رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ اسفند ۱۳۸۸
برنامه به روایت شماره ۱۶۹
«عبور»؛ مجموعه داستان؛ نوشته‌ی مریم رئیس‌دانا

تمایل به بی‌عمل کردن زن

شهرنوش پارسی‌پور

مریم رئیس‌دانا، نویسنده مجموعه داستان‌های کوتاه عبور در سال ۱۳۴۷ به دنیا آمده است. او لیسانس ترجمه از زبان فرانسه در ایران است.

Download it Here!

تا به حال پنج کتاب به نام‌های «نوشته‌های پراکنده صادق هدایت»، «بررسی آثار و آرای هدایت»، «صادق هدایت در بوته نقد و نظر»، «مجموعه داستان عبور» و ترجمه اشعار ژاک پره ور به نام «زمان گم شده» را منتشر کرده است. او شماری ترجمه مقالات، گزارش و نقد نویسی در جراید دهه‌ی ۷۰ در ایران را نیز در پرونده کاری خود دارد و از همکاران رادیو زمانه است.

در خواندن داستان‌های مریم رئیس‌دانا به این نتیجه می‌رسیم که در مرحله‌ای است که سبک‌های مختلف نوشتاری را تجربه می‌کند. در عین حال به نظر می‌رسد که هنوز پرداخت یک پارچه و به هم بافته یک داستان ملکه ذهن او نشده است و در مرحله تجربی قرار دارد. اما بدون شک او با علاقمندی کار نوشتن را پی گیری می‌کند.


به آغاز نخستین داستان این مجموعه، «کابوس» توجه کنید:

«پنج عصر
روی چمن های تپه قدم می‌زدم، و از بالا به پایین نگاه می‌کردم. دختر بچه هشت ساله‌ای بودم با موهای حنایی که توپ بازی می‌کرد. دخترک همانی بود که صاحب قصر با پدرش خصومت دیرینه داشت. در حال بازی توپش به این طرف سیم های خاردار افتاد. به بالا و به من نگاه کرد، از نگاه کردن به من واهمه داشت، مردد بود که بیاید یا نه. حتما منعش کرده بودند که پایش را به این سو بگذارد.

لبخند زدم، به طرفم آمد، نزدیک شد. توپ جلوی پای من افتاده بود. با دست‌هایم توپ را برایش پرتاب کردم، آن را برداشت و به من نزدیک شد. کمی توپ بازی کردیم و روی چمن‌های سبز، این طرف و آن طرف دویدیم و پریدیم. ناگهان توپ در استخر افتاد. خواست که توی آب بپرد و برش دارد. دستش را گرفتم، گفت:
- شنا بلدم.

می‌دانستم که نباید برود. نیروی عجیب و مرموزی به من می‌گفت که نباید برود، اما دخترک اصرار می‌کرد. پس رهایش کردم و او رفت.

تا من در آب رفتم توپ هم زیر آب رفت و ناپدید شد. من نیز به دنبال توپ زیر آب رفتم، اما آن را نیافتم، من که بالا آمدم، توپ هم در گوشه‌ی دیگر استخر روی آب آمد...»

در این داستان کوتاه تمامی شخصیت‌های زن یکی هستند. دختری که در آب غرق می‌شود و دختری که می‌کوشد او را نجات دهد، و همچنین مادر دختر در حقیقت یک نفر هستند. داستان به گونه‌ای روایت می‌شود که گویی داریم روایت خوابی را می‌خوانیم. البته در بررسی دقیق‌تر متوجه می‌شویم نویسنده در جست‌وجوی زبانی است تا ماجرای بسیار مهمی را بازگو کند.

آب گویا در رویاها نمایش‌گر مسائل عاطفی است. ما دخترکی را می‌بینیم که عاقبت در آب غرق می‌شود و آن دیگری را می‌بینیم که ناظر بر غرق شدن اوست، در حالی که این خود اوست که دارد غرق می‌شود.

زن سوم، «مادر»، که باز خود راوی است در جست‌وجوی دختر گم شده به صاحب قصر رجوع می‌کند.

در انتهای این داستان به طور صریح شاهد تجاوز دردناکی به دختر بچه هستیم. در نتیجه پرسشی که مطرح می‌شود این است که چرا نویسنده با این همه پافشاری فضایی را می‌سازد که در نهایت منجر به بیان عین حقیقت می‌شود. آیا او با خواندن کتاب‌های روانشناختی با سمبل‌های ویژه رفتار جنسی آشنا شده است؟ و یا این سمبل‌ها از ناخودآگاه روان نویسنده می‌جوشند؟

باور دارم که بیان حقیقت در متن فرهنگ ایرانی بسیار مشکل است. در ساختار فرهنگ ما رفتارهای جنسی به غایت پوشیده و پنهان هستند و درست به همین دلیل هیچ‌گاه نمی‌توان برای مسئله روسپی‌گری راه‌حلی پیدا کرد. اما در عین حال طرح این مسائل حتی در شکل رفتار عادی غیر ممکن به نظر می‌رسد.

در این داستان مریم رئیس‌دانا به یکی از دقایق ترسناک و مشکل این مسئله وارد می‌شود: تجاوز به کودک.

رئیس‌دانا در پیچش و چرخش داستانی می‌کوشد این مهم را شرح دهد. این که موفق است یا نه نکته‌ای است که جای بحث و گفت‌وگو دارد. کودک با توپ بازی می‌کند. توپ در آب می‌افتد و کودک وارد آب شده و ناپدید می‌شود.

در پس و پشت این داستان تمایل به بی‌عمل کردن زن به چشم می‌خورد. هیچ حرکتی نکنیم چون ممکن است دشمن از راه برسد و تجاوز کند. حالا آیا به راستی شاهد یک تجاوز هستیم و یا داستان در آغازینه این مهم متوقف می‌شود؟

من اما در داستان‌های دیگر نویسنده این تلاش برای شرح حقیقت را نیافتم. داستان‌های دیگر این مجموعه اغلب به روابط دو نفری می پردازد و حالت‌های عاشقانه و یا شبه عاشقانه را در بر می‌گیرد، و این پردازش در متنی سرد و خاکستری شکل می‌گیرد.

داستان‌ها در عین حال گاهی در متن و بطن جامعه حرکت می‌کنند. گاهی نویسنده دوباره وارد میدان‌های تخیل می‌شود.

به بخشی از داستان «عبور» که نام خود را به این کتاب داده است توجه کنیم:

«یک روز صبح که از خواب بیدار شدم دست و صورتم را مثل همیشه شستم. بعد رفتم جلوی آینه تا مثل هر روز موهایم را شانه کنم. یکهو دیدم که همه‌اش سفید شده. صورت و دست‌ها و تنم چروک و پیر و جمع شده بود، و یکی شده بودم شبیه خودم. لب به دندان گزیدم. دست بر دست زدم و گفتم:

_ ا...ا...، پس چرا این طور شدی بدبخت؟ تو دیگه کی هستی؟ تو که این شکلی نبودی!

اصلا یک کس دیگر بود، اما همان کس یعنی من طبق شناسنامه متولد تهران سال ۱۳۱۰ خورشیدی بودم و الان هفتاد سالم می‌شد ولی مطمئنم هفتاد سال طول نکشید، همه‌اش یک سال هم نشد.»

پس در نتیجه مریم رئیس‌دانا علاقمند است که مراحل مختلف زندگی را در یک گام به پیماید . همه را در یک نشست نشان دهد. این با خود هم هویت شدن و در میدان های مختلف سنی تجزیه شدن نشانه تلاش نویسنده برای کسب هویت و در عین حال پروازی ذهنی است.

در این داستان نیز از رفتارهای ممنوع جنسی سخن به میان می‌آید. چرخش دیگری برای ایجاد تغییر در سنت‌های اجتماعی.

مریم رئیس‌دانا در تمامی داستان‌هایش می‌کوشد حرف جدیدی بزند. البته نمی‌دانم اشکال از من است یا از داستان‌ها که پی رنگ آن‌ها در ذهنم جای نمی‌گیرد. رئیس‌دانا چه در زمان‌هایی که به میدان‌های رمزی وارد می‌شود و چه در زمان‌هایی که در دایره رئالیسم و واقع‌گرایی حرکت می‌کند لحنی سرد و خاکستری دارد. این باعث می‌شود که داستان در ذهن خواننده جا نیفتد و موضوع آن حالتی پرنده‌وار پیدا کند.

با بخش دیگری از داستان «آواز آ» با مریم رئیس‌دانا بدرود می‌گوییم:

«آب انبار بود و از زانو به پایین در آب. از پشت، صداها تعقیبش می‌کردند. همه جا سیاهی بود، به عمق آن سیاهی دوید، با تمام توان، ولی هرچه بیشتر تلاش می‌کرد از سرعتش کمتر می‌شد. سنگین و کند می‌شد. در آب می دوید، آنها هم می دویدند، می ایستادند. صبر، سکوت، و گوش می‌کردند، دوباره آن تعقیب سخت آغاز می‌شد.

در تاریکی و آب می دوید. هزار بار این تاریکی را رفته بود. دیوارها را نمی‌دید، بلکه حس می‌کرد، و از پیچ و تابشان و از رج‌های بند کشی شده‌شان می‌گذشت.

گره می‌آمد و او می‌گریخت، نفس کم می‌آورد، تمام تنش شده بود قلب، کوبش آن را در مغزش می‌شنید.

بن بست شد. دیوار بود. سکوت شد و صدای سنگین آن کر می‌کرد، تمام حجم بدنش شده بود گوش و زنگ ممتد سکوت.
و دیوار، سکوت و بعد نورافکن...»

Share/Save/Bookmark

ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسی‌پور، کتابی بفرستند، می‌توانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند:

Shahrnush Parsipur
C/O P.O. Box 6191
Albany CA 94706
USA