رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۹ آبان ۱۳۸۵

بازجويی از روزنامه‌نگاران در فرودگاه

برگرفته از وبلاگ زن نوشت


يکی از مؤسسه‌های غيرانتفاعی هلند که در زمينه‌ی رسانه فعاليت می‌کند با انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ايران روابط علمی-آموزشی دارد. در يکی از برنامه‌های آموزشی، يک سفر کوتاه برای روزنامه‌نگاران ايرانی تدارک داده شد که بروند با نشريات هلند، نوع کار و فعاليت‌شان آشنا شوند. کسانی از اعضای انجمن که امکان و علاقه‌اش را داشتند، ثبت‌نام کردند، قرعه‌کشی شد و عده‌ای راهیِ سفر شدند. تا آن‌جايی که می‌دانم و پرسيده‌ام موضوع به همين سادگی بوده است.
ديشب، در واقع امروز صبحِ زود، به محضِ ورودِ اين روزنامه‌نگاران به ايران، وزارت اطلاعات و حراست فرودگاه دست به کارِ بازجويی می‌شوند. نتيجه‌ی 6 ساعت بازجويی در نيمه‌شب، جمع شدنِ همه‌ی دست‌نوشته‌ها، عکس‌ها، دوربين‌ها، لپ‌تاپ‌ها و همه‌ی ابزاری شد که به نوعی اطلاعات (به معنای دِيتا) را منتقل می‌کند و البته تعهدی که گرفته‌اند از روزنامه‌نگاران که برای بازجويی‌های بعدی همکاری کنند.

نمی‌دانم اين تصويرِ جاسوس‌انگارانه که از خبرنگار و روزنامه‌نگار ساخته‌اند چقدر به کارشان می‌آيد. چه سودی برايشان دارد؟ مثلاً عکسی که بر فرض دوستی از تحريريه‌ی بزرگ‌ترين روزنامه‌ی آمستردام بگيرد، چه نکته‌ی امنيتی‌ای دارد؟ يا بر فرض گفت‌وگويی که با يکی از روزنامه‌نگارانِ هلندی شده باشد، جز انتقالِ تجربه چه دارد؟ هرچه فکر می‌کنم به جايی نمی‌رسم جز اين‌که سياستِ جديد در اين‌جا مرگِ رسانه است. به چه زبانی بگويند اين کشور نيازی به روزنامه‌نگار ندارد؟ رفتارشان اين معنا را می‌دهد: يا برويد و برنگرديد، يا اگر برگشتيد بايد که حالتان را جوری بگيريم که برای هميشه کارتان را کنار بگذاريد. رفته بوديد چيز ياد بگيريد؟ مگر روزنامه‌نگار جز جاسوسی چيزی هم از کشورهای غربی ياد می‌گيرد؟
وقتی پويايی را از ما بگيرند، در واقع چيزی برايمان به جا نگذاشته‌اند. شايد بهتر باشد بگويم بيکاری وقتی جان را به لب می‌رساند که به تو حالی کنند: جوری پيش می‌رويم که ديگر هيچ‌وقت نتوانی به کارت، به حرفه‌ات فکر کنی. انگار کن معشوقت را جلوی چشمانت شکنجه کنند. چه حسی دارد؟ تو می‌مانی و عشقی ناکام و انگيزه‌های لِه‌شده برای حرکت، آموختن و... بدجور دل‌شکسته و بی‌انگيزه‌ام. بدجور.

Share/Save/Bookmark