تاریخ انتشار: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
گزارش زمانه از جشنواره کن

شهر سینما

محمد عبدی

همه چیز مهیاست تا جشنواره کن یکی از پررونق‌ترین دوره‌های خود را طی کند. انبوهی از فیلمسازان برجسته و ستارگان سینما یک‌جا گرد آمده‌اند تا شصتمین دوره مهمترین فستیوال فیلم دنیا را جشن بگیرند. همین‌طور که در کاخ جشنواره قدم می‌زنی، یک‌دفعه دیوید لینچ را می‌بینی که گوشه‌ای به دیوار تکیه داده و لابد با جهان پیچیده ذهنی‌اش کماکان درگیر است، یا اندی مک داول که با لباس بلند سفید نیمه‌بازش، لحظه‌ای از برق فلاش‌ها در امان نیست و جهان پیچیده‌ای را که لینچ از آن حرف می‌زند، قابل تحمل‌تر می‌کند.


و خوب جشنواره همه چیزش روبه‌راه است: از شهر ساحلی بسیار زیبا و حیرت‌انگیز کن—با آب‌وهوایی دل‌انگیز—تا نظم کم‌نظیری که در جشنواره‌ای با این عظمت—که فقط 4هزار خبرنگار در آن شرکت دارند—همه‌چیز را درست و مرتب پیش می‌برد .

همه شهر با دل و جان "سینما زنده است" (جمله مدیر فستیوال در افتتاحیه) را فریاد می‌کند. خیابان‌ها مملو است از پوسترها و عکس‌های فستیوال و غالب حتی لباس‌فروشی‌ها، پوستر جشنواره را پشت ویترین‌شان نصب کرده‌اند و همه‌ی کافه‌ها پر است از حس سینما، با پوسترها و عکس‌های دیدنی فیلمسازان و ستاره‌های قدیم و جدید.

برخلاف تصور، به‌رغم انبوه میهمانان خارجی، فضای شهر شدیداً فرانسوی است و بیشتر، توریست‌هایی را می‌بینی که از شهرهای مختلف فرانسه به کن آمده‌اند و در خیابان به زبان سلیس فرانسوی حرف می‌زنند و تو حرص می‌خوری که همه‌اش را نمی‌فهمی و فکر می‌کنی چرا یک وجب خاک اروپا این همه زبان مختلف دارد؟

به اندازه توریست‌ها هم پلیس در شهر وجود دارد (شاید یک مقدار کمتر!). البته آنها خوشبختانه با بدحجاب‌ها کاری ندارند و فقط به فکر آرامش برگزاری فستیوال هستند. تدابیر امنیتی فستیوال امسال بیشتر از سال گذشته به نظر می‌رسد و در برگه‌ای خطاب به میهمانان، بابت آن عذرخواهی شده و علت آن را "شرایط بین‌المللی" ذکر کرده‌اند. ظاهراً همین شرایط بین‌المللی است که باعث شده ورود به کاخ فستیوال هم از ورود به هواپیما در فرودگاه سخت‌تر باشد: ابتدا طول سبیلت را با طول سبیل عکس تطبیق می‌دهند و بعد با انواع و اقسام دستگاه‌ها همه را می‌گردند. و تو فکر می‌کنی عجب دنیای مسخره‌ای است که حتی فیلم تماشا کردن هم شدیداً به سیاست مربوط می‌شود.

وونگ کار وای و فینچر؛ چشم به نخل طلا

تا این جای کار، وونگ کار وای و دیوید فینچر مطرح‌ترین فیلم‌های جشنواره را رقم زده‌اند؛ دو تا از بهترین فیلمسازان معاصر که البته هر دو از نقطه‌ی اوج کارشان فاصله داشتند.

تازه‌ترین فیلم وونگ کار وای، که شاید بهتر باشد که از ترجمه نام این گیاه خودداری کنیم و همان"شب‌های بلوبری من" بنامیمش و خلاص! در ادامه‌ی جهان قبلی، حکایت آدم‌های تنهایی است که پی مفهوم عشق می‌گردند. این بار هم همچون "قطار سریع‌السیر چونگ کینگ" و "روزهای وحشی بودن"، با تم عشق‌های جابجا روبرو هستیم؛ کسی عاشق کسی است که او خود عاشق دیگری است و این زنجیره‌ی تلخ ادامه دارد... اما این بار وونگ کار وای نگاه تغزلی‌ای به ماجرا دارد و بر خلاف همیشه این بار با پایانی خوش و عاشقانه روبرو هستیم.

اولین فیلم انگلیسی‌زبان کار وای مثل همیشه از درک درست فیلمساز نسبت به سینما حکایت دارد؛ درکی که چند صحنه‌ی درخشان عاشقانه را رقم می زند، اما فیلم از نیمه به بعد تا قبل از صحنه پایانی کمی به تکرار می‌رسد و در خلق رابطه‌ها، چیزی که وونگ کار وای استادش است؛ در فیلم‌هایی نزدیک به شاهکار نظیر"در حال و هوای عشق" و "2046" کم می‌آورد و انتظارمان را برآورده نمی‌کند.

فینچر هم که این بار فیلمبردار طراز اول خود، داریوش خنجی، را به همراه ندارد؛ گویا به وونگ کار وای قرض‌اش داده بود تا فیلمبرداری درخشان فیلم تازه‌اش را رقم بزند. در"زودیاک"، سعی دارد جهان آپوکالیپتیک و آخرالزمانی همیشگی را خلق کند و با قصه‌ای مثل همیشه خشن و تلخ از جهان دیوانه‌واری سخن می‌گوید که در آن هیچ امنیتی وجود ندارد. اما فیلم به رغم کارگردانی طراز اولش شدیداً متکی است به دیالوگ و در نیمه‌ی دوم طولانی و خسته‌کننده می‌شود.

باید منتظر ماند و دید که روزهای آینده از آن کدام فیلمساز خواهد بود؛ تارانتینو یا کیم کی دوک، برادران کوئن یا امیر کوستوریتسا... یا یک فیلمساز جوان گمنام!

--------------------------------------------
در همين زمينه گوش کنيد.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)