تاریخ انتشار: ۳ آذر ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

امیر و قاتلانش، یک کمیک استریپ ایرانی

ماکان انصاری


نیکی کریمی در فیلم چه کسی امیر را کشت؟ - عکس: سایت سینمای ما

"چه کسی امیر را کشت" دومین ساخته بلند سینمایی مهدی کرم پور است. فیلمی که در فضای امروزِ سینمای ایران اثری متفاوت محسوب می‌شود. البته بار اصلی ایجاد این تفاوت بر عهده فرمی است که کرم پور برای روایت داستانش انتخاب کرده است. فرمی که بر اساس تک گویی شخصیتهای فیلم برابر دوربین و روایت داستانِ کشته شدن امیر از زبان آنها شکل می‌گیرد.

داستانِ کشتن امیر

امیر شخصیتی است که در طی روایت فیلم غایب به نظر می‌رسد. البته به غیر از سکانس پایانی فیلم، در اوائل فیلم نیز در یک سکانس امیر را می‌بینیم که در کنار ماشین سوخته‌اش به شرح چگونگی کشته شدن خود می‌پردازد. البته در این سکانس، امیر (با بازی علی مصفا) از ضمیر سوم شخص برای ارجاع به خود استفاده می‌کند و در واقع با چنین تمهیدی از فاش شدنِ راز زنده ماندنش جلوگیری می‌کند.
شخصیتهای مختلف این فیلم به ترتیب به شرح چگونگی رابطه‌شان با امیر می‌پردازند.

امیر برای آنها یک همسر خوب و وفادار ، پدری مهربان، همکاری مدیر و توانا، رئیسی خوش تیپ و با جذبه و یا دوستی یکرنگ و صمیمی بوده است. در ادامه فیلم و با پیشرفت روایتهای مختلف، با جنبه‌های دیگری از رابطه این افراد با امیر آشنا می‌شویم. آنها کم کم اعتراف می‌کنند که مشکلاتی در رابطه‌شان با امیر داشته‌اند. مشکلاتی که در ابتدا چندان با اهمیت به نظر نمی‌رسد اما به تدریج آن چنان مهم می‌شود که تک تک آنها به کشتن امیر اعتراف می‌کنند و کشتن او را با افتخار، کار خودشان می‌دانند.

یک کمیک استریپ ایرانی


تقریبا تمامی شخصیتهای فیلم "چه کسی امیر را کشت" حالتی غیر واقعی و اغراق شده دارند. هر کدامِ آنها به هر طبقه‌ای از اجتماع که تعلق داشته باشند از خصوصیاتی بهره می‌برند که به طور معمول به این برجستگی در افراد منتسب به آن طبقه وجود ندارد. یا اگر هم وجود دارد تنها شامل افرادی می‌شود که به عوان یک تیپ عمومی برای آن طبقه و یا گروه اجتماعی شناخته می‌شوند. شاید یکی از دلایل ایجاد چنین تعبیری در ذهن مخاطب به این حقیقت برگردد که فیلم‌نامه نویسان این فیلم یک مدلِ کمیک استریپی برای شخصیت پردازی در ذهن داشته‌اند. مدلی که تنها بر روی جنبه‌های خاص، غلو شده و برجسته شخصیتها تکیه می‌کند و از شخصیت پردازی های معمولِ روایتهای رئالیستی در آن خبری نیست.

در چنین کمیک استریپی، امیر در شهر گناهی گرفتار شده‌است که تمامی آدمهای آن برای کشتنش نقشه کشیده‌اند. نیکی کریمی، همسر امیر، هنرمندی است شبه روشنفکر، مالیخولیایی و روانی که شوهر اولش را برای رسیدن به امیر کشته و حالا به خاطر علاقه‌ای که بین او و روان‌شناس خانوادگی‌شان به وجود آمده، تصمیم به کشتن خودِ امیر گرفته است.

خسرو شکیبایی نماینده تیپ جنوب شهری، لمپن، بی‌سواد و پولداری است که درست مثل فیلم فارسی‌ها، عاشقِ مهناز افشار منشی امیر شده است. آتیلا پسیانی نماینده قشری است که قربانی سیاست شده است. قشری که در گذشته جذب آرمانهای چپ شد و در فرایند این آرمان‌گرایی، همیشه چرخ زیرین آسیاب باقی ماند.

مهناز افشار، منشی امیر، نمونه‌ای است از یک زن عوام زده، امل و خرافاتی. زنی که برای جلب محبت شوهر، معجونی از بال مگس و پای ملخ درست می‌کند و به خوردش می‌دهد. الناز شاکر دوست، دختر خوانده امیر، کاریکاتوری از جوانان عاصیِ نسل امروز است. امین حیایی، دوست امیر، نماینده جوانان روشنفکر، آشتفه‌حال، هپروتی و عشق هنری است که باز هم به شیوه فیلم فارسی‌ها، نمی‌تواند عشق خود را به همسر امیر پنهان کند. محمد رضا شریفی نیا، نماینده روان‌شناسانِ پرمدعاع، پرگو و احمقی است که خودشان منبعِ انواع و قسام بیماری‌های روانی هستند و خودِ امیر هم درست همانند قهرمانان داستانهای کمیک استریپ ( مثلِ مردِ عنکبوتی، ربوکاپ، بتمن و غیره...) در پایان به طرز معجزه آسایی زنده می‌ماند و با ناکام گذاشتن تمام این آدمهای بد، در بیابانی بی انتها و بی آب و علف به نواختن موسیقی مشغول می‌شود.

در این مدلِ شخصیت پردازی، تمرکز برروی دیالوگ‌ها و فضا سازیِ همخوان با تیپ فردی و اجتماعی در نظر گرفته شده برای آدمها، از آنچنان اهمیتی برخوردار شده است که دیگر ظرافتی در جهت گسترش جهان داستانی شخصیت‌های داستان به چشم نمی‌خورد. به عبارتی، هرچند که تلاش فلیم در جهت خلق یک کمیک استریپ ایرانی شایسته تقدیر است اما این تلاش در بعد شخصیت پردازی، بیشتر همسو با مدل‌های متاخر آمریکایی آن صورت گرفته است. مدل‌هایی که در آنها شخصیتها ساده و تک بعدی‌اند و انگیزشهای خیر و شر در آنها به راحتی قابل تفکیک و تشخیص است. در مدلهای جدید داستانهای کمیک استریپ‌( مثل داستانهای فرانک میلر)، شخصیتها از حالت تخت و یک بعدیشان خارج شده‌اند و پیچیدگی بسیار بیشتری در ساخت آنها به کار گرفته شده است.

اعتراف به قتل امیر، مرحله‌ای ناتمام

یکی از مهمترین دلایل تک بعدی ماندن شخصیتهای این فیلم، عدم وجود مراحل منطقی تحول شخصیتها از ابتدا تا رسیدن به مرحله اعتراف به قتل امیر است. دوربین در این فیلم همانند یک ناظر بی طرف و یا سنگ صبور عمل می‌کند و عملا در سیر تک‌گویی شخصیتها هیچ دخالتی ندارد. به همین خاطر هم به هیچ وجه پذیرفتنی نیست که شخصیتها در بیان خاطراتشان از امیر به نوعی بیان گزینشی دست بزنند. این شخصیتها در ابتدا فقط به نکات مثبت رابطه‌شان با امیر اشاره می‌کنند و بعد بدون اینکه از طرف دوربین روایت‌گر و یا ناظر غایبی که پشت آن دوربین نشسته است فشاری به آنها وارد شود، مسیر روایت را عوض می‌کنند و به سمت اعتراف به قتل امیر پیش می‌روند. در حقیقت این ترتیب بیان خاطرات، بیشتر از آنکه بیانگر نوعی نیاز روایی در داستانِ فیلم باشد، بیانگر حیله ساده و خامی است که کارگردان برای ایجاد تعلیق در داستانش مورد استفاده قرار داده است. انگار تمام شخصیتهای این فیلم در پایان، به طور داوطلبانه به قتل امیر اعتراف می‌کنند و اصلا هم معلوم نیست که آن همه مقدمه چینی اولیه و بیان سجایای اخلاقی امیر چه کارکردی در شخصیت پردازیِ منطقی این آدمها داشته است.

نماهایی به‌یاد ماندنی

در یکی از سکانسهای فیلم، آتیلا پسیانی در حال تماشای صحنه‌هایی از فیلم شهر گناه ساخته رابرت رودریگوئز و فرانک میلر است. در این صحنه بروس ویلیس از پشت به وسیله همکارش مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد. انتخاب این صحنه علاوه بر اینکه به نوعی بیانگر رابطه میان پسیانی و امیر (با بازی علی مصفا) است نشانه توجهی است که کارگردان فیلم به استفاده از منطق روایی و بصری کمیک استریپ‌ها در فیلمش داشته است. منطقی که از نظر روایی همان طور که گفته شد به توفیق چندانی دست نیافته اما از جنبه بصری تا حدود زیادی موفق عمل کرده است. از مهمترین دلایل این موفقیت می‌توان به طراحی صحنه و لباس و چهره پردازی بسیار خوب این فیلم و دید بسیار هنرمندانه و زیبایی اشاره کرد که مانا نیستانی در طراحی استوری بوردهای آن داشته است. درواقع بسیاری از نماهای این فیلم همانند تابلوهایی هستند که به طور مستقل کارکردی عکس گونه دارند. سکانسِ تحسین برانگیز معرفی آتیلا پسیانی در ابتدای فیلم با آن نمای از بالای دوربین و میز غذایی که با آن رنگبندی جذاب و ظرافت خیره کننده‌‌اش چیده شده ، شروعی است عالی بر قاب بندی‌های بسیار خوب فیلم. و یا سکانس تک گویی محمد رضا شریفی نیا با آن کت شلوار یکدست سفیدش، در برابر عکسی از فروید که تمام دیوار پشت سرش را پوشانده است.در حقیقت این غلو بصری در نماهای فیلم به طرز هوشمندانه‌ای در جهت ایجاد منطق بصری مورد نیاز کمیک استریپها استفاده شده است. طراحی لباس و چهره پردازی خوب این فیلم نیز در تکمیل این منطق بصری تاثیر چشمگیری داشته است. به عبارتی می‌توان گفت که فیلم "چه کسی امیر را کشت" هر چند که در قبولاندن منطق روایی‌اش به مخاطب توفیق چندانی به دست نمی‌آورد اما با ایجاد منطق تصویری منحصرِ به خود، به تجربه‌ای قابل اعتنا در سینمای ایران تبدیل می‌شود.

نظرهای خوانندگان

داستان اين فيلم عجيب مرا به ياد فيلمي فرانسوي( هشت زن)‌مي اندازد. فكر مي كنم فقط به اين علت كه در ايران نمي توان خيلي روي زنها متمركز شد جاي چند تا از زنهاي آن فيلم را مردان گرفته اند و روايت ايراني فيلم بي آن كه نامي از نسخه اصلي برده شود،‌ساخته شده است. داستان فيلم اصلي را مي توانيد در اين نشاني بيابيد.http://www.biosstars.com/film/2001/8femmes/8femmes.htm
نام فيلم: Huit femmes

-- دينا كاوياني ، Nov 28, 2006 در ساعت 11:44 AM

به نظر شما این فیلم یه سری راش نبود که هنوز مونتاز نشده بو د آخه اینم فیلم بود

-- dokhtarehshah@yahoo.com ، Feb 6, 2007 در ساعت 11:44 AM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)