رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ دی ۱۳۸۸
گزارش یک زندگی - شماره ١٣۸

طوبی و معنای شب

شهرنوش پارسی‌پور

در کتاب خاطرات زندان که به وسیله نشر باران در سوئد منتشر شد من اغلب درباره‌ی این دوره از خاطرات زندگی‌ام نوشته‌ام. امروز که برای رادیو دوباره می‌نویسم وحشت از این دارم که دوباره‌نویسی کنم.

Download it Here!

به هرحال گفتم که طوبی و معنای شب یک هفته پس از فوت آیت‌الله خمینی منتشر شد. اما میان زمان نوشتن و چاپ کتاب یک فاصله سه ساله وجود دارد که یکی از بدترین دوران‌های زندگی من است.

در این دوران دو چیز مرا آزار می‌داد. یکی فقر بود که داشت تمام ارکان زندگی خانوادگی ما را به نابودی می‌کشاند و دیگری کمبود روابط عاطفی.

زمانی از یکی از دوستان که به تازگی از زندان آزاد شده بود شنیدم که به قدری از کمبود مناسبات عاطفی و جسمی رنج می‌برد که گاهی به فکرش می‌رسد از رفتگر محله خواستگاری کند.

من اما به گونه‌ی دیگری رنج می‌بردم. شخصی برایم تعریف کرده بود که یکی از بازاریان در یک حادثه اتوموبیل همسر و فرزندش را از دست داده بود. این مرد پس از سال‌ها تنهایی دو بار قصد ازدواج کرده بود و دخترانی را به عقد خود درآورده بود. اما چون نمی‌توانست خاطره همسرش را فراموش کند هر دو دختر را پیش از انجام آداب زناشویی طلاق داد و مهریه آن‌ها را نیز پرداخت کرده بود.

من که زمانی قصد نجات بشریت را داشتم حالا در آرزوی چنین ازدواج پردرآمدی دست و پا می‌زدم. اعتراف می‌کنم که در این دوران قصاب‌ها به نظرم جذاب می‌آمدند، چون هم پول داشتند و هم گوشت، پس شوهر دل‌پذیری به نظر می‌رسیدند.

اما روشن است که شانس زنی همانند من که چهار سال و هفت ماه در زندان به سر برده برای ازدواج بسیار کم است.

من گروه سیاسی معینی نداشتم که از میان آن‌ها زوجی بیابم. در حقیقت انسان منفردی بودم که به کلی در تنهایی خودم فرو رفته بودم.

اما کمبودهای جنسی و عاطفی مقوله دیگری بود. اعتراف می‌کنم که در این دوران چند باری دست به خودارضایی زدم.

از آنجایی که از انجام این کار نفرت داشتم و از آنجایی که از کودکی دچار این توهم بودم که چشمی مرا نگاه می‌کند دچار این پندار شدم که همه می‌دانند من خودارضایی کرده‌ام.

حتی همه دیده‌اند که من خودارضایی کرده‌ام. در عین حال باور داشتم که در جامعه‌ی بی‌رحمی زندگی می‌کنم.

دچار این احساس بودم که همه مرا مسخره می‌کنند. دامنه این تصور و توهم به اوج ترسناکی رسید. حقیقتی است که اگر مرا روسپی می‌دانستند کمتر رنج می‌بردم تا این که مرا به عنوان شخصی که خودارضایی می‌کند بشناسند.

در چنین حال و هوای ترسناکی بود که طوبی و معنای شب پس از سه سال انتظار منتشر شد. درست یک هفته پس از مرگ آیت‌الله خمینی.

یکی دوروز پیش از مرگ خمینی به مناسبتی مقابل دانشگاه تهران رفته بودم. چشمم به بساط روزنامه‌فروشی‌ها افتاده بود. بساط آن‌ها خالی بود و فقط چند نشریه ویژه جدول کلمات متقاطع در آن‌ها به چشم می‌خورد.

روی شهر گرد مرگ پاشیده بودند. بمباران نیز مزید بر علت شده بود. در مقطعی شهر به کلی از جمعیت خالی شد. همه به روستاها و شهرهای دیگر پناه بردند. موشک پس از موشک به شهر می‌خورد.

یک روز جراحی را که در مجتمع ما زندگی می‌کرد در حیاط دیدم. حال ناراحتی داشت. گفت همین یک ساعت پیش چشم تازه عروسی را که ترکش به آن خورده بود از حدقه درآورده است.

پس من در میانه فقر و گرفتاری‌های جنسی و عروسانی که چشم‌شان را از حدقه در می‌آوردند زندگی می‌کردم.

در مرداد و شهریور سال ۱۳۶۷ شایعه‌ای ترسناک در شهر پیچید. گفته می‌شد که هزاران زندانی را در اوین، قزل‌حصار، گوهردشت و زندان‌های دیگر اعدام کرده‌اند.

برادر نازنینم شهریار را به خاطر می‌آورم که با هم در خیابان راه می‌رفتیم که این خبر را به من داد. هردو در همان خیابان دفترهای تلفن‌مان را پاره پاره کردیم و به سطل آشغال ریختیم.

بسیار امکان داشت که به عنوان زندانی سابق به سراغ ما هم بیایند. پس در روز مرگ خمینی تصور من این بود که کسی به خیابان نخواهد ریخت. به راستی چگونه ممکن بود که مردم به خیابان بریزند تا قاتل هزاران جوان رعنا را پاس بدارند. اما مردم به خیابان ریختند و لحظه‌ای رسید که ممکن بود جسد خمینی را تکه پاره کنند.

از آن روز تا به امروز من به این می اندیشم که انگیزه مردم در این تجلیلی که از خمینی به عمل آوردند چه بوده است. آیا مردم به خیابان ریخته بودند که عزاداری کنند؟ و یا به خیابان ریخته بودند تا در کارناوالی دست جمعی شرکت کنند.

من البته پایم را از خانه بیرون نگذاشتم. فلسفه‌ام این بود که اگر بعدها بنویسند که پنج میلیون نفر در خیابان بوده‌اند من بگویم نه اشتباه می‌کنید و این جمعیت چهار میلیون و نهصت و نود و نه هزار و نهصت و نود ونه نفر بوده است.

اما باید پذیرفت که در آن مقطع مردم در قتل‌هایی که خمینی انجام داد مشارکت داشته‌اند. به نظرم می‌رسد که با رشد دموکراسی در یک جامعه مردم باید مسئولیت اعمال خود را بپذیرند.

اگر امروز جامعه ایران از عدم هماهنگی رنج می‌برد همه‌اش تقصیر خمینی و اعوان و انصار او نیست. بخشی از تقصیرات به گردن خود مردم است که با تایید همه جانبه ارباب قدرت میخ قدرت را محکم می‌کنند.

در عین حال شاید بتوان گفت مردم حتی اگر در ظلم مشارکت کنند اما بازهم بی گناه هستند. به یاد خاطره‌ای از همین دوران می‌افتم.

در یک ماشین کرایه‌ای در شمال ایران سفر می‌کردم . در صندلی جلو نشسته بودم. مرد جوانی که چپ‌گرا بود در پشت سر من نشسته بود و می‌کوشید راننده را به سوی جنبش چپ بکشاند. این درست در میانه جنگ عراق با ایران بود.

راننده ناگهان خشمگین شد و فریاد زد: خفه شو!

پدر مرده است و مادر دارد بچه‌ها را به تنهایی بزرگ می‌کند. البته منظورش از پدر شاه بود و مادر نیز همان خمینی بود که در هنگامه جنگ باید وحدت ملت را حفظ می‌کرد.

این داستان در عین حال نشان می‌دهد که جامعه دارای نگرشی اسطوره‌ای به مسائل جهان است. به نظر من انسان جهان رابه نحوی اسطوره‌ای شناسایی می‌کند. درست به همین دلیل ابعاد حضور بخشی از مردم در این میدان اسطوره‌ای بزرگ می‌شود.

پس خمینی نیز بزرگ شد تا به نام مردم بخشی از مردم را به قتل برساند و در همان حال مردم در پس و پشت اندام بزرگ او پنهان شوند.

اما این موجودیتی که به اسطوره پیوسته بود ناگهان همانند یک انسان عادی مرد. جامعه به خیابان ریخت تا پس از مرگ او دوباره شروع به نفس کشیدن کند. کتاب من طوبی و معنای شب در چنین حال و هوایی منتشر شد. حال و هوای پس از جنگ و پس از مرگ خمینی.

از تلفن‌هایی که به من می‌شد متوجه می‌شدم چقدر مردم نیاز به یک تغییر دارند. این رمان در آن مقطع همانند آبی بود که روی دیگ بخار بریزند.

در زمان کوتاهی نسخه‌های زیادی از آن به فروش رفت. اما تب بیمارگونه من نیز اوج گرفته بود و حالا بیشتر معتقد می‌شدم که مردم دارند در اطراف من و این که خودارضایی می‌کنم حرف می‌زنند.

معضل رفتار جنسی از گونه معضلاتی است که هرگز راه‌حلی نخواهد یافت. این مشکل با زندگی هر انسانی آغاز شده و با مرگ او به پایان می‌رسد.

جامعه برای حل این مشکل راه‌حل قابل تامل ازدواج را پیدا کرده است. اما ازدواج‌ها گاهی اوقات از هم می‌پاشند. گاهی اوقات مرگ باعث تنها شدن شخص می‌شود.

واقعیتی است که من در آن موقعیت ترسناک جمهوری اسلامی تنها مانده بودم و توهم آن که مردم دارند درباره زندگی خصوصی من کنجکاوی می‌کنند ثانیه به ثانیه بیشتر می‌شد.

از دوستان نزدیکم دائم می‌پرسیدم آیا درباره من حرفی شنیده‌اند. آنان اظهار بی‌اطلاعی می‌کردند و من ثانیه به ثانیه در دشت توهمات بیشتری غوطه‌ور می‌شدم.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

تشییع جنازه ی خمینی یک هیستری عمومی بود! یک نوع خودخالی کردن، یک نوع درمان لحظه ای از بیماری حادی که باید آنرا جنون مذهبی نامید!

-- بدون نام ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

سلام خیلی زیبا نوشتید.

-- بدون نام ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

تا جامعه به تعالی فرهنگی و اجتماعی نرسد هر زمان امکان پیداشدن یک خمینی دیگر وجود دارد

-- آریا ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

بسیار تاثیرآمیز، وااااااااااو

-- بدون نام ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

khanomeh parsi por man az khandane mataleb shoma khily lezat mibaram

-- azadeh ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

وقتی خامنه ای بمیرد خواهید دید که باز هم همان صحنۀ تشییع جنازۀ خمینی تکرار خواهد شد. مردم ما ولی پرست هستند. یک ولیی را می خواهند که او را بپرستند. ما هنوز تا عقلانیت و خردگرایی راه درازی داریم. تا وقتی که شبهای جمعه جمع می شویم و دعای کمیل می خوانیم نباید چندان انتظار داشته باشیم که از نظر عقلی تغییر کنیم. ما هنوز در روز عاشورا خودآزاری می کنیم تا مردگان هزار و سیصد ساله از ما خشنود شوند. این چه عقلانیتی است؟ ما راه درازی تا آزادی در پیش داریم.

-- ذوالفقار ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

جوری از قتل‌عام ۶۷ صحبت می‌کنید که گویی قرن‌ها از آن گذشته است. خانم نویسنده، به خدا هنوز هم مردم ایران به خیابان‌ها می‌آیند تا کشته شدن هم‌وطنان خودشان را جشن بگیرند.

-- امیر ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

شهری عزیزم صداقت کم نظیرت ستودنی است. تو انعکاس روان بسیاری از ایرانیان در مقطی از تاریخ این مردم هستی.

-- shahna ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

دردی که در این نوشته تصویر شده جاری است و تمام تن و روح مرا فراگرفته است. امشب دوباره طوبی و معنای شب را خواهم خواند و این بار با در نظر داشتن حالات روحی نویسنده اش.

-- آذر ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

به علت سانسور همه جانبه،بسیاری از مردم در آن سالها در باره کشتارهای دهه 60 چیزی نمی دانستند. خود من اولین بار 4 سال پیش از این موضوع دردناک با خبر شدم!!

-- بدون نام ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

آیا اگر مردم از جمهوری دفاع نمیکردند حالا ماهم مثل عراق وپاکستان و افغانستان تحت سلطه کشورهای غربی نبودیم؟ هنوز هم نفهمیدم که چرا مردم اینقدر در آن روز به تجلیل از خمینی پرداختند ... من درجنوب تهران با اسم جعلی زندگی میکردم. وقتی از خانه به کوچه آمدم تا خبر را به همسایه ها بدهم خنده بر لبانم بانگاه محزون آنها خشک شد... آنها هم میلیونها کشته در جنگ داده بودند ولی با اینهمه از دولت دفاع میکردند و میکنند... آبا آنها دیدشان از ما روشنفکران وسیع تر بود و این روز کشورهای همسایه مان را پیش بینی میکردند؟ بی طرف

-- بدون نام ، Dec 30, 2009 در ساعت 01:30 PM

این نوشته درخشان است و جسارتی در آن موج می زند که حکایت از دوران جدیدی در تاریخ و فرهنگ ما دارد. آفرین بر شما بانوی خردمند

-- رضا ، Dec 31, 2009 در ساعت 01:30 PM

سلام خانم پارسی پور. مطلب خیلی خوبی بود. فقط فکر کنم زمانی بیش از یک سال در آن فشرده شده بود در چند روز. شما نوشته اید چند روز پیش از مرگ خمینی به خیابان هایی رفتم که به خاطر بمباران هوایی خالی بودند. در آن مقطع حدود یک سال از پایان جنگ گذشته است.

-- شهاب ، Dec 31, 2009 در ساعت 01:30 PM

بانو پارسی پور گرامی،

نیازی نیست من هم شما را به خاطر صداقت و راستگویی و از آن مهم تر "موشکافی" در بررسی موضوعات که اغلب از خود نشان می دهید تحسین کنم چرا که نخست، شما نیازی به تعریف ندارید و از آن گذشته، دیگران در همین جا این کار را به خوبی انجام داده اند.

در اینجا می خواهم در باره روز عزاداری خمینی، موضوعی را که احتمالاً شما هم در نظر نگرفته اید (چون اشاره ای به آن نکرده اید) و در جای دیگر هم نه از کسی شنیده ام و نه خوانده ام، به میان آورم. البته می پذیرم که این ممکن است به عنوان "نظر شخصی" من تلقی شده و بسیاری آن را نپذیرند اما امیدوارم که به عنوان همان "نظر شخصی" هم که شده دست کم خوانده شود » تا چه در نظر آید و چه قبول افتد « و این هم آن نظر:

پس از آن که خمینی »جام زهر« را در تابستان 67 نوشید و شکست خود (و ایران؟) را در جنگ با عراق پذیرفت، با پایان جنگ و بازگشت بسیاری از نیروها از جبهه ها و نقاط مرزی، عده زیادی که ارتزاق و منافعشان (یا حتی "علایق اسطوره ایشان" به قول شما) در ادامه جنگ بود، از خمینی دل بریدند و حتی به احتمال خیلی زیاد، عشقشان به آن حضرت به نفرت تبدیل شد. این "عده زیاد" از گروههای مختلفی تشکیل می شد:

در رده های پایین، بعضی از بسیجی ها و سپاهی ها و حتی سربازان و درجه داران ارتش (که حضور در جبهه، یا بهتر بگویم در "پشت جبهه" برای آنها معادل بود با نوعی "خوشگذرانی با بر و بچه ها" و درآمد و اضافه حقوق و خرید و فروش مواد مخدر و مشروب الکلی و سیگار قاچاق و بگیر و بیا تا خرید و فروش کره و پنیر و برنج و قند و شکر و آدامس بازار سیاه و سایر "معاملات" کوچک و گاهی هم نسبتاً بزرگ، و صد البته "عشاق سینه چاک جنگ و شهادت و اسطوره" را هم که بیشتر در صف مقدم جبهه ها بودند نباید از خاطر ببریم...) و در رده های بالا هم که سران سپاه و ارتش و هر کس که به هر دلیلی مستقیماً از جنگ سود می برد؛ (یکی از جملات خمینی که در اوایل جنگ روی دیوار در یکی از خیابانهای تهران خواندم: » جنگی که روزی سی میلیون تومان خرج آن می شود... « و باقی اش را یادم نیست.)


در بیرون از نیروهای نظامی هم که خیلی از بازاری ها و دلالان و امثال آنان که با گران فروشی و کم فروشی اجناس بنجل و غیر بنجل خود، از مایحتاج غذایی روزانه مردم بگیر تا لاستیک خودرو و پوشاک و ارز خارجی و چه و چه که "روزی" ایشان از "برکت" جنگ مهیا شدی و...


همانطور که گفتم، با پایان جنگ، دست کم ابتدا به ساکن، افراد یاد شده در بالا، مشکلات زیادی داشتند تا بتوانند سوداگری خود را در جای دیگر و در تجارتی دیگر ادامه دهند. حتی اگر به یاد داشته باشید، با سقوط ناگهانی بهای ارز خارجی (دلار آمریکا) پس از پایان جنگ و افت ناگهانی (اما موقتی) تورم، بسیاری از تجاری که مستقیماً از معاملات مربوط به جنگ درآمدی نداشتند اما بهای کالای خود را به ناچار بر مبنای تورم حاصل از جنگ تعیین می کردند نیز در معاملات خود به شدت متضرر شدند و خبر "سکته پشت سکته" بود که در افواه مردم شنیده و گاهی هم در اخبار رسمی اعلام می شد... (البته سقوط ناگهانی نرخ بالای خرید و فروش ارز خارجی و از بین رفتن تورم، چند ماهی بیشتر طول نکشید و بیشتر یک "دورخیز" حساب شده بود که بر مبنای سیاست قدیمی و معروف "یک گام به پس، دو گام به پیش" از سوی کسانی که تاریخ اقتصادی جنگهای گذشته را بیشتر و بهتر از دیگران خوانده و بلد بودند به اجرا گذاشته شد تا با بیرون کردن "رقبای خرده پا" از میدان نبرد تجاری، گرانی و نرخ تورم حتی بیشتر بشود اما پایین و ترجیحاً ثابت باقی نماند!)


بر مبنای مسایل یاد شده در بالا، در فاصله زمانی شربت قند نوشیدن خمینی در تابستان (مرداد ماه؟) سال 1367 تا فوت وی در 13 یا 14 خرداد سال 1368 (که تاریخ آن "خیلی تصادفی" با قیام 15 خرداد 1342 نیز قرابت داشت و آن جمعیت نسبتاً کثیر اما نه به کثرت روزهای انقلاب سال 1357 را به خیابانها و تکه تکه کردن کفن خمینی کشانید!) شاهد رویدادهای مهم زیر بودیم:

حمله معروف اما شکست خورده مجاهدین خلق (عملیات موسوم به مرصاد) به ایران و متعاقب آن کشتار بی رحمانه و ناجوانمردانه جمهوری اسلامی از زندانیان سیاسی در ماه شهریور و ماههای بعد از آن (که بیشتر از ترس جنبش مردم* برای سرنگون شدن رژیم بود تا هر چیز دیگر)، سقوط بهای ارز و بر طرف شدن موقتی و کاذب گرانی و تورم (که داستانش در بالا آمد)، سکوت ناگهانی و مشکوک خمینی و پخش این شایعه که بیمار و بستری در بیمارستان است (که درست هم بود و شایعه نبود: خمینی چیزی نزدیک به صد میلیون تومان از دارایی شخصی خود را که در ساختن بیمارستانی در منطقه جنگی فاو سرمایه گزاری کرده بود در فاصله کوتاهی و به دلیل اشغال آن منطقه توسط عراق از دست داده بود و او هم "سکته" کرده بود!) و از همه مهم تر نوعی سرگردانی و بلاتکلیفی که بیشتر در خود نیروهای دولتی و حکومتی و مردمی طرفدار جمهوری اسلامی (به دلایل گفته و ناگفته در بالا) به چشم می خورد تا در مردم عادی و دیگران.


همانطور که گفته شد، خمینی، پس از پذیرش شکست خود، بسیاری از طرفداران خود را، حتی و به ویژه در میان هواداران مؤمن خود که "عاشق جنگیدن و شهادت" بودند از دست داده بود. در حقیقت، بیش از هر کس یا هر سازمان دیگری، خود جمهوری اسلامی بود که انتظار یک جنبش سراسری از سوی مردم و برای نابود کردن این حکومت (چیزی شبیه به همین جنبش سبز کنونی را) در آن زمان داشت* اما بر خلاف تصور آنها و احیاناً بعضی از مخالفین فعال (همچون سازمان مجاهدین خلق و حتی انتظار جهانیان از ایرانیان) نه تنها مردم خیال قیام سراسری در سر نداشتند، که اتفاقاً بیشتر سر در لاک خود فرو برده و چون اصولاً از هر گونه حرکت سیاسی و انقلابی و خونریزی سر خورده بودند (توجه داشته باشید که در آن زمان تنها ده - یازده سال از "انقلاب اشتباهی" سال 1357 گذشته بود) و بیشتر آدمها -اگر که هنوز به سوئد و آلمان و جاهای دیگر مهاجرت نکرده یا پناهنده نشده بودند- به دنبال معیشت و درآمد و "جنگیدن" با گرانی و تورم بودند تا هر چیز دیگر. (عده ای هم که به شدت در حال پولدار شدن بودند و ترجیح می دادند اوضاع "آرام و پابرجا" باشد.)


پس از "دوره تعلیقی" هشت - نه ماهه یاد شده در بالا و شکست خوردن یک سناریوی "جنگ خیابانی" که بعضی ها انتظارش را داشتند، جمهوری اسلامی باید طرح دیگری در می انداخت تا دست کم هواداران راستین خمینی را از دست ندهد و "خلاء" حاصله را هر طور شده پر کند. (نکته خیلی مهم: بسیاری از هواداران خمینی، بخصوص "مؤمن"تر هایش، اصلاً دل خوشی از هیچ کس دیگر که به جای وی بنشیند نداشتند، حتی سید احمد، پسر خود آن حضرت. همین افراد، اینک حتی از خود آن حضرت هم به خاطر "بزدلی" که از خود نشان داده و "خون آن همه شهید را پایمال کرده" بود دچار نوعی حالت تنفر مبهم شده بودند که رویشان نمی شد علناً و یا حتی به خودشان ابراز کنند. هر چند این مطلب بعد از مرگ خمینی و انتخاب خامنه ای به رهبری بیشتر روشن شد که در نهایت باعث شد تسویه های مفصلی در سپاه و کمیته ها از "افراد ناباب" صورت گیرد ...)


در چنین برهه ای از تاریخ ایران زمین "شیعه و قدیس پرور" است که تنها راه نجات برای دست اندرکاران سودای مذهب، آفرینش یک امامزاده
از "امام راحل" است. کاری که از یک سو میخ این سردمداران را در زمین محکمتر کرده، هواداران بریده از رهبری را "خجالت زده" کرده و دوباره به "دامان اسلام" باز گرداند تا "کیان اسلام" از بین نرود (جمله ای که بیشتر از هر سخن دیگر از خمینی در اواخر عمرش می شینیدیم: "لیکن کیان اسلام در خطر است!") و از سوی دیگر، امامزاده مساوی است با در آمد مالی نسبتاً بالا و همیشگی، و از همه مهم تر، محملی در خدمت تحمیق و شستشوی مغزی گروههای خاصی از مردم که می تواند حتی تا هزاران سال ادامه داشته و بقای یک نظام عقیدتی و احیاناً حکومتی مذهبی را تضمین کند.

می بخشید که این گفتار جداً به درازا کشید! خیلی بیشتر از اینها می توان در مورد آن برهه خاص از تاریخ ایران و رویدادهای کوچک و بزرگی که در آن زمان پیش آمد حرف زد و داستان تعریف کرد اما امیدوارم همین مقداری که گفته شد، منظور مرا برای خوانندگان آن روشن کرده باشد.

با احترام،
روباهک


توضیح بیشتر در مورد مطالبی که در بالا با علامت * مشخص شده اند: آیا کسی به یاد دارد که درست به فاصله یک روز، یعنی فردای روز پذیرش قطعنامه (598؟) از سوی خمینی و شکر خوردن وی، گونی های شن به تعداد بسیار زیاد (که ظاهراً از جبهه های جنگ به تهران آورده شده بود) را جلوی در بانک ها و ادارات دولتی و حتی در دانشگاه ها چیدند و به اصطلاح سنگر درست کردند؟ سنگر داخل شهر در برابر چه کسی: سربازان عراقی؟ (اما جنگ که پایان یافته بود!) انجام چنین کاری در هیچکدام از دوره هایی که تهران بمباران یا موشکباران شد سابقه نداشت و حتی در آن دوره ها هم لازم نبود اما دو یا سه ماه تمام این گونی ها به همان حالت باقی ماند تا آنکه روی آنها سبزه رویید و بوی نای آنها به داخل ساختمانها نشت کرد و... تنها کسی را که به یاد دارم در همان دوران از این موضوع حرفی زد یکی از دوستان من بود که یک روز به حالتی نیمه شوخی / نیمه جدی به من گفت: منظور از این گونی ها دیگه چیه؟

-- foxy ، Dec 31, 2009 در ساعت 01:30 PM

خانم پارسی پورعزیز مقداری نظم وقایع در ذهن شما به هم ریخته است. جنگ در تیر ماه ٦٧ پایان یافت و خمینی در خرداد ٦٨ مرد. موفق باشید.

-- Behruz ، Dec 31, 2009 در ساعت 01:30 PM

so impressive!thanks n happy new year
God bless u khanom parsipour

-- بدون نام ، Dec 31, 2009 در ساعت 01:30 PM

باید بررسی کنیم که در 110 سال گذشته چگونه مردم از شیفتگی و شیدایی وشور به بیزاری و نفرت از همانهاییکه دوستشان داشتند رسیدند. همه ی گرفتاریها از دروغ گفتن وپنهانکاری و مال اندوزی و زیرپاگذاردن قانون وبخش کردن مردم به خودی و نا خودی آغاز شد .از سوی دیگر شتابزدگی روزنامه نگاران واندیشمندان و وابستگان به ایدئولوژهای های چپ و راست و مذهبی که مرامهای خود را بیش از کشور ایران دوست داشتند ودر این راه خیانت به کشور را نیز توجیه انترناسیونالیستی میکردند. گروهی ایرانی سویس مانند تنی چند ایرانی در قلمرو برادر شوروی را خواهان و اسلامیون نیز کشور امام زمان را در ایران جستجو مینمودند .گروه سیوم با بهره برداری از نادانی حکومت گران وخودکامگی آنها در نبود یک سازمان ریشه دار دموکراتیک کشور را ربودند ...آن دو بودند چو گرم زد وخورد --دزد سوم خرشان را زد و برد

-- بهنام ، Dec 31, 2009 در ساعت 01:30 PM

بخشی از دلیلی حضور میلیونی مردم در تشییع جنازه خیمینی این بود که (به غیر از جمعیت فوق العاده فراوانی که واقعا عزادار بودند) که کسی مرگ خمینی را باور نمی کرد. بر مخالفان و موافقان خمینی، دیدن مرگ او چیزی دست نیافتنی بود، چیزی ماورایی و خارج از تصور انسانی.

-- بدون نام ، Dec 31, 2009 در ساعت 01:30 PM

جدا از حزب الهی ها، من از هر که سوال کردم، گفت که برای تماشا به تشییع جنازه خمینی رفته است!!!. استنباط شخصی‌ من این است که برای سالیان درازی ایرانیان شرکت در هر گونه مراسمی را به عنوان نوعی سرگرمی در نظر گرفته و توجهی‌ نداشتند که حضور آنان در برخی‌ از مراسم‌ها چه عواقبی خواهد داشت و رژیم نیز هوشیارانه از حضور نا‌آگاهانه و از سر تفنن مردم در این مراسم استفاده میکرد. حضور در مقابل سفارت سابق آمریکا، پس از اشغال آن، از نمونه‌های دیگر است. به نظر می‌رسد شوخی‌ انگاری هر چیزی در ذات مردم ما باشد. هر چند این روز‌ها به نظر می‌رسد که ما ایرانیان پس از سی‌ سال رنج و صدمه طاقت فرسا و جانسوز، متوجه شده ایم که هر عمل و سخنی پیامدی دارد و در این مورد بیشتر تدبیر می‌‌کنیم

-- Behruz ، Jan 1, 2010 در ساعت 01:30 PM

براي رعايت مسائل شرعي از تابوت استفاده مي‌كنيم

مدير عامل بهشت زهرا(س) شهرداري تهران با اشاره به اينكه در تابوت‌ها بسته مي‌شود، گفت: در گذشته مي‌گفتند، هنگامي كه اجساد خانم‌ها روي برانكارد قرار مي‌گيرد،مشكلات شرعي پيش مي‌آمد(!!!!!!!!)؛ به همين دليل براي رعايت مسائل شرعي قرار است از اين به بعد از تابوت براي حمل اجساد زنان استفاده كنند.
وي با اشاره به اينكه تابوت‌ها قابل شست‌وشو هستند، گفت: جنس تابوت‌ها از فايبرگلاس است و قابل شست‌وشو است.
به گفته فاضل، رنگ تابوت آقايان سبز كم‌رنگ و رنگ تابوت آقايان خانم‌ها آبي است.
مدير عامل بهشت زهرا(س) شهرداري تهران با اشاره به اينكه در مرحله اول 30 تابوت براي اين كار درنظر گرفته‌ايم، گفت: در مراحل بعدي تعداد تابوت‌ها را افزايش خواهيم داد.

-- مدير عامل ، Jan 13, 2010 در ساعت 01:30 PM