تاریخ انتشار: ۱۳ بهمن ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

اعتراض روزنامه‌نگاران زن به توقيف مجله زنان

انجمن روزنامه‌نگاران زن ايران، امروز شنبه در اعتراض به توقيف مجله زنان به اتهام "اخلال در امنیت روانی جامعه"، بیانیه ای صادر کرد.

مجله زنان پس از 16سال فعالیت مستمر در حوزه زنان، هفته گذشته از سوی هیات‌نظارت بر مطبوعات که پیش از این روزنامه شرق و فصلنامه مدرسه را توقیف کرده بود، لغو امتیاز شد.

زنان روزنامه‌نگار ایرانی در این بيانيه تاکید کرده‌اند "با توجه به رسالت تاريخي خود در حمايت از فعاليت‌هاي اطلاع‌رساني و خبررساني به ويژه زنان خبرنگار و روزنامه‌نگار با محکوم‌کردن اين اقدام خواهان رفع توقيف اين نشريه هستند."

در اين بيانيه "توقيف و ارجاع به دادگاه و شکايت‌هاي مكرر و بي‌رويه موجب ارائه تصويري ناخوشايند از ادامه فعاليت خانواده مطبوعات" دانسته شده است.

به گزارش ایسنا، اين انجمن همچنين خواهان رفع حکم توقيف ماهنامه تخصصي زنان که جمع کثيري از زنان روزنامه‌نگار در آن فعاليت مي‌کردند شده و ابراز عقيده كرده است كه توقيف ماهنامه زنان بدون اخطار قبلي يا تذکر پيشين درباره توقيف رويه جديدي است.

نظرهای خوانندگان

مجله خوبي بود. حيف بود

-- بدون نام ، Feb 3, 2008 در ساعت 05:24 PM

تا اومدیم بگیم :"شانزده سالگیت مبارک"

تا خواستیم خوشحالی کنیم که با اینهمه بیماری ریز و درشت

با اینهمه دشمن قوی و ضعیف

با اینهمه تصادف و حادثه و خطر

تو خوب جان سالم به در بردی

نیفتادی ولی

مُردی!

-- الهام خضرایی منش ، Feb 5, 2008 در ساعت 05:24 PM

من فقط يك زن هستم.
دل من، به اندازه ىِ دريا آبى است!-
و با طغيان موج عشق مى توفد،
و بر سنگِ ساحلِ صبر، آرام فرو مىنشيند!-
صبحگاهان كه هنوز آفتاب خفته است.
در آغوش سحر!...
پرتو سيمگونِ مهرِ من، در متن شب، مى تابد
چون شهاب تر!-
پنجره ىِ روزِ من، به روى آفتابِ مهربانى باز است!؛
و در چالش، چون عاشق صبور،
يى هيچ، چشمداشتى از سخاوت!...
ميوه ىِ درختم، است طفل امروز
و بارم، براى فرداهاى سبز!...
و لباسم، همرنگ تاريخ، تكرارى؛
و جسمم، خاكسترى؛
و چشمم تر، از واژه ىِ شبنم!... واژه ها را من ساخته ام،
بر لبِ گل غنچه هاى مريم؛
و آب حيات مىجوشد با طراوت، در وجودم!...
و اشك غمى كه با آتش آه و شعله ىِ تنور!...
عطش رنج را فرو مىنشاند!...
دل من هر رنگ است،
ز سرخى خون تا مرزِ خونشاران افق؛
و مهرتاب گرمِ سينه ام؛
تراوشى از شيره جان آبى من،
مرا با لب خموش و تشنه از نياز،
در پشت درِ كلبه ىِ سبز خدا ديده اى!
كه با تصويرى شكسته از تابشِ نورِ دعا در حباب حضورم!
تا خورده و ژوليده
و بر لبه ىِ دو انگشت ترحم، با پاكت
نامه ىِ كهنه اى!،
تيتر داستانم را در مجله ىِ زن خوانده اى،
و شايد پاگريزان از قصه شدنم؛
با روان آشفته از غرور فرو خورده ام!،
شب از زندگى من رنگين،
و افسانه ىِ هزار و يكشب ناتمام از من!
و تن من فريادى ست،
فرو خورده، كز قهر دروغ به كبودى مى زند،
من،
مادر رنگها، آبى، سرخ و هزار و يك رنگم، دختر هزار و يکشب ها
زنى هستم، لبريز رويا؛
و تنها مسافر ره ناچارى و ترديد؛
و فانوسى كه از واژه ىِ نور روشن مى شود،
و كهرباى آفتاب در آن غرق،
من شهِد لبخموشىِ پروين، را با سبزى تنم مى نوشم!
نفس گرفته و، دلتنگ،
رد افشانه هاى گل انتظار را مىگيرم،
تا بكوبم،
راه عبور از دشتِ خارسارِ دلسختى را!
تا بيآشوبم، با توفانِ خشم،
و بسِتانم، حق انسان بودن را!.

-- mary ، Feb 9, 2008 در ساعت 05:24 PM

من بسيار متاسفم از ظلمي كه بر ما مي رود و از اينكه براي گرفتن حق و حقوقمان به عنوان يك انسان فراتر از جنسيتمان اينقدر ضعيف و بي پناه هستيم در جامعه ايي چنين مردسالار زنان آگاه و روشنفكر بيشترين لطمات و ضربات را تحمل مي كنند،لطماتي بسيار بيشتر از زنان ساده و عامي. و بيشتر متاسفم براي خودم و تك تك افراد جامعه ام كه دست خالي و پر زخم و خسته از اين بي عدالتي ها هستيم .

-- مهرنوش ، Mar 7, 2008 در ساعت 05:24 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)