خانه > رادیو سیتی > کارگردانها > "پرسپولیس" و پارادوکس اخلاقی مرجان ساتراپی | |||
"پرسپولیس" و پارادوکس اخلاقی مرجان ساتراپیحسین درخشانمن تا حالا مرجان ساتراپی را ندیدهام، ولی دوستان مشترک زیادی با او دارم. از همین بابت به او بخاطر موفقیت فیلمش «پرسپولیس» از ته دلم تبریک میگویم و امیدوارم موفقیت کاریاش ادامه پیدا کند. ولی به عنوان یک ناظر مسایل ایران و روزنامهنگار بسیار دربارهی معنی این فیلم و تاثیر سیاسی آن در شرایط فعلی دنیا نگرانم. من رمان مصور «پرسپولیس» را حدود سه سال پیش در کانادا که بودم به انگلیسی خواندم. راستش در کل از آن خوشم آمد، ولی همان موقع هم، با اینکه عقایدم نسبت به امروز خیلی فرق داشت، به آن انتقاد داشتم. با اینکه پرسپولیس لحنی شخصی، شیرین و باروح دارد و همین باعث شده که همهی مردم دنیا آن را لمس و درک کنند، ولی با معنای بزرگتر سیاسی آن کاملا مشکل دارم. البته این معنای سیاسی را صرف محتوای کتاب یا فیلم پرسپولیس تولید نمیکند، بلکه ماشین تجاریای که پشت نشر این کتاب و ساخته شدن و پخش این فیلم است به آن معنای تازهی سیاسی میدهد.
سادهتر بگویم، معنی پرسپولیس موقعی که کتابی چند جلدی و کوچک نشریافته در یک ناشر کوچک مستقل فرانسوی و به زبان فرانسوی بود خیلی فرق دارد با پرسپولیس به عنوان یک کالای تولید انبوه شده و جهانی امروز توسط ناشری غولپیکر به نام رندوم هاوس (از طریق زیرمجموعهاش پانتئون) یا فیلم پرسپولیس که توسط شرکت مارشال-کندی (تهیهکنندهی بیشتر فیلمهای اسپیلبرگ، از جمله مونیخ) تولید و توسط سونی پخش شده است و قرار است در تمام دنیا به نمایش دربیاید. در واقع معنایی که پرسپولیس در سال ۲۰۰۰ به عنوان ساختهی ذهن یک دختر هنرمند ایرانی متمایل به چپ ساکن فرانسه داشت، بسیار محدودتر از معنایی است که الان به عنوان یک کالای فرهنگی جهانیشده دارد. حتی میشود گفت اگر در سال ۲۰۰۰ مرجان بیشترین کنترل را بر اینکه اثرش چه معنایی تولید میکند داشت،امروز کمترین کنترل را بر آن دارد. الان حضور رندوم هاوس و سونی است که تعیین میکند پرسپولیس باید چه معنایی بدهد. مثال بزنم تا این بحث انتزاعی نتیجه بگیرم. پرسپولیس سال ۲۰۰۰ یک کتاب کوچک از خاطرات دختری نوجوان از خانوادهای نسبتا مرفه، بالاشهری، غربیشده، تحصیلکرده و غیرمذهبی چپ در تهران است که سالهای پرآشوب اولیهی پس از انقلاب ایران و جنگ (بدون هیچ اشارهاش به ایران پس از اصلاحات) را از دریچهی خاستگاه اجتماعیاش میبیند. ولی پرسپولیس سال ۲۰۰۷ یک محصول فرهنگی است در مقیاسی جهانی (به زبانهای جهانی) که به شکل کتاب و فیلم برای مصرف عامه تولید و بازاریابی انبوه شده است. تجربهی ساتراپی هم در آن به عنوان تجربهی امروزی بالغ شدن یک دختر عادی نوجوان ایرانی (به نمایندگی از تمام ملت ایران) در کشاکش با یک حکومت استبدادی، غیرمردمی، جنایتکار و مذهبی افراطی ارایه میشود. میخواهم بگویم در قفسهی کتابفروشیهایی که پرسپولیس را در سال ۲۰۰۰ میفروخت، رمانهای مصور دیگری هم هستند از جمله دربارهی وضعیت افغانستان و بوسنی و حتی شاید عراق که از زاویهی منتقد به آمریکا روایت شدهاند.
اما تصور آن تقریبا محال است که تهیهکنندهی فیلمهای اسپیلبرگ بیاید و یک رمان مصور ضد آمریکایی را دربارهی سالهای پس از اشغال عراق (که اصلا معلوم نیست حتی توسط رندوم هاوس تبدیل به کتاب شده باشد) تبدیل به یک انیمیشن بلند سینمایی کند. مشکل من هم با پرسپولیس سال ۲۰۰۷ همین است. میدانم که ساتراپی یک هنرمند خودآگاه و ضد امپریالیزم است و وقتی هم که کتابش را مینوشت آن را از منظر تجربه شخصی خودش و احتمالا بدون توجه به معانی سیاسی بزرگتر آن روایت کرده است. ولی الان اثر هنریاش تبدیل به کالای انبوه فرهنگیای در سطح جهانی شده است و بزرگترین شرکتهای سرگرمی همان امپریالیزمی که ساتراپی با آن مخالف است آن را در جهت منافع همان قدرت جهانی تولید و بازاریابی کرده است. این یک پارادکس اخلاقی برای تمام ما است که میخواهیم با استفاده از روایت تجربههای شخصیمان از محیطی که در آن بزرگ شدهایم، از نظر کاری در جامعهای جدید و مقیاسی جهانی رشد و ترقی کنیم. سری در سرها دربیاوریم و اسمی برای خودمان در کنیم و به آسانی بتوانیم برای آثار بعدیمان تهیهکننده و سرمایهگذار و حامی مالی و معنوی پیدا کنیم. ولی به محض اینکه اولین آثارمان را بر اساس همین تجربهی شخصی تولید میکنیم، سروکلهی نمایندگان قدرت جهانی پیدا میشود و شروع میکنند به دادن معنایی سیاسی و تازه به آن تجربهی شخصی بر اساس جهانبینی سیاسی خودشان. ما هم که در شروع راهمان شدیدا به تشویق و حمایت نیاز داریم، مست میشویم و آنقدر غرق در جزییات کار که یادمان میرود چند قدم عقبتر بایستیم و ببینیم واقعا چکار داریم میکنیم؛ چقدر معنی اثر جدید به معنایی که در ذهن داشتیم نزدیک است؛ به اهداف سیاسی چه کسانی داریم ناخواسته کمک میکنیم و... عین همین اتفاق برای کتاب خواندن لولیتا در تهران از آذر نفیسی هم افتاد. یعنی کتاب کوچک و کماهمیت او دربارهی تجربهی تلخ شخصیاش از سالهای پیش از اصلاحات در ایران یک دفعه توسط ماشین انتشاراتی و بازاریابی جهانی رندوم هاوس تبدیل به یکی از کتابهای پرفروش دنیا شد. درست است که میتوان استدلال کرد نفیسی هرگز رویکرد انتقادی ساتراپی را نسبت به امپریالزیم و آمریکا ندارد و بر پایهی همین، از معنی تازهای که کتابش پس از بیرون آمدن از ماشین بازاریابی ناشر غولپیکر آمریکایی پیدا میکرده کاملا آگاه بوده است. ولی فکر نمیکنم به عنوان یک ایرانی هرگز راضی میشد که کتابش تبدیل شود به یکی از مهمترین ابزار آمریکا برای زمینهسازی روانی برای عملیات نظامی یا غیرنظامی «آزادسازی» زنان و دختران ایران از چنگ «ملاهای جمهوری اسلامی ایران». این پارادوکس در اثر برخورد منافع شخصی با مسوولیتهای اخلاقی ما رخ میدهد و حل کردن آن هم بسیار سخت است. دنیای امروز به شکلی در آمده است که برای یک ایرانی تقریبا غیر ممکن است که بتواند راهی پیدا کند که هم منافع شخصیاش را تامین کند و هم مسوولیتهای اخلاقیاش را. یکی این وسط همیشه قربانی میشود. |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
«این یک پارادکس اخلاقی برای تمام ما است که میخواهیم با استفاده از روایت تجربههای شخصیمان از محیطی که در آن بزرگ شدهایم، از نظر کاری در جامعهای جدید و مقیاسی جهانی رشد و ترقی کنیم. سری در سرها دربیاوریم و اسمی برای خودمان در کنیم و به آسانی بتوانیم برای آثار بعدیمان تهیهکننده و سرمایهگذار و حامی مالی و معنوی پیدا کنیم.»
ادعای داشتن پارادکس اخلاقی از قلم کسی که برای درآوردن سری در سرها و به قول خودش رشد و ترقی روی کسانی مثل علی فرحبخش و رامین جانبگلو و سایر کسانی که به نحوی گرفتار شده اند و فرصت پاسخگویی و دفاعی ندارند پا میگذاره تا یه وجب بالاتر بره خیلی جالب هست!
-- Global Citizen ، Jun 3, 2007 در ساعت 04:44 PMman ba aghaye derakhshan aslan movafegh nistam. In sarneveshte javanane iranist va che behtar ke hame donya dar morede an bedanand. In ketab hich komaki be nazarie hamle amrika be iran nemikonad. Hokoomatgarane iran khodeshan be andaze kafi dalil va bahane be jang'talaban midahand
-- Jilla ، Jun 3, 2007 در ساعت 04:44 PMMan vaghean dar ajabam ke shoma entezar darid ke nevisandegan va honarmandan chizi nanevisand mabada ke bahane'ee be daste digaran bedahand. mamlekate ma dar dast in ''DIGARAN'' hast.shoma nirooyetan ra begozarid ke keshvar az daste anha nejat peyda konad.Bavar konid ke molayane mortaje dar iran daste kami az jangtalabane khareji nadarand .anha doshmane khatarnaktari baraye mardome ma hastand ta kharejiha
cher ke badbakhtane az hamin ab va khak hastand.
man khodam vaghtike ketabe perspolis ra khandam gooya zendegie khodam ra dashtam mikhandam. Chera nabayad hame donya in chizha ra nadanand , hata agar koamke an companiha be manzoore digari bashad.
I think the author has a valid point here. As a second generation Iranian I‘m very distrubed to see that most Iranians don‘t see the obvious media campaign to trash Iran , its people and its democratically elected government.
The paradox he talks about is there for all of us who come from Iran these days.
-- Marie-Arta ، Jun 3, 2007 در ساعت 04:44 PMبهتر است آقای درخشان به جای آسمان و ریسمان به هم بافتن اگر نقدی به محتوای پرسپولیس دارد ارائه کند. بر فرض که انتشار پرسپولیس با منافع امپریالیسم همخوانی داشته باشد ساتراپی را نمی توان به دلیل انتشار واقعیت سرزنش کرد. مسئله این است که تمام مطالب پرسپولیس ریشه در واقعیت دارد و حتی ساتراپی راوی منصفی بوده و هیچگاه کینه ورزانه مبالغه نکرده است. اگر درخشان نقاد منصفی باشد باید جهت شماتت را به سوی جمهوری اسلامی برگرداند که چرا کاری می کند که به سود امپریالیسم تمام شود؟ شمایی که ادعا دارید این فیلم جهت مخدوش کردن چهره نظام تهیه شده است چرا هنوز هم به کارهایی که انعکاس جهانی آن موجب مخدوش شدن چهره اتان می شود ادامه می دهید؟ اگر چنین برخوردی در زمان شور انقلابی طبیعی بود وضعیت برخوردهای اخیر با بی حجابی شرم آور است و اگر چهره نظام در اثر انعکاس این امر مخدوش می شود مستحق آن است.
-- شاهین ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMنکته ی بسیار درخشانی بود از حسین درخشان و بسیار خوب و منسجم و با نمونه های درست به طرح و توضیح این پارادوکس پرداخته است. به دوستی که مسایلی فراسوی موضوع مقاله و مرتبط با گذشته ی نویسنده را مطرح کرده اند توجه به نقش و تاثیر اندیشه ی موجود در این نوشته و نیز امکان اصلاح و بهبود افراد در اثر افزایش تجربه و اندیشه را توصیه می کنم. نمونه ی اکبر گنجی را از یاد نبرید. ضمنا مصاحبه ی جدید درخشان در برنامه ی Agenda را هم ببیند که چه پاسخ های ظریف و با شهامتی به مصاحبه کننده میدهد.
-- مراد ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMhttp://www.tvo.org/
cfmx/tvoorg/tvoutils/
globalfiles/
VideoPop.cfm?spot_id=
2583&sitefolder=theagenda
من به عنوان یک جوان ایرونی که تا حد زیادی تجربه های مشابه مرجان ساتراپی داشتم ، چهار جلد پرسپولیس را یکی از زیبا ترین و واقع گرا ترین و شیرین ترین کتاب های چاپ شده در مورد چندین نسل ایرانی و مشکلات انان میدانم.دوستان فرانسوی من نیز این کتاب را بخاطر طنز قوی ان بسیار دوست دارند و بار ها دیده ام که در مترو های پاریس این کتاب دست مردم است. من با نویسنده این مقاله اصلا موافق نیستم،ما باید این نگاه بیمار گون که همه کس یا همه چیز یادشمن بلقوه هستند یا دشمن بلفعل را دور بریزیم ، و گر نه هیچ کس نباید هیچ بنویسد یا بگوید چون اگر از واقعیت بنویسد و خوب بنویسد مورد استفاده فلان سازمان قرار می گیرد !!! چرا به این نکته توجه نمی کنیم که کتاب های ساتراپی یک تصویر بسیار انسانی از ایرانیان می دهد که سال ها مغشوش بوده.
-- دامون از پاریس ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMمن بسیار از ساتراپی تشکر می کنم و اون رو یک هنر مند واقعی و متعهد به ارزش های انسانی و میهنیش می دانم.
یک سخن هم با رادیو ی خوب زمانه : جایزه از کن چیز اندکی نیست ، کار های ساتراپی هم ارزش نگاه های عمیق و بی طرفانه دارند. صمیمانه ازتون می خوام در انتخاب مقالات خود دقت بیشتری داشته باشین.
راستش نفهمیدم خانم سرتاپی باید چکار کند کتابش را بردارد ببرد بنیشید کنار خیابان کاغذ کاغذ بفروشد؟. یادم است کسی نوشته بود من پول میگیرم کار میکنم برایم فرق نمیکند کیهان باشد فلان جا باشد یا فلان جا. خود اقای درخشان بودند یا نمیدانم شاید بدلشان. با این حساب کل کتابهای دنیا را درشان را تخته کنیم و هر که کتابش را را برداردبرود بنیشیند کنار خیابانش تاز ه بهترباشد محل رفت و امد و نباشد دهاتی چیزی. دوست عزیز ماکرونی که دیروز از بازار میخری تا بند شلوارت همه این مشکل را دارد.
-- علیرضا ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMنمیدانم این شباهت تز اقای درخشان با حکومت اسلامی زیاد است. خب انها هم همین را میگویند مواظب باش دشمن از تو استفاده ابزاری نکند. این دشمن دشمن دشمن که میگویند نفهمیدم دشمن کیست ؟
کالای انبوه فرهنگی؟ خب چه اشکالی دارد؟ بهتر از ان کالاهای مثلا فرهنگیست که به خورد مردم میدهند خیلی جالب است برای کالاهای مثلا فرهنگی کسی نباید صدایش در اید و کالای فرهنگیش در اختیار عموم قرار نگیرد. مثلا در باره ی نقد فرهنگ ایران نباید کتابی که نقد ان است تولید انبوه و عام داشته بشاد. بریا نقد دین نباید. خب پس فرقش با حکومت اسلامی چیست؟
موفق باشید
دوستانی که در اینجا در مخالفت با نظرات حسین درخشان نوشته اند، را توجهشان را جلب می کنم به اینکه خود حسین درخشان از نظر فکری خیلی به آنان نزدیک بود، در سال 2002 یا 2003، در شهری که حسین درخشان بود، جلسه ای برگزار شد و در انتهای آن بحثی خصوصی (با حضور سخنران و تنی چند و همین حسین و خانم سابقش) در رستورانی پیرامون برخورد نسل جوان با فرهنگ توطئه گر و کاملا سیاسی آمریکا پیش آمد، همین حسین درخشان عین نظرات درج شده برخی دوستان در بالا را ارائه می داد. دوستی که با هم در آنجا بودیم، گفت ببین این جمهوری اسلامی دستی دستی بچه ها را به دامن چه دیوی بدتر از خودش انداخته است. به دوست گفتم، اگر این جوانها که حالا دسته دسته به غرب می آیند، نظرات روشنفکران آمریکائی و کانادایی را دریابند و خود را در پیوند با جامعه روشنفکری و اپوزیسیون اینجا بگذارند، و در عین حال قدری درشان ایران دوستی و مردم دوستی باشد، آنوقت خواهی دید که همه اینها فردا نظراتشان چقدر راجع به فرهنگ امپریالیستی و خود آمریکا و غرب عوض می شود . حسین درخشان همین مسیر را طی کرد، چون آن پایه های ذکر شده در بالا، یعنی علاقه شدید به میهن و مردم را داشت، و اینجا هم به سرعت صدای روشنفکران مخالف سیستم را گرفت، معلوم است که کسی که مایه داشته باشد، جذب نیروی روشنفکری اینجا می شود، نه اینکه همکار رندم هاوس، و فریدام هاوس و غیره... بنظرم حسین درخشان، علیرغم اینکه مسیر خوبی را طی کرده، همچنان باید سیستم را مطالعه کند، حسین باید ماهیت و کلیت سیستم امپراطوری را تشریح کند و کارکرد آنرا بگوید، آنوقت مثال هایی مانند ساتراپی و یا آذر نفیسی حتی بدون ذکر نامشان به ذهن خواننده می آید. فکر می کنم که حسین در این راه هم قدم برخواهد داشت، چون انسان تیزهوشی است.
-- پاکان ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMواقعیت و ارزش هنری پرسپولیس در هر تاریخی
-- وجدان ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMثابت است.
اگر شما میخواهید از جایگاه تشخیص مصلحت نظام دیکتاتوری مذهبی برای آثار هنری تاریخ مصرف تعیین کنید بهتر است در کیهان تهران مطلب بنویسید.
سنگ پا از شما کم روتره.
اصولا انگار که مسئولیت های اخلاقی آقای درخشان تنها در جلوگیری از حمله استکبار جهانی خلاصه می شود! ایشان در مورد زندانیان سیاسی و سرکوب دانشجویان و کارگران و هزاران بلایی که جمهوری اسلامی دارد سر مردم می آورد احساس مسئولیت اخلاقی نمی کند! این مسئولیت اخلاقی گاهی هم آنچنان قلمبه می شود که به دفاع از جمهوری اسلامی با تئوری های ناب پست کلونیال ورسیون 4 می پردازند!
-- رامین ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMحسین آقا.خودت هم میدونی چقد زیگزاک میری.واقعآاگه کسی بخواد با افکارت پیش بره سرگیجه میگیره.بهتر نیست یه کم بیشتر مطالعه داشته باشی تا یه چارچوب فکری دستت بیاد.
-- داریوش ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMsherkat to sedxaye amroca shamel in moshkel nabud? faghat baghiye bayad akhlaghi raftar konan, shoma az ... asemun oftadin va mesle hamishe khasino mostasna!
-- بدون نام ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMنقد از این عجب تر نمی شود، همه چیز را بر اساس موضع ضد امپریالیسم دیدن گویا تمامی ندارد. متاسفانه این طرز فکر در تاریخ ما سابقه زیادی دارد.چه بسیار هنرمندانی که فقط بدلیل واضح نبودن موضع ضدامپریالیستی در هنرشان نقد و بایکوت و حتی حذف فیزیکی می شدند. بیاد یکی از گروهای سیاسی چپ در اوایل انقلاب افتادم که در تحلیل هر حرکتی فقط یک جمله توجیه ای داشت( این حکومت ضد امپریالیستی است و چون هر گونه اعتراض یا انتقادی به ضدامپریالیست ها همکاری و یا طرفداری از امپریالیست محسوب می شود، بنابراین مستحق کیفر و نابودی می باشد). ضمنا این نقد شعار مرگ بر امپریالیسم جهانخوار و مزدوران خونخوارش را کم داشت. مهدی هلند
-- مهدی ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMببینید اصولا اقای درخشان با توجه به سوابق اش صلاحیت اظهار نظر در مورد مسایل ایران رو نداره. همکاری به ایشون هم تنها باعث می شه جایگاه رادیو شما تخریب بشه.
-- رامین ، Jun 4, 2007 در ساعت 04:44 PMAs a loyal audience of Zamaneh since the begining. I consider the right for myself to complain about giving a space to a person who misinformed the non-iranin audience about some of the most respectful activites inside Iran while they were in prison, and he used the fame that he earned with the support of Iranian bloggers.Each person have right to think differently but using some misinformation about someone else in order to be famous,is unacceptable human behavoir.Please stop giving space to people who put others life in danger.
-- Peyman ، Jun 5, 2007 در ساعت 04:44 PMهر متني پس از توليد به اندازه تك تك خوانندگان و لحظه به لحظه خوانش تاويل و تفسير دارد و پس از نشر اثر از حوزه اختيار مولف بيرون است كه دوست دارد چه تاويلي از متن او بشود و يا نشود به شما توصيه مي كنم كه بيشتر مطالعه كنيد و براي خود يك حوزه كاري مشخص معين كنيد شما اصولن خود را در همه چيز صاحب نظر مي پنداريد .راستي ايا VOAمصداق امپرياليسم نيست ازديد شما كه هر از چندگاهي هم از انجا ما را مستفيض ميفرماييد و ايا واهمه اي نداريد كه ممكن است ازسخنان شما در انجا هم به سود امپرياليسم استفاده شود؟؟
-- اميدك ، Jun 5, 2007 در ساعت 04:44 PMkamelan ba nazare aghaye derakhshan mokhaalefam... filme va ketaab-haaye khanom-e Satrapi be nazare man kheili bitarafaneh neveshteh shodeh...Yademoon nareh ke ghesmati az film va dastan ham dar mored-e zendegi dar Europe hast va az oon ham naghd misheh, aya hala europ-i ke too film neshoon dadesh misheh, hamoon europie ke alan hast? hich kas hamchin bardaashti nakhahad kard....man khodam ba ketab-e khanome Nafisi moshkel dashtam chon be nazaram, kheili yek tarafeh neveshteh shodeh bood, vali Khanome Satrapi, raavie daastaan dar 3 doreh hastan va daastaneshoon ham kheili ravan goftan ke baraye kheili-ha dar oon doran oon majara-ha ettefagh oftadeh (ghabl az enghelab, bad az enghelab va zendigishoon dar Europe)....
-- بدون نام ، Jun 5, 2007 در ساعت 04:44 PMجاي هيچ ترديدي نيست كه اسپيلبرگ با توجه به سوابق فيلمسازي اش، جهت گيري هاي سياسي خاصي را دنبال ميكند كه عموما در راستاي منافع گروه جنگ طلب حاكم بر كاخ سفيد و لابي صهيونيست هاي افراطي است، بنابراين استفاده ابزاري از هرگونه توليد فرهنگي ، سرلوحه كارهاي به اصطلاح هنري جناب اسپيلبرگ است، پس نميتوان از تاثيرات مخرب و ضد ايراني او بي توجه بود.
-- افشين ، Jun 5, 2007 در ساعت 04:44 PMبا اين معنا كاملاًموافقم كه گاهي تجربه هاي شخصي كه عموميت ندارند در مقياس جهاني تبديل به وسيله اي در در خدمت استعمار قرار مي گيرند نمونه اش،بدون دخترم هرگز، خانهاي از شن و مه، چون وقتي من رمان خانه اي از شن و مه را خواندم كاملاً متوجه شدم نوسينده رمان نسبتاً منصفانه آنرا نوشته ولي در تبديل به فيلم به عنوان چماق از آن استفاده و تغيير يافته، تهيه كننده آن هم ،دريم وركس، شركت اسپيلبرگ بود ،يعني نتيجه از آنچه اول اراده شده متفاوت است و خارج از كنترل طراح اوليه است و ناخودآگاه در خدمت اهداف امپرياليزمي قرار گرفته است
-- سياوش ، Jun 5, 2007 در ساعت 04:44 PMمن با حسین موافقم. کتاب، کتاب با ارزشی است. ولی داستان، داستان سی سال پیش است و ایران کنونی با ایران سی سال پیش (زمان انقلاب و حرکتهای انقلابی) فرق میکند. یک بیننده ی اروپایی یا آمریکایی که هیچ تصوری از ایران نداره، با دیدن این فیلم تصویری غیر واقعی (مربوط به سی سال پیش) از ایران میبینه.
-- Amir ، Jun 5, 2007 در ساعت 04:44 PMمن هم با مخالفان خانم ساتراپی برای عمل ناشایستش یعنی بیان خاطراتش و نشان دادن چهره واقعی و زشت جمهوری اسلامی موافقم باید وی را در یک دادگاه بین المللی جنایات جنگی محاکمه کرد و یا وی را تحویل ایران داد تا مانند خانم کاظمی به مجازات برسانند.
-- hamed ، Jun 6, 2007 در ساعت 04:44 PMاز دست
-- صمد ، Jun 25, 2007 در ساعت 04:44 PMما ایرانی ها....
ما ایرانی ها...
به خصوص ما ایرانی های انتلکت!
از نویسنده محترم و کامنت گذارهای عزیز... چندتا تون فیلم رو دیدن که اینطور نقد و حرف و حدیث ایراد فرمودن؟
واقعن متاسفم.
پرسپولیس
مرجانه ،
دخترک 14 ساله ای را می ماند که تاب اندرزهای مادر را نیاورده وسر سفره دل با غریبه ای باز کرده ،
فریفتۀ موی ژل زده و تبسم اغواگرش شده و راه خانۀ غریبه گرفته.
غریبه خیلی با کلاس بود،
لباسهاش همه مارک دار،
چند وقتی بود که با دختر های همسایه،
غریبه رو یواشکی،
سر راه مدرسه،
زیر چشمی،
دید زده بود.
حالا اون لحظه پیش بینی نشده فرا رسیده بود،غریبه جلوی مرجانه نشسته بود و به حرفهاش گوش می داد،
حس عجیبی بهش دست داده، احساس می کنه آدم بزرگ شده،
تودلش میگه: یه کمی یک کلاغ چهل کلاغ که عیبی نداره،
غریبه سیگار تعارف میکنه،
پک اول، لذت سرکشی .
مرجانه نمی خواست این لحظه ها رو از دست بده، تمام تلاشش رو کرد که پسره بیشتر به حرفاش گوش کنه و از صحبت با اون خسته نشه: چند دقیقه ای گذشته بود، دیگه همه افراد خانواده اش رو بد کرده بود،
دخترک تقصیری نداشته،
از سر جوانی،
چنانکه افتد و دانی،
ناقلایی کرده و چشم خود بر رنگهای دیگر بسته،
غریبه روسفید سفید و خونه رو سیاه سیاه دیده ،
هر چه بیشتر پشت سر پدربد گفته، غریبه بیشتر به رویش خندیده و کلماتش را تصدیق کرده.
با خودش فکر می کرد چه کیفی داره فردا که این ماجرا رو به همکلاسیام تعریف کنم، حتما همه اشون حسودی شون می شه ،
یه کم که گذشت
کمی احساس گناه کرد ، ولی زود تو دلش گفت: مهم نیست، بابا و ماما که نمی دونن من چی پشت سرشون گفتم، تازه اگر هم می دونستند، اونقدر مهربان بودند که ببخشنش.
کم کم داشت بیشتر به غریبه اطمینان می کرد،
ولی کاشکی دخترک ،
-- binam ، Jul 13, 2007 در ساعت 04:44 PMمی دونست که غریبه،
شگردش همینه و …
تمام کتاب و فیلم عین حقیقت است و بهتر آقای درخشان با سر هم کردن چرندیات بیش از پیش چهره عقب مانده خودشان را نمایان نکنند و با سفسطه کردن موضوع رو از اصل خودش دور نکنند و نخواهند که بگویید خانم ساتراپی تحت امپریالیسم این کتاب و فیلم رو ساختن
-- سینا ، Feb 11, 2008 در ساعت 04:44 PMبا سلام،
از ابتدا تا انتهای این مقاله همین یک جمله را می گفت "معنی پرسپولیس موقعی که کتابی چند جلدی و کوچک نشریافته در یک ناشر کوچک مستقل فرانسوی و به زبان فرانسوی بود خیلی فرق دارد با پرسپولیس به عنوان یک کالای تولید انبوه شده و جهانی امروز توسط ناشری غولپیکر به نام رندوم هاوس "
ولی چراشو نمی گه!
-- آقاپسر ، Mar 16, 2008 در ساعت 04:44 PMیعنی منظور آقای درخشان اینه که کتابی که توسط ناشر غول پیکر منتشر شده با کتاب منتشر شده به فرانسوی تفاوت دارد؟
یا اینکه چون ناشر غول پیکر کتاب رو چاپ کرده بده؟
یا چون انسان های بیشتری این کتاب رو می خونن بده؟
اگر بخاطر تأثیرگذاری بیشتر به دلیل انتشار جهانی و تبلیغات برای فروش بیشتر بده، در اصل منظور آقای درخشان اینه که گسترش تفکر خانم ساتراپی بد می باشد.
خوب فکر نمی کنید که هر شخصی دوست داشته باشد تفکرش گسترش یابد؟
آیا خود شما دوست ندارید تفکر خودتان را ترویج کنید (با همین مطلبی که در این سایت نوشتید این کار را کرده اید)
ایراد به شما هم وارد است.
مثل این می ماند که من بگویم: تا وقتی عقاید ضد آزادی خود را در برگه های کاغذ برای خودت و همکلاسی هایت مینوشتی اشکالی نداشت، ولی از وقتی عقاید خود را در اینترنت و در Hostهای غربی برای هزاران کاربر اینترنت منتشر کردی، عملاً به مبارزه با آزادی پرداخته ای.
اگر هم ایراد شما به ساتراپی اینه که چرا یک مشکل خانوادگی رو بیرون از خانواده (کشور) مطرح کرده باید بگم که ایشون اگر امکان انتشار کتاب در ایران را داشت حتماً این کار را می کرد ولی ...
kamelan movafegham va kheili khoob mozoo tavasote aghaye derakhshan baaz shode ama yek noktei ke alave bar in paradox hast ine ke in film tasvire behtari az mardome iran be kharejiha mide va neshoon mide ke iraniha faghat chador be sar nistan, agar che hamchenan estefadeye siasi az chehreye zesht dolat iran ke neshoon dade shode be ghovate khodesh baghie,
dar zemn az comment gozarhaye aziz taghaza mikonam ke reayate aghaye derakhshan ro be onvan ye adam ke be khodesh jorat dade ye chizi gofte bokonin, bazi comment gozarha age dasteshoon miresid ye kotake sir behesh mizadan! hala aslan ye chizi gofte chera joosh mizanin?! dar zemn aghaye derakhshan shoma ham lotf konin say konin radio america ke mirin dar nazar begirin ke eyne hamin paradox etefagh miofte ke albate goriz napazire.
ey kash perspolis miresid be jaryanhaye bad az amadane khatami eshare kone
-- ali ، Apr 27, 2008 در ساعت 04:44 PM-------------------------------------------------
دوست گرامی
لطفاً نظرات خود را به خط فارسی بنویسید و از پینگلیش نوشتن خودداری کنید
زمانه