رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ تیر ۱۳۸۶
از این ستون به آن ستون – برنامه‌ی نهم

اغتشاش رسانه‌ای

خبرهای هفته‌ی گذشته را از دگولس پرس می‌شنوید.

نبرد حق علیه حق
در درگیری که اشتباهاً بین پلیس و ارتش در شهر مهاباد رخ داد، نیروهای فداکار ارتش موفق شدند 5 نفر از نیروهای مقاوم و جان‌برکف پلیس را به شهادت برسانند. در این درگیری خونین، همه‌ی طرفین طرفدار حق بودند و هیچ‌کس طرفدار باطل نبود و به همین دلیل کلیه‌ی طرفین به شهادت رسیدند. مسؤول پذیرش بهشت اعلام کرد که فعلاً مجوز پذیرش این شهدا صادر نشده است، چون معلوم نیست چی شده و به چه دلیل آمده‌اند.

لیموزین جرج دبلیو بوش
اتومبیل لیموزین ویل اسمیت رئیس جمهور آمریکا که در حال عبور از شهر پر از عینک‌های آفتابی رم بود، وسط خیابان بنزین تمام کرد. هفتادوسه نفر ایتالیایی در این حادثه از خنده جان سپردند. همچنین از کار دوازده نفر از عابرینی که با موبایل‌ها و دوربین‌های کوچک از این صحنه به‌طور مخفیانه فیلمبرداری می‌کردند، توسط 287 نفر از مأمورانی که به‌طور آشکار جلوی فیلمبرداری را می‌گرفتند، جلوگیری شد.

ولادیمیرها به بهشت نمی‌روند
ولادیمیر شنگول رئیس جمهور گل به سرعروس یالا دامادو ببوس یالا، پس از ملاقات با ولادیمیر چکمه، رئیس جمهور سفید جاهای مهم در حضور خبرنگاران حاضر شد و اعلام داشت: ساقی امشب می بده میخونه میخونه. وی ضمن عذرخواهی از حضار، گفت: اگر کسی سؤال نداره، ما بریم؟ ظاهرا ولادیمیر چکمه در همان ملاقات اول، ولادیمیر شنگول را کله پا کرد.

وانگ علی و وانگ الله و وانگ حسین
میلیون‌ها چینی گم شدند. منابع آگاه اعلام کردند که چون در کشور 1.3 میلیاردی چین فقط 100 نام خانوادگی وجود دارد، چینی‌ها معمولاً گم می‌شوند. همین منابع اعلام کردند که 93 میلیون نفر چینی به نام وانگ خوانده می‌شوند. سازمان ثبت احوال گل بلستان اعلام کرد که طبق توافق میان دولتین متعاهدین ایران و چین، چینی‌ها می‌توانند از اسامی مشترک میان ایران و چین مانند وانگ علی، وانگ الله، علی وانگ، وانگ حسین، وانگ حسن، وانگ تقی و غیره استفاده کنند.

ولادیمیر اورتگا و بانو
ولادیمیر اورتگا و همسرش، یه چیز دیگه اورتگا، در ملاقات از گل بلستان مورد استقبال دانشجویان انقلابی و کارمندان انقلابی و محافظان انقلابی و برادران انقلابی و خواهران انقلابی قرار گرفتند. بنا به گفته‌ی خبرگزاری آفتاب مهتاب چه رنگه، ولادیمیر اورتگا گفت: «ما انشاءالله با یک روحیه‌ی قوی به کشور خود برمی گردیم...» وی گفت: «بعون الله تعالی مسیر سوسیالیسم را در هجمه‌ی استکبار آمریکا ادامه داده و تا آخرین قدم وایستادم که وایستادم، به تو چه که وایستادم، دلم خواست که وایستادم، به خودم که وایستادم...»


ولادیمیر اورتگا و بانو در تهران در کمال اقتدار

من شلوارمو می‌خوام
یک قاضی دادگاه در آمریکا از یک خشکشويی که شلوارش را گم کرده بود، درخواست 54 میلیون دلار غرامت کرد. وی گفت: من شلوارم را دوست داشتم، شلوار راه‌راه قرمز و آبی که وقتی می‌پوشیدمش واقعاً احساس خوشبختی می‌کردم. وی اعلام کرد که دیگر زندگی بدون شلوار راه‌راه قرمز و آبی برایش سخت است و برای تحمل این زندگی احتیاج به 54 میلیون دلار پول دارد. این شلوار، دومین شلوار قاضی مورد نظر است که توسط همین خشکشويی مورد نظر که از مهاجران کره‌ای هستند و مثل خیلی دیگر از مهاجران کره‌ای وظیفه‌ی اتو کردن آمریکایی‌ها را دارند، گم شده است. نازلی احساس، کارشناس جغرافیای شلوار و دامن، گفت: «من می‌دانم، می‌دانم، می‌دانم، شلوار او پشت مه غلیظ یک عشق طاعونی گم شده است.»

نامه‌اش را پاره کردی بر دل سنگت جفا
57 استاد اقتصاد گل بلستان به رئیس جمهور این کشور نامه‌ای نوشتند و انتقادات خود را از وضع اقتصادی کشور نشان دادند، وی نامه را پاره کرد.

-----------------
اغتشاش رسانه‌ای

-----------------

امروز می‌خواهم در مورد اغتشاش رسانه‌ای حرف بزنم.

اغتشاش رسانه‌ای
آلوین تافلر معتقد است که جوامع بشری از سه دوره رسانه‌ای عبور کرده‌اند، رسانه‌های شفاهی، رسانه‌های نوشتاری و رسانه‌های دیداری—شنیداری. پرفسور ماهون مک‌میلان در کتاب «پنجره‌های عوضی بیل گیتس» می‌گوید: انسان از چهار مرحله رسانه‌ای عبور کرده؛ رسانه‌های شفاهی، رسانه‌های نوشتاری، رسانه‌های دیداری—شنیداری، و اینترنت. پرفسور مک‌میلان معتقد است که اینترنت به‌طور کلی روابط بشر رو تغییر داده. البته من معتقدم که در ایران مراحل رسانه‌ای شبیه بقیه جاهای دنیا نبوده و شکل خاص خودش را داشته است.

در موج اول گیر می‌کنیم
در ایران، ما ابتدا از رسانه‌های شفاهی استفاده می‌کردیم، یا به عبارت دیگر از صبح تا شب با هم حرف می‌زدیم، بعداً رسانه‌های نوشتاری به‌وجود آمد و بلافاصله پس از ایجاد، مورد سانسور قرار گرفت و به همین دلیل، رسانه‌های شفاهی مانند شایعه و چیزهای دیگر سریعاً جای آنها را گرفت و ما به جای اینکه روزنامه و کتاب بخوانیم، باز هم با هم حرف می‌زدیم. در مرحله‌ی سوم، رسانه‌های دیداری—شنیداری دولتی در ایران ایجاد شد و باعث خلق پدیده‌ی بی‌نظیری به اسم تلویزیون 24ساعته یا تلویزیون‌های لس‌آنجلسی شد و ایرانی‌ها موفق شدند رسانه‌های دیداری—شنیداری را هم به یک رسانه‌ی شفاهی تبدیل کنند تا بتوانند به جای دیدن تصاویر، به دیدن کسانی که در حال حرف زدن هستند، بپردازند. در مرحله‌ی چهارم، اینترنت وارد زندگی ما شد و این بار ما موفق شدیم اینترنت را به وسیله‌ای برای چت کردن و وویس چت تبدیل کنیم تا اینترنت هم تبدیل به یک رسانه‌ی شفاهی بشود.


با همدیگر گفتگو می‌کنیم

دهکده‌ی جهانی علی‌آباد
ما از رسانه‌ها نه بر اساس کارکرد آن رسانه، بلکه براساس نوع نیازمان استفاده می‌کنیم، به همین دلیل، من معتقدم رسانه‌های ایرانی دچار یک اغتشاش عمیق هستند. یا به عبارت دیگر ما دچار اغتشاش رسانه‌ای هستیم. تلویزیون ما کار رادیو را می‌کند، رادیوی ما کار رسانه‌های شفاهی را می‌کند، اینترنت برای ما وظیفه‌ی مطبوعات را انجام می‌دهد، مطبوعات کشور یا وسیله‌ی جنگی می‌شود و یا کار کتاب را می‌کند و کتاب هم در کشور ما بیش از آنکه خوانده شود، نوشته می‌شود. در ایران، ویدئو کار سینما را می‌کند و سینما گاهی وظیفه سخنرانی یا کتاب را انجام می‌دهد.

رسانه، ایران است
به همین دلیل، می‌گویم که ما به تعداد شیوه‌های رسانه‌ای که استفاده می‌کنیم، ایران‌های مختلف داریم؛ ایران وبلاگ‌ها، ایران تلویزیون‌های لس‌آنجلسی، ایران مهران مدیری، ایران وب‌سایت گویا، ایران رادیو بی‌بی‌سی، ایران نمازجمعه، ایران روزنامه‌ی کیهان، یا مثلاً ایران وب‌سایت روزآنلاین. نکته‌ی مهم این است که این ایران‌های مختلف گاهی هیچ شباهتی به هم ندارند. ایران وبلاگ‌ها یک کشور کاملاً متفاوت با ایران تلویزیون‌های لس‌آنجلسی است، انگار شما درباره‌ی دو کشور حرف می‌زنید.

در همین جا توضیح کوتاهی در مورد پرفسور ماهون مک‌میلان بدهم، چنین شخصی وجود ندارد و بهتر است شما هم دنبال آثار و نظرهای ارزشمند او نگردید.


هخا، آغازگر راه احمدی‌نژاد، او گفت:می‌شود و می‌توانیم

دنیای 24 ساعته‌ی آقای اردوبادی
آقای اردوبادی را حتماً می‌شناسید، تقریباً روزانه 14 ساعت دستگاه کنترلر تلویزیون در دستش است و از این کانال به آن کانال، همه‌ی اتفاقات لس‌آنجلس را با دقت دنبال می‌کند. به من می‌گوید: دکتر اسعدیان هفته‌ی گذشته گفته که تا سال 2009 در ایران یک دولت دموکراتیک بسیار عمیق به‌وجود می‌آید.

می‌پرسم: این آقای دکتر اسعدیان کیه؟

می‌گوید: دکتر اسعدیان؟ خیلی شخصیت علمی مهمی داره، همه‌ی تلویزیون‌ها در موردش حرف می‌زنند. توضیح می‌دهد که دکتر اسعدیان قبلاً رئیس دانشگاه تهران بوده و خیلی معروف است. می‌گویم: ولی رئیس سابق دانشگاه تهران آدم دیگه‌ای بود به اسم دکتر فرجی.

می‌گوید: نه، اون رو نمی‌گم، قبل از اون، این دکتر اسعدیان توی ناسا کار می‌کنه و جامعه‌شناس هم هست.

می‌گویم که نمی‌شناسمش. تعجب می‌کند و تقریباً عصبانی می‌شود.

می‌گوید: چطور تو دکتر اسعدیان رو نمی‌شناسی؟ ایشون همون کسی است که با خانم دکتر پروانه شمیسا طرح راهپیمایی یک‌میلیون‌نفره در کالیفرنیا را برای آزادی ایران مطرح کرد.

می‌گویم: اسم پروانه شمیسا رو نشنیدم.

می‌گوید: خیلی معروفه، چطوری نمی‌شناسی‌اش، همه پروانه رو می‌شناسند، توی همه‌ی تلویزیون‌های 24ساعته هست. توضیح می‌دهد که خانم پروانه شمیسا با همان نورعلی پهلوان کار می‌کرد که قبلاً مدیر تلویزیون ملی ایران بود، همان دوره بود که دکتر اسعدیان رئیس دانشگاه تهران بود.

می‌گویم که دکتر نورعلی پهلوان را هم نمی‌شناسم و مدیر تلویزیون ملی قبل از انقلاب هم به نظرم فرد دیگری بود. با عصبانیت به من نگاهی می‌کند که انگار به او توهین کرده باشم، می‌گوید: تو چطور نویسنده‌ای هستی که این‌ها رو نمی‌شناسی؟

دکتر اردوبادی از صبح که بلند می‌شود دائم مشغول دیدن برنامه‌های آقای علیرضا میبدی و آقای نوری‌زاده و آقای بهارلو و آقای لیمونادی و آقای همایون و آقای صوراسرافیل است، البته معتقد است هنوز کسی روی دست هخا نیامده و به یاد آن روزها آه می‌کشد.

آقای اردوبادی معمولاً با وجود اینکه خانه‌اش در میرداماد است، اما زیاد از خانه بیرون نمی‌رود، چون وقتی به خیابان می‌رود احساس می‌کند در یک کشور بیگانه است. احساس می‌کند این کشور گاهی اوقات با آن کشوری که می‌شناسد فرق می‌کند. آقای اردوبادی در میان مطبوعات فقط گاهی نگاهی به کیهان می‌کند و به نویسندگان آن فحش می‌دهد و از اینترنت هم خوشش نمی‌آید، فقط این را می‌داند که ایرانی‌ها بیشترین وبلاگ‌ها را در دنیا دارند.

برای عده‌ای از مردم ما ایران همان چیزی است که در تلویزیون‌های لس‌آنجلسی می‌بینند.

فیروزه از واشنگتن هم انگار در تهران است
اما برای فیروزه این موضوع واقعیت ندارد. فیروزه در واشنگتن زندگی می‌کند و از خویشان قدیمی من است. فیروزه را بعد از سالها دیدم. به من گفت لذت می‌برم وقتی مقاله‌های تو را می‌خوانم. به او گفتم که از این موضوع خیلی خوشحالم.

گفت اتفاقاً زیتون هم در مورد تو نوشته بود، گفتم: زیتون؟

گفت: آره، زیتون خیلی بامزه است! گفتم: وبلاگ می‌نویسه؟

گفت: آره، گفت: سیبیل طلا هم خیلی جالب می‌نویسه، البته من خیلی حرفهاش رو قبول ندارم، مدتی قبل هم الپر چیزی نوشته بود که به نظرم می‌اومد زیاد با هم خوب نیستند.

گفتم: الپر چیه؟ اسم چیزی است؟ گفت: ای بابا! نکنه می‌خوای بگی هودر رو هم نمی‌شناسی؟ گفتم: چرا، اون رفیقمه، مطالبش رو هم می‌خونم.

گفت: تازگی‌ها ف.م.سخن یک چیزی نوشته بود، واقعاً لذت بردم، خیلی عمیق و با یک طنز خیلی جذاب می‌نویسه.

گفتم: فیروزه! تو از صبح تا شب وبلاگ‌ها رو می‌خونی؟

گفت: الآن دیگه کمتر می‌خونم، ولی وقتی من‌ومانی و سینا مطلبی بود که دیگه هر روز می‌خوندم. این جوری احساس می‌کنم توی تهران هستم.

گفتم: یعنی اگر آدم وبلاگ‌ها رو بخونه می‌تونه احساس کنه توی تهران هست؟

گفت: مگه تو نمی‌خونی؟ گفتم: چرا، منم می‌خونم، ولی نه اینقدر، نه، زیاد نه، یک کمی کمتر، نگاهی می‌کند که انگار از من ناامید شده است.


هر کدام از ما در یک ایران زندگی می‌کنیم.

ما در کدام ایران زندگی می‌کنیم؟
گروهی فقط از پنجره وبلاگ‌ها ایران را می‌بینند، برای آنها الپر و سیبیل طلا و هودر و خورشیدخانوم و ف.م.سخن شخصیت‌های اصلی زندگی ایرانی هستند. گروهی از مردم ما چه در داخل و چه در خارج از کشور فقط از طریق صداوسیما و شبکه‌های جمهوری اسلامی ایران را می‌بینند، آنها مهران مدیری و باغ مظفر و فرزاد حسنی را دوست دارند و با آنها زندگی می‌کنند. یک گروه از مردم فقط روزنامه‌ها و وب‌سایت‌های اصلاح‌طلب را می‌خوانند و از شبکه‌های لس‌آنجلسی بدشان می‌آید. گروهی از مردم فقط به بی‌بی‌سی یا رادیو فردا گوش می‌کنند و ایران را با صدای آنها می‌شناسند. و وقتی این افراد با هم حرف می‌زنند، احساس می‌کنند، طرف مقابل‌شان یک اشکالی دارد. کسانی که دعوای سیبیل طلا و دبش و هودر و کمانگیر را می‌خوانند، هنوز خبر ندارند که حاج آقا اختری به جای عماد افروغ رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس شده، نمی‌دانم، این موضوع اهمیت زیادی دارد؟

25 شبکه لس‌آنجلسی، 17 شبکه سوئدی، یک میلیون وبلاگ
ممکن است فکر کنید همه جای دنیا همین طور است. در همه جای دنیا مردم از رسانه‌های مختلف استفاده می‌کنند و هر کسی جوری دنیا را می‌بیند‌. ولی من به این موضوع اعتقاد ندارم، معتقدم که ما در ایران دچار اغتشاش رسانه‌ای هستیم. رسانه‌های ما چون کارکرد خودشان را انجام نمی‌دهند، جایگزین رسانه‌های دیگر می‌شوند. گاهی نیاز به تلویزیونی که خبرها را به‌درستی منتقل کند وجود دارد و چنین تلویزیونی وجود ندارد و همین منجر به این می‌شود که ده تلویزیون ناقص ایجاد شود که کار آنها فقط منتشر کردن خبرهایی است که سانسور شده است. همین می‌شود که بعضی از مردم ما فقط خبرهای سانسورشده را می‌دانند و خبرهای سانسورنشده را اصلاً نمی‌خوانند. اغتشاش رسانه‌ای این است که در کشوری که تیراژ کتاب 3000 نسخه در سال است، تعداد وبلاگ‌ها یک میلیون وبلاگ است. اغتشاش رسانه‌ای این است که در سوئد 17 رادیوی فارسی زبان داریم و در لس‌آنجلس 25 شبکه تلویزیونی فارسی‌زبان داریم و در کنار اینها وب‌سایت‌هایی هستند که کار روزنامه‌هایی که نیستند را می‌کنند و روزنامه‌هایی هستند که به خوانندگان کتاب‌هایی که عادت به کتابخوانی ندارند، همان کتاب‌ها را به صورت مقالات طولانی عرضه می‌کنند.

تلویزیون و وبلاگ، دیگر اثر ندارد
نکته این که اگر بنا باشد فرض کنیم که وظیفه‌ی رسانه تأثیرگذاری بر جامعه است، رسانه‌های ما فاقد این تأثیرگذاری هستند، چرا که ارتباط رسانه‌ها و مردم مغشوش است. مردم ما هر سال یک ساعت کتاب می‌خوانند، در شکوفاترین دوره‌ی اوج مطبوعات کشور، کمتر از 20درصد مردم از مطبوعات استفاده می‌کردند، تأثیر یک میلیون وبلاگ‌نویس در سرنوشت سیاسی کشور، از تعداد نویسندگان آن هم کمتر است، یعنی وبلاگ‌ها بر نویسندگان‌شان هم اثر ندارند، تلویزیون‌های لس‌آنجلسی می‌توانند به‌سرعت از زندگی بسیاری از مردم حذف شوند و هیچ اتفاقی نیفتد. تازه همه‌ی اینها فقط در شهرهای بزرگ ایران است، در بسیاری از مناطق مرزی مردم اصلاً در رسانه‌ی فارسی زندگی نمی‌کنند و در بسیاری از شهرهای کوچک تعداد کسانی که از چیزی جز صداوسیما استفاده می‌کنند، به ده درصد کل مردم هم نمی‌رسد. ایران، برای آن مردم یک کشور دیگر است. آنان در دو سال گذشته احمدی‌نژاد را دیده‌اند و می‌دانند که انرژی هسته‌ای حق مسلم‌شان است.

مجمع‌الجزایر رسانه‌های بی‌اثر
اما همه‌ی اینها هستند و هر کدام برای خودشان دنیای خاصی دارند، دنیایی که شبیه یک مجمع‌الجزایر است، مجمع‌الجزایری که اگرچه در مجموع مردمان یک کشور را تشکیل می‌دهد، اما هر کدام از آن مردم تصویری از کشور دارند که چندان به تصویر ساکنان جزایر دیگر شبیه نیست. شاید به همین دلیل است که معمولاً پیش‌بینی‌های ما از رفتار اجتماعی مردم شباهت زیادی با واقعیت‌هایی که رخ می‌دهد، ندارد.

سنگی و کوهی
یک جامعه‌شناس فرانسوی می‌گوید: سرنوشت ما مثل کوه‌نوردی است که به قله‌ی کوه می‌رود و چند سنگ را که دوست دارد و شبیه هم است از میان سنگ‌های متفاوت انتخاب می‌کند و برای ما می‌آورد و ما که به قله نرفته‌ایم گمان می‌کنیم کوه از این سنگ‌ها تشکیل شده است.

قیچی‌ها با رسانه‌ها دوستان و شاید بتوان گفت دشمنان قدیمی‌اند.


پنج قیچی
قیچی اول

براش زياد فرق نمی‌‏كنه، چه فيلم باشه و چه كاغذ، به هر حال مواظبه كه مشكلی به وجود نياد.

قیچی دوم
اوایل کارش را خوب بلد نبود. گاهی چنان می‌برید که وقتی می‌خواستند آن را بدوزند جایش معلوم می‌شد اما یواش‌یواش کارش را یاد گرفت. این اواخر جوری می‌برید که هیچ‌کس نمی‌فهمید یک تکه از واقعیت گم شده است.

قیچی سوم
همیشه کاغذ از دست قیچی ناراحت بود، به محض اینکه چیزی روی آن نوشته می‌شد قیچی عصبانی می‌شد و یک تکه از کاغذ را می‌برید و دور می‌انداخت. آخر کار کاغذ خسته شد، دیگر چیزی نمی‌نوشت که قیچی را عصبانی کند.

قیچی چهارم
- وقتی بچه بود کاغذهای رنگی را می‌برید و با آنها شکل‌های قشنگی درست می‌کرد.

- وقتی جوان شد پارچه‌ها را می‌برید و لباس‌های زیبایی را آماده می‌کرد.

- کمی که سن‌وسالش بالاتر رفت آرایشگر شد، موهای جوان‌ها را کوتاه می‌کرد، همیشه سرش شلوغ بود و کلی مشتری داشت.

- کم‌کم تیغش کند شده بود و کارش رونق نداشت، بالاخره او را به اداره‌‌ی سانسور بردند و از او برای بریدن کاغذها استفاده کردند.

- بالاخره پیر شد و دیگر تیغش نمی‌برید، گذاشتندش گوشه‌ی آشپزخانه و فقط گاهی پیرزن با آن نان‌ها را می‌برید.

- یک روز اشتباهاً انداختندش توی سطل آشغال.

قیچی پنجم
وقتی قرار شد اداره را مدرنیزه کنند قیچی‌ها را جمع کردند و انداختند دور. با استفاده از کامپیوتر کلمات اضافی را حذف می‌کردند، بدون اینکه هیچ اثری به جا بماند.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

سلام

مقاله های شما نباید تمام بشوند. همان موقع که پشت کنک.ر ب.دم و دست پشخت های تان را در جامعه مزه مزه می کردم هم دلم نمی خواست ستون پنجم به آخر برسد. روزی که جامعه را بستند گریه ام گرفت.

-- jتوماج رحمتی ، Jun 21, 2007 در ساعت 09:33 PM

لطفا برنامه را بصورتی که بتوانیم دانلود کنیم برای ما قرار دهید(با حجم پایین البته)

-- مهراد ، Jun 22, 2007 در ساعت 09:33 PM

I tired to find your the clip version of you program but I couldn't find the link!

-- Aydin Salek ، Jun 22, 2007 در ساعت 09:33 PM

سلام، آقای نبوی این راست است که شما در همایش یا چه می دانم چه کوفتی در پاریس با دارو دسته نیم پهلوی شرکت داشتید؟!

-- مهری ، Jun 22, 2007 در ساعت 09:33 PM

چرا برنامه ۹ و ۱۰ تصویر ندارد ... ما خیلی منتظر هستیم .

-- بی میل ، Jun 26, 2007 در ساعت 09:33 PM