رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۷ مهر ۱۳۸۶
من: شهروند شیطان بزرگ، ساکن محور شرارت - بخش نخست

خوانندگان، زندان‌بانان من هستند

برگردان: رضا شوقی

پانوپتیکن نام زندانی است متعلق به قرن ۱۹ که دارای معماری ویژه‌ای است. همه سلول‌های این زندان رو به سوی برج نگهبانی آن طراحی شده بود. نگهبانان در برج می‌نشستند و از آن جا همه سلول‌ها را کاملاً تحت نظر داشتند؛ اما زندانیان نمی‌توانستند نگهبانان را ببینند. آن‌ها حتی نمی‌دانستند که آیا نگهبانی در برج هست یا نه؟ آن‌ها چه دیده می‌شدند یا نه، این احساس را داشتند که مراقبان آنان را می‌پایند. این عقیده در ذهن زندانیان نقش بسته بود که همیشه و در همه حال دیده می‌شوند و به این ترتیب خود زندان‌بان خود شده بودند.

خب، منظور؟ من مطمئنم که شما این‌ها را قبلاً شنیده بودید. فوکالت به طور مبسوط در مورد پانوپتیکن توضیح داده است. پانوپتیکن تا مدت‌ها موضوع مورد بحث فلاسفه، سیاستمداران، معماران، هنرمندان و دیگران بوده است. در جامعه‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم اما، پانوپتیکن عبارت است کارت اعتباری، دوربین‌های مراقب، گوگل و وبلاگ.

من در یک پانوپتیکن زندگی می‌کنم. وبلاگ من دفتر خاطرات کسی است که در زندان پانوپتیکن به سر می‌برد. این نکته ملکه ذهن من شده است که خوانندگان، زندان‌بانان من هستند. من می‌دانم که خواننده وبلاگ من، گاهی مادرم است، گاهی یکی از دوستانم، گاهی یک غریبه و گاهی یک زندانبان. من این زندان‌بان را دستگاه مراقبت، مأمور مخفی، یک تبهکار یا یک مأمور ساده جمع‌آوری اطلاعات می‌نامم. دقیقاً نمی‌دانم او کیست؛ اما این را می‌دانم که گه گاه به وبلاگ من سر می‌زند.

می‌پرسید این را از کجا می‌دانم؟ می‌دانم. من این را می‌دانم که احتمالاً تعقیب می‌شوم، تحت نظرم و حرف‌هایم استراق سمع می‌شود؛ چون در ایران زندگی می‌کنم. نه فقط به خاطر زندگی در ایران، بلکه به خاطر این که من اهل یک کشور متخاصم هستم. من در یکی از اضلاع «محور شرارت» زندگی می‌کنم؛ در حالی که شهروند شیطان بزرگ هستم.

من یک آمریکایی‌ام در کشوری که تعداد زیادی آمریکایی در آن نیست. هر یک از ما، امروز یا فردا مشکوک و مورد اتهام هستیم. (اما من گمان می‌کنم اکثر ما به زودی موی دماغ کسانی می‌شویم که به ما ظنین هستند.) شاهد این سخنان آن است که مدت کوتاهی پس از شروع وبلاگ‌نویسی بدون استفاده از نام واقعی، بخش‌هایی از پست‌های وبلاگی شوهرم (که ترجیح می‌دهم در این جا از او به نام کیوان یاد کنم) به وسیله «غریبه‌ها» برایش بازگو شده بود. غریبه‌ها اشاراتی کرده بودند که شوهرم، معنای آن را به خوبی دریافت و به همین خاطر تصمیم گرفت دیگر وبلاگ ننویسد.

من اما به وبلاگ نویسی ادامه می‌دهم؛ چون من یک بازیگر بی‌طرفم. هیچ کس به طور جدی به این کار من اهمیت نمی‌دهد؛ چون من هیچ گونه منافع شخصی در ایران ندارم. من مثل یک منشی موقت هستم: از کارم و از هم‌نشینی با همکاران لذت می‌برم؛ اما در نهایت برای من اهمیت چندانی ندارد که چه بر سر شرکتی می‌رود که من موقتاً در آن کار می‌کنم.

من همچنین از راه‌های دیگری هم دریافته‌ام که پست‌هایم مورد توجه «غریبه‌ها» است. من همیشه برای مخاطب‌هایم می‌نویسم. خودسانسوری می‌کنم؛ گر چه این کار آزارم می‌دهد. اما دروغ نمی‌گویم و البته خودسانسوری هم زیاد طول نخواهد کشید.

من دارم یاد می‌گیرم که راه‌های فراوانی برای ایجاد ارتباط وجود دارد. من از اکثر زن‌های ایرانی یاد گرفته‌ام که مهار خویش و خودداری از انجام کاری، به معنای انفعال نیست. اکثر انتقاد‌های تلخ به خودسانسوری از جانب کسانی است که نمی‌دانند داشتن اطلاعاتی که ممکن است جان انسان، یا حتی بدتر، جان دیگران را به خطر بیندازد، یعنی چه. البته منظورم این نیست که من از این نوع اطلاعات در دست دارم بلکه منظورم این است که خود سانسوری این قبیل افراد را خوب درک می‌کنم.

این تجربه جالبی است که شاهد باشیم چگونه افراد زیادی علیه واقعیت، اطلاع‌رسانی موضع می‌گیرند. اما در نهایت تصور می‌کنم تنها یک شیوه مورد توافق اجتماعی حق دارد که خوب و بد آدم‌ها را تعیین کند.

آن چه من در وبلاگم نوشته‌ام، تنها تصویری از ایران است. اما واقعیت ایران بسی پیچیده‌‌تر است. از زاویه‌ای دیگر، حتی می‌شود فکر کرد که ایران، حسابی هم آزاد است و ظلم و ستمی را که در ایران وجود دارد، نباید به حساب بی‌رحمی و سنگ‌دلی رهبران آن گذاشت. در اتحاد جماهیر شوروی سابق، اگر کسی از خویشاوندان انسان به کشور دیگری مهاجرت می‌کرد، دولت تمام بستگان او را از کار اخراج می‌کرد. اگر این مسأله در ایران هم می‌خواست اتفاق بیفتد، همه مردم باید اخراج می‌شدند. زیرا هر ایرانی خویشاوندی در خارج از کشور دارد.

من خانواده چادر نشینی را می‌شناسم که در دل کوه‌ها و در کپر زندگی می‌کنند؛ اما یکی از اقوامشان در آلمان است. من یکی از مسئولین دولتی را دیده‌ام که برادرزاده‌هایش در سیاتل هستند و نیز یک مقام نظامی که مرتب با خواهرش در سوئد، تلفنی صحبت می‌کند. بله این جا ایران است!

انکار قابل قبول
تصور ناشناس بودن برای وبلاگ من مهم است. این یک انکار معقول و پذیرفتنی است. من می‌دانم که هویتم برای غریبه‌ها، به عنوان کسی که به احتمال 99 درصد مشکوک به نظر می‌رسد، شناخته شده است. به همین دلیل من هویت واقعی‌ام را برای محافظت کسانی که مرا ملاقات می‌کنند، مخفی می‌کنم و نه برای حفاظت از خودم.

من برای اختفای هویت این افراد، خیلی بیشتر از اختفای هویت خودم تلاش می‌کنم. بنابراین به یک تعبیر می‌توان گفت من مخالف وبلاگ‌نویسانی هستم که معتقدند همه چیز را باید نوشت. کسانی که هویت خود را به قیمت افشای هویت دیگران حفظ می‌کنند. من یک وبلاگ‌نویس معتقد به انکار معقول هستم. اما نه یک وبلاگ‌نویس بی‌هویت. من به خود و به کسانی که با من ملاقات می‌کنند و به من اعتماد دارند «انکار» را توصیه می‌کنم.

منبع:
http://reconstruction.eserver.org/ 064/herman. shtml

بخش دوم این مطلب را «اینجا» بخوانید.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

فکر کنم منظور نویسنده از چیزی که شما به «فوکالت» ترجمه کرده‌اید «میشل فوکو» فیلسوف مشهور فرانسوی باشد.

-- بدون نام ، Oct 9, 2007 در ساعت 07:52 PM