رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۴ دی ۱۳۸۸
به وبلاگ من هم سر بزن

آیت‌الله محبوب

لیدا حسینی‌نژاد
lida@radiozamaneh.com

در این روزها در جای جای سایت‌ها و وبلاگ‌های فارسی زبان که نگاه بکنیم، کلی مطلب در مورد آیت‌اله حسینعلی منتظری می‌توانیم ببینیم و بخوانیم.

Download it Here!

وبلاگ نویسان زیادی از شخصیت و زندگی او گرفته، تا مرگ و مراسم تشیع پیکر او در وبلاگ‌های خودشان نوشته‌اند و هنوز هم می‌نویسند.

تقریباً از همان ساعت اولیه یکشنبه صبح ۲۹ آذر که خبر فوت آیت‌اله منتظری در سایت‌ها منتشر شد، وبلاگ نویسان دست به کار شدند و در وصف این روحانی محبوب نوشتند.

سیدرضا شکراللهی نویسنده‌‌ی وبلاگ «خوابگرد» از این دسته وبلاگ نویسان است. او با اندوه زیادی در وبلاگش خطاب به آیت‌اله منتظری می‌نویسد. می‌نویسد:

«فقط آمدم تا به جای آیت‌اله منتظری همچون آن سال‌های دور انگار که پدرم را صدا کنم و تو را به همان نام محبوب و محلی «آشیخ حسین علی بخوانم.

شاید این دل کمی آرام بگیرد»، او می‌نوسید: «آشیخ عزیز، پدرت حاج علی را یادم میاد که شماری از هم‌نسلان من در نجف‌آباد شاگرد درس اخلاق و احکامش بودیم. همان که معلم اول خودت بود. اما هیچ‌گاه عمامه بر سر نگذاشت. همان که با مقام استادیش پشت سرت به نماز می‌ایستاد. همان حاج علی رعیت که وقتی برای قائم مقامی‌ات صلوات فرستادند، پیغام داد که بگریز حسینعلی از این هیاهو. یادت می‌آید آشیخ عزیز؟

وظیفه می‌دانستی ماندن و ایستادن را، و ماندی و ایستادی. نه برای هیاهو و حفظ قائم مقامی که برای اصلاح امور. نشد آشیخ حسین علی، نگذاشتند.»

سید رضا شکراللهی در ادامه از خاطراتی که در این خصوص از آیت‌اله منتظری دارد در وبلاگش می‌نویسد. از روزهای زیادی می‌گوید. از زمانی که آیت‌اله منتظری در حصر خانگی به سر می‌برد. و می‌نویسد:

«دلم می‌گیرد وقتی یادم می‌افتد آن روز را که با لبخند گفتی، حصر خانگی هم لابد قاعده‌ای دارد. فقط نمی‌دانم چرا شب‌ها روی پشت بام راه می‌روند و پایشان را محکم می‌کشند. برای همین کم خواب شده‌ام. آشیخِ سربلند، لابد آن لالایی شبانه‌ی چند ساله را هم از یاد برد‌ه‌ای. نه؟

آشیخ حسین‌علی

یادت هست چه کردند تا محو بشی از ذهن‌ها و کتاب‌ها و خیابان‌ها و شهرها و رسانه‌ها؟ حالا می‌بینی آشیخ که نامت چقدر بلند شده است.

آشیخ هیچ می‌دانی آن‌ها که برای تو سینه چاک‌ترند، حتی سن‌شان هم آنقدر نیست که اصلاً خاطره‌ای از آن همه رنجی که کشیدی داشته باشند. آشیخ انبوه این جوان‌های سبزاندیش در فکر و پی ادای احترام به پدر معنوی جنبش‌شان هستند و شمار انبوهی هم مثل من در پی آبی هستیم تا بر آتشی که با رفتنت بر جانمان افتاده است بریزیم.»


نویسنده وبلاگ خوابگرد در پایان هم می‌نویسد:

«صبح که خبر آزادشدنت را شنیدم، فکر کردم که در چه غربتی با تو وداع خواهیم کرد. اما حالا که روز به آخر رسیده، مبهوت فضای باشکوهی هستم که جوان‌ترها مهیای خداحافظی با تو کرده‌اند. حالا دیگر نمی‌دانم از یتیمی است که اشک می‌ریزم یا از شوق این همه ستایشی که می‌بینم و می‌شنوم.

یادت هست آشیخ که ۱۹ سال پیش به گویش نجف‌آبادیت سید چی خطابم کردی؟ آن روز چنان امیدواریم دادی که انگار به فرزندت و سال‌هایی گفتی که خواهند آمد و همه چیز روشن خواهد شد و همه چیز درست خواهد شد. یادت هست گفتی پی تو نباشیم و فقط پی جوی حق باشیم. آشیخ، سیدچی‌ها و آدم‌چی‌های حالا بسیارند و پرشمارند و بیدارند و همه باهم‌اند.

آشیخ موندی و دیدی که همه چیز روشن شد. اما نماندی تا ببینی که همه چیز درست هم خواهد شد.»

علی معظمی نویسنده‌ی وبلاگ «اینجا و اکنون» هم یکی دیگر از وبلاگ نویسانی هست که در وصف آیت‌اله منتظری و خاطراتی که از او دارد در وبلاگش می‌نویسد. او از روزهای سال ۶۷ می¬گوید و می‌نویسد:

«در يكی از ملاقات‌های ماهانه قزل حصار، وقتی كمتر فحش خورديم و كسی نگفت در اين سرما، يا گرما، كه سگ از خانه بيرون نمی‌‌آيد، شما به چه كار آمده‌ايد؛ وقتی پاسدارها سعی می‌كردند با خانواده‌ها ملايم‌تر برخورد كنند، زمزمه‌ای ميان مردم پيچيد كه، آدم‌های منتظری برای نظارت به زندان آمده‌اند و باعث اين تغيير رفتار شده‌اند»

و بعد ادامه می‌دهد:

«بعدها يكه‌بودن منتظری در موضع‌گيری در برابر كشتار زندانيان سياسی در سال ۶۷ نشان داد كه اين مرد تا چه حد آماده است در راه آن چه درست می ‌داند هزينه كند. او انقلابی‌‌ای بود كه به آن چه آرمان انسانی انقلاب می‌دانست وفادار ماند...

چشم‌پوشی از بالاترین مراتب قدرتی که می‌توانست در تصور بگنجد، و پافشاری بر حق به قیمت هر هزینه‌ای که ممکن بود بر خود و خانواده‌اش تحمیل بشود، از این انسان شخصیتی یگانه در تاریخ ساخت.»

علی معظمی در پایان می‌نویسد:

«منتظری ممتاز شد چون نشان داد که یک انسان چقدر می‌تواند در بند گذشته‌ها نماند و با فرارفتن از چنین تعین‌هایی انسان باشد و انسان بشود.»

ساعاتی پس از انتشار خبر درگذشت آیت‌اله منتظری زمزمه‌ی برگزاری مراسم تشیع پیکر او در قم در سایت‌ها و وبلاگ‌ها پیچید. بسیاری از سفر از شهرهای مختلف به قم و شرکت در این مراسم می‌گفتند که البته دوشنبه ۳۰ آذر روز تشیع پیکر آیت‌اله منتظری، بسیاری از راه‌ها به قم توسط ماموران حکومتی بسته شد و از سفر بسیاری هم به این شهر جلوگیری شد.


اما با وجود این جمعیت بسیار زیادی در این مراسم شرکت کردند و خب وبلاگ‌نویسان زیادی هم در وصف این مراسم در وبلاگ‌هاشان نوشتند.

مثل مرضیه رسولی که در وبلاگش «سه روز پیش» در پست‌های مختلف از شرکت در این مراسم نوشته است. در وبلاگ «سه روز پیش» در سفرنامه‌ی شماره‌ی ۳ می‌خوانیم که مرضیه رسولی نوشته است:

«صبح بلند شدیم که برویم تشیع پیکر. گفتیم ساعت شیش و هفت صبح حتماً چه خبر بوده اتوبان. ما برد کردیم که شب اومدیم و گیر نکردیم تو ترافیک. اما هر کی زنگ می‌زد به ترافیکی برنخورده بود. شت. یعنی چی اگه خیلی کم باشیم؟‌ بلند شدیم زدیم بیرون و پیاده رفتیم تا حرم. دیدیم حرم خلوته. وای شت. یعنی چی که این‌قدر کم باشیم؟ همه برنامه قم اومدن داشتن. نداشتن؟...

پیاده رفتیم سمت خونه پیکر که از اونجا با پیکر بیاییم سمت حرم و دیدیم یه جمعیتی داره نزدیک می‌شه بهمون. در سه سوت راه فراری نبود و دیدیم وسط جمعیتیم و دیدیم خیلی زیادیم. من و لاله و نگار گیر کرده بودیم بین خیل عظیم مردونه. هر آن منتظر انگشتان نوازشگر و دستان گیرکرده بر بدن خویش بودیم که دیدیم نه.

این‌قدر هیجان شعار دادن زیاده که کسی کاری به ما نداره و خیلی‌ها هم سعی می‌کردن از تماس بقیه با ما جلوگیری کنن... ما داد می‌زدیم و چشم می‌گرداندیم، ببینیم اگر ضد شورش و لباس شخصی حمله کرد از کدام طرف در برویم که دیدیم شهر در دست ماست. پس صبر را بیشتر از این جایز ندانستیم و حنجره دریدیم.»

مرضیه رسولی در ادامه می‌نویسد:

«ما پر انرژی بودیم و از این که این همه آدم و این همه آشنا می‌دیدیم، پرانرژی‌تر شده بودیم و از این که همان حرف‌ها را با پوشش‌های متفاوت، چه با روسری و چه با چادر می‌زدیم، به خودمان افتخار می‌کردیم و هی وسط آن سیل خروشان، آن سیلی که خیابان‌های همیشه آرام قم را درمی‌نوردید و محکم خودش را به این طرف و آن طرف می‌کوبید، به خودمان می‌گفتیم، کاش یک پلی، چیزی بود که می‌رفتیم بالایش و نگاه می‌کردیم به جمعیت و اشک‌مان می‌شد دَم مشکمان ولی وسط جمعیت هیچ تخمینی نمی‌شد زد.

چند بار آمدم به آدم‌هایی که ایستادند بالای ساختمان‌ها و نگاه‌مان می‌کنند، بگویم، آقا چه خبراست؟ چند کیلومتر است؟ راست است که ما قطره‌ای هستیم وسط اقیانوس؟»


مرضیه رسولی در «سه روز پیش» ادامه می‌دهد:

«نگران دوربین صدا و سیما نبودیم که الان نکند از بالا فیلمبرداری کند و ما را جای خودشان جا بزند و بچپاند به ملت. کل مراسم ضد دوربین‌های صدا و سیما بود و کل مراسم یک غده قلمبه‌ای بود که نمی‌شد با هیچ جراحی‌ ورش داشت و یک لقمه‌ گنده‌ای بود گیر کرده تو گلوی حکومت که هیچ‌جوری نه با سانسور و تحریف نمی‌توانست ببلعدش.»

مرضیه می‌نویسد:

«اگر نظرگاه مرا خواستار باشید، این مراسم خالص‌ترین بود. چون تشیع پیکری بود که یک عمر موی دماغ این‌ها بود و نمی دانستند باهاش چی کار کنند. حالا به جای اون یک دونه موی دماغ که دیگه نیست، ما موهای درهم تنیده‌ای هستیم که هیچ جوری نمی‌توانند از تن خودشان بکنند و پایین بریزند. نه با اپیلاسیون نه با کرم موبر و نه با تیغ و چاقو. ما موهایی هستیم که اگه بکننمان، جای هر کداممان چندتا سبز می‌شود.»

اما امید حسینی نویسنده‌ی وبلاگ «آهستان» هم در این مراسم شرکت کرده. امید حسینی یک شهروند غیرسبز است که دراین مراسم شرکت داشته و در خصوص آن چه که در این مراسم دیده است این طور می‌نویسد:

«با توجه به ویژگی‌های شخصی آیت‌اله منتظری و اختلافاتش با امام و رهبری، معلوم بود که تشیع جنازه‌ی وی با حواشی زیادی همراه خواهد بود. اما هرگز تصورش را هم نمی‌کردم که این مراسم به صحنه‌ی اهانت به نظام و رهبری و به یک تجمع انتخاباتی تبدیل شود.


از همان ابتدای مراسم چندبار صدای الله اکبر و لااله الا الله شنیدیم. اما کم کم شعارهای جمعیت عوض شد و به شعارهای آقای میرحسین موسوی تبدیل شد. شعارها دقیقاً همان‌هایی بود که معترضان بعد از انتخابات در خیابان‌های تهران سر می‌دادند و بسیاری مثل من که فقط برای ادای احترام برای تشیع جنازه رفته بودیم، از تعجب انگشت به دهان ماندیم که آیا این حقیقتاً تشیع پیکر یک مرجع تقلید است؟»

امید حسینی مراسم تشیع پیکر آیت‌اله بهجت را با تشیع پیکر آیت‌اله منتظری مقایسه می‌کند و می‌نویسد:
«انگار به یک راهپیمایی انتخاباتی یا سیاسی دعوت شده بودیم. گویا تفاوت زندگی آیت‌اله بهجت و آیت‌اله منتظری در زمان تشییع‌شان هم باید وجود داشته باشد.»

نویسنده‌ی وبلاگ «آهستان» در این مطلبش با انتقاد از حضور سبزها و نحوه‌ی شرکت‌شان در این مراسم می‌نویسد:

«انصافاً خواست خدا بود که مردم قم دیروز تحمل کردند و به روی خودشان نیاوردند. وگرنه چنین شعارها و اهانت‌هایی حتی در روزهای اوج آشوب‌های تهران هم در قم پيش نيامده بود. اما مردم تحمل كردند و به احترام مراسم چيزی نگفتند.»

امید حسینی معتقد است که مردم قم که به احترام جمعیت مهمان و آقای منتظری چیزی نگفتند، در برابر این اهانت‌ها سکوت نخواهند کرد.

نویسنده وبلاگ «روزهای ابری من» هم از شرکت در این مراسم می‌نویسد. او شعارهایی را که در این روز توسط سبزها داده شده را در وبلاگش آورده است، مثل « وصیت منتظری: مرگ بر دیکتاتور» یا «احمدی عمر و عاص،63 درصدت کوش» و یا «عزا عزاست امروز، روز عزا است امروز/ ملت سبز ایران صاحب عزاست امروز».

نویسنده «روزهای ابری من» ادامه می‌دهد:

«تا بعد از مراسم تشیع همه چیز خوب بود. جمعیت دوباره برگشت دم بیت و اونجا نشست به شعار دادن. همانجا بود که بهمان حمله کردند. سنگ و بطری آب و گاز اشک‌آور چیزهایی بود که اطراف ما پرواز می‌کرد.»

او از صحنه‌ای می‌گوید که «یکی از این بسیجی نماهای با عکس خامنه‌ای، روی دوش یکی دیگر سوار شده بود. زیری می‌دوید و بالایی سنگ به سمت مردم پرت می‌کرد. صحنه یک چیزی شبیه همان دوره‌ی معاویه بود.» و یا جای دیگری که عکس اقای منتظری را پاره کردند:

«یک ذره که همه چی آرام‌تر شد، دیدم دو پسر بیست و خورده‌ای ساله را، که همدیگر را بغل کرده بودند و زار می‌زدند و می‌گفتند حتی به عکسش هم رحم نکردند. یک دختر چادری با قد صد و پنجاه رفت بازوی یک کدامشان را کشید گفت، خجالت بکشید.

بجای گریه برید عکس اقا را دوباره نصب کنید. چشمهای دختر قرمز خون بود.» و یا این که «کلاً به طرز نامتعارفی تعداد خانم‌ها امروز کم بود. تا شلوغ شد همه‌ی مردم تو خیابان در کار این بودند که خانم‌ها را بفرستند توی حسینیه‌ی اقای منتظری. کلاً یادشان رفته بود که در همه‌ی ماهها، ما هم کنارشان داد زدیم و گاز اشک‌آور و باتوم خوردیم.»

این وبلاگ نویس در پایان هم می‌نویسد:

«برگشتیم تهران. ما چک می‌کنیم همه سالم باشند. همه ما را چک می‌کنند، و من توی ذهنم هی تکرار می‌شود، دیکتاتور بی‌حیا، ما اندکیم یا شما».

اما در حاشیه‌ی درگذشت آیت‌اله منتظری و برگزاری مراسم تشیع پیکر او وبلاگ‌نویسان زیادی هستند که مطالب متفاوتی در همین رابطه می‌نویسند که به عنوان آخرین مطلب نگاهی داریم به وبلاگ «دیر زمانی است که هم صحبت با خاکم من»، که از پیام شفاهی حاج احمد منتظری می‌نویسد.

این وبلاگ نویس می‌نویسد:

«حاج احمد آقای منتظری، پيام شفاهی شما را، که سر کوچه دوازدهم بلوار شهيد منتظری قرائت شد، شنيديم. با وجود آن بلندگوی فکسنی که به زور صداش تا آن سوی بلوار مي‌آمد. اما ما آنقدر ساکت شديم و گوش‌هايمان را تيز کرديم تا شنيديم که پيغام داده‌ای که آرامش و نظم مراسم را حفظ کنيم، که می‌دانی توی قلب ما چه می‌گذرد، که برای حفظ آرامش شعار سياسی يا به قول آن آقايی که پيغام رسانت بود، شعار انقلابی ندهيم.

نمی‌دانم تو هم شنيدی که هنوز جمله‌ی پيام رسانت تمام نشده بود که همه فرياد زدند «يا حسين»، که جوابش می‌دانی که چی هست. نمی‌دانم شنيدی که همان جا بلافاصله شعارهای تند سياسی را مردم دوباره ازسرگرفتند. نمی دانم. اگر هم نشنيدی، قطعاً بعدها توی فيلم‌ها می‌بينی که چه کرديم.»

این وبلاگ نویس در ادامه می‌نویسد:

«حاج احمد آقای منتظری، نکند خيال کنی که ما از سر بی‌توجهی به تو خواست‌تان را اجرا نکرديم. نکند خيال کنی که ما درک نمی‌کرديم نگرانی‌ات را از بهم خوردن مراسم و به خاک و خون کشيده شدنش که لابد خودت را در مورد ميهمانان پدرت مسئول می‌دانستی...

اما وقتی داری فيلم‌ها را نگاه می کنی، انصاف بده به ما که در مراسم خاکسپاری مردی که با مصلحت‌انديشی‌های از سر ترس بيگانه بود، از سر ترس، مصلحت‌انديشی نکنيم...

امروز در خبرها خواندم که فرموده‌ايد، شايد تصميم بگيريم مراسمی نباشد که مردم هم صدمه نبينند. پس اين را هم اضافه می‌کنم که، جناب آقای احمد منتظری عزيز! هروقت داشتيد در اين باره تصميم می‌گرفتيد، يادتان باشد که ما ۶ ماه است که عادت کرده‌ايم به تجمعات‌مان تجاوز شود، بی‌جهت کتک بخوريم، صدمه ببينيم، زخمی شويم و کشته شويم حتی...

موقع تصميم گرفتن يادتان باشد که داريد برای مراسم پدر يک جنبش تصميم می گيريد...»

این وبلاگ نویس در پایان هم می‌نویسد:

«حاج احمد آقای عزیز پیش قدم نشوید برای لغو مراسم. وعده عاشورای ما را بهم نزنید لطفاً!»

Share/Save/Bookmark