رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۱ فروردین ۱۳۸۸

شارلیز ترون: تا فردا منتظر نباش

ترجمه: مجتبا پورمحسن
mojtaba@radiozamaneh.com

شارلیز ترون، بازیگر ۳۳ ساله، در ژوهانسبورگ آفریقای جنوبی به دنیا آمد و در نوجوانی به قصد مدل شدن و فراگیری رقص در مدرسه باله جیافری به آمریکا رفت. در سال ۱۹۹۶ او با بازی در فیلم دو روز در دره، به عالم سینما گام گذاشت و در سال ۲۰۰۴ به خاطر بازی در نقش قاتل زنجیره‌ای در فیلم «هیولا» برنده جایزه‌ی اسکار شد. سال ۲۰۰۵ نیز برای بازی در فیلم «کشور شمال» نام او در بین کاندیداهای دریافت اسکار قرار گرفت.

او از اواخر سال ۲۰۰۸ از سوی باکی مون، به سفیر صلح سازمان ملل شد. «۱۵ دقیقه»، مردان افتخار، «درگیری در سیاتل» و «وکیل مدافع شیطان» از جمله فیلم‌هایی است که شارلیز ترون در آن‌ها بازی کرده است. آخرین فیلم او با عنوان «دشت سوزان» هم اکنون بر پرده‌ی سینماهای جهان به نمایش گذاشته شده است. او با استوارت تاونزاند در لس‌آنجلس زندگی می‌کند.

شارلیز ترون در گفت و گویی که دیروز در گاردین منتشر شد، به سوالات کوتاه این روزنامه انگلیسی پاسخ داده است.


شارلیز ترون

کی بیش از همیشه خوشحال بوده‌اید؟

نمی‌توانم به این سوال جواب بدم. اتفاقات متحیرکننده‌ی زیادی هست؛ عاشق شدن، دریافت جایزه‌ی اسکار، آوردن مادرم به امریکا و حتا خوردن یک شام ساده با بهترین دوستانم.

بزرگ‌ترین ترس‌تان؟

این‌که ضعیف باشم و آنقدر شجاعت نداشته باشم که آن‌طور که می‌خواهم زندگی کنم.

اولین خاطره‌ای که به ذهن دارید؟

افتادم توی یک استخر و مادرم در حالی‌که رب‌دوشامبر پوشیده بود شیرجه زد تا نجاتم دهد. مادرم می‌گوید آن موقع دو سالم بود.

کدام شخصیت در قید حیات را تحسین می‌کنید؟

مادرم، چون در دو سالگی جانم را نجات داد.

کدام خصوصیت‌تان خودتان را اذیت می‌کند؟

آن‌قدر که باید، صبر ندارم.

چه خصوصیتی در دیگران بیشتر آزارتان می‌دهد؟

قضاوت.

گران‌بهاترین دارایی‌تان؟

عاشق عکس‌ها هستم.

دوست داشتید کجا زندگی می‌کردید؟

جایی که الان زندگی می‌کنم، لس‌آنجلس.

چه چیزی افسرده‌تان می‌کند؟

هوای سرد و ابری. و به همین دلیلی است که نمی‌توانم در لندن زندگی ‌کنم.


شارلیز ترون همراه با سگ محبوبش

چه چیز ظاهرتان را بیش از همه دوست ندارید؟

من صورتی تپلِ هلندی- آلمانی دارم.

عطر مود علاقه‌تان؟

عطر یاس.

کلمه مورد علاقه‌تان؟

دلسوزی.

عادت ناپسندتان چیست؟

گهگاهی سیگار می‌کشم.

کتاب مورد علاقه‌تان؟

«جاده» نوشته‌ی کورمک مک‌کارتی، زندگی‌ام را تغییر داد.

گناه‌آلودترین لذت‌تان؟

تماشای سریال‌های واقع‌نمای تلویزیونی و برنامه‌های آشپزی را دوست دارم.

بزرگ‌ترین عشق زندگی‌تان؟

سگم، دنور که از نژاد کاکر اسپانیل است.

کدام کلمه یا عبارت را بیش از اندازه به کار می‌برید؟

اوم.

بدترین شغلی که تجربه کرده‌اید چه بود؟

حسابداری. برای کمک به مادرم باید چک‌های یک شرکت راه‌سازی را پرداخت می‌کردم و این کار را دوست نداشتم.


بزرگ‌ترین ناامیدی‌تان چه بوده؟

نمی‌توانم به چیزی فکر کنم.

آخرین بار کی گریه کردید؟

دو روز پیش. دنور، سگِ پیری است و ما مشکلاتی درمورد سلامتی‌اش داریم.

چطور احساس راحتی می‌کنید؟

در هوای گرم و زیر نور آفتاب.

چه چیز مشخصی وضعیت زندگی‌تان را بهتر می‌کند؟

عشق.

شب‌ها، چه چیزی نمی‌گذارد بخوابید؟

کارهایی که هنوز انجام نداده‌ام.

بزرگ‌ترین دستاوردتان را چه می‌دانید؟

ارتباطم با مادرم.

دوست دارید چطور در یادها باقی بمانید؟

مثل آدمی معمولی. نه از این سلبریتی‌های (آدم‌های مشهور) بزرگ، صرفاً مثل یک دختر معمولی، یک انسان.

بزرگ‌ترین درسی که زندگی به شما آموخته، چیست؟
تا فردا منتظر نباش.

دوست داشتید همین الان کجا بودید؟

در ساحلی با ماسه‌های سفید، زیر یک نخل آبجوی کورنا می‌نوشیدم.

Share/Save/Bookmark

منبع: گاردین

نظرهای خوانندگان

میشه لطف کنید و بفرمایید که چی؟ که چه کار کنیم با این کلمات قصار و گهربار؟ مثلاً در پاسخ های پرمغز و معنادار خانم عمیق شویم و به فکر فرو رویم؟ یعنی وقت ما در این واویلای هستی این قدر بی ارزش شده و خودمان هم این قدر حیرانیم که بنشینیم و...؟ این که کسی مادرزاد زیباست و رفته که مدل شود و خب بحمدالله هم موفق شده، دلیل می شود که شما وقت بگذارید ترجمه کنید و من وقت بگذارم و دنبال شما...؟
خواهش می کنم ارزش سایت تان را بدانید و به خواننده تان احترام بگذارید.

-- reza ، Mar 30, 2009 در ساعت 01:58 PM

ارزش واقعي «زمانه» در تنوع وگوناگوني مطالبش است هر چند که گاه اين مطالب زيادي طولاني و بسا که بي ارزش هستند، اما هرچه باشد بهتر از نبودنشان است

-- بدون نام ، Mar 30, 2009 در ساعت 01:58 PM

دوست عزیز رضا جان، به نظر من اینکه کسی "زیباست" و رفته "مدل شده" یا هنرپیشه شده و مهمتر از همه بحمداله "موفق شده" اصلا کم اهمیت نیست. یک لحظه فکر کن اگر شما (یا من) اینقدر "دارا" بودیم چی میشد؟!! پس شنیدن حرفهای معمولی یک همچین آدمی به یکبار شنیدن می ارزد. حالا من بهت میگم در این واویلای هستی (بابا آخرش بود به خدا!!) چکار کن. برو روی گوگل و اسم این خانم معمولی را جستجو کن و بعد از یک دل سیر حظ بردن از احتمال وجود این زیباییها (میدونم که اهلش نیستی و خیلی جدیتر از این حرفها هستی اما فکر کن شربت تلخ دکتر است) یک مروری روی فعالیتهای اجتماعی و حجم کار این تیپ آدمهای مغز نخودی معمولی داشته باش اونوقت شاید یک تخفیفی دادی. راستی وسط عکسها اگه چشمت به عکس ماندلا و این یارو افتاد تعجب نکن در واقع این یارو با ماندلا عکس گرفته آخه همشهری هستن. و الا ماندلا توی این دنیای واویلای هستی که بیکار نیست با اون عکس بگیره........... (ببخش محض شوخی بود قصد جسارت نداشتم)

-- امیر از انگلیس ، Mar 30, 2009 در ساعت 01:58 PM

واقعا که.......
من باید به شما تبریک بگم که یه خواننده ی با شعوری مثل رضا دارین که اینقدر نکته بینه
رضا جان ممنون حرف دلمو زدی
و متاسفم واسه شما که نویسنده هاتون اینقدر سطح شعور خواننده هارو کم میگیرن
این اقا یه بار سر مطلب زلیخا گل کاشته بودن
آخه قحطی مطلبه مگه ..............
بازم از رضا تشکر میکنم

-- حسن ، Mar 30, 2009 در ساعت 01:58 PM

آقا مگه مجبور هستید حتماً همه ی مطالب رو بخونید.به نظر من تو این مطلب اگه آدم دقت کنه از بسیاری از این مطالب سیاسی؛ اجتماعی؛اقتصادی و ... بهتره و می تونه بیشتر یاد بگیره و براش مفیدتر باشه.بعد قرار نیست که حتماً همه چیز با معنی باشه باید خیلی مطالب سرگرم کننده و فقط سرگرم کننده باشند.

-- یک ایرانی ، Mar 30, 2009 در ساعت 01:58 PM

هرچند به شخصه با وجود چنین مطالبی مخالف نیستم ولی باز هم به شخصه کلا از مطالب زرد خوشم نمیاد! حداقل نارنجیش کنید!

-- نارنجی ، Mar 30, 2009 در ساعت 01:58 PM

عالی جنابان حسن و رضا،

من نمی فهمم این چه عادتی است که ما همیشه دوست داریم برای دیگران تکلیف مشخص کنیم؟!

بابا جون شما دوست نداری نخوان! من دوست دارم، می خوانم و کیف هم می کنم.

یادمان باشد که آزادی کلام یعنی این که هر کس هرچی خواست بگوید. صحبت مهم و غیر مهم نداریم! زیرا چیزی که برای شما مهم نیست برای دیگران ممکن است مهم باشد.

راستی در مورد "واویلای هستی" که شما در موردش بسیار روشنفکرانه نگرانی خود را ابراز فرموده اید(!) جناب خیام راه کاری پیشنهاد فرموده اند که با این مقاله چندان بی ربط هم نیست:

با سرو قدی تازه‌تر از خرمن گل
از دست منه جام می و دامن گل

زان پیش که ناگه شود از باد اجل
پیراهن عمر ما چو پیراهن گل

دوستان سخت نگیرید و از زیبایی ها لذت ببرید!
خیام شما را بسیار شفاف و صریح پند می دهد. به خدا این ها استعارات شعری نیستند!

-- علی از آمریکا ، Mar 30, 2009 در ساعت 01:58 PM

اتفاقا جالب بود. از اون خاطرات مسخره ی آدمها در ایران که بهتر بود. در ضمن اگر به پاسخ ها بهتر توجه می کردید متوجه می شدید که این خانم علاوه بر زیبایی و استعداد خوب بازیگری آدم متفکری هم هست. برعکس خیلی از بازیگران احمق.

-- N ، Mar 30, 2009 در ساعت 01:58 PM

عجب دنیای غریبی است این دنیا ادمهاش در گرسنگی میمیرند و خوکهایش سیب زمینی میخورند

-- سفیر ، Mar 31, 2009 در ساعت 01:58 PM

به نظر من این مصاحبه با سوالات بسیار سطحی و بی اهمیت است که کار و یا شخصیت این خانوم رو بی ارزش نشون میده. به نظر من نباید قابلیت انسان ها رو در هر جایی که ایستاده اند نباید نادیده گرفت و افراد موفقیت در هر زمینه و رشته ای میتونن قابل توجه باشن و بررسی تفکر و شیوه زندگیشون میتونه آموزنده باشه به شرطی که یک مصاحبه گر دقت و موشکافی داشته باشه.

-- گیتی- مونتریال ، Mar 31, 2009 در ساعت 01:58 PM

مهم خصوصيات فردي و زندگي اين هنرپيشه نيست بلكه مهم هنر اونه كه در همه فيلماش ميشه اون رو ستود وگرنه چارليز ترون هم يك انسانه و زندگي خاص خودشو داره به من چه كه اون چي كار ميكنه؟ و از چي خوشش مياد؟ همين سرذك كشيدن به زندگي اين افراده كه اونا را در زندگي شخصيشون ناموفق ميكنه.

-- مهرداد ، Mar 31, 2009 در ساعت 01:58 PM

از مطالب مجله های زرد هم بدتر بود.متاسفم واقعن از این که اینقدر خواننده را علاف و کم مغز فرض می کنید.

-- بهار ، Mar 31, 2009 در ساعت 01:58 PM

من واویلای هستی را با همه ی پست و بلندش دوست دارم و می دانم که اگر در خیام دقیق شوم، شمایل یک آدم الکی خودش را نمی بینم: خیام لذت درد است و درد لذت. برای همین است که بزرگ است. باری... بحث من این است که ژورنالیسیم مبتذل - مثلاً همین گاردین که مطلب فوق از آن جا برداشته شده - یکی از آفت هاش این است که مفرهای مبتذلی برای فرارهای ناکام از واویلای هستی در اختیار مصرف کنندگان خسته و بریده قرار می دهد، و با این کار هم مصرف کننده را تحمیق و تحقیر می کند و هم آن "ابژه" را (فرد مورد بحث) را تا حد یک عروسک اِ لا لا پایین می کشد. واقفم که گاردین آزاد است برای هر کسی خوراکی تهیه ببیند و منویی روی میزش بگذارد شامل هر نوع نوشیدنی و غذا. می گویم که این وظیفه ی مشتری رستوران است که به معده ی خودش فکر کند و به دیگران هم بگوید که ملاً فلان غذا را من خوردم و خوشم نیامد. بیش از که نیست، آقای امیر انگلیس... ها؟

-- reza ، Mar 31, 2009 در ساعت 01:58 PM

برای رضا ، حسن و بهار:

من واقعا" درک نمی کنم !
یعنی فهم این مطلب که: "دوست نداری، نخون !" ، این قدر دشواره !؟!!

این همه سایت، این همه خبرگزاری، این همه مجله زرد و نارنجی و ارغوانی و اطلسی و ...، این همه مطلب !
کی شما رو مجبور می کنه وقت گرانبها تون رو برای خوندن چنین مطالب - به قول خودتون - "بی ارزشی" و "سوالات سطحی" تلف کنید تا بعدش از مطالعه مطلب حس کنید که "علاف" و "کم مغز" انگاشته شدید ؟؟؟

"احترام به نظر همدیگر" رو HICHVAGHT نخواهیم آموخت.

-- سینا ، Mar 31, 2009 در ساعت 01:58 PM

یکی از بهترین هنرپیشه های زن که تا امروز من دیدم در هیچ فیلمی من از این خانم نقطه ضعف ندیدم.اسکار کوچکترین قدر دانی از کار ایشونه. رضای عزیز با هنر و هنرمندان شما نمیتونی برخورد دگم و تعصبی داشته باشی چون هنر در تضاد با تعصبه

-- odin ، Mar 31, 2009 در ساعت 01:58 PM

خدمت رضای عزیز، اینگونه خطابت می کنم چون احساس می کنم هم سن و سال هستیم. طرز نوشتنت بیشتر به جوانان دهه 60 و 70 می خورد. "واویلای هستی"، "لذت درد" "عروسک" "فرار مبتذل" .... چقدر اینها آشناست برایم. نه اینکه این چیزها وجود ندارد نه، من هم به وجود مابه ازای آنها معتقدم. اما من متعجب از ارزشگذاری تو شدم. "ویل هستی و لذت درد" خوب، "عروسک، مدل، زیبای مادرزاد ... غیرقابل توجه". آخه چرا؟ چرا با خودت اینجوری میکنی عزیزم؟ امیدوارم سنت زیاد باشه. یعنی بیشتر از 50/60 سال منظورمه. وگرنه خیلی بیشتر ناراحت میشم. خواهش می کنم اشتباه برداشت نکن من قصد قضاوت ندارم. فقط از شنیدن این کلمات احساس و تداعی خوشایندی نداشته ام و همان را نوشتم. یا این نگاه تو واقعی است و در این صورت کمتر از آنچه مستحق توست فرصت خواهی داشت که تجربه کنی. ویا اینها حرفی است که میزنی ولی داری زندگیتو میکنی (مثل بقیه مردم) که در اینصورت من زیادی جو زده شده ام و جدی گرفتم که یعنی سرکارم!!! در هر صورت امیدوارم هم تو و هم بقیه همیشه خوش باشید (حالا بقیه میگن این یارو اینجا رو با چت روم اشتباه گرفته! ... ببخشید تو رو خدا)

-- امیر-انگلیس ، Mar 31, 2009 در ساعت 01:58 PM