رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
‌‌نگاهي‌ به‌ رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند»، نوشته‌ي‌ رضا قاسمي‌

‌‌آقاي‌ قاسمي، قول‌ مي‌دهم‌ ازت‌ نپرسم‌

مجتبا پورمحسن

«سه‌ تار، ساز اختناق‌ است؛‌ ويولن‌، ساز دموكراسی»
‌‌- از متن‌ كتاب‌


رضا قاسمي، نويسنده‌ي‌ ايراني‌ مقيم‌ پاريس،‌ با نوشتن‌ رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» عرصه‌ي‌ جديدي‌ را در ادبيات‌ داستاني‌ ايران‌ گشوده‌ است. تلاش‌هاي‌ او منحصر به‌ يكي‌ دو نوآوري‌ نمي‌شود. كليت‌ رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» نوع‌ متفاوتي‌ از رمان‌ است‌ كه‌ حداقل‌ در ادبيات‌ فارسي‌ كمتر نمونه‌اش‌ را يافته‌ايم.

رضا قاسمي‌ در ژنو، ششم‌ ماه‌ مه سال‌ ۲۰۰۷

ماجراي‌ عجيبي‌ باعث‌ شد كه‌ پاي‌ مؤلف‌ كتاب‌ هم‌ به‌ اين‌ نقد باز شود هم‌ نشود. قضيه‌ از اين‌ قرار بود كه‌ من‌ نقدي‌ بر كتاب‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» نوشته‌ بودم‌ و طبق‌ قرار قبلي‌مان‌ با نويسنده‌ تماس‌ گرفتم‌ تا زمان‌ مصاحبه‌ را با يكديگر هماهنگ‌ كنيم. رضا قاسمي‌ گفت‌ كه‌ شنبه‌ و يكشنبه‌ سفري‌ به‌ ژنو خواهد داشت‌ و قرار گفت‌‌وگوي‌ ما ماند براي‌ روز دوشنبه‌ هشتم‌ ماه‌ مه. پس‌ از مكالمه‌‌ی تلفني‌ داشتم‌ يك بار ديگر رمان‌ قاسمي‌ را ورق‌ مي‌زدم‌ كه‌ نكته‌ي‌ عجيبي‌ نظرم‌ را جلب‌ كرد.

در پايان‌ رمان‌، تاريخ‌ پايان‌ نگارش‌ آمده‌ بود: اوت‌ ۲۰۰۷. با يك‌ حساب‌ سرانگشتي‌ مي‌شد سه‌ ماه‌ ديگر! عجيب‌ بود رماني‌ كه‌ من‌ خوانده‌ بودم‌ و درباره‌اش‌ نقد نوشته‌ بودم‌ سه‌ ماه‌ ديگر كامل‌ مي‌شد. آيا واقعه‌ اين‌گونه‌ بود؟ آيا احتمال‌ نداشت‌ كه‌ غلط‌ تايپي‌ باشد؟ مي‌توانستم‌ منتظر بمانم‌ تا هشتم‌ مه ‌و از رضا قاسمي‌ بپرسم‌ و مطمئن‌ شوم‌ كه‌ غلط‌ تايپي‌ بوده‌ يا نه. اما از يك سو سعي‌ كردم‌ به‌ معناي‌ واقعي‌ كلمه‌ در غياب‌ نويسنده‌ (نويسنده‌اي‌ كه‌ حاضر است‌ اما دو روز ديگر دستم‌ بهش‌ مي‌رسد) رمان‌ را همان‌طور بخوانم‌ كه‌ پايش‌ نوشته‌ شده‌ باشد اوت‌ ۲۰۰۷ با اين‌ فرض‌ مي‌شود نقد را بنويسم‌ چون‌ احتمال‌ اينكه‌ من‌ هرگز قاسمي‌ را نبينم‌ و از او نپرسم‌ غير ممكن‌ نيست. ضمن‌ اينكه‌ به‌ گفته‌ي‌ خود نويسنده‌ در مؤخره‌ي‌ كتاب‌ (كه‌ در واقع‌ جزو رمان‌ محسوب‌ مي‌شود) تمام‌ نسخه‌هاي‌ قبلي‌ رمان‌ از بين‌ رفته‌ است. پس‌ من‌ در اين‌ دو روز (ششم‌ و هفتم‌ ماه‌ مه) با رماني‌ سر و كار دارم‌ كه‌ سه‌ ماه‌ ديگر تمام‌ مي‌شود. مرگ‌ مؤلف‌ در اين‌ نقد كاملاً وجود دارد. چون‌ نويسنده‌ در نزديكي‌ من‌ هست، اما نيست‌. غايب‌ است. غيبت‌ دو روزه‌ی‌ رضا قاسمي‌ و عبارت‌ «اوت‌ ۲۰۰۷» عليه‌ مؤخره‌اي‌ كه‌ نويسنده‌ در پايان‌ رمان‌ نوشته‌ عمل‌ مي‌كند. چطور؟

رمان‌ آن‌لاين‌ زير چشم‌ خوانندگان‌

رضا قاسمي‌ در مؤخره‌ی‌ رمان‌ كه‌ چون‌ همراه‌ رمان‌ و تحت‌ يك‌ نام‌ منتشر شده‌ جزء رمان‌ محسوب‌ مي‌شود عليه‌ رمان‌ خودش‌ مي‌نويسد. اين‌ در واقع‌ آخرين‌ چيزي‌ است‌ كه‌ رمان‌ عليه‌اش‌ شورش‌ مي‌كند. چرا كه‌ قاسمي‌ با رد پاي‌ «ر» در داستان‌ سنت، اسطوره، تكنولوژي‌ و جهان‌ مدرن‌ را به‌ عنوان‌ تابوهاي‌ زندگي‌ جاري‌ به‌ ياد مي‌آورد و به‌ پرسش‌ مي‌كشد. اما در اين‌ بين‌ رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» خود به‌ يك‌ كلان‌ روايت‌ تبديل‌ مي‌شود كه‌ راوي‌ پرسش‌ از مقدسات‌ است. قاسمي‌ در مؤخره، همچون‌ هواپيماهايي‌ كه‌ به‌ برج‌هاي‌ ورلد تريد سنتر كوبيدند و او در طول‌ رمان‌ مي‌ترسيد كه‌ مبادا ديوانه‌اي‌ پيدا شود و هواپيمايش‌ را به‌ برج‌ مونپارناس‌ بكوبد، سوار بر يك‌ هواپيماي‌ غول‌ پيكر به‌ رمان‌ خود مي‌كوبد.

او روند نوشتن‌ رمان‌ را توضيح‌ مي‌دهد. سه‌ خط‌ اصلي‌ داستان‌ را تشريح‌ مي‌كند و سپس‌ مو به‌ مو پروسه‌‌ی شكل‌گيري‌ ساختار را براي‌ مخاطب‌ تعريف‌ مي‌كند. او همچون‌ يك‌ منتقد عليه‌ رمان‌ خود عمل‌ مي‌كند و به‌ واكاوي‌ ساختار رمان‌ خود و تفاوتش‌ با رمان‌هاي‌ فارسي‌ و همچنين‌ مقايسه‌‌ی نوشتن‌ رمان‌ آن‌لاين‌ با بداهه‌ در هنرهاي‌ ديگر مي‌پردازد. نويسنده‌ در واقع‌ نه‌ تنها مشت‌ خودش‌ را باز مي‌كند بلكه‌ خواننده‌ را شيرفهم‌ مي‌كند كه‌ همه‌ي‌ آنچه‌ خوانده‌ است‌ صرفاً خيال‌بافي‌ نويسنده‌ است. او نشان‌ مي‌دهد كه‌ چه‌ طور اتفاق‌هايي‌ را كه‌ در ذهنش‌ افتاده‌ داستاني‌ كرده‌ است. از اين‌ منظر رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» را بايد رماني‌ پست‌‌مدرن‌ دانست. رماني‌ كه‌ از انگاره‌ي‌ مرگ‌ مؤلف‌ گذر مي‌كند و نويسنده، خود را وارد داستان‌ مي‌كند با مخاطبانش‌ حرف‌ مي‌زند و...

مؤخره‌ي‌ كتاب‌ را چه‌ كسي‌ نوشته‌ است؟

ساده‌‌انگارانه‌ است‌ اگر رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» را چنين‌ واكاوي‌ كنيم‌ كه‌ وصفش‌ در بالا رفت. اين‌ رمان‌ عليه‌ هر نقدي‌ شورش‌ مي‌كند. حتا عليه‌ همه‌ي‌ توضيحاتي‌ كه‌ من‌ در چند سطر بالاتر آورده‌ام. اصلاً چرا بايد با اين‌ ديد رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» را بخوانيم‌ كه‌ نويسنده‌ در پايان‌ داستان‌ دستش‌ را رو كرده‌ و وارد داستان‌ شده‌ است؟ از زاويه‌‌ی ديگر در قالب‌ گزاره‌اي‌ خبري‌ مي‌گويم‌ مي‌توانيم‌ فرض‌ كنيم‌ كه‌ رضا قاسمي، نويسنده‌ي‌ ايراني‌ مقيم‌ پاريس‌، رمان‌ داستان‌نويسي‌ به‌ نام‌ رضا قاسمي‌ را نوشته‌ كه‌ از ذهنش‌ داستان‌ را همين‌جور آن‌‌لاين‌ نوشته‌ است. بعيد است؟ نه. مؤخره‌ي‌ كتاب‌ هر گونه‌ برداشتي‌ از رمان‌ را مجاز مي‌شمارد.

اما ماجراي‌ اوت‌ ۲۰۰۷ چه‌ مي‌شود؟ چرا تاريخ‌ پايان‌ نگارش‌ رمان‌ سه‌ ماه‌ ديگر است؟ آيا اين‌ دليلي‌ براي‌ پذيرش‌ گفته‌هاي‌ نويسنده‌ در مؤخره‌ است‌ كه‌ تمام‌ اين‌ اتفاقات‌ به‌ شكل‌ تصادفي‌ به‌ ذهن‌ نويسنده‌ راه‌ يافته‌اند و چون‌ «واقعيت» ندارند پس‌ شامل‌ گذر زمان‌ زميني‌ كه‌ مبتني‌ بر واقعيت‌ است‌ نمي‌شوند؟ يعني‌ رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» بر اساس‌ واقعيت‌ نوشته‌ نشده‌ است؟ كدام‌ داستان‌ بر اساس‌ واقعيت‌ نوشته‌ شده‌ است؟ اصولاً داستان‌ و هنر هميشه‌ عليه‌ واقعيت‌ در مفهوم‌ عامش‌ عمل‌ مي‌كنند.

به‌ قول‌ ويرجينيا وولف‌ كه‌ مي‌گفت، هنر، بازتاب‌ زندگي‌ نيست‌ از آن‌ نكبتي‌ همان‌ يك‌ نسخه‌ كافي‌ است‌ (نقل‌ به‌ مضمون) اما مؤخره‌ي‌ رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» بيش‌ از هر چيز مخاطب‌ را دعوت‌ مي‌كند كه‌ به‌ واقعي‌ بودن‌ داستان‌ فكر كند. وقتي‌ رضا قاسمي‌ مي‌نويسد ننه‌ دوشنبه‌ و هلنا وجود نداشته‌اند و فقط‌ در داستان‌ آن‌ لاين‌ او خلق‌ شده‌اند مخاطب‌ بيشتر به‌ فكر واقعي‌ بودن‌ اين‌ شخصيت‌ها مي‌افتد. حالا است‌ كه‌ «اوت‌ ۲۰۰۷» مي‌تواند معنا پيدا كند. نه‌ اينكه‌ معنايي‌ يكه‌ بلكه‌ جايي‌ در پسله‌هاي‌ سياليت‌ واقعيت‌ و ناواقعيتي‌ كه‌ در رمان‌ آمده‌ است.

وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند

رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» تلفيقي‌ از روايت‌هاي‌ مختلفي‌ است‌ كه‌ در ذهن‌ «ر» مي‌گذرد. مردي‌ كه‌ آنقدر واقعيت‌هاي‌ گوناگون‌ توي‌ ذهنش‌ هست‌ كه‌ نمي‌شود فهرستي‌ از اينها رديف‌ كرد. اما غالب‌ اين‌ واقعيت‌ها شامل‌ جنسيت، و عشق‌ دست‌يابي‌ به‌ سه‌‌تار جادويي‌ و خاطرات‌ دوران‌ نوجواني‌ و كودكي‌ است. «ر» بر اساس‌ يك‌ اعتقاد اسطوره‌اي‌ تلاش‌ مي‌كند چهل‌ سه‌تار بسازد. چون‌ طبق‌ اسطوره‌ اگر او اين‌ تعداد ساز بسازد، ساز چهلم‌ صدايي‌ جادويي‌ خواهد داشت.

اما راوي‌ در سفر ذهني‌اش‌ به‌ گذشته‌ و «حال»ي‌ كه‌ در بيمارستان‌ مي‌گذرد اسطوره‌ي‌ چهل‌ سه‌ تار را زير سوال‌ مي‌برد اگرچه‌ اعتقادش‌ را از دست‌ نمي‌دهد. اما خب‌ اسطوره‌ چيزي‌ است‌ كه‌ نبايد خدشه‌دار شود حتا براي‌ يك‌ بار. و رضا قاسمي‌ راوي‌ خدشه‌دار شدن‌ تمام‌ تابوهايي‌ است‌ كه‌ او از كودكي‌ با آنها درگير بوده. او گفتمان‌هاي‌ غالب‌ بر دنياي‌ امروز را هم‌ به‌ چالش‌ مي‌كشد. تروريسم‌ و نژادپرستي‌ دغدغه‌ي‌ اصلي‌ او به‌ عنوان‌ گزينه‌هاي‌ برجسته‌ی‌ جهان‌ كنوني‌ است.

«ر» از عشق‌ دوران‌ كودكي‌اش‌ مي‌گويد: از جلق‌ زدن‌ «جمعه» حرف‌ مي‌زند. شنيدن‌ هن‌وهن‌ جماع‌ پدر و مادر، او وارد دنياي‌ ممنوعه‌اي‌ در سالهاي‌ كودكي‌ و نوجواني‌ مي‌شود كه‌ ريشه‌ بسياري‌ از رنج‌ها و دغدغه‌هاي‌ ميانسالي‌ است. او عادت‌ ندارد كه‌ از يادآوري‌ گذشته‌ تراژدي‌ بسازد. طنز در نثر قاسمي‌ به‌ او كمك‌ مي‌كند تا از تراژدي‌ فاصله‌ بگيرد. شخصيت‌هاي‌ رمان «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» همگي‌ شكست‌ خورده‌اند. همگي‌ چيزي‌ را از دست‌ داده‌اند. چيزي‌ كه‌ «ر» در مورد خودش‌ تقليل‌ داده‌ است‌ به‌ از دست‌ دادن‌ تكه‌هايي‌ از جسمش. اگرچه‌ او در ذهنش‌ دنبال‌ چيزهايي‌ مي‌گردد كه‌ از وجودش‌ رخت‌ بسته‌ است.

«ر» دنبال‌ آرامش‌ است، آرامشي‌ كه‌ در موقعيتي‌ فيزيكال‌ معنا پيدا نمي‌كند. اگرچه‌ هيچ‌ وقت‌ ديوانه‌اي‌ پيدا نمي‌شود با هواپيما بزند به‌ برج‌ مونپارناس، اما وحشت‌ اين‌ اتفاق‌ نيفتاده، آرامش‌ او را به‌ هم‌ مي‌زند. «ر» تماشاگر است. تماشاگري‌ كه‌ بالاخره‌ يك جايي‌ قضاوت‌ مي‌كند: «من‌ براي‌ رؤياي‌ آن‌ سه‌تار جادويي‌ همه‌ي‌ درهاي‌ مملكتم‌ را از جا درآوردم. حالا كساني‌ پيدا شده‌اند كه، براي‌ رؤياي‌ ديگري، مي‌خواهند همه‌ي‌ برج‌هاي‌ جهان‌ را از جا بكنند. جايي‌ امن‌تر از دنياي‌ كودكي‌ هم‌ هست؟ آنجا را هم‌ از جا در آوردند.» صفحه‌ي‌ ۱۸۰

در سي‌ونه‌ فصل‌ رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند»، «ر» هر لحظه‌ به‌ سه‌تار جادويي‌ نزديك‌تر مي‌شود. او تمام‌ مصائب‌ جسمي‌ را به‌ جان‌ مي‌خرد تا به‌ آن‌ سه‌تار جادويي‌ برسد، اما نمي‌رسد. لااقل‌ تا پايان‌ رمان‌ نمي‌رسد. اما هر چه‌ به‌ رؤيايش‌ نزديك‌تر مي‌شود جذابيتش‌ را بيشتر از دست‌ مي‌دهد. انگار كه‌ رؤيا ارزشش‌ به‌ دست‌ نيافتن‌ است. من‌ تمام‌ قصه‌هاي‌ «ر» را باور كردم. اگرچه‌ رضا قاسمي‌ درمؤخره‌ مي‌گويد كه‌ اينها ساخته‌ی‌ ذهن‌ اوست‌ و مجموعه‌اي‌ از نوشته‌هاي‌ آن‌‌لاين‌ است، اما گفتن‌ همين‌ حرف، مخاطب‌ را بيش‌ از قبل‌ وادار مي‌كند تا قصه‌ي‌ او را باور كند. اين‌ طور نيست؟ در جهاني‌ كه‌ واقعيت‌ معناي‌ خودش‌ را از دست‌ داده، تأكيد بر عدم‌ واقعي‌ بودن، اعتبار آن‌ واقعيت‌ را افزايش‌ مي‌دهد.

باز هم‌ اوت‌ ۲۰۰۷

اما از آوريل‌ كه‌ اين‌ كتاب‌ به‌ صورت‌ پي‌‌دي‌اف‌ چاپ‌ شد تا اوت‌ ۲۰۰۷ چه‌ اتفاقي‌ مي‌افتد؟ رمان‌ سي‌ونه‌ فصل‌ دارد. «ر» فرصت‌ دارد تا سه‌تار جادويي‌اش‌ را در اين‌ مدت‌ بسازد. به‌ اعتقاد من‌ چون‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» رماني‌ آن‌لاين‌ بوده، بنابراين‌ قاسمي‌ هنوز فصلي‌ را كه‌ در سه‌ ماه‌ آخر اتفاق‌ مي‌افتد ننوشته‌ است. او ننوشته‌ است‌ تا ما در ذهنمان‌ به‌ صورت‌ آن‌لاين‌ بنويسيم‌ و خيال‌بافي‌ كنيم‌ كه‌ آيا بالاخره‌ آن‌ سه‌تار چهلم‌ ساخته‌ مي‌شود يا نه. آيا آن‌ سه‌تار جادويي‌ ساخته‌ خواهد شد يا نه؟

قاسمي، مردي‌ بدون‌ كشور

«وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» رمان‌ مهمي‌ در ادبيات‌ ايران‌ محسوب‌ مي‌شود. اصلاً تقليل‌ اين‌ رمان‌ در رده‌بندي‌ ادبيات‌ مهاجرت‌ بي‌انصافي‌ در حق‌ نويسنده‌ آن‌ است. چرا كه‌ قاسمي‌ در رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» مردي‌ بدون‌ كشور است. مدتها بود كه‌ سؤالي‌ ذهنم‌ را به‌ خود مشغول‌ كرده‌ بود اينكه‌ چه‌ طور ميلان‌ كوندرا كه‌ زبان‌ مادري‌اش‌ چك‌ است‌ بعضي‌ رمان‌هايش‌ را به‌ زبان‌ فرانسه‌ نوشته‌ است. چون‌ به‌ اعتقاد من‌ زبان‌ مقدم‌ بر ذهن‌ است. يعني‌ آنچه‌ در ذهن‌ نويسنده‌ اتفاق‌ مي‌افتد با زبان‌ مادري‌اش‌ خلق‌ مي‌شود و چون‌ نويسنده‌ گذشته‌ را با همان‌ زبان‌ مي‌بيند و حال‌ را هم‌ با همان‌ ذهنيات‌ گذشته‌ در زبانش‌ خلق‌ مي‌كند پس‌ به‌ نظر من‌ غير ممكن‌ است‌ كه‌ كوندرا به‌ زبان‌ فرانسه‌ فكر كرده‌ باشد. اما خواندن‌ رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» مسأله‌ي‌ كوندرا، زبان‌ چك‌ و زبان‌ فرانسه‌ را براي‌ من‌ پيچيده‌ كرد.
مسأله‌ي‌ كوندرا با زبان‌ فرانسه‌ پيچيده‌تر از آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ تا به‌ حال‌ فكر مي‌كردم. رضا قاسمي‌ به‌ نظر من‌ همان‌ ميلان‌ كوندراست. هر دوي‌ اين‌ نويسنده‌ها از زبانشان‌ (از آنچه‌ در زبانشان‌ اتفاق‌ افتاده‌ و گذشته‌ را شكل‌ داده) فاصله‌ گرفته‌اند و با نگاهي‌ انتقادي‌ به‌ گذشته‌ نگاه‌ مي‌كنند.

اين‌ فاصله‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ ما در ادبيات‌ داستاني‌ فارسي‌ كمتر تجربه‌ كرده‌ايم. به‌ همين‌ علت‌ است‌ كه‌ قاسمي‌ در رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» نگاه‌ نوستالژيك‌ بر گذشته‌ و وطن‌ ندارد. جايي‌ كه‌ «ر» در ايران‌ زندگي‌ كرده‌ پر از عرب‌ و عجم‌ و انگليسي‌ و ارمني‌ بوده. ايران‌ براي‌ او صرفاً مفهومي‌ فيزيكي‌ دارد. نويسنده‌ مكان‌ را به‌ تفكر ارتقاء داده‌ است. در اكثر رمان‌هايي‌ كه‌ توسط‌ نويسندگان‌ ايراني‌ خارج‌ از كشور نوشته‌ مي‌شود و حتا در بعضي‌ از آثار نويسندگان‌ داخل‌ ايران‌ كه‌ درباره‌ي‌ گذشته‌ نگاشته‌ شده؛ نگاه‌ نويسنده، نگاه‌ نوستالژيك‌ است. نگاه‌ نوستالژيك‌ برابر است‌ با حذف‌ خرد انتقادي. نويسنده‌اي‌ كه‌ نوستالژيك‌ مي‌بيند به‌ گذشته‌ ضميمه‌ شده‌ و در بند مكان‌ و زمان‌ است. اما رضا قاسمي‌ قابليت‌ جهاني‌ دارد (نه‌ اينكه‌ ادعا كنم‌ شاهكار جهاني‌ است!) و نويسنده‌ را از قالب‌ يك‌ ايراني‌ مقيم‌ پاريس‌ رهانيده‌ است. رضا قاسمي‌ در رمان‌ «وردي‌ كه‌ بره‌ها مي‌خوانند» خرد انتقادي‌ را در ادبيات‌ داستاني‌ به‌ رخ‌ كشيده‌ است. او گذشته‌ و زبان‌ را در هم‌ مي‌آميزد. او از گذشته‌ فاصله‌ مي‌گيرد و حتا به‌ زبان‌ فارسي‌ با ديده‌ي‌ انتقاد مي‌نگرد: «وقتي‌ زبان‌ مادري‌ات‌ فقط‌ ۱۲۷ فعل‌ داشته‌ باشد كه‌ مستقيم‌ صرف‌ مي‌شوند، وقتي‌ هزاران‌ فعل‌ ديگر را بايد به‌ كمك‌ فعل‌ معين‌ صرف‌ كرد، و اين‌ فعل‌ هم‌ درست‌ همان‌ فعلي‌ باشد كه‌ براي‌ عمل‌ هم‌خوابگي به‌ كار مي‌رود، آن‌ وقت‌ زبان‌ خيانت‌كار مي‌شود.» صفحه‌ي‌ ۳۲
او يك‌ لطفي‌ در حق‌ من‌ انجام‌ داده‌ و آن‌ هم‌ اينكه‌ مسأله‌ي‌ مرا با كوندرا حل‌ كرده‌ است.

بامداد هفتم‌ ماه‌ مه‌ و اوت‌ ۲۰۰۷

نخستين‌ ساعات‌ هفتم‌ مه ‌نگارش‌ نقد من‌ دارد تمام‌ مي‌شود. با خودم‌ قرار گذاشته‌ بودم‌ كه‌ پس‌ از نوشتن‌ نقد يك‌ ليوان‌ آب‌ پرتقال‌ را كه‌ روي‌ ميز كارم‌ قرار گرفته‌ و حالا ديگر خنكي‌اش‌ را از دست‌ داده‌ سر بكشم‌ و قبل‌ از خواب‌ آخرين‌ سيگار روز ششم‌ ماه‌ مه ‌را بكشم. اما پاكت‌ سيگار خالي‌ است. اين‌ نخ‌ سيگار غايب‌ مرا ياد فصل‌ چهلم‌ و نانوشته‌ رمان‌ رضا قاسمي‌ مي‌اندازد. رؤياي‌ تحقق‌نيافته. قول‌ مي‌دهم. من‌ قول‌ مي‌دهم‌ آقاي‌ قاسمي‌ كه‌ در گفت‌وگوي‌ هشتم‌ ماه‌ مه ‌كلمه‌اي‌ درباره‌ي‌ اوت‌ ۲۰۰۷ نپرسم. قول‌ مي‌دهم.

Share/Save/Bookmark