رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۸ اسفند ۱۳۸۸

بوی عیدی، بوی توپ و آرزوهای سال نو

اردوان روزبه
a.roozbeh@radiozamaneh.com

بوی عیدی بوی توپ، بوی کاغذ رنگی...
و هزار چیز دیگر که انسان را به کودکی‌هایش می‌برد.

Download it Here!

شب عید برای من همیشه یادآور خاطرات کودکی‌ام بوده است. روزهای آخر که منتظر تحویل سالی، مامان بزرگ‌ها مشغول شستن و پهن‌کردن لباس‌ها هستند و مادرها قالی و قالیچه می‌شویند. وقتی رنگ‌های قالی کچ می‌کند و سمت چاهک آب می‌رود، تو در این سرمای نیم‌بند، کنار شکوفه‌های خوش‌رنگ گلابی توی حیاط نشسته‌ای و با نگاه‌کردن به تمام این‌ها با خود میگویی: «عید داره میادا، عید داره میاد.»

همیشه شب‌های آخر سال، نمی‌دانم چرا ولی برای من به جای خوشحالی غم دارد. با خودت میگویی از دست‌دادن یک سال و یک روز دیگر از زندگی شاید تو را پیرتر می‌کند. درست برعکس روزهای کودکی، که از درس و مشق خلاص می‌شدم و معلم به اندازه دو کتاب مشق می‌گفت. تو هم با خود می‌گفتی: «ولش کن، وقت زیاده، ۱۷-۱۸روز تعطیلیم». این روزها مثل برق و باد می‌گذشت و تو به روی خودت نمی‌آوردی.


پول‌های عیدی، ۱۰ تومانی و ۵ تومانی‌ها، لحظه‌ی تحویل سال... .
همه‌ی این‌ها خاطره بود و تو با خود می‌گویی آدم‌ها با بزرگ‌شدنشان از همه این‌ها دور می‌شوند. انگار عید دیگر رنگ و لعاب قدیم را ندارد.

آدم‌ها، ریز و درشت همگی آرزو دارند. شب عید بهانه است و همه می‌خواهند از آرزوهایشان بگویند. از این بگویند که خوشحال‌اند و هنوز آرزویی دارند.

راستی
آدم با آرزو زنده است، نه؟

Share/Save/Bookmark