تاریخ انتشار: ۲۹ مهر ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

شکیرا! به اسلام ضربه نزن!

در بیست و هفتمین برنامه «از این ستون به آن ستون» خبرهای عل‌اصغر را در مورد سفر ولادیمیر چکمه به تهران، دستگیری قابل، باقی و اکبرین، آبجی شمسی پهلوون و همسرش و سایر موارد، به همراه گزارش ويژه عل‌اکبر خوشحال درباره شکیرا، جملات قصاری تحت عنوان «و یک انقلاب پلیسی» و شعر نازلی احساس با عنوان «پوتین‌ات را در بیاور» را می‌خوانید و می‌شنوید و می‌بینید.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

جناب اوس ابرام،

مثل هميشه برنامت جالب بود٠ يه چن كلمه ميخام در مورد بحث انقلابت بگم٠

اولا، فكر ميكنم كه تنها تو يه زبون تو دنيا انقلاب معنيش بالا آوردن (استفراغ) هم باشه (گيلكي و فكر كنم مازندراني)٠ خوب كه فكر كني بَدَم نميگن٠

دوما، همونظور كه گفتي، معمولا انقلاب ها بهترين نچه هاشونو ميخورن و جلاد ها و ستمگر ها هم هيچ وخت از گذشته درس نميگيرن٠

سوما، شعر زير و بيگي بياد:

بود يكی روزی و يكّی نبود
غیرِ خداوند نبودی وجود
حاَكمِ یك كشورِ بی بام و بَر
قدرت بی حد و نصابیش بود
در عوضِ عدل و بجای سخا،
بر همگان ظلم بكرد و حدود
آن ستم و شتم نه تنها به عام
بلكه به خاصان و مهان می‌نمود
گاه وزیری بكشیدی بِه بند
گاه وکیلی بزدی بر عمود
الغَرض، اندر همه آن مرز و بوم
یك نفر آسوده و راضی نبود
آنقدر این فاجعه تکرار شد
تا كه برفت از همه صبر و جود
كَم كمك آهنگ ”خدایا بگیر
جانِ چنین آكله را“ شد سرود
اِلتَهَبَ یلتَهِبُ اِلتِهاب
ملك بشد مستعد انقلاب!

بود جوانی به دهی در ستم
بندی زندان و به غل نیز هم
قامت سروش حسد خاص و عام
جملهٔ عمرش یکی از بیست کم
داد به آن حاکمِ جانی پیام
”کای به جهان نام شریفت علم
ما یکی از چاکرکان تو ایم
بندگک خاص توایم ای صنم
گر بدهی رخصتم اینک به مهر
سر بدهم در رهت ای پور جم
در دل رنجیده یکی آرزوست
جان به لب آورده مرا درد و غم
طالب آنم که به دربار تو
میر غضب باشم و شمر دژم
حال مرا جانی دربار کن
تا که بریزم به رهت خون و دم
انتصَبَ ینتصِبُ انتصاب
محض خدا اِعجلُ عندالجّواب“

شاه چو در یافت پیام پسر
كرد به دور و بر درگه نظر
دید همه سوته و فرتوت و زار
جملگی از غایت پیری پكَر
غرقِ تفكّر شد و با خود بگفت
”بارگهم بین كه بدین زور و زرّ
جایگه چند حرامی شده
گشته اقامت گه رندان خر
میرغضب هم که بدین فربهی
غیرت خود داده٬ شده ننگ و شرّ
موقع آنست كه فارغ شوم
از کف بی همّت کوران کر
تازه جوان را بدهم فرصتی
بو که شود ملکت ما پر ثمر“
خواند غلامی و بدو امر كرد
تا شود و آردش از حبس در
اكتَسَبَ یكتَسِبُ اكتِساب
نوکر شه رفت و بیاورد شاب

تازه جوان در غل و مانند شیر
پای کشان بوسه بزد بر سریر
دامن شه سرمه‌ی چشمان نمود
گفت به شه جمله مجیز کثیر
شاه بگفتش که بریدند غل
و از گه خود لمحه‌ای آمد به زیر
گفت جوان را: ”ز چه رو بایدت
خادم درگه بکنم یا که میر
میرغضب دل ز حجر بایدش
رحم ندارد به صغیر و کبیر
چیست به پیشینه دیرینه ات
شاهد دل سنگی تو ای قدیر؟“
گفت جوان: ”چیست از این بیشتر
زآنكه زدم مادر خود را به تیر
نیز پدر را بشكستم كمر
خواهر خود را بگرفتم اسیر
ارتکبَ یرتکِبُ ارتکاب
ریزشِ خون بیش ز حّد نصاب“

قلب شه از غالیه سرشار شد
گفت: ”جوان بخت ترا یار شد
در سمت میر غضب كار تو
حدّت خونریزی و كشتار شد“
روز دگر بر حسب امر شاه
شدّت سركوب فزونبار شد
هر كه سخن گفت عليه ملك،
در كف امنیه گرفتار شد
شنعت و جاسوسی و نامردمی
نزد كسان محسنه ابزار شد
جملگی خلق به هم بد گمان
مكر و ریا نحوهٔ كردار شد
خردترین زمزمهٔ اعتراض
باعث رفتن به سر دار شد
میر غضب لیل و نهارش نبود
زآنكه ورا مشغله بسیار شد
ارتعَبَ یرتعِبُ ارتعاب،
ترس ز چشم همگان برد خواب

لیك چنان كآمده از عهد دور
راه جهانداری و رسم امور
نیست به سرنیزه و شمشیر و بند
شه نکند تکیه به زنجیر و زور
پادشه ظالم بی عدل و داد
تخم نکارد بجز از شرّ و شور
گاه درو نیز بجای عنب
حنظل تلخ است ورا در حضور
شاه نگون بخت ولیکن ز حمق
گفتهٔ نیکان نفزودش شعور
آنقدر از مردم بدبخت کشت
تا بشد آن غمکده پر از قبور
جان خلایق چو به لب‌ها رسید
ملت چون مرده برون شد ز گور
خوف غل و حبس نبودی دگر
در دل این آدمیان و فتور
اِحتسبَ یحتسبُ احتِساب،
نوبت شه آمد و وقت حساب

چون که شه آورده شد از حبس و بند
تا بچشد مزّهٔ تیز و گزند
دید که آن میرغضب آشناست
یار قدیم است و به دستش کمند
تا که ببندد بر و بازوی او
سر زندش در بر جمع نژند
گفت: ”چنین است که مردان حقّ
جمله جهانداری و رادی کنند
جان خلایق چو بدانها خوش است
کی به تبرشان سر و بازو زنند؟
ما ننیوشیده پیام صواب
گردنمان بر سر سکّو بُرند
میرغضب هم که خود از جنس ماست
درس نگیرد ز چنین چون و چند
روز دگر بین که سر این سکو
گردن وی را به تبر می‌زنند
اِجتنبَ یجتنبُ اجتناب،
كن حذر از عاقبت انقلاب

خداوند شما را هم به راهِ راست هدايت فرمايد

-- سيد موسوي (Amousonny) ، Oct 23, 2007

با سلام-

به نظر من نوشته های آقای نبوی واقعا شاهکار هستند. و ایشان یکی از قویویترین نویسندهای معاصر(مخصوصا در حوزه طنز) می باشند. ولی لهجه ایی که به خود می گیرند واقعا انزجار اور است. چرا فکر می کنند که اگر لهجه هموطنان ترک زبان را داشته باشند بهتر است. به نظر من اصلا این طوری نیست. و مسخره به نظر می آید نه طنز. بهتر است با همان لهجه پارسی مطالب خود را بخوانند.

-- فرهاد ، Oct 24, 2007

آقای نبوی ادای هموطنان ترک را در نمی آورند. ایشون خودشون از هموطنان ترک اند. مگر اینکه شما از ایشان ترک تر باشید!

-- مهدی ، Oct 25, 2007

من هم مو افقم كه آقايه نبوى خوب طنز مى نويسند ولى اين لهجه و طرز اجرا واقئا لوس است.

-- يارى ، Oct 25, 2007

ابراهیم جان به نظر من بهتر است بنویسی.

-- محدم ، Oct 27, 2007

lahje agaye Nabavi khili ham bahale,va hagigatan entekhabe khubi kardan ishun...

-- Mehdi ، Oct 27, 2007

besiyar az goosh dadan lezat bordam
movafagh bashid

-- louiz ، Oct 28, 2007

اولا پارسی لهجه نداره. دوما این بنده خدا خودش رو خدا زده ترک شده مثل همون که حسنی بود. آقا دلمون برای حسنی تنگه.

-- جواد از اراک ، Oct 29, 2007

I think he is a good writer but not a comedy man in TV

-- بدون نام ، Oct 29, 2007

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)