تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۸۵ • چاپ کنید    
يادداشتی درباره فيلم سنتوری

تو همچنان داريوش مهرجويی هستی اما...

احمد میر احسان

البته اهميت سنتوری، شيرينی و جذابيت تعريف قصه و غرق‌کردن فيلم در موسيقی و فاجعه و بنا نهادن يک ساختار روان وسليس با مکالمه سازها و مثلث عشقی ميان سازهاست.

می‌خواهم عجيب و غريب‌ترين يادداشت سينمايی‌ام را بنويسم و متنی را که جمله به جمله تحسين سنتوری است، بدل کنم به ادعا نامه‌ام عليه ايده رايج و مد روز سرگرمی و جذابيت و دست کم بدل کنم به استدلالم تا بگويم چرا فيلم آخر مهرجويی سطحی نيست و چرا من دوستش ندارم! و چگونه سنتوری همه چيزهای مهرجويی را دارد جز يک چيز. حالا نه؛ در پايان خواهم گفت چه چيز!


به ترتیب از راست محمدرضا شریفی‌نیا٬‌داریوش مهرجویی٬ بهرام رادان و گل‌شیفته فراهانی- عکس: خبرگزاری مهر

اما نکات هوشمندانه فيلم و فرم محتوا و محتوای تراژيک آن:
فيلم روان و سليس سنتوری، ماجرايش را با يک رشته تمهيدات ساختاری و سپس رها کردن تردستانه و تخطی نرم از آنها، شکل می‌دهد تا روايت سرنوشت علی را به داستانی بی‌لکنت بدل سازد. می‌شود پرسيد شگردهای اصلی که مهرجويی با شعبده‌بازی از آنها سود می‌جويد و اثری سرگرم کننده و جذاب و غرق شده در موسيقی و فاجعه می‌آفريند کدام است:

۱- روايت اول شخص و تک گفتار(وسپس رها کردن و تخطی از آن) و اثر بخشی اين بيان در پيش‌برد داستان فيلم.

۲-درستی فلاش بک‌ها و تصاوير يادها (بعد از انحلال طبيعی‌اش در زمان حال و ادامه داستان در زمان خطی) و سازمان دادن پايان‌بندی فيلم.

۳- قاعده‌ستيزی جامپ کات‌هايی که ارزش ساختاری دارند و با ارجاع به خويشتن شخصيتی در حال در خود فروشدگی، همراهی می‌کنند و ضمنا به شوخی/جدی راه حل مهرجويی بوده‌اند برای رها شدن از شر اغتشاش و بی‌نظمی حاصل از مميزی محتمل!

۴- يک ساختار اشاره‌ای و لايه ضمنی که سادگی فيلم ظاهرا و با تردستی آن را در خود غرق می‌کند اما در فيلم هست و وجه فاجعه‌نگارانه و ريشه‌يابی سنتوری را ممکن کرده است و از کلی‌ترين ژرف ساخت‌های زندگی ايرانی تا گفتمان‌های روزمره سنت و مدرنيسم را دربر می‌گيرد و همچنين پرسش‌هايی را همچون موسيقی، اعتياد و رئيس صنف بلورسازان يعنی پدر را و نيز مادر را.

۵- تلاش آگاهانه برای عامه‌پسند بودن و نهان داشتن زبان و بيان عميق و سطحی نمايی. اما اين يک سطحی نمايی است و فيلم مهرجويی همچنان فيلم مهرجويی است. مردم فريب می‌خورند که فکر می‌کنند فيلم نمی‌خواهد عميق باشد.


داریوش مهرجویی در جلسه نقد فیلم

۶: سنتوری دربردارنده نقد ژرف سرشت نگاه وجود و حيات و کهن الگوهای ايرانی و زندگی ايرانی است. خود سنتور در اينجا تنها يک ساز نيست، يک شخصيت/ساز است: يک نشانه بنيادين در زيرزمين، در ناخودآگاه و فضای ممنوع و درپرده که بيرون می‌افتد و علی با شورش عليه حذف خواست خود و رفتن به سوی آن، سرشت عاصی و پايان ويران خود را رقم می‌زند. سنتور يعنی همه چيزهای ريشه‌دار ايرانی ما.

۷- روان‌شناسی مورد علاقه مهرجويی حالا با موسيقی به عنوان يک تابو ممزوج شده تا نه تنها به تابوزدايی بپردازد بلکه مهم تر از آن به کمک نماد/نشانه و ساز/شخصيت سنتور و همگرايی و واگرايی آن با پيانو و ويلن حرف‌های ديگری هم بزند و در ساختاری موسيقايی و گفتگوی سازها به خوبی آن حرف‌ها را می‌زند.

۸- آدم/موسيقی‌ها و شخصيت/سازها، عشق مثلثی و چالش آنها تراژدی علی سنتوری را در متن ماجرای سنت و مدرنيسم ايرانی می‌سازد. ازدواج و جدايی سازها/آدم ها، گسست و مرگ و مفر و مسئله سرشت رکودآميز يک فرهنگ و نوعی موسيقی و تلاش برای جوانی و نو کردن و ناممکنی و گره خوردگی درونی با خمود و تخدير و رويارويی ساز غربی، ويولن و پيانو و انضباط و کراوات و جسم سالم و فضای محترم و آسودگی روانی و زندگی خواهی برابر مرگ طلبی و شلختگی و ... رفتن هانيه با جاويد به کانادا. آه آری اينها همه مهرجويی‌گونه و مهم‌اند و شيرين روايت شده‌اند، هرچند بازی گلشيفته فراهانی بهترين بازی‌اش نيست.

۹- بالاخره لايه هميشگی نگرش جامعه شناختی، کنار انسان‌شناسی فرهنگی مهرجويی و اعتراض و نقد اجتماعی و تاثير برداشت‌های مکتب فرانکفورتی و مبارزه طبقاتی و اصلاحات بعدی و تاثيرش در ترکيب تراژدی فردی و اجتماعی در سنتوری و ماجرای پدر سنتی که پدرسالارانه پسر بزرگش را قربانی اقتدار خود کرده و از عصيان پسر کوچکش به وسيله رهاکردنش تا حد تبديل شدنش به آدم تزريقی انتقام گرفته و حال با تزريق واقعی و صحنه دردبار آن، کارگردان مسئوليت اعتياد را به گردن پدر می‌اندازد، اين‌ها هم قشنگ، مهم و تلخ و بيدارکننده‌اند.

۱۰- می‌بينيم برخلاف شايعه، مهرجويی هرچند ظاهرا فيلم عامه‌پسند می‌سازد اما سطحی نشده است و همان عناصر زيبايی شناختی و فرمی و روان شناختی و جامعه‌شناختی در کارهايش موج می‌زند و همان بحران فردی و اجتماعی، هرچند حالا داستان شيرين و تلخ روآمده و جهان انديشمندانه‌اش به پس نشسته و رخ نهان داشته است. پس اينکه همه اهميت فيلم فقط سرگرمی سطحی است پوچ و ياوه است.

۱۱- فيلم برخلاف نظر آدم‌های سطحی ستايشگر سطحی بودن نيست، معترض آن است. علی به سبب ابتذال محيط گام به گام به يک خالتوری بدل می شود. تبديل يک فرد با استعداد به نوازنده عروسی‌ها و همدست حاجی فيروز ستايش از هنر سطحی نيست. نمايش قربانی شدن هنر است و البته مهرجويی می‌گويد ايرانی باز ريشه عميق‌تری دارد.

۱۲- سنتوری می‌تواند داستان خود مهرجويی و احساس خطر او از سيطره جهان کهنه بر هنرش و يا دغدغه خودآگاه و ناخودآگاه هر هنرمند در شرايط مرگ فرهنگ و هنر و توسعه عوام زدگی و رواج ممنوعيت‌ها باشد و پرسش از معنای ايرانی بودن و فرجام اين سرنوشت و عوامل انحطاط.

۱۳- آيا پايان‌بندی فيلم هم امتياز مثبتی است؟ ظاهرا جای اميدواری نيست. چه چيزی تغيير کرده است؟ پدر؟
آن انبوه رها شده معتادان که از ميان‌شان علی سنتوری انتخاب می‌شود تا نجات يابد؟ مگر اين اولين نجات و برگشت اوست؟ هنر نجات دهنده اوست؟ اما او برای عشق به سنتور نبوده که ترک می‌کند. او به زور دارو و عوامل فيزيکی فعلا در محيط آسايشگاه از اعتياد دست برداشته است. البته حالا به انبوه ويران‌شدگان و مردم عادی که مشغول ترک اعتيادند، موسيقی می‌آموزد. شايد موسيقی رهايی بخش باشد؟ شايد آن چيزهايی هم که مهرجويی می‌آموزد و ما را بيداری می‌بخشد با فهم و زندگی نويی قرين است؟ اما در فيلم دليلی برای اين اميدواری نيست و از اين بابت هم فيلم نظير ديگر آثار مهرجويی خيلی خوش بينانه نيست و در بحران‌های فردی و اجتماعی و روانی و ذهنی و ايدئولوژيک آشکار و نهان يک جامعه گير افتاده و بين ديروز و فردا غرق است. ظاهرا سنتوری حتی از مهمان مامان نيز فيلم روان‌تری به نظر می‌رسد.

۱۴- اما چرا من از سنتوری خوشم نيامده است. من از مهمان مامان بال درآوردم. بيش از هر چيز به خاطر تعادل يک فيلم سرگرم کننده با لايه درونی و جهان انديشگون و هوشمندی مهرجويی در درکی زنده از کسانی که گلاب آدينه، پارسا پيروزفر و پور شيرازی نقش‌شان را ايفا می‌کردند. درک زنده يعنی آن هزار واکنش متنوع و گاه متضاد که بيان درون آدم‌ها حتی آن مادر بی‌بديل بود. وقتی که به خواهر زاده‌اش نيش می‌زد، وقتی که نرفتن‌اش به عروسی‌شان به خاطر فقر را نهان می‌داشت. وقتی او را جناب سرهنگ خطاب می‌کرد، وقتی با دست کمک ديگران را پس می‌زد و با پا پيش می‌کشيد. وقتی چشم می‌پوشيد که گوشت و ماهی‌ای که فرزند کوچکش آورده از کجا تامين شده. وقتی از دست شوهرش ذله بود و همه اينها در خصوص شوهر و پسر و دختر و ... رعايت شده بود.

مهرجويی در پرداخت شخصيت علی سنتوری هيچ حوصله رعايت اين کشف و شهود الان درونی انسان قربانی را نداشته و تاکيد بر همان تراژدی صعودی فرد معتاد در حال اضمحلال کفايت کرده که او دست از قدرت عظيم شخصيت پردازی‌اش بکشد و به شيوه راحت‌تر و سهل الوصول‌تر و تک‌ساحتی به علی و هانيه و جاويد و ... بنگرد. نه اين شعور مهرجويی در داستان‌گويی نيست. فيلم می‌تواند ساده باشد و ضمنا از سطح متوسط جان انسانی فراتر رود. به نظر من اثر هنری بدون اين ژرفا که مکاشفه هنرمند و هنر اصيل است و آنچه در اختيار ما می‌نهد، وجود ندارد. اگر سادگی دو ظاهر با عمق در درون همراه نباشد يعنی که ما نقطه تعادل را درنيافته‌ايم و با موج عوامزدگی يک دوران به انحطاط می‌غلتيم. واقعا ما چه چيز از روح و جان و کشمکش‌های درونی اين آدم‌ها می‌دانيم؟

من منتظر بازگشت مهرجويی هستم. نه از سادگی بلکه به هنر سهل و ممتنع و اثر شيرين و جذاب و ساده‌ای که جهان انديشمندانه‌اش را در کشف کشمکش‌های هزارسويه درون آدمی با سينمای عامه‌پسند باب طبع روز تاخت نمی‌زند و بسی در تماشای روح آدمی هوشمندتر از ماست و البته هر کس آزاد است هرگونه بسازد و هر مخاطبی هم حق دارد از اثری هنری خوشش بيايد يا نيايد اما نديده گرفتن يک اسلوب مد روز هرگز به معنای ناتوانی از درک قوت‌های ساختاری و لايه‌های ضمنی يک اثر نيست تا عده‌ای با پوزخند بينديشند که به سبب هوش زيادشان است که اثری سرگرم کننده را می‌ستايند. فيلم را که رها می‌کنی با هيچ تاثيری همراه نيستی و گويی در خلا فيلم را تماشا کرده‌ای و ضمنا من دوستدار«اين آن» هستم و از تقابل اين و آن هيچ نمی‌فهمم جز همراه شدن با موج و مد روز و ترويج نگرش تک ساختی به واقعيت پيچيده آدم ايرانی و ايران.

در همین‌باره:

نگاهی به فیلم لیلی کجاست؟
خون بازی و نگاه تقلیل گرایانه به سینما
رفع ممنوعیت از فیلم داریوش مهرجویی در جشنواره فجر
نگاهی به فیلم مینای شهر خاموش
جشنواره فیلم فجر، کارنامه یک سال سینمای ایران

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)