رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۷ تیر ۱۳۸۶

از بازی نارسیستی تا مصاحبه‌ی نارسیستی

داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی، روان‌درمانگر

در روانکاوی، به‌ویژه روانکاوی لکان، اساس سلامت فرد و جامعه را نوع ارتباط فرد و جامعه با اشتیاق و آرزوهای مختلفش، و به‌ویژه اشتیاق‌‌های نارسیستی شیفتگانه/خودشیفتگانه و خشم نارسیستی یا میل قتل پدر و نفی قانون تشکیل می‌دهد. روانکاوی لکان از سه نوع رابطه با دیگری سخن می‌گوید: رابطه‌ی سمبلیک، نارسیستی و رئال یا کابوس‌وار.
این سه رابطه همسو با سه بخش روان انسانی‌ست: یعنی ساحت سمبلیک، ساحت خیالی و ساحت رئال.

در حالت ارتباط نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه یا رابطه‌ی کابوس وار و خشونت‌آمیز انسان اسیر نگاه این «دیگری» مطلق می‌شود و تمامیت‌خواه است و فردیتش و چندلایه بودنش را از دست می‌دهد.

در حالت رابطه‌ی سمبلیک و تثلیثی، فرد قادر به ارتباط با فاصله با این «دیگری» و جذب این دیگری و تمناهایش در جهان سمبلیک و قابل تحول خویش است. موضوع بلوغ انسانی عبور هر چه بیشتر از حالت ارتباط نارسیستی یا ارتباط رئال با دیگری به سوی ارتباط سمبلیک و تثلیثی با خویش و دیگری‌ست؛ خواه این «دیگری» تمنای خویش باشد خواه معشوق یا خدا باشد.

بازی سمبلیک جنسی/عشقی، بازی خیالی و نارسیستی، بازی کابوس‌وار

هر عشق، رابطه، سکس و اروتیک در واقع یک نوع دیالوگ و بازی و اجرای یک‌سری بازی‌های جنسی و جنسیتی برای دست‌یابی به تمنای عشقی و جنسی خویش است. در واقع در پشت هر عشق و هر عمل جنسی نوعی استعاره و سناریو نهفته است که بسته به نوع این سناریو، حالت عشق و عمل اروتیکی تفاوت دارد. از این‌رو، به قول طنز زیبای لکان «عمل جنسی در واقع یک عمل جنسیتی‌ست». ما در سکس شاهد رابطه میان یک مرد و یک زن، یا دو همجنس، به همراه فانتزی‌های سمبلیک یا خیالی و کابوس‌وار آنها و تصورات آنها از رابطه و دیسکورس جنسی و جنسیتی هستیم. بدین‌گونه سکس در واقع یک عمل جنسیتی و دیسکورسیو است.

تفاوت رابطه‌ی سالم و بیمار و بازی سالم و بیمار در این است که در حالت بازی سمبلیک و سالم جنسی و عشقی هر دو بازیگر و عاشق/معشوق به عنوان فرد قادر به بیان احساسات و تمناهای چندلایه شان، لمس و بیان نیازشان به دیگری و قادر به دیالوگ پارادکس و چندوجهی با دیگری هستند. این بازی و سناریو می‌تواند تحول و تغییر یابد؛ زیرا فرد همیشه قادر است از زاویه‌ی سوم و قانون جنسی و احترام به مرزهای خویش و معشوق به رابطه‌ی خویش و به خود بنگرد و آن را متحول سازد.

اما در حالت بازی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه یا حالت بازی رئال و کابوس‌وار این تحول وجود ندارد و دیگری و معشوق به‌سان یک فرد کامل دیده نمی‌‌شود؛ بلکه او فقط جزیی و ابژه‌ای و فیگوری در بازی و سناریو نارسیستی‌ست. بدین‌‌سان نه سناریو و نه رابطه‌ی تحول و دگردیسی درستی می‌یابد و نه دیالوگی وجود دارد. بلکه مانند یک بازی سادومازوخیسیتی بیمارگونه قربانی تنها وسیله‌ای برای دست‌یابی به خیال و آرزوی خدا بودن خویش است.
از طرف دیگر، فرد گرفتار سناریو نارسیستی یا کابوس‌وار ناتوان از نگریستن به خویش از بیرون و نقد خویش برطبق قانون جنسی و احترام به خویش و دیگری‌ست. بلکه در سناریو و بازی خیالی او در واقع همیشه یک تصویر پدر خیالی یا مادر خیالی در صحنه وجود واقعی دارد که فرد در پی یکی شدن با نگاه اوست و معشوق و دیگری فقط وسیله و ابژه‌ای برای یکی شدن با این تصویر خیالی‌ست. مثلا کانیبالیست با خوردن معشوق در یی یکی شدن با او و با پدر خیالی‌ست.

فانتسم و سناریو نارسیستی یا کابوس‌وار

سناریوی بازی نارسیستی و بازی کابوس‌وار را در روانکاوی لکان فانتسم می‌نامند. به قول دکتر موللی «فانتسم دارای یک جنبه‌ی مثبت است؛ که برای مثال مرد یا زن را قادر به ارضای تمنای جنسی خود کرده و تقوم بخش اصلی رانش جنسی اوست. جنبه‌ی منفی آن در این است که نه تنها برای مثال در مورد مرد، توانایی بهره جستن واقعی را از کالبد زن از او می‌گیرد بلکه او را از مقابله نسبت به زن به عنوان وجودی تمام عیار عاجز می‌کند». (۲)

فانتسم دارای یک بار نارسیستی و نابالغانه‌ی قوی‌ست و مربوط به عرصه‌ی خیالی‌ست. برای مثال، یک اکسهیبیسونیست یا تن‌نمای بیمار و گرفتار سناریوی نارسیستی خویش، تنها با لخت شدن در انظار عمومی یا در پارک و در برابر چشمان وحشت‌زده و شوکه‌شده‌ی دیگری می‌تواند به خودارضایی و ارگاسم دست یابد و ناتوان از آن است که این اشتیاق تن‌نمایی را به تمنای اروتیکی مدرنش تبدیل سازد و به عرصه‌ی خصوصی و اروتیکی خود و معشوقش و اجرای بازی‌های تن‌نمایی یا فتیشیستی در حوزه‌ی محرم عشق و اروتیک خصوصی دست یابد.

در حالت فانتسم کابوس‌وار و خشونت‌آمیز مانند بازی‌های بیمارگونه‌ی قهرمان فیلم «سايکو»ی هیچکاک یا مانند بخش اول فیلم «هانیبال» لکتور، که در آن فرد بیمار از پوست تن قربانیانش برای خویش لباسی و پوستی نو می‌دوزد که او را سرانجام زیبا یا زن سازد، شاهد گرفتاری کامل بیمار در نگاه پدر جبار درون و محو شدن در این نگاه و اسیر خواست نارسیستی خویش مانند میل زن شدن و کامل شدن، خدا شدن و از دست دادن کامل فردیت خویش هستیم.

انسان گرفتار فانتسم و سناریوی نارسیستی بجز این حالت در حالت دیگری به ارگاسم یا لمس تمنای اروتیکی و عشقی دست نمی‌یابد و محکوم به تکرار بیمارکننده و ناتوان از دیالوگ است. یعنی در رابطه‌ی جنسی و عشقی در واقع به دنبال یک خیال خویش است و ناتوان از دیدن چهره و قدرت‌ها و نیازهای متفاوت معشوق است.

برای مثال مرد ایرانی سنتی عمدتاً در زن به دنبال این زن اثیری/مادر می‌گردد و زن ایرانی سنتی عمدتا به دنبال این پرنس/پدر می‌گردد و بدین خاطر نیز، مانند کتاب بوف کور هدایت، ما شاهد آن هستیم که راوی/زن اثیری، راوی/ لکاته ناتوان از تن دادن به عشق یکدیگر و دیالوگ با یکدیگر و ناتوان از دیدن حالات و قدرت و ضعف‌های دیگری و عشق ورزیدن به حالات چندگانه‌ی معشوق و همسر هستند. عشق‌شان به خشم و میل قتل یا شکنجه‌ی دیگری تبدیل می‌شود.

برای نمونه مردی که زن برایش موجودی مقدس و به‌سان تبلور مادر خیالی و زن خیالی‌ست و عشق چون حالت افلاطونی نزدیکی با یک فرشته است، آنگاه این فانتسم در پی یگانه شدن با معشوق و تبدیل او به بخشی از خویش، با دیدن هر فردیت یا خواست اروتیکی از این به‌اصطلاح فرشته‌ی خویش، در واقع سناریوی مورد نیاز خویش را از دست می‌دهد و تمنایش می‌خوابد و دچار یک نوع ناتوانی جنسی می‌گردد و شیفتگی‌اش به فرشته‌اش، به خشمش به این زن به اصطلاح خطرناک و بدکاره تبدیل می‌شود. این موضوع یکی از دلایل اصلی روانی قتل‌های سریالی زنان است.

حاصل دیگر این نگاه تک‌ساحتی به همسر این است که برای مثال در روابط زناشویی ایرانی، به‌ویژه در نسل‌های اول و دوم، گفت‌وگو و دیالوگ درباره‌ی فانتزی‌های جنسی و عشقی میان زن و شوهر بسیار اندک است و سکس بیشتر در خاموشی و سکوت و به شکل تکرار یک حالت همیشگی مانند پوزیسیون میسیوناری و خوابیدن مرد بر زن صورت می‌گیرد. حاصل این عدم دیالوگ و عدم تنوع، کسالت جنسی برای هر دو و عدم ارضای جنسی و روحی و معضلات روانی و روانی/جسمی ناشی از این عدم ارضای جنسی و عشقی‌ست.

زنی نیز که رابطه‌ی جنسی با مرد برایش چون یکی شدن با یک پدر قوی و امنیت‌آور و تبدیل شدن به یک کودک و دختر ملوس و شاد در آغوش این پدر مهربان یا خشن است، با دیدن هر حالت زنانه یا فانتزی به‌اصطلاح مفعولانه در معشوق و همسر مردش، دچار مشکل کمبود میل جنسی یا از دست دادن حس عشقش به معشوقش می‌شود. مانند حالت لکاته نسبت به راوی و شکنجه دادنش و رابطه‌ی پنهان لکاته و زن اثیری با پدر و پیرمرد.

مشکل فانتسم‌های ناخودآگاه در این است که در واقع آنها تلاشی برای چیرگی بر احساس اختگی و قانون جنسی و دست‌یابی دوباره به احساس یگانگی و تمامیت اولیه‌ی نارسیستی با مادر و حالت جنینی هستند. از این‌رو چیرگی بر این فانتسم‌ها و عبور از آنها و دست‌یابی به فردیت جنسی و جنسیتی خویش و دستیابی به نوع سمبلیک و چندلایه‌ی بازی جنسی و رابطه‌ی جنسی/عشقی ایرانی یکی از ضرورت‌های مهم تحول جنسی و عشقی ایرانی و یک اصل مهم در تحول و نوسازی دیسکورس سنتی ایرانی‌ست. در مقالات بعدی، به وفور و با جزییات، یکایک اشکال عمده‌ی این فانتسم‌های ایرانی نسل‌های گذشته یا نسل‌های جوان و معاصر را بازمی‌گشایم. حال، به نمونه‌ای از این بازی نارسیستی در بحث روشنگرانه اشاره می‌کنم تا خواننده و روشنگر جنسی هر چه بیشتر به خطر این روابط و ضرورت چیرگی بر آن توجه نماید.

نمودی از معضلات بحث‌های جنسی و ضرورت چالش با آن

یک شکل این بازی سنتی در قالب مصاحبه‌ی مدرن را ما در مصاحبه‌ی میان خانم رحیمی و طراح عراقی مقیم ایران به نام باسم الرسام می‌‌بینیم (+) که در واقع یکی از دوستان ایشان است. مشخص است که مصاحبه‌گر از احساس علاقه و عشق چندین ساله‌ی این فرد به خویش واقف است. در این مصاحبه که قرار است با این هنرمند درباره‌ی بحث اروتیسم و عشق و نظر هنرمند عراقی در این باره صورت گیرد، به بیان عشق این هنرمند به مصاحبه‌گر و به ایجاد یک بازی سنتی و نارسیستی منتهی می‌شود و یک دفعه در وسط بحث به اصطلاح روشنگرانه، یک سناریوی قدیمی و سنتی ایرانی به وجود می‌آید.

موضوع تراژیک این است: در لحظه‌ای که مصاحبه با بیان عشق مصاحبه‌‌شونده به مصاحبه‌‌کننده، حالت شخصی می‌گیرد، مصاحبه‌‌‌کننده نه به وظایف یک روشنگر جنسی و مصاحبه‌‌گر جنسیتی عمل می‌‌کند و نه ایجادگر یک دیالوگ عشقی مدرن می شود در برابر چشم دیگران و بیان نظرات آشکار دو نفر درباره احساس‌شان. در لحظه‌ای که باسم به بیان عشقش می‌پردازد مصاحبه‌کننده دو راه در پیش دارد: یا با بیان اصل بحث هنرمند را از خصوصی کردن بحث باز دارد و این‌گونه بحث را به مجرای اصلی برگرداند، یا آن‌که مصاحبه‌گر همین بیان عشق را به موضوع بحث تبدیل کند. دراین‌‌حالت او باید خود نیز به بیان صادقانه‌ی احساسات خویش یا نظر خویش بپردازد. از طرف دیگر همزمان باید باز هم فاصله‌ای نو میان عرصه‌ی عمومی و خصوصی ایجاد کنند. خواننده نیز می‌‌تواند بسته به توانش از این دیالوگ سود ببرد یا بحث را همراهی کند.

تکرار بازی تراژیک سنتی نارسیستی در مصاحبه

مشکل مصاحبه از اینجا شروع می‌شود که با بیان عشق توسط فرد مصاحبه‌‌‌شونده، فرد مصاحبه‌کننده به جای آن‌که با دیدن خویش و باسم از خارج و از چشم‌انداز قانون و دیسکورس، به ایجاد این مصاحبه‌ی مدرن کمک رساند، به‌خاطر حالت‌های تعالی نیافته‌ی سنتی در خویش و هنرمند عراقی و به‌خاطر نشناختن حالات و سناریوی سنتی خویش، ناخودآگاه ایجادگر یک سناریوی سنتی و ارضای ناخودآگاه برخی فانتزی‌های سنتی خویش در پی مورد توجه بودن نارسیستی از یک سو، و بیان خشم پنهانش به مردان و وفاداریش به نگاه پدر خیالی سنت و میل یکی شدن با تصویر نارسیستی خویش ازسوی ‌‌‌دیگر می‌شود.

همان‌طور که مصاحبه‌شونده نیز گرفتار این بازی نارسیستی در پی عشق زن اثیری‌ست و متوجه مرز خویش و دیگری و مرز خواست خویش و دیگری نمی‌شود و هر دو اسیر نگاه یک تصویر خیالی هستند. «باسم» اسیر نگاه یک زن اثیری به اسم «ماه منیر» است و متوجه حرف‌های ماه منیر واقعی نمی‌شود یا نمی‌خواهد بشود و نمی‌خواهد ببیند که او جواب عشقش را نمی‌دهد یا از طرف دیگر باسم در واقع به مزاح می‌پردازد و همه‌ی حرف‌هایش اعمال خودانتحاری یک عاشق نارسیست تراژیک/کمیک است که هر چه دلش می‌خواهد می‌گوید بی آن‌که به مرز دیگری و خواست دیگری توجه کند. و این‌گونه، در حال یکی شدن با تصویر عاشق بزرگ و جسور درونی خویش است؛ یعنی در واقع به یک مونولوگ به جای دیالوگ دست می‌زند. از این‌رو حرف‌هایش در بخش‌هایی برای خواننده بی‌محتواست. زیرا او در واقع در حال گفت‌وگو با خویش و تصویر خیالی خویش است.

مجری برنامه نیز به جای مصاحبه‌ی مدرن یا دیالوگ عاشقانه و بیان عدم میلش یا احساسش و بحث و دیالوگ در این زمینه، اسیر نگاه پدر خیالی و تصویر خودشیفتگانه‌ی حاضر در صحنه است و هی به دیگری می‌گوید که «متوجه باش دیگران این مصاحبه را گوش می‌دهند» و به‌اصطلاح خجالت اخلاقی می‌کشد. و از طرف دیگر، از این بیان بی‌پروای دیگری در اعتراف عشقش به او و در برابر چشم همگان دچار یک لذت نارسیستی و خودشیفتگانه می‌شود و هم «باسم» و هم خوانندگان را در این خیال و وهم می‌گذارد که او نیز شاید احساسی داشته باشد. در واقع او نقش معشوقی باحجب و حیای سنتی را بازی می‌کند که از یک طرف از بیان حرف‌های معشوقش هم سرخ می‌شود و هم از این اعتراف لذت نارسیستی می‌برد و لحظه‌ای بعد این شیفتگی و خودشیفتگی نارسیستی نابالغانه در کامنت‌ها ناگهان به آن روی دیگر این حالت نارسیستی یعنی به خشم و تخریب پنهان نارسیستی تبدیل می‌شود و ناگهان آب سرد بر سر «باسم» و تماشاچیان می‌ریزد و می‌گوید که به او هیچ عشقی ندارد و ناگهان گویی سرد می‌شود و با نگاه سردش خشمش را بیان می‌کند و معشوق را به زمین می‌زند و هم به معشوق و هم به خیالات تماشاچیان می‌خندد و ناخودآگاه معشوق را در برابر تصویر بت/پدر خیالی می‌کشد. گویی دیگری فقط بهانه‌ای برای یک مصاحبه‌ی خودشیفتگانه و جنجالی بوده است.

آیا یاد بازی‌های تراژیک بوف کور نمی‌افتید؟ بازی نارسیستی و تراژیک راوی/زن اثیری، راوی/لکاته که مالامال از این بازی شیفتگانه/تخریبی نارسیستی توسط دو طرف این بازی‌ست. زیرا هر دو در این بازی سهیمند. این بازی نارسیستی و تراژیک در روان و دیسکورس یکایک ما وجود دارد. موضوع سرزنش اخلاقی مصاحبه‌گر یا مصاحبه‌شونده نیست.
یکایک ما در خویش راوی و لکاته و این بازی سادومازوخیستی و بازی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه را به‌سان ارثیه‌ی فرهنگی داریم. بنابراین، به قول مسیح، اولین سنگ را کسی بیندازد که خود مرتکب هیچ خطایی نشده باشد. موضوع دیدن ضعف و قدرت این مصاحبه و به چالش کشیدن نکات منفی و تکرار بازی سنتی در آن به شیوه‌ی نقد مدرن است. موضوع ضرورت چیرگی بر این بازی و جلوگیری از عدم تکرار آن در زندگی شخصی و به‌ویژه در بحث‌های روشنگرانه‌ی جنسی و جنسیتی‌ست. زیرا این بازی نارسیستی و تراژیک با کشتن فرد و روشنگری جنسی به تکرار تراژیک سنت و دگردیسی به پیرمردان و پیرزنان خنزرپنزری دست می‌زند. زیرا این بازی به معنای اختگی مداوم زنان و مردان ایرانی و تبدیل آنها به کودکان و قهرمانان تراژیک/کمیک یک بازی نارسیستی‌ست.

باری، این‌گونه در این بازی سنتی نه دیالوگی مدرن یا دیالوگی عاشقانه و بر بستر یک قانون و بازی مدرن صورت می‌گیرد و نه خواننده به درک جدیدی از عشق و تمنا و اروتیسم دست می‌یابد. آن‌چه به طور عمده صورت می‌گیرد یک بازی سنتی و تکرار تراژیک یک بازی سنتی و ارضای خواست‌های نارسیستی و خودشیفتگانه و خشمگینانه‌ی خویش در قالب مصاحبه‌ی مدرن است، بدون توانایی تبدیل اشتیاقات نارسیستی خویش به تمنای نارسیستی و به دیالوگ مدرن و سمبلیک.

امیدوارم این انتقاد باعث شود که لااقل نیروهای مدرن ما و به‌ویژه کسانی که می‌‌خواهند در عرصه‌ی مسایل جنسیتی کار کنند، به ضرورت عبور از این بازی‌های نارسیستی نایل آیند؛ وگرنه در حالی‌که خودشان نارسیست‌‌وار و توهم‌وار خیال می‌کنند بهترین مصاحبه‌ی ده سال اخیر را انجام داده‌‌اند، دیگران متوجه این تراژدی او و حالت سنتی مصاحبه‌اش می‌شوند و مجبور می‌شوند آن را به چالش کشند. یا مانند برخی کامنت‌گذاران بحق به این شکل مصاحبه و به ضعف‌های عمیق آن یا حتی ضربه‌های پنهان و آشکار به باسم اشاره می‌کنند و برخی دیگر نیز چنان شیفته‌ی این بازی آشنا می‌شوند که نقد پارادکس از یادشان می‌رود و بازی نارسیستی و تراژیک ایرانی به میان کامنت‌گذاران نیز نفوذ می‌کند.

۱ـ روانکاوی مرد و نامرد؛ دکتر موللی.
ـ مبانی روانکاوی فروید/لکان: دکتر موللی

عشق و اروتیسم

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

با تشکر از رادیو زمانه که مجال می دهد چالش میان ما نهادینه شود. و با سپاس از آقای برادری که مرهمی بر زخم من خواننده گذاشتند، و راه جدیدی در برخورد با این نوع مصاحبه ها را پیش روی ما می نهند. از این طریق شاید بشود خیلی از مصاحبه های دیگر را با نگاه متفاوتی دید و به نتایج دیگری رسید.

-- بردیا ، Jun 17, 2007 در ساعت 11:34 AM

جناب برادری عزیز
ممنون از توجهی که به کارهای من دارید از جمله این مصاحبه. نظر شما نظری است درمیان دیگر نظرات و همه قابل تآمل.
اما یک نکته؛ با وجود تمام بحث ها و پژوهش ها و پیشرفت های محققان و متخصصان در قلمروهای گوناگون علمی، خاصه در علوم انسانی هنوز "هیچ فرمولی یگانه" برای تحلیل انسان"ها" کشف نشده و بی تردید نخواهد شد؛ چه نه انسان موجودی یگانه است و نه خود یک فرد پدیده ای ساده و تک بعدی است و نه دانش امری ایستا ست.
کاردان ترین روان کاوان نیز پس از سال ها مطالعه ی مستقیم و تراپی های مختلف روی یک مورد خاص حتی، فقط به حدس و گمان می رسند و نه حکم. و شما این جرات را دارید. تحسین دارد البته ولی صدور حکم قطعی، درست یا نادرست، کامل یا ناقص، هم از احتیاط علمی به دور است و هم این ویژگی را دارد که باب گفت و گو را سد می کند.
امیدوارم چنین نشود و بحثی مهم درمیان افتاده باشد و دیگران وارد شوند.

موفق باشید

-- ماهمنیر رحیمی ، Jun 17, 2007 در ساعت 11:34 AM

آقای برادری، اگر می شود لطف کرده و اول اصل موضوع را بیان کنید و بعد به تشریح، تحلیل و مقایسه آن بپردازید. من یکی که بدلیل نداشتن اطلاع از سوژه اصلی و به تبع آن عدم قدرت مقایسه و تطبیق تحلیل شما با آن، وقتی موضوع اصلی این مقاله را فهمیدم که برای پی بردن به منظور شما باید یک بار دیگر مقاله را از ابتدا می خواندم. مهدی هلند

-- مهدی ، Jun 17, 2007 در ساعت 11:34 AM

ممنون از آقای برادری به خاطر این نوشته‌ی خوب و علمی.
من هم بدون اینکه از علم روانشناسی زیاد چیزی بدونم اینو درک کرده بودم و در نظرخواهی اون مصاحبه هم نوشتم که ماه‌منیر می‌دونسته این آقا عاشقشه و موضوعو حتما مطرح می‌کنه... خوب، حتما لذت هم می‌برده و خواسته اینو به همه نشون بده که بعله.
ماه منیر جان. عیبی نداره. خوب همه‌ی ما به نوعی اینطوری هستیم:)

-- زهره ، Jun 17, 2007 در ساعت 11:34 AM

خانم منيره رحيمي من منظور شما را دقيق نفهيمدم. زيرا اگر دقيق توجه کنيد، اين مقاله ابتدا به طرح يک موضوع روانکاوانه نوع روابط و بر اساس نگاه لکان مي پردازد و در واقع اين مقاله چهارصحفه اي،سه صحفه اول آن به توضيح و تشريح اين مباحث مهم روانشناختي مي پردازد و بعد براي نشان دادن خطر اين روابط نارسيستي به نقد مصاحبه شما مي پردازد و اين مقاله را در اختيار خوانندگان و نقد آنها مي گذارد. من فکر مي کنم براي هر خواننده سايت زمانه و کلا براي هر خواننده کمي آشنا به مباحث جنسيتي و روانشناختي روشن باشد که اين بهرحال يک نگاه است،هرچند هم يک نگاه تخصصي و روانشناختي و برپايه مباحث عميق روانشناختي است و طبيعتا مي توان آن را به نقد کشانيد. از اينرو نيز در واقع باز هم اين من نيستم که در ديالوگ را مي بندم، بلکه متاسفانه شماييد. زيرا دوست گرامي شما مي توانستيد راحت به جاي اين حرفهاي کلي که همه مي دانند، راحت بگوييد که مخالف نظر من هستيد و آنگاه نظرتان و نکات اشتباه نظر من را بگوييد. آنموقع ديالوگ ايجاد ميشد.همانطور که من نظرم را مشخص و تخصصي بيان کرده ام و مي توان موافق،مخالف و يا چالش گر آن بود. اما متاسفانه شما دقيقا اين کار را نمي کنيد،همانطور که در مصاحبه نيز اين کار صورت نمي گيرد،بلکه بجاي ديالوگ رودررو و چندلايه، مونولوگ و حرفهاي دوپهلو زده مي شود. براي مثال اين جملات کلي شما در وصف نبودن هيج فرمول يگانه براي تحليل انسانها، بزبان کومونيکاسيون درماني و روانکاواني مثل پاول واتسلاويگ فقط براي اين است که هم به اين شکل ناخودآگاه و خودآگاه نقد مرا نفي کنيد و هم با خشم و دل آزردگي پنهان در واقع متخصص بودن مرا نفي کنيد و هم عملا نقدي نکنيد. يعني ببنييد در همين چندجمله چطور دقيق بازي ايي شبيه همان بازي در مصاحبه ناخودآگاه صورت مي دهيد و به ديالوگ صادقانه تن نمي دهيد.زيرا نقد و ديالوگ به معناي اين است که به من نيز اجازه نقد بر نقد مي دهد و اينگونه ارتباط مدرن نقد و چالش و بيان صادقانه احساسات بوجود مي آيد. اما آدمها بويژه هراس از اين نوع ديالوگ صادقانه دارند،زيرا اين ديالوگ صادقانه به معناي گشودن خويش و خطر ضربه خوردن و يا هراس روشدن معضلات درونيست. به اين خاطر آدمي اينقدر از ديالوگ انساني هراس دارد و به جاي آن شروع به بازيهاي نارسيستي و مونولوگ مي کند. وقتي نيز شما اينگونه بازي کنيد،يا طرف مقابل نيز مجبور ميشود به شکل شما همان بازي دوپهلو و نارسيستي را انجام دهد و يا اصلا محل نذارد.يعني در هر حال ديالوگي صورت نمي گيرد. اما اينجا چون طرف ديگر بازي يک متخصص و يک کومونيکاسيون تراپويت است، مي تواند به جاي تن دادن به بازي از عرصه معروف به متاعرصه به بازي بنگرد،آنرا نقد کند وبه شما اين پنجره را بدهد که از اين پنجره به بازي خود بنگريد و بازي خود را ببنيد وسپس تصميم بگيريد که به اين بازي ادامه دهيد و يا اينکه تن به ديالوگ صادقانه و پارادکس و با احساسات چندلايه بشري و نقد مدرن دهيد . اين ديدن و انتخاب به معناي بلوغ و گامي در مسير بلوغ و ايجاد نقد و ديالوگ مدرن است. طبيعي است که چنين نقدي بر يک جمله و يا مصاحبه شما به معناي حدس زدن و يا بيان تمامي شخصيت شما و ديگري نيست، زيرا اصلا چنين کاري ممکن نيست و نه قصد من چنين کاري و ياروانکاوي مجاني است. قصد من کوبيدن شما يا روانکاوي کل شخصيت شما نيست و فقط به حالات شما در يک مصاحبه و بازي م پرازد و کار من بلکه همانطور که در نقدم مي گويم، نشان دادن خطرات يک ارثيه فرهنگي و ديسکورسيو و مقابله مدرن با آن از طريق نقد اين مصاحبه است. نظرم و انتقادم درباره شيوه کار شما را نيز قبلا در بخش دوم کارتان که صادقانه گفته ام. بنابراين کافيست شما نيز همينگونه صادقانه به نقد نظر من بپردازيد،تا ديالوگ ايجاد شود.موفق باشيد.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

مهدي جان منظورتونو نفهميدم. زيرا همانطور که در کامنت قبلي به خانم رحيمي گرامي توضيح دادم بخش اول توضيح يک مبحث مهم روانشناختي و بازيهاي نارسيستي و سمبليک است و بخش دوم نشان دادن اين بازي و ضرورت چيرگي بر آن در يک مصاحبه جنسيتي.
داريوش برادري
لينک مصاحبه نيز پايين مطلب زده شده است.

-- داريوش برادري ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

این صدای یهوه است از پشت ابرها.حکم قاطع می دهد بدون اینکه منطقا امکان هیچ دفاعی وجود داشته باشد.این جنبه ی ترسناک و فاشیستی روانکاوی است که در این مقاله(حول سوژهی مصاحبه)خیلی بی شیله پیله پدیدار می شود.
---------
پ.ن:من آن مصاحبه را نپسندیدم و حتی از ان منزجر شدم.اما این انزجار نافی انزجارم از نوشته ی جناب برادی نیست.

-- mekabiz ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

من البته همواره با اصطلاحات دکتر موللی در روانکاوی مشکل داشته ام. نوشته بسیار جذاب و خواندنی آقای برادری هم با تکیه بر اصطلاح شناسی دکتر موللی است و از این بابت کمی دچار زحمت شدم.
من باسم رسام را دورادور می شناسم و از احوالات او و همفکرانش آگاهم. به واقع بسیاری از هنرمندان ما با فانتزی زندگی می کنند. البته این فانتاسم بیشتر شبیه فانتاسم ناموفق بزرگراه گمشده است نه بوف کور، آنهم به علت همان نقاط کاپیتونی که در بیمار روان پریش سیال است. بسیاری از کسانی که از نمادین سازی نظام خودانگیخته ی خود نا امید می شوند به خصوص هنرمندان مان، در فانتزی سازی هم شکست می خورند، همانگونه که در بزرگراه گمشده پیت تا حدی می تواند فانتزی فِرد باشد.
در هر صورت از این نوشته جذاب متشکرم.

-- محمد ایزدی ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

آقای برادری، حق با شماست،. مقاله دو بخشی است. من بعد از خواندن دوباره مقاله متوجه مطلب شما شدم. اما فکر می کنم اگر در ابتدا کمی از بخش دوم مقاله/ نمودی از معضلات بحث‌های جنسی و ضرورت چالش با آن/ را بعنوان بک گراند یا پیش آگاهی داشتم، بهتر قادر به مقایسه و ربط آن با تحلیل شما در همان بار اول می شدم. مهدی هلند

-- مهدی ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

مکابيز يعني چي حکم قطعي. دوست گرامي بزبان طنز اين موضوع نسبيت را شما و برخي ديگر از دوستان به معناي روزه شک دار و غلط فهميده ايد. نسبيت به معناي اين نيست که فرد قاطع حرف نزند و در هر جمله اش سريع بگويد که ببينيد اين فقط يک نظر است و ناکامل است. آخه دوست گرامي کدوم آدم مدرن و فيلسوف يا روانکاو مدرن را ديده ايد،که اينطور حرف بزند. يکبار نقد فرويد بر داستايوسکي،نقد لکان بر کانت و دساد و نظرات فوکو،دريدا و ديگران را بخوانيد، تا ببينيد وقتي شما به نقد تخصصي من حکم قطعي مي دهيد،حتما آنها را بنيادگراي مذهبي مي خوانيد. اين نقد تخصصي بر پايه مباني مشخص به نقد يک مصاحبه مي پردازد و نکات ضعفشو نشون مي ده و بعد اونو به نقد ديگران مي گذاره. حالا اگه شما نمي تونيد يک نقد در نقد کنيد و ديالوگ کنيد، چرا فراافکني مي کنيد ناتوانيتان را. خوب اگه من بودم و کسي چنين نقد تخصصي مي نوشت،من نيز بر اساس همان مباني به نقد نوشته مي پرداختم و اگر تناقضاتي در آن مي ديدم،بيان مي کردم. حالا اين گوي و اين ميدان دوست گرامي. تازه مکابيز در واقع اين نقد اون چيزي را مي گه که عده اي از کامنت گذاران دقيق مثل زهره نيز ديده بودند. به اين خاطر اينقدر شگفت زده نشويد و ناتواني از ديالوگ و نقد در نقدتان را به حساب نسبي بودن مدرنيت و اين حرفا نگذاريد لطفا. مگه وقتي دکتر ميرويد، بهتون مي گه که شما بطور عمده سرطان داريد يا بطور عمده و از منظر نگاهي پارانوييد هستيد يا بعد از تست به سادگي مي گويد که تستها ميگه سرطان داريد،پارانوييد هستيد. حالا نيز اين نقد تخصصي داره ميگه،اين مباحث بازيهاي سمبليک و نارسيستي چيه و خطاي اين مصاحبه کجاست.شما نيز نقد کن اينو براي مثال مثل کامنت آقاي ايزدي. ممنون از ديگر دوستان

-- داريوش برادري ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

nemidoonam vase chi bayad az kasi mese basem darin rabete nazar beposan va chera bayad majarey in 2nafar pakhshe umumi beshe?!baraye chi bayad nazaraye shakhsie ye adami pakhsh beshe ke hameye zendegish az roo hesaye lahzeyie va be zendegi az negahe vagheyi negah nemikone !ba noe negahe in adam mishe hamechio taghir dad be sabki ke dige khodesham nafahme chi dare mige!in mosahebe be nazare man joz ye bazie loos va namyeshi chize digeyi nabood,va inke khanoome rahimi bazham zoghzade shan ke kasi emese basem ashegheshun bude va eteraf kone ke kollle zendegishuno taghir dade!age mikhast bege ba zanaye dige motefavete va hamoon khodshiftegisho erza mikard movafagh shode,vali vaghean puche va kasif!

-- mahsa ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

چالش خوبی در گرفته است این جا. البته من هم بر این نظرم که نوع برخورد خانم ماه منیر رحیمی نادرست است. پاسخ نقد، نقد نقد است. نه این که بیائیم جملاتی را سوار هم کنیم که اساسا دخلی بر موضوع ندارد و اصولا پیش شرط نقد و گفت و گوی معاصر است. موضوع این مقاله هم نقد شخص نیست، بلکه برخورد به یک موضوع است. یعنی تبدیل یک مقاله به موضوع نقد و تامل. این که هیچ حرفی قطعی نیست و از این احکام - که خودشان هم قطعی هستند- نمایانگر نگاه عارفانه است که گویا دمکراسی و مباحث نقد را با این نگاه اشتباه گرفته است. بهتر است به جای این که کلی گوئی ها، که عملا راه نقد و گفت و گو را می بندد، به نکاتی که در این مقاله بر آن انگشت نهاده شده است، اشاره کنید و بگوئید این نظر کجا غلط است یا درست است؟ این در حقیقت فرار از گفت و گو است. درضمن من نفهیدم رابطه روانکاوی و فاشیسم و این مقاله در چیست؟ پاسخ نقد این نیست که بگوئیم بله! شما درست می فرمائید! اما این حکم قطعی است و حکم قطعی وجود ندارد! این یعنی گوش ندادن به جان کلام نقد. این یعنی طفره رفتن از تبادل نظر. همین پاسخ خانم رحیمی و آقای مکابیز نشان می دهد که این دوستان از شناخت فرق میان نگاه سمبلیک و نارسیستی که، جانمایه این مقاله است، ناتوان مانده اند و دوباره موضوع را به شخص اشتباه گرفته اند.

-- بردیا ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

آقای برادری، در مورد جوابی که به کامنت مکابیز داده اید/ که بنظرم در مورد این مقاله حق با شما بوده است/ مطلبی را قابل ذکر می دانم. درست است که معنی نسبیت با شک گفتن و تکرار مداوم تردید نیست ولی متاسفانه ما زیادی عادت به گفتن کلماتی مانند مسلما، بدون شک، یقینا، بی تردید و غیره داریم. گاهی در همان ابتدا چنان باور خود را بعنوان پیش شرط در کل مقاله پخش می کنیم که شخص منتقد را مجبور به بحث در مورد این پیش شرط ها میکنیم. مثالی ساده می آورم. در بحث بین افرادی که قسمتی از آنها تابع کلیسای ارتدوکس هستند نمی توان پایه را تئوری تکامل داروین گذاشت و در مقابل اعتراض منتقدان را متهم به فرافکنی کرد. فکر می کنم این حق یک کامنت گذار است اگر با پیش باور هایی که نویسنده اصل قرار داده است مخالفت کند. توضیح دیگر اینکه متاسفانه بسیاری از مقاله نویسان خود بدون ربط به مطلب اصلی مقاله، اول ترتیب چند گروه و عقیده مخالف خود را می دهند و در مقابل اعتراض شکوه می کنند که موضوع اصلی این نبود و این اعتراض ها بدلیل ناتوانی از نقد مطلب اصلی می باشد. دوباره تکرار می کنم که منظورم این مقاله شما نیست، فقط چون شما در اینجا ذکرش کردید مطرح شد. مهدی هلند

-- مهدی ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

جناب برادری کجا من صحبت از نسبیت یا حتی مدرنیت کردم.این حرف ها چیست برادر و برایم بگو که آنها را از کجا آورده ای؟اینهمه بی دقتی در خواندن کامنت گذار را از هرچه کامنت نوشتن بی زار می کند.چه اگر مخاطب مستقیم اینطور بخواند و ویل اللدیگر مخاطبین . اما بعد:
یکی از خاستگاه های فاشیتی نوشته ی شما تعمیم دادن مسائل تن به ذهن است که البته شما خیلی بی شیله پیله مرتکب اش شده اید و نیازی به تیزبینی نقادانه نداشت.مثالی که آخوندهای ساده دل هم میزنند(تمثیل بیمار و پزشک در مسائل مربوط به زیست اجتماعی و مذهبی مثلا)سانسورچی های وزارت ارشاد هم به هکذا(بهداشتی کردن فضای ذهنی همشهریان ،چرا که ممکن است غذای آلوده ی روحی مصرف کنند)روانکاوان هم البته اگر به اندازه ی شما بی پروا باشند به سادگی می گویند"مسئله تخصصی است "و گمان می کنند کار تمام است!
خوب من از اساس با این رویکرد مشکل دارم.با این لحن خداگونه (یا به تعبیر فوکو پلیسی)روانکاوی که منطقا امکان پاسخگویی طرف مقابل را مسدود می کند.
وقتی شما می گویید :
"از این بیان بی‌پروای دیگری در اعتراف عشقش به او و در برابر چشم همگان دچار یک لذت نارسیستی و خودشیفتگانه می‌شود و هم «باسم» و هم خوانندگان را در این خیال و وهم می‌گذارد که او نیز شاید احساسی داشته باشد"حکم صادر شده و امکان هیچ دیالوگی وجود ندارد.مگر می توان در باب این حکم روانکاوانه گفتگو کرد.هر عکس العملی لابد واکنش بیمار است نسبت به تشخیص متخصص.در واقع شما با ماه منیر رحیمی گفتگو نمی کنید.درباره اش "تشخیص "می دهید.تشخیص به همان معنای پزشکی البته.

جناب بردیا:من با قطعیت حکم مشکل ندارم.با مسدود کردن امکان منطقی گفتگو مشکل دارم.در بخش اول همین پیام توضیح داده ام چرا .اگرنه از نظر من هم این مصاحبه غیرقابل تحمل است.قطعا و کاملا غیر نسبی هم غیر قابل تحمل است.دلیلش بماند برای خودم.من اصلا اینجا نمی خواهم درباره ی دلیل خودم صحبت کنم.اما معتقدم نوشته ی جناب برادری سرکوبگر است.این شما و البته جناب نویسنده هستید که به جای توجه به جان کلام حدس زده اید من از نسبیت در مقابل قطعیت دفاع کرده ام و چیزهایی در باره ی ان گفته اید که مطلقا به بحث ما نامربوط است.

-- مکابیز ، Jun 18, 2007 در ساعت 11:34 AM

مکابيز جان يک سوال: مگر نمي گي که شما از نوشته خانم رحيمي نيز انزجار داري. علت انزجار شما چيست؟ انتقاد شما چيست؟ آيا در جمله اي که از من زديد، شما در نوع رفتار مصاحبه گر و مصاحبه شونده خطا نمي بينيد؟ چرا اين نقد و نگاه من را که در نوع برخورد حالت نارسيستي مي بيند،به معناي حکم مطلق مي بينيد که ديالوگ را بسته است؟ مگر نمي تواني راحت بگويي نه اينگونه نيست و همين لحظه را طور ديگر تعبير کني و تاويلت را به سان امکان يک تفسير ديگر نشان دهي و براي خواننده امکان مقايسه بگذاري؟ خنده دار اينه که حتي سعي نمي کني نقد کني، سوال کني و برعکس سريع حکم مي دهي که اين نوشته فاشيستي است وغيره. آخه دوست عزيز بزبان طنز يک چيز بگو که بگنجه. بدتر حتي يکي خواندن جسم و ذهن را فاشيستي مي خوانيد و همه جسم گرايان از نيچه تا دلوز، همه عبورکنندگان از ديشوتومي و متافيزيک مدرن جسم/ذهن مانند دريدا و همان فوکو را بزبان بيزباني فاشيست مي خوانيد. اين برخورد نارسيستي و تک ساحتي موضوع بحث من در اين مقاله و در مجموع به سان علت اصلي رواني ناتواني ايراني از دست يابي به نقد مدرن و مدرنيت ايراني است که من مطرح مي کنم.مي بينيد که دقيقا اصل برخورد شما و خانم رحيمي در اين بحث يکيست. او نيز بجاي ديالوگ همين کار شما و نفي ديالوگ را به گونه اي مودبانه تر و همراه با نيش زدنهاي نارسيستي معروف ايراني مي کند،مثل نوشته بالايشان. از همه جالبتر برايم جمله دوپهلو اولشان بود که از من بخاطر توجه به کارهايشان و از جمله اين کار تشکر مي کند و به خواننده اين توهم را مي دهد که گويي من خيلي به کارهاي ايشان توجه مي کنم. در حاليکه من بجز بيان نظرم در بخش دوم مباحثاتش و سپس اين نقد که آنهم اصل موضوع توضيح دادن بازي نارسيستي و مصاحبه ايشان تنها يک مثال است، ديگر به مباحث ايشان نپرداخته ام و رک و پوست کنده اصلا ديگر نگاه دقيقي به آن نيانداخته ام. اما همين حالت نارسيستي درون اين جمله و يا احکام شما را با فاصله اي سمبليک ببينيد، تا به اهميت بازکردن اين مباحث پي ببريد. زيرا کافيست به جاي مونولوگ به ديالوگ دست زنيد و بگيد که خطاي نقد کجاست. حيف شد که اين نوشته باوجود اين همه کامنت در قسمت ديدنيها نيامد و سريع محو شد و اين موضوع مهم بازي نارسيستي ايراني و نمونه هايش درست به چشم نيامد و به بحث کشيده نشد. چون موضوع اصلا خانم رحيمي و يا ديگري نيست.موضوع اين بازي و خطرات آن است.بقول برديا همينکه بجاي موضوع هرکس اين مقاله را به سان نقد خودش مي گيرد،همان حالت نارسيستي و شخصي کردن موضوعات است،بجاي بحث بر سر مبحث و بکمک مثال.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jun 19, 2007 در ساعت 11:34 AM

مکابيز گرامي يک چيز يادم اومد. کاشکي اشاره زيباي آقاي ايزدي به موضوع فيلم بزرگراه گمشده اثر ديويد لينچ را متوجه مي شديد تا ببينيد ايشان با چه دقت و به زيبايي انتقادي و نگاهي ديگر را مطرح مي کند و آنهم در چه فشردگي که فقط يک متخصص و يا آشنا به اين مباحث متوجه بخش عمده نظرشان مي شود. اينو من مي گم نقد متقابل. به اين خاطر هر دو طرف به هم احترام مي گذارند و نکات قدرت ديگري را مي بينند و هم نکات ديگري ايجاد مي کنند،مثل نقد ايشان و برديا و غيره. مشکل اين است مکابيز که نه شما و خانم رحيمي متوجه نشديد که هيچکس جلوي شما را براي ديالوگ و بحث نگرفته است،بجز خود شما. اين خطاي نگاه نارسيستي است که نمي بيند اسير خيال خويش است و در واقع تنها خودش جلوي خودش را گرفته است. از مهدي عزيز نيز براي بيان نظرش و انتقادش ممنونم. موافقم که کمتر از چنين کلماتي استفاده کنيم و هم قبول کنيم که ديدن اينکه هر نظر حتي نظر تخصصي يک نگاه است و مي توان آن را به چالش کشيد، پيش شرط عمومي و بديهي بحثهاي ماست.مثل همه نقدهاي مدرن که با شور از نگاه خويش دفاع مي کنند.کاشکي دوستان نقد فرويد بر داستايوسکي،نقد لکان بر کانت و دساد و نقد ژيژک بر هيچکاک را مي خواندند، تا ببينند که اين شيوه نگارش من مشخصا يک شيوه نگارش روانکاوانه و مدرن است و در عين تخصصي بودن همزمان مي داند و مي پذيرد و مي خواهد که نقد شود.
داريوش برادري

-- داريوش ، Jun 19, 2007 در ساعت 11:34 AM

دوست گرامی مکابیز
بهتر است این را به فال نیک گرفت که شما یک قدم به متن نزدیک شدید و تلاش دارید ازطریق نقل قول از متن قول خود را فربه کنید. اما من چندبار آن چه را که شما نقل به قول کرده اید، خواندم. صادقانه بگویم، کاش نقل قول بهتری را از متن انتخاب کرده بودید که شاهد مدعای شما باشد. این نقل قول چرا باب بحث و گفتگو را سد می کند؟ و اساساً چگونه می شود این نقل قول را، که هم از "شاید" و هم از "وهم و خیال" سخن می گوید، دال بر قطعیت و انسداد بحث نام نهاد؟ کافی است شما به نظرهایی که درباره این بخش از برنامه خانم گرامی رحیمی اظهارشده است، توجه می فرمودید. چند نظر دیگر هم بر همین موضوع دست گذاشته اند. بگذریم از این که نظرهای خود مصاحبه کننده محترم نیز در بخش نظرگاه مندرج است. باری، من بااین که با نارضایتی شما از آن مقاله هم عقیده ام، اما هنوز منتظرم که ببینم کجای این مقاله از دید شما نقدپذیر است؟ آن چه شما درباره فوکو می گوئید بحث "تشخیص" نیست، بلکه بحث تبارشانسی آزمون/معاینه است. اتفاقاً بهتر است که به مقاله فوکو به نام نقد چیست؟ رجوع نمائید- البته اگر مایلید- تا دریابید که رابطه سوژه و موضوع و نقد چگونه است. مخلص کلام: لطفاً به نقد متن بر مبنای خود متن ادامه دهید. با سپاس

-- بردیا ، Jun 19, 2007 در ساعت 11:34 AM

man fekr mikonam,in dialogi ki migid esmesh tojihe,chon tashkhise aghaye baradari doroste va dialogha baraye tojih bekar miran yejahayi.....va kash toziehao rahnamayihayi mese harfaye aghaye baradari bishtar bud ke jameye maro azin marazi kemigan nejat midad!az aghaye baradari khahesh mikonam age site ya blogi daran adresesho bezaran kebishtar az nazarashun estefade konim.

-- mahsa ، Jun 19, 2007 در ساعت 11:34 AM

متن اقای برادری اصلا مفهوم نیست ایشان یک سری مفاهیم ها را خواسته مطرح کند ولی نتوانسته انها را درونی کند این نوع پیچیده نویسی خود مصداق بارز نارسیسم است زیرا نویسنده می خواهد بااین
کار خود را به پیش چشم خواننده بیاورد
ضمنا نویسنده یک تئوری را در حوزه روانشناسی بصورت نجویده مطرح کرده که ربطی به استیل یک برنامه رادیویی ندارد جای این تئوری اینجا نیست . ضمنا ادیتور های زمانه مقاله را بخوانند اگر توانستند چند پاراگراف انرا باز نویسی کنند و بعدا انرا بر روی سایت بگذارند

-- میثاق احمدی ، Jun 20, 2007 در ساعت 11:34 AM

بخاطر اينکه اين بحث را از جانب خودم ببندم و با تاسف و تعجب از اينکه اين نقد و بحث خوب بعد از يکروز محو شد و جاي برحق خويش را در قسمت مباحث از دست ندهيد نيافت ،مي خواهم براي آشنايي مکابيز و ديگر دوستان علاقه مند سه امکان نقد نوشته نقل شده از من در نقد مکابيز را بيان کنم تا شايد خوانندگاني از قبيل مکابيز به خطاي خويش و ناتواني خويش از ديالوگ بيشتر پي ببرند و سعي کنند مانند بخش اعظم خوانندگان و نقادان اين صحفه هرچه بيشتر به نقد و نقد متقابل تن دهند و بجاي خودسانسوري و مونولوگ به ديالوگ تن دهند.


مکابيز گرامي همين چند جمله نقد من در نوشته تان را شما مي توانستيد به چند شيوه ذيل به نقد بکشيد:

1. اول بشيوه نقد روانکاوانه متن و دقيقا بر مبناي معيارهاي مختلف مکاتب روانکاوي و براي مثال نشان دهيد که برخلاف نگاه من مصاحبه ايشان نارسيستي نيست. براي اينکار آشنايي به نقد روانکاوانه لازم است. تا مثل نقد ايزدي نشان دهيد که طور ديگر نيز ميشه ديد و در واقع مانند فيلم بزرگراه گمشده حالت باسم و ديگران را در اين بازي به سان از دست دادن هويت و بحران هويت و چندپاره شدن شخصيتي و ناتواني از دست يابي به يک هويت سمبليک و نمادين نو و خانه و کاشانه نو ديد. يا ناتواني به چندنگاهي نو و سمبليک

2. بر مبناي نقد فرامتني که اصولا ميتواند نقد روانکاوانه را به نقد کشد و براي مثال در قالب نقد من و نشان دادن خطاهايش، معضلات نقد روانکاوانه را نشان دهد. براي مثال نقد فوکويي.

3/ شما مي توانستيد بر اساس نقد هرمنوتيک به نقد بر نقد من بپردازيد و براي مثال اين ادعاي نقد را که برخي تماشاگران را در وهم مي نهد که او نيز به باسم علاقه اي دارد،با نقد کامنتها و بررسي آنها به نقد کشيد و نشان دهيد آيا چنين وهمي وجود دارد يا ندارد.

اين سه راه نقد متن بالاست. نقدهاي ديگر و راههاي ديگري نيز ممکن است. بنابراين باز هم مي بيني که مشکل، من و نقد من نيست،مشکل ناتواني شما از نقد و نقد مدرن و گرفتاريتان در حالتهاي خشم نارسيستي در حين برخورد به اين بحث است. اما خوشحالم که بحثي خلاق و با حضور همه شرکت کنندگان در گرفت. به اميد ادامه بحثها در کار جديدم که چندروز ديگر منتشر مي شود و در باب مبحث تشابه و تفاوت دروني ميان روشنفکر/بسيجي/پريشان حال و نقد مصاحبه و نگاه دکتر نيک فر درباره موضوع روشنفکر و در واقع آسيب شناسي روانکاوانه روشنفکر ايرانيست.موفق باشيد. اگر کسي چيزي نوشت مي خوانم.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Jun 20, 2007 در ساعت 11:34 AM

baraye bare dovom minevisam,omidvaram indafe sabt beshe.....benazare man edameye dialog dar in mored tojih az tarafe khanume rahimi mishe va nabayad tojih ro ba dialog yeki did,va dovom inke,omidvaram naghdhao tosiehayi mesle naghde aghaye baradari bisihtar bashe chon vaghean jameye ma dochare in bimari hast.
az aghaye baradari ham khahesh mikonam agar blog ya siti daran moraefi konan baraye estefadeye bishtare ma,

-- mahsa ، Jun 20, 2007 در ساعت 11:34 AM

تصمیم نداشتم دیگر چیزی بنویسم.چون معلوم بود که طرفین بحث(نویسنده و بردیا)متوجه منظور نمی شوند و مدام حرف خودشان را تکرار می کنند.اما این لحن نصیحت مدارانه ی کامنت اخر نویسنده علاوه بر اینکه باعث شد لبخند ملیحی رو به مونیتورم ساطع کنم به نوشتن وسوسه ام کرد.
برادران دلشان می خواهد من گفته باشم "اقا حرف شما درست است اما چرا انقدر خشن و غیر نسبی اید"که خوب من این را نگفته ام و زیر شکنجه هم چنین مزخرفی نمی گویم.یا دلشان می خواهد من اصل رویکرد روانکاوانه شان را بپذیرم و خودم را در هیئت پزشک دیگری بنشانم و درباره ی درستی یا غلطی یا نقص تشخیص همکارم گفتگو کنم.این هم طبیعتا کاری نیست که کار من باشد چرا که از اساس با خارج کردن تشخیص روانکاوانه از جایگاه خودش(مطب)مخالفم .همچنین اصرار عجیبی روی نفهمیده شدن ان چهار خط و نصفی که نوشته ام وجود دارد.مثلا بردیا می گوید وجود شاید و خیال و ...الخ باعث می شود نوشته مطلق نباشد و هرچه من داد میزنم که مشکلی با قطعیت نوشته ندارم به خرج رفقا نمی رود.
به جنبش نرم افزاری قسم که اصلا مسئله مطلق بودن و نسبی بودن یا خشن بودن و ملایم بودن لحن نوشته نیست. دکتر هر چقدر هم لحن ملایمی داشته باشد نمی تواند با بیمار درباره ی تشخیص اش دیالوگ برقرار کند.وقتی من بعنوان مثال به شما بگویم شما "ریاکار"هستید هرچقدر هم ملایم باشم و شما را به پاسخگویی دعوت یا حتی مجبور کنم منطقا امکان دیالوگ را مسدود کرده ام.چون هر چه شما بگویید خودش به "ریاکاری"تعبیر خواهد شد(مثال ساده تری به ذهنم نمی رسید)خوب وقتی چنین حرف ساده و شفافی مورد فهم واقع نمی شود از دست من چه کاری ساخته است جز رفتن به تعطیلات؟دوستی پیشنهاد داده بود نقدم را در قالب یک مقاله برای رادیو زمانه بفرستم.از لطف ایشان تشکر می کنم اما حقیقتا این گفتگویی که تبدیل به جدل شد حوصله ام را سر برده و دلم نمی خواهد دست کم تا چند ماه دیگر چشمم به به روانکاو از هیچ نوعش (بخصوص از نوع بالایی اش)بیفتد.
با عشق:)

-- mekabiz ، Jun 20, 2007 در ساعت 11:34 AM

مکابیز گرامی
دست مریزاد. دوست گرامی کافی است نظریات و سلسله واژه های شما را کنار هم قرار داد تا به نتیجه دیگری رسید. اگر کسی گفت در یک مقاله این دیده می شود و به نظر من آن مصاحبه گر این کار را کرده است و دلایلش هم این است، چرا جای نقد مسدود است؟ آن مصاحبه کننده هم می تواند با ذکر دلایل خود بگوید نه من فکر می کنم این نقد اشتباه است. به این طریق گفت و گو ایجاد می شود و در پایان این گفت و گو من خواننده به یک نتیجه می رسم. قرار نیست در هر گفت و گویی به نتیجه رسید. مهم این است که ما به عنوان خواننده یک مقاله به گفت و گو و تبادل نظر دیدگاه های خود درباره این نقد بپردازیم. وقتی یک طرف نقد یا گفت و گو از همان اول با گفتن چند گزاره کلی راه را بر نقد می بندد، دیگر چه حاجتی به این حرفها است. کافی است شما به نقد آقای داریوش محمدپور بر مقاله آقای عبدی کلانتری نگاه کنید. دستکم آن جا می توانید رگه های این را دریابید که چرا در آن مقاله گفت و گو و نقد بالنده می شود واین جا نه. جالب است کلماتی که شما به کار می برید از فاشیست، سرکوبگر و شکنجه و غیره. همین که بحث در نمی گیرد، می شود نگاه کرد که چرا در نمی گیرد. کاش شما به گفت و گو تن می دادید و فعالانه شرکت می کردید. گرچه می گویند در مثال مناقشه نیست، اما همین مثال شما نیز صواب نیست. بحث یک مقاله است، نه اطلاق یک خصلت به یک شخص. صمیمانه از شما تقاضا دارم به آن بحث آقای محمدپور و کلانتری رجوع نمائید. بحث تشخیص با نقد متفاوت است. این جا بحث نقد است چون رادیو زمانه مطب نیست. انسداد این گفت و گو عدم شرکت خانم ماه منیر رحیمی است و نه چیز دیگری. کاش ایشان جز به جز می گفتند با کجای این نقد مشکل دارند. و کاش شما هم می گفتید- کمااین که من چندبار از شما خواهش کردم که بگوئید- نقد شما بر این مقاله چیست؟ می گوئید تشخیص است؟ می گویم نقد شما بر مبانی این تشخیص چیست؟ گرچه نقد تشخیص - به آن معنا که شما به کار می برید نیست. درهرحال تعطیلات خوبی داشته باشید و امیدوارم کمتر به فاشیسم، شکنجه و سرکوب و مقاومت فکر کنید. کمی به فانتاسم و نارسیسم و عدم امکان گفت و گو در میان ما فکر کنید. خوش و پایدار باشید.

-- بردیا ، Jun 21, 2007 در ساعت 11:34 AM

در ادامه بگویم همین طرز انتخاب واژه های شما «دکتر»، «بیمار»، «تشخیص»، «شکنجه» و غیره بحث درباره نقد را به خاک می سپارد. بحث شیوه به کار رفته در یک مصاحبه است و نه تشخیص بیماری یک همکار یا یک شخص. این شخصی کردن بحث است که راه را بر گفت و گو بسته است. سئوال اساسی این است که شما چرا و به چه دلایل موقنی! نقد را به "تشخیص" تقلیل می دهید تا سپس از این تشابهه سازی به نتایجی که مایلید برسید.

-- بردیا ، Jun 21, 2007 در ساعت 11:34 AM

محسا جان من وبلاگ را مدتهاست که بسته ام،شايد بزودي همراه با يک متخصص ديگر يک وبسايت نو باز کنم. بباور من تا زماني که افرادي چون من و شما و ديگران با ديدن اينگونه خطاها و نمادهاي بيماري در عرصه عمومي به نقد و چالش دست مي زنند، تا آنزمان امکان سالم شدن و تحول وجود دارد. زيرا حتي اگر خود آن شخص از ديالوگ هراس داشته باشد و نفي اش کند،اما ديالوگ و نقد و موضوع مشترکي که يکايک ما در اين مصاحبه و يا موضوعات مشابه از افراد ديگر ديده ايم و به نقد کشانده ايم، باعث تحول در آن و ايجاد يک نگاه نو ميشه که ديگه نمي تونن اين پنجره را ببندند،حتي با نفي ديالوگ. از طرف ديگر هم همانطور که ديدي تقاضاي ديالوگ باعث توجيه نميشه،بلکه سريع نشون مي ده چرا کسيکه ناتوان از ديالوگه،محکومه اين خطاها را انجام بده و باز هم حتي اينجا تکرارش کنه و اعتراضات بيشتر بشه.
آقاي مکابيز خودتو راحت کن، مي دوني ناتوان از ديالوگي وگرنه اين که تو بگويي من رياکارم، فقط در نگاه شما به اين معناست که ديگه نميشه جواب داد،زيرا کافي بود شما نقدي اين چنين مي نوشتيد تا من با يک نقد بر نقد خندان چنان حساب نقدتان را بشيوه مدرن و با خنده برسم تا ديگه خيال نکنيد که عرصه نقد مدرن، عرصه هرچه مي خواهم دل تنگم بگويم است. زيرا اولين کاري که شخص مي تواند بکند وقتي رياکار خوانده ميشود، اين است که از طرف مخالف بخواهد با فاکت اين رياکار بودن را ثابت کند و سپس اگر رياکار نيست،مي تواند خوب حساب فاکتها و نقد او را برسد و حتي قانوني او را به پرداخت پول وادار کند. خيال کرديد مدرنيت يعني شهر هرت دوست نابالغ. مشکل شما و دوست ديگر همين است که ميدانيد، نقد من درست است و من موضوع را درست ديده ام،همانطور که ديگران نيز مثل محسا،زهره، و خيلي ديگر ديده اند. به اينخاطر نمي توانيد چيزي بگوييد و بقول معروف ميخواهيد با اين حرفها موضوع را لوث کنيد. اما همانطور که از تک بودن نظرت مي بيني، اين راه به خطاست.موضوع حسابي رو شده است. مشکل دومت نيز اين است که نه نقد روانکاوانه مي شناسي و نه قادري به نقد نقد روانکاوانه بپردازي،پس هي زور ميزني که آقا اين تشخيصه و نه ديالوگ. خوب تشخيص هم باشه، اگه غلط باشه مي توني نشون بدي،بشکلي که بالا گفتم. اگه توانشو داري . يکي از کارهاي مهم نقد روانکاوانه تشخيص اين حالات بيمارانه و بحران زاست و اصولا هر نقدي ايجادگر نوعي تشخيص و چشم انداز در باب متني است.به اينخاطر مکابير عرض خود مي بري و زحمت ما مي داري.همان بهتر که نقد ننويسي چون حتي اصول اوليه اش را هم نمي داني . موفق باشي. بخاطر جواب محساي گرامي مجبور شدم به شما نيز جواب بدم.

-- داريوش برادري ، Jun 21, 2007 در ساعت 11:34 AM


"مهسا" ، نه محسا !
"ماهمنر"، نه منیره !
و ...

اگه فکر کردی من دانشجوی دوره دکترای فلسفه حوصلم شد دوتا پاراگرفت شما رو بخونم، اشتباه میکنی. فقط عنوان مقاله و نتیجه گیری "بسیار عالمانه و منظقی!"تون و بعد هم اسمت زیر این طومارها رو میبینم.
اگه نتونستی با مقاله ی چهار صفحه ای "خوب" و "علمی" و "متخصصانه" (تنها به استناد یک منبع وبلاگی!)، حرفت رو بگی، ...
خداوکیلی خودت فهمیدی چی گفتی؟
یا این اقایون دیگه سر چی دارن باهات بحث میکنن؟
شما که از همه نارسیست تری. اگه واسه خانم رحیمی یکی دیگه از اون ور دنیا کارت عاشقانه فرستاده و رادیو زمانه هم پخش کرده، شما که همه جا از این اتاق به اون اتاق خودت واسه خود حضرت عالی هزارنامه ی فدایت شوم میفرستی!

-- سامان کسمایی ، Jun 21, 2007 در ساعت 11:34 AM

همین بخش کوچک از کامنت آقای برادری نشان از این دارد که او میدان کشتی را با عرصه نقد اشتباه گرفته است:
"... زيرا کافي بود شما نقدي اين چنين مي نوشتيد تا من با يک نقد بر نقد خندان چنان حساب نقدتان را بشيوه مدرن و با خنده برسم تا ديگه خيال نکنيد که عرصه نقد مدرن، عرصه هرچه مي خواهم دل تنگم بگويم است. زيرا اولين کاري که شخص مي تواند بکند وقتي رياکار خوانده ميشود، اين است که از طرف مخالف بخواهد با فاکت اين رياکار بودن را ثابت کند و سپس اگر رياکار نيست،مي تواند خوب حساب فاکتها و نقد او را برسد و حتي قانوني او را به پرداخت پول وادار کند. خيال کرديد مدرنيت يعني شهر هرت دوست نابالغ."
یواش برادر. چه خبره؟! حالا بردیا به صدا درمی آید. اگر ندیدید.

-- شاهد ، Jun 21, 2007 در ساعت 11:34 AM

آقای دانشجوی دکترای فلسفه

مثل اینکه سر کلاس غیبت زیاد میکنید و یواشکی به برو بچه های جوادیه خیلی سر میزنید. چون یلخی گفتن و کت رو شونه انداختن و از خود متشکریتون که خیلی ماشااله داره.... همین روزها هم که به سلامتی رساله دکتریتون رو هم به همین شیوه کامنت نوشتن تون می نویسید.
زت زیاد داشم

آقای برادری چه حوصله ای داری برادر ! ما رو چه به این کارها...اگه به خانم ماه منیر ابر از محبت میکردی و لی لی به لالاش میذاشتی الان که خیلی عزیز تر بودی...ماها از نقد بدمون میاد برادر برادری ...باید ازمون تعریف کنی اونهم با دستمال ابریشمی مخصوص...قربانت

-- احمد ، Jun 22, 2007 در ساعت 11:34 AM

جناب آقای برادری:
مقالۀ شما برای من خیلی مفید بود.به نظر من در هر فردی هر سه حالت مذکور به نسبت های مختلف وجود داره ولی در هر مقطعی از زندگی فرد، یکی از اونها غالب می شه. فکر می کنم غلبۀ ساحت سمبلیک مرحلۀ پایانی بلوغ جنسیتی انسان باشه و لذا بعید به نظر می رسه این حالت قبل از دو حالت دیگه غالب بشه و شاید بتوان گفت برای رسیدن به آن عبور از دو حالت دیگر و حتی داشتن اونها بطور همزمان ولی به شکل تحت کنترل در آمده ضروری است. اکثر ماایرانی ها دوست نداریم بپذیریم که انسان جمع اضداد است.دوست داریم بچه مثبت باشیم و بچه مثبت بودن رو معادل فرشته بودن می دانیم. شاید بهتر باشه دراین نگرش و تعبیر، تغییری ایجاد بشه.

-- رضا ، Jun 28, 2007 در ساعت 11:34 AM