد. اما فیلمسازی‌اش تنها ملهم از تئاتر نبود، بلکه از نقاشی، موسیقی، ادبیات و فلسفه هم ریشه داشت. آثار او کاوشی بود در عمیق‌ترین دغدغه‌های انسان در هیأت شاعرانه‌های نغز و پر مغزی که به زبان سینما درمی‌آمد. دغدغه‌هایی چون مرگ، عشق، هنر، سکوت، خدا، پیچیدگی روابط میان آدم‌ها، رنج برخاسته از تردیدهای مذهبی، ازدواج‌های شکست خورده و ناتوانی در برقراری ارتباط با یکدیگر...

و با وجود این، شخصیتی گرم و گیرا، جذاب و بذله‌گو بود. نامطمئن نسبت به پرشمار موهبت‌های خدادادی که برخوردار از آنها بود؛ و گاه بی خبر از آنها، و البته فریب‌خورده‌ی همیشگی زن‌ها.

بر خلاف آن‌چه فکر می‌کردم ملاقات با او ورود به دنیای نابغه‌ای هراسناک و سر در گریبانی نبود که دیدگاه پیچیده‌اش در باره‌ی سرنوشت دهشتناک بشر در جهانی غم‌افزا را با لهجه‌ی سوئدی می‌سراید. به سادگی تمام حرف می‌زد. مثلا می‌گفت: "وودی! من شب‌ها گاهی یک خواب احمقانه می‌بینم که آمده‌ام سر فیلمبرداری، اما نمی‌توانم جای دوربین را مشخص کنم. در حالی که خودم می‌دانم چقدر در این کار تبحر دارم و سال‌هاست این کار را بخوبی انجام می‌دهم. تو اصلا از این خواب‌های بد می‌بینی؟" یا مثلا یک بار از من پرسید: "فکر می‌کنی ایده‌ی جالبی باشه که فیلمی بسازم که دوربین یه سانت هم از جاش تکون نخوره و بازیگرها فقط وارد قاب بشن و بعد برن بیرون؟ یا این‌که تماشاگرا قراره بهم بخندن؟"

خب یک آدمی مثل من پشت تلفن در جواب چنین سوالی به یک نابغه چه می‌تواند بگوید؟ فکر نمی‌کردم ایده خوبی باشد. اما همین سوژه در دستان او به یک چیز خاص و فوق‌العاده تبدیل شده بود.

در مدرسه‌ی فیلم دانشگاه که تحصیل می‌کردم (که البته خیلی زود بیرونم انداختند از دانشگاه نیویورک، در دهه‌ی پنجاه) همیشه تاکید بر حرکت بود. به دانشجویان یاد می‌دادند که فیلم یعنی حرکت و تصاویر متحرک. و دوربین باید حرکت کند. حق با معلم‌ها بود. اما برگمان دوربین را روی چهره‌ی بیبی اندرسون یا لیو اولمان می‌گذاشت و می‌رفت و اصلا هم تکانش نمی‌داد. و زمان می‌گذشت و نتیجه‌اش می‌شد چیزی شگفت‌انگیز که مختص به استعداد او بود.

هر روز در خلوت‌اش روی پرده فیلم می‌دید و هیچ‌وقت از دیدن خسته نمی‌شد. هر جور فیلمی را که فکرش را بکنی می‌دید. صامت یا ناطق. وقت رفتن به رختخواب فیلمی تماشا می‌کرد که او را از فکر کردن مدام باز دارد و از تشویش و اندیشه‌اش بکاهد. چیزی مثل فیلم‌های جیمز باند.

به این دلیل که چندین دهه بسیار مشتاقانه در وصف او گقته‌ام و نوشته‌ام، وقتی از دنیا رفت خیلی از روزنامه‌ها و مجلات برای اظهار نظر یا گفت‌وگو با من تماس گرفتند. اما چیزی نداشتم تا در پی خبر مرگش بگویم. جز این‌که بزرگی‌اش را ستایش کنم. از تأثیرگذاری‌اش بر من می پرسیدند. و من در پاسخ می‌گفتم او نتوانست بر من تأثیر بگذارد. او یک نابغه بود و من نیستم. یک نابغه نه می‌تواند فراگیرد و نه جادویش را به کسی منتقل کند.

اما از او چیزهایی یاد گرفتم که ربطی به استعدادش نداشت.: این که حسابی کار کنم، "تقوای کار" داشته باشم و همیشه کاری را انجام دهم که به نسبت شرایط موجود، بهترین شکل ممکن از آب در آید. هرگز تسلیم دنیای احمقانه‌ی سینمای عامه‌پسند نشوم، از این شاخه به آن شاخه نپرم و وقت تلف نکنم. برگمان شصت فیلم در طول زندگی‌اش ساخت. من تا به حال سی و هشت تا. اگر فیلم‌هایم از نظر کیفیت به پای آثار او نمی‌رسند، دست کم می‌خواهم تعدادشان را به آن درجه برسانم!

منبع

نوشته‌ی اسکورسیزی در باره‌ی آنتونیونی را اینجا بخوانید.

مرتبط:

ـ گفت‌وگو با مسعود فراستی در باره‌ی برگمان
ـ اینگمار برگمان درگذشت

نظرهای خوانندگان

به مهدی عزیز تبریک می گم بابت ترجمه ی خوبش. قبلا" مقاله را در تایمز خوانده بودم اما دوباره چسبید. به نظرم آلن در این که خود را نابغه نمی شمارد ، شکست نفسی می کند. امیدوارم او باز هم ، شاهکارهای نیویورکی دیگری مثل "آنی هال" ، "دوباره اجراش کن سم" ، "هری ساختارشکن" و... بسازد. آلن اروپایی را دوست ندارم!

-- پویا ، Aug 28, 2007 در ساعت 12:37 PM

ممنون. مطلب خیلی خوبی بود.چشمان آدم را تر می کند. به نیویورک تایمز رجوع کردم تا مطلب اسکورسیزی را هم بخوانم. اولا باید مشترک سایت نیویورک تایمز باشی تا بتوانی از مطالب استفاده کنی. به هر حال با تریال 14 روزه مجانی متن را گرفتم، اما نثرش خیلی عجیب و سخت است. کاش آقای عبدالله زاده زحمت آن یکی را هم کشیده بودند. به هر حال دست زمانه درد نکند

-- majid ، Aug 28, 2007 در ساعت 12:37 PM

خیلی قشنگ نوشتی .... حالا بعدا که خوندم می فهمی که راس گفتم !

-- ن.ز. ، Aug 28, 2007 در ساعت 12:37 PM

نوشته ی کارگردان بزرگی مانند وودی آلن در مورد برگمان نابغه چیزی نیست که با نگاه سر سری روی پیشخوان دکه روزنامه فروشی پیدا شود. از انتخاب زیبا و ترجمه زیبا ترتان ممنون.

-- حسین ، Aug 29, 2007 در ساعت 12:37 PM

بسیار بسیار ترجمه شیوا و روانی بود و کلی به قلم شما حسادت ورزیدم .

-- بدون نام ، Aug 29, 2007 در ساعت 12:37 PM

چرا ترجمه شما با ترجمه شيلا ساسانى اينقدر اختلاف دارد؟ ترجمه ايشان در روزنامه ايران درج شده:
http://www.iran-newspaper.com/1386/860603/html/art.htm#s740346
اگر امکان دارد آدرس منبع اصلی را درج کنيد. با تشکر.

-- حامد ، Aug 29, 2007 در ساعت 12:37 PM

حامد عزیز از توجه ات سپاسگزارم. خب طبیعی است که ترجمه دو نفر از یک متن با هم متفاوت باشد. من سعی کردم با حفظ حس شاعرانه ای که در قلم آلن جاری بود، متن را به روان ترین شکل ممکن به فارسی برگردانم. البته برخی از تفاوت ها به دلیل حذف قسمت هایی از متن رخ داده. تفاوت در این دو ترجمه، دلیل دیگری هم دارد که به آن اشاره نمی کنم. اما اگر می خواهید به آن پی ببرید، به متن اصلی رجوع کنید. لینک منبع هم که از ابتدا در پایان متن آمده بود.
ارادتمند- مهدی عبدالله زاده

-- مهدی عبدالله زاده ، Aug 29, 2007 در ساعت 12:37 PM

بی نهایت کیفور شدم .

-- آروین ، Aug 31, 2007 در ساعت 12:37 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)