رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ مرداد ۱۳۸۹
نقدی بر کتاب «سیر تحول در شعر امروز»، نوشته‌‌ی کاظم کریمیان

از کتاب‌سازی خانوادگی تا انتقاد ادبی

رامتین کریمی

نقد ادبیات امروز ایران و به خصوص شعر در وضعیت بدی به سر می‌برد. نکته‌ای که پیش از این بارها با آن برخورد کرده‌ایم: «بحران رهبری‌ی نقد ادبی». وضعیت اسفناکی که در نقد ادبی امروز با آن مواجهیم دلایل مختلفی دارد که مهم‌ترین آن‌ها، بازنشستگی‌ی منتقدان قدیمی و سردرگمی‌ی منتقدان گاه‌به‌گاهی جوان‌تر است. نوشته‌هایی که امروز به عنوان نقد در نشریات ادبی منتشر می‌شوند، در اکثر موارد فاقد صراحت و جدیت لازم‌اند.

ما امروز با سه گونه انتقاد، و به بیان بهتر با سه نوع نوشته‌ی پیرامون ادبیات سر و کار داریم، که برآیند آن‌ها بیماری نقد ادبی ما را به وجود آورده است: دسته‌ی نخست نوشته‌هایی هستند که نفس نوشته شدن آن‌ها از وجود یک رابطه نشأت می‌گیرد. این رابطه نیز دو نوع دارد: اولی سنتی‌ترین و غیرادبی‌ترین نوع رابطه است و آن رابطه‌ی بین منتقد! و مؤلف است؛ و دومی رابطه‌ی بین اثر مورد نقد با آثار شخص منتقد است.

خوش(بد)بختانه تمامی منتقدان شعر (منظور تمام افرادی است که پیرامون شعر می‌نویسند، حالا نقد و یا هر چیز دیگری)، شاعر هستند و رابطه‌ی مورد نظر به شکلی در نوشته‌های انتقادی آن‌ها نفوذ می‌کند: منتقد محترم به سمت آثاری می‌رود که از نظر تیپ و ژانر نزدیک به آثار خودش باشد و در واقع با یک تیر دو هدف را نابود می‌کند: هم به پویایی انتقاد ادبی کمک می‌کند! و هم در لابه‌لای متن و به شکلی نامحسوس از آثار خودش دفاع و آن‌ها را تبلیغ می‌کند.

دسته‌ی دوم نوشته‌های ژورنالیستی و سطحی‌ای است که با صرف وقتی اندک و در اکثر موارد به صورت سفارشی نوشته می‌شوند. این نوشته‌ها بیشتر به یک گزارش شبیه‌اند تا به یک متن خلاق انتقادی: نویسنده‌ی محترم کتاب (و یا قسمتی از آن را) مطالعه می‌کند و گزارشی از آن را ارائه می‌دهد. مقالات مذکور که در حجم انبوهی تولید می‌شوند، هم صفحات نشریات وزین ادبی را پر می‌کنند و هم به استحکام روابط حاشیه‌ای کمک می‌کنند.

دسته‌ی سوم مقالاتی هستند که ظاهری فریبنده و عقل‌ربا دارند: مقالات به اصطلاح تئوریک. به جرئت می‌توان گفت که خواندن نیمی از این مقاله‌ها بسیار کسل‌کننده است. می‌شود دانشنامه‌ی نظریات ادبی معاصر و یا کتاب‌های مشابه آن را گشود و چندین و چند اصطلاح از توی آن انتخاب کرد و به صورت تصادفی آن‌ها را پشت سر هم نوشت. و یا اینکه مقداری نظریه را فارغ از مطابقت و یا حتا فهم آن‌ها، به اثری نسبت داد و آن را به قله‌ی قاف برد، و یا می‌توان با آوردن جمله‌های قصار پی‌درپی از نظریه‌پردازان مختلف، اثری را به باد تمسخر گرفت.

این گونه مقاله‌ها معمولاً دارای پی‌نوشت‌هایی هستند، جذاب‌تر از متن و می‌توانند کتاب‌های خوبی را به خواننده معرفی کنند. فجیع‌ترین شکل این قبیل نوشته‌ها هنگامی رخ می‌دهد که مقالات به اصطلاح تئوریک، بارِ رابطه‌ای را نیز بر دوش می‌کشند، در چنین نوشته‌ای با انبوهی از مفاهیم جدید، و تأویل‌های بسیار جدیدتری از فلسفه و نظریه‌ی ادبی آشنا می‌شوی که به هر شکلی که هست به اثر مورد بحث تزریق می‌شوند.

محافظه‌کاری و عدم‌صراحتِ موجود در بافت ادبیات امروز باعث شده که جدل‌های ادبی و همچنین جریان‌سازی‌ی ادبی (که لازمه‌ی پویایی و تحرک هنر است)، از متن اصلی جدا شده و به حاشیه‌ها کشیده شود. در واقع به جای اینکه دسته‌بندی‌ها و داوری‌های متون ادبی در بستر طبیعی خود، به شکل مقاله و کتاب عرضه شود، بیشتر به صورت شفاهی و پشت پرده صورت می‌گیرد. در زمینه‌ی شعر فقدان منتقدانی مثل براهنی به این بیماری دامن می‌زند.

طوری که امروز تعیین‌کننده‌ترین (و شاید تنها) فاکتور برای مطرح شدن یک کتاب شعر، رابطه‌ی شخص مؤلف (و همچنین نوع رابطه‌اش) با کسانی است که یا اسم و رسمی دارند و یا دستی در مطبوعات. اگر کتاب‌ات را (با پرداخت هزینه‌ای گزاف) در انتشاراتی‌ی فلان شاعر چاپ کنی، بدون ردخور مصاحبه‌ای در مطبوعات خواهی داشت و چند گزارش مهربانانه روی کتاب‌ات نوشته خواهد شد. اگر رابطه‌ای خانوادگی با فلان شاعر شاغل در نشریات داشته باشی کافی است که برای کتاب‌ات، جلسه‌ی نقد و بررسی و به‌به‌چه‌چه ترتیب بدهد.

یادداشت حاضر به هیچ وجه قصد ندارد مضمون سطرهای بالا را به تمام اهالی ادبیات نسبت دهد، و یا دسته‌بندی سه‌گانه‌ی بالا را به کل نوشته‌های انتقادی تعمیم دهد، بلکه قصد دارد با بیان این حقایق به تشریح بیماری‌ای بپردازد که نقد ادبی به شکل تأسف‌باری دچارش شده است. در بستر چنین بیماری‌ای و در غیبت نقد جدی و منسجم است که زمینه برای ساخت کتابی مثل «سیر تحول در شعر امروز» فراهم می‌شود؛ آن هم توسط ناشری که در روزگاری نه چندان دور کتاب‌های مهم و تأثیرگذاری در حوزه‌ی مسائل شعر مثل «از سکوی سرخ» و «هلاک عقل به وقت اندیشیدن»1 را منتشر کرده بود.

ساختار «سیر تحول در شعر امروز» تلفیقی است از هر سه نوع نوشته‌ی انتقادی‌ای که صحبت‌اش رفت. پس از مطالعه‌ی کتاب متوجه می‌شویم که مطالب بیان شده در آن، نه تنها ظرفیت کتاب شدن را ندارد، بلکه در قالب یک مقاله‌ی فهرست‌وار هم که به آن نگاه کنی، مقاله‌ای که به شکلی شتاب زده به طبقه‌بندی ژانری شعر این دو دهه می‌پردازد، باز هم ناقص و پر از سهل‌انگاری است.

چنین به نظر می‌رسد که شخصی اهل شعر، در حد یک نشست دوستانه‌ی یکی‌دو ساعته به شاعران مورد علاقه اش، (علاقه‌ی شخصی و یا علاقه‌ای که از نام و موقعیت دیگران سفارش شده) اشاره می‌کند و شعری از آن‌ها می‌خواند. کتاب مورد نقد ۳۲۲ صفحه دارد که تنها در ۴۷ صفحه‌ی آن مطلبی از سازنده‌ی آن آورده شده است و اگر از لابه‌لای این ۴۷ صفحه، شعرهای استفاده شده را بیرون بیاوریم چیزی در حدود ۱۵ صفحه باقی می‌ماند.

اولین شگفتی در همین لحظه به وجود می‌آید: تمام داشته‌های شعر امروز فارسی (که به زعم من پیشروترین و ناشناخته‌ترین هنر حال حاضر ایران است، که امروز در گسترده‌ترین تنوع سبکی و در کیفیت و کمیت بالایی تولید می‌شود) را می‌شود توی ۱۵ صفحه بررسی کرد. در ادامه‌ی مقاله به نقد جزء به جزء فصل‌های آن خواهم پرداخت و سعی می‌کنم تمام مفاهیم مورد نظر کتاب (که توی چند پاراگراف کوتاه نیز می‌گنجد) را در مسیری انتقادی بازگو کنم تا خواننده‌ی این یادداشت نیازی به خواندن این کتاب (که علی‌رغم نام و ظاهراش، بسیار نخواندنی است) نداشته باشد:


در فصل اول (انگیزه و نحوه‌ی شکل‌گیری)، بیش از آنکه به کتاب حاضر پرداخته شود، سازنده‌ی کتاب سعی دارد از کتاب قبلی خودش که با عنوان «دگرگونی نگاه، زبان و ساختار در شعر امروز» منتشر کرده است تمجید کند. او در فصلی که معمولاً در چنین کتاب‌هایی به بیان روش در دسته‌بندی و انتخاب اشعار صورت می‌گیرد، می‌نویسد: «این کتاب (دگرگونی...) اولین اثری بود، که شعر متحول دهه‌ی هفتاد در آن، به طور مستقل مورد نقد و بررسی قرار گرفت و به عنوان مانیفست شعر آن دهه، تلقی گردید.»

این عبارت بدین معنی است که شعر متحولی که در دهه‌ی هفتاد به وجود آمد، هیچ منتقد و مفسری نداشت و تمام کسانی که اصلی‌ترین و مهم‌ترین شعرهای متفاوت آن دهه را نوشته‌اند همه در یک ناآگاهی تئوریک به سر می‌بردند، و ناگهان کسی مثل کاظم کریمیان از راه می‌رسد و در کتاب نامبرده، سر و سامانی به شعر آن دهه می‌دهد!

اما یک نکته‌ی دیگر: مگر شعر دهه‌ی هفتاد با تمام جریان‌ها و سبک‌های متفاوتی که دارد، می‌تواند ذیل یک مطلب و یک بیانیه قرار بگیرد؟ کتاب‌ساز محترم اصلاً معنای کلمه‌ی مانیفست را درک نکرده است، اگر نه، هرگز چنین افاضه‌ای را مرتکب نمی‌شد. در همین فصل یک پاراگراف شاهکار دیگر هم به چشم می‌خورد که لااقل به شیرینی این یادداشت کمک می‌کند:

«... نمونه‌ی دیگر، استفاده از نظریه‌ی چارلز چنگر (معمار پست‌مدرن) در ساختار شعر بود: یعنی تلفیق دستاوردهای گذشته و حال، در ساختارهای جدید که این عمل به هدف تنوع و توسعه بخشیدن به مکانیزم‌های شعری شکل گرفت. نمونه‌ی این عملکرد، شعر چندصدایی «شوالیه‌ی کوچک» است که شخصیت‌های متضاد در کنار هم قرار گرفته‌اند: دن کیشوت، لوک خوش شانس، زبل خان، گوریل انگوری و هیتلر». جالب نبود؟ اتفاقی که برای واژه‌ی مانیفست افتاده بود برای «چند صدایی» هم افتاد؛ و در ادامه‌ی کتاب برای ده‌ها واژه‌ی دیگر که در حوزه‌ی نقد (که دچار مشکلات ناشی از ترجمه هم هست) بسیار مورد بحث هستند نیز می‌افتد. مفهوم هنر تلفیقی را نیز متوجه شدیم: دیالکتیک زبل‌خان و هیتلر! جالب‌تر این‌جاست که بدانید شعر مورد اشاره، از سروده‌های شخص آقای سازنده است. این رویکرد انتقادی و منصفانه تا انتهای کتاب برقرار است تا جایی که فصل آخر چنین عنوانی دارد: «کاظم کریمیان، مستقل از متن کتاب، ۱۰ شعر».

یکی دیگر از نکات جالب این کتاب این است که بسیاری از فصل‌های آن فقط و تنها فقط اسم دارند، و به غیر از اسم فصل، هیچ کلمه‌ای از نویسنده‌ی کتاب آورده نشده است: سازنده‌ی کتاب وقتی نتوانسته به اندازه‌ی حجم مورد نظر ناشر مطلب سر هم کند، با انتخاب چندین و چند شعر، و ابداع یک عنوان برای آنها به قطر مورد نظر دست یافته است و بس.

برای مثال این عنوان خنده‌دار بر پیشانی‌ی فصل ۱۵ نشسته است: «دهه‌ی هشتاد: طنز، گذرگاهی بس اضطراری که ورود به آن چندان دشوار است که زیادی! آسان می‌نماید»؛ و فقط همین، هیچ توضیح دیگری درون فصل نیامده و فقط چند شعر آورده شده است. کتاب مورد نقد چنان از سطرهای خنده‌دار سرشار است که دیگر نمی‌شود آن‌ها را گاف تلقی کرد و تک‌تک آن‌ها را بیان کرد، چه چنین‌کاری از حوصله‌ی این مقاله و خواننده‌ی احتمالی‌ی آن خارج است. اما نمی‌شود نگفت که در فصل «نمونه‌های مدرن ساختار نیمایی دهه چهل»، از سه شعر انتخاب شده یکی شعر جنوب‌جهنم از کیومرث منشی‌زاده است که هرچه باشد، لااقل مدرن نیست و قالب نیمایی‌اش را که کنار بگذاری هیچ مؤلفه‌ای از مدرنیت را در خود ندارد.

در فصل شش که سازنده‌ی کتاب سعی کرده شعر شاملو را در مسیر تحول شعر فارسی بررسی کند به ناچار به سرهم نویسی‌هایی پیرامون شخصیت او روی آورده است و اصرار دارد که با برچسب دن کیشوت از شعر شاملو (که به گمان من، درک سازنده‌ی کتاب، هنوز به ماهیت واقعی آن نزدیک نشده) عبور کند.

در فصل هشتم که به بررسی شعر احمدرضا احمدی، هوتن نجات و علی باباچاهی اختصاص دارد، با نقل خاطره‌ای می‌نویسد: «بنابر این نسبت به آثار او (احمدی)، ذهنیتی نوستالوژیک و مسالمت‌آمیز دارم»؛ پس یکی از دلایل مهم تشکیل ذهنیت سازنده‌ی کتاب نسبت به آثار مورد بحث خاطرات مشترک است.

و در مورد باباچاهی مطالبی می‌نویسد که نشان می‌دهد او آثار ۱۵ سال اخیر باباچاهی را درک نکرده است: شعری که از باباچاهی انتخاب کرده مربوط به دوره‌ی قبل از کتاب «نم نم بارانم» اوست؛ سازنده‌ی کتاب به راحتی از شعر متفاوت و آوانگارد باباچاهی می‌گذرد و بحث مربوط به آن را با این عبارت پایان می‌دهد: «در مورد تأثیر زبان و ساختار، همچنین نظریه پردازی‌های باباچاهی در رشد شعر امروز، باید گفت: اگرچه این تولیدات از راندمان بالایی برخوردار بوده و هست، اما به دلیل منظر آکادمیکی او در برابر دیدگاه‌های تازه و طراوت‌مند، آن طرز که انتظار بود، در روند تحول شعر امروز به ویژه شکل گیری‌ی شناسه‌های رفتاری تازه در نیمه‌ی دهه‌ی هشتاد، ردّ محسوسی از او دیده نمی‌شود.»

در همین عبارت کوتاه چند گاف واژگانی پیدا می‌کنید؟ سراسر ۱۵ صفحه مطلبی که سازنده‌ی کتاب عرضه کرده است، سرشار از واژه‌های فنی‌ای است که خواننده را گمراه می‌کند و او در پایان همین ۱۵ صفحه مطلب، متوجه می‌شود که به‌کاربرنده‌ی این واژه‌ها، گاهی در معنای لفظی آن‌ها هم دچار مشکل است، چه رسد به معناهای کارکردی آن‌ها در مطالعات ادبی. برای نمونه در عبارتی که در بالا آورده شده، مشخص نیست که منظور از واژه‌ی راندمان چیست؛ با خواندن ادامه‌ی نوشته متوجه می‌شوید که منظور نویسنده، اشاره به کمیت بالای آثار باباچاهی، و در عین حال عدم تأثیر گذاری آن‌ها بوده است، که به اشتباه از واژه‌ی راندمان استفاده کرده است. از این نمونه‌ها در سراسر همین ۱۵ صفحه بسیار یافت می‌شود که ذکر تمامی آن‌ها، حجم مقاله را بیشتر از حجم کتاب می‌کند؛ هر چند معتقدم وقتی که برای خواندن دقیق کتاب و نوشتن این سطرها هزینه شده، بیش از وقتی است که برای سر هم کردن مطالب کتابِ مورد بحث صرف شده است.

در فصل نهم کتاب، با عنوان شعر دهه‌ی هفتاد، وقتی نوبت به رضا براهنی می‌رسد، سازنده‌ی کتاب سعی دارد با تاکتیک خاصی شعر چالش‌برانگیز براهنی را سانسور کند: شعری که از براهنی انتخاب کرده از شعرهای زبانی او نیست. شعرهای زبانی براهنی مثل شعر «از هوش می» که در دهه‌ی قبل آن قدر بحث‌برانگیز بود به کلی سانسور شده است؛ در حالی که هنوز در هر نوع بررسی شعرِ این دو دهه، تئوری زبانیت یکی از اصلی‌ترین و چالش‌برانگیز‌ترین مسائل است.

سازنده‌ی کتاب با این کار هم اسم براهنی را آورده، و هم او را از بررسی کوته‌بینانه‌اش حذف کرده است، درست شبیه برخوردش با باباچاهی. اما در مورد مهرداد فلاح طور دیگری عمل کرده است: اصلاً اسمی از او نیاورده است.

چنین فردی، با چنین دانشی در فصل دهم از کتاب خود تحت عنوان «مکانیسم‌های انحرافی و...» می‌نویسد: «در مورد مؤلفه‌های شعر امروز، بسیار گفته و شنیده شده و اگرچه تکرار و تاکید روی یک موضوع، به بزرگ‌نمایی آن منجر می‌گردد، با وجود این گفتنی است که در کنار این شعر، گه‌گاه با آثاری مواجه می‌شویم نه‌تنها از حداقل معیارهای ابتدایی یک شعر، بی‌بهره است که انگیزه‌ی تولید آن را صرفاً می‌بایست در نوعی خودانگیختگی کاذب، جستجو کرد»؛ می‌دانم، از پاراگرافی که نقل کردم چیزی دستگیرتان نشد، این شروع فصل مذکور بود، و در ادامه هم چیزی دستگیر نخواهد شد:

«اگر چه می‌توان با نوعی تساهل و اغماض از کنار این ژانر آثار، و همچنین انواع به اصطلاح، تئوریک آن، عبور کرد و به تولیدکنندگان آن فرصت داد که آنان هم با تولیداتی این چنین «متفاوت» سهم خود را به جامعه‌ی ادبی ارائه دهند!».

منظور کدام شعرها و کدام شاعرها هستند؟ سازنده‌ی کتاب در بند بالا با کمی اغماض به این شاعرها اجازه‌ی نفس‌کشیدن می‌دهد، فقط همین. در همین فصل و در ادامه‌ی جدل نظری با مخاطب‌های مجهول‌الهویه‌اش می‌نویسد: «حال اگر کسی مدعی شود که این دیدگاه (دیدگاه کاظم کریمیان)، با نظریه‌ی مثلاً دریدا که گفته است: زبان کارایی تجسم اندیشه را ندارد در تعارض است، می‌گویم باشد، چرا که دریداهای دیگر هم بوده و هستند، که نظرشان مغایر با نظر دریدای شماست. درضمن قرار نیست که صرفاً عمله‌ی سرهم کردن پیچ و مهره‌های برساخته‌ی دیگران باشیم». و جالب است بدانید که پس از اظهار فضل‌های تئوریک در نقد کسانی که سازنده‌ی کتاب به‌روشنی حتا اسمی از آن‌ها نمی‌آورد، در ادامه‌ی این فصل شعرهایی از منوچهر آتشی، فرشته ساری، کیومرث منشی‌زاده، کاظم کریمیان و یک کریمیان دیگر آمده است.

در فصل سیزده، اظهار فضل‌های تئوریک ادامه می‌یابد: «نظریه‌ی دریدا درست در تقابل با دیدگاه ویتگنشتاین قرار می‌گیرد. چه او هیچ نوع تفاوت و تمایزی بین عناصر تجربی و ارزشی قایل نیست؟ چرا؟ نمی‌دانیم! زیرا او در این گونه موارد، چراها را همه، دور زده است.»

می‌بینید که گلایه‌های سازنده‌ی کتاب به حوزه‌ی شعر، و همچنین به زبان فارسی محدود نشده و جنبه‌ی جهانی دارد. سازنده‌ی کتاب گاهی مواقع به شدت دچار توهم ریش‌سفیدی و پدرخواندگی می‌شود؛ در فصل دوازدهم با عنوان من‌درآوردی‌ «حلقه‌ی میترائیک»، می‌نویسد: «البته طرح زنده نگه داشتن حافظه‌ی ملی از طریق شعر، چنانچه، به هدف ایجاد مشابهت بین دو وضعیت تاریخی و یا ویژگی‌های اجتماعی- سیاسی دو عصر باشد، زیان‌آور که نه، مفید هم هست – اما با این دیدگاه که چون شعر، با ایجاز ساختار مواجه است، اشارات به گذشته باید متناسب با موضوع باشد تا متن به یک گزارش تاریخی صرف، تبدیل نشود.» در چنین موقیت‌هایی معمولاً می‌گوئیم: از راهنمایی شما متشکرم.

برای اینکه یادداشت حاضر بیش از این حالت طعنه و کنایه به خود نگیرد، از ادامه‌ی نقل قول‌های کتاب صرف‌نظر می‌کنم و در ادامه‌ی مطلب روی صحبت خود را چرخانده، و بحث را پیرامون جامعه‌ی ادبی‌ای ادامه می‌دهم که اجازه‌ی شکل‌گیری‌ی چنین کتابی را می‌دهد.

اما پیش از آن لازم است اعتراف کنم که یادداشت حاضر نوشته‌ای است در سطحی بسیار پائین‌تر از یک مقاله‌ی نقد، آن‌هم در حوزه‌ی شعر، اما با توجه به کتاب مورد بحث که قابلیت نقد، که قابلیت خوانده‌شدن هم نداشت، مجال برای انتقادی جدی و مکالمه‌ای با مضامین و سطرهای نظری آن مهیا نبود و نیست. مقصود من صرفاً یک برخورد، یک موضع‌گیری، نه نسبت به این کتاب، که در مقابل چنین فضایی است که برای رشد این کالاهای بی‌ارزش ادبی مستعد است. کتاب‌هایی که که مثل قارچ در ادبیات معاصر فارسی رشد می‌کنند، و نکته‌ی تأسف‌آور این‌جاست که اگر رکود حاکم بر ادبیات به همین شکل ادامه یابد، پس از یکی-دو دهه تنها آثار قابل ارجاع، چنین آثاری خواهد بود.

چرایی شکل‌گیری‌ی چنین کتابی، پاسخی بسیار ساده دارد: چون کتاب - مقاله‌ی دیگری در نقد شعر، در جریان‌شناسی و هستی‌شناسی شعر این دو دهه منتشر نمی‌شود. اما چرا چنین است؟ به غیر از «گزاره‌های منفرد»2، و معدود کتاب‌های دیگری مثل «شعر و حرکت»3 - که پیرامون یک جریان سازی کاذب شکل گرفته است - «شکل‌های ناتمامی»4 - که البته جمع‌آوری چند مقاله‌ی مجزا است و بررسی جامعی از شعر امروز نیست - و یکی‌دو کتاب دیگر، شعر امروز ما هیچ دست‌آورد انتقادی جامع دیگری ندارد.

نیروی عظیمی صرف بررسی شعر شاعران نسل اول می‌شود، و بخش دیگری از پتانسیل انتقادی در یادداشت‌های بداهه در وب‌سایت‌های ادبی مصرف می‌شود؛ به زعم من یادداشت‌نویسی‌های کوتاه در وب‌سایت‌های ادبی از دو منظر قابل بررسی است، یکی مثبت و یکی منفی: مثبت به این دلیل که در چنین فضایی، فرصت برای ثبت اظهارنظرهای شخصی و قضاوت‌های فردی فراهم می‌شود، و موضع‌گیری‌های شخصی دیگر مثل گذشته حالت محفلی و پنهانی ندارد؛ و منفی به این دلیل که از طرفی بداهه نویسی‌هایی که اهالی ادبیات در وب‌سایت‌های یک‌دیگر ثبت می‌کنند، ذهن نویسنده را از درگیری بیشتر و عمیق‌تر با آن اثر بی‌نیاز می‌کند، و از طرفی دیگر به علت وسعت بسیار زیاد چنین فضایی، همواره اضطرابی مبنی بر بازدید از دیگر وب‌سایت‌ها، عمل خواندن و درگیر شدن با مطالب را دچار شتاب‌زدگی و سطحی‌نگری می‌کند.

البته آسیب شناسی‌ی جامع ادبیاتِ روی وب مجالی دیگر می‌طلبد و در حوصله‌ی این یادداشت نیست. اما رکود ادبیات امروز دلایل مهم‌تری دارد که یکی از آن‌ها غیرحرفه‌ای بودن شاعر - منتقد‌های امروز است؛ مشکلات ناشی از زندگی روزمره از یک سو، و از سوی دیگر عدم امکان ارتزاق از فعالیت ادبی (منظور فعالیت ژورنالیستی و یادداشت‌های سفارشی برای روزنامه نیست)، باعث شده که بخش عمده‌ای از پتانسیل نقد ادبی به هدر رفته و کنش انتقادی به عملی دور از ذهن و نیازمند شرایط آرمانی تبدیل شود. دلیل دیگری که می‌توان به آن اشاره کرد، غالب شدن حاشیه بر متن است: بخش زیادی از انرژی باقی‌مانده از روزمرگی، در خاله‌بازی‌های ادبی هدر می‌رود؛ به طوری که بخش بسیار بزرگی از آدم‌هایی که دستی در نقدنویسی هم دارند بسیاری از کتاب‌ها و نشریات منتشر شده را نمی‌خوانند.

مطالعه‌ی ادبیات (جدا از آثار دوروبری‌ها) معطوف می‌شود به یک سفارش مطلب که از فلان نشریه داده می‌شود. چنین سفارش‌هایی هم بیشتر پیرامون شاعران نسل‌های گذشته است که پرونده‌هایی مربوط به آن‌ها در نشریات به چاپ می‌رسد و باز هم وقت و فرصتی برای خوانده‌شدن و بررسی شعر جوان‌تر به وجود نمی‌آید. متأسفانه محتوای همین یادداشت‌ها هم بیشتر خاطره‌نویسی است تا نقد متن‌هایی که نام آن شاعرِ کهن‌سال را بر پیشانی دارند.

بیش از این ادامه نمی‌دهم و در آخرین سطر این نکته را تکرار می‌کنم که تمام فعالان حوزه‌ی شعر پیرامون چاپ کتاب موضوع یادداشت مسئول‌اند و چنین کتابی حاصل کوتاهی آن‌هاست.

شناسنامه‌ی کتاب:
سیر تحول در شعر امروز/خاصه‌ها و شناسه‌های رفتاری/کاظم کریمیان/انتشارات مروارید/انتشارات فیروزه/ چاپ اول ۱۳۸۵/ ۱۱۰۰ نسخه/ ۳۲۲ صفحه/ ۴۰۰۰ تومان.



پی‌نوشت‌ها:

۱. هردو از یدالله رویایی

۲. نوشته‌ی علی باباچاهی در ۲جلد و ۲۰۰۰ صفحه

۳. نوشته‌ی ابوالفضل پاشا/ نشر روزگار

۴. نوشته‌ی شمس آقاجانی/ نشر ویستار

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

دست مریزاد! هم چنان ادامه بدهید.

-- بدون نام ، Aug 12, 2010 در ساعت 11:00 PM

این کتاب را دوسال قبل با اشتیاق خواندم وبسیار ناامیدشدم.به جرئت می توانم بگویم که انتشار این کتاب آن هم توسط انتشارات مروارید فاجعه ای کم نظیر است متاسفانه این ناشر معتبرچند کتاب عجیب وغریب مثل این کتاب منتشر کرده وبرایم جای تعجب است مگر این انتشارات هیئت تحریریه ندارد؟

-- بدون نام ، Aug 12, 2010 در ساعت 11:00 PM

دوست عزیزدر همان سال انتشار این کتاب نقد بسیار تندی علیه آن در مجله جهان کتاب منتشر شد.شاید بتوانید از طریقی آن را پیدا کنید.

-- بدون نام ، Aug 13, 2010 در ساعت 11:00 PM

کتاب هایی از این دست و مقالاتی که یک زمان در تمام مجلات ادبی و بعد روزنامه ها و حالا وب لاگ ها و سایت ها و غیره تولید انبوه می شود به همراه شعرهای مورد اشاره، بنده را بر خلاف منتقد محترم و نویسنده این مقاله به این نتیجه رسانده است که اتفاقا شعر امروز فارسی عقب مانده ترین هنرها و دستمالی شده ترین صنعت هاست. به جز مشتی لفاظی منحط و تکرار رقت آور فرمول های آشنایی زدایی به قصد متعجب کردن خواننده، حرف دیگی ندارد. زنگار گرفته و بسیار کهنه و بد بوست، گرچه می خواهد با چنگ زدن به دامن یک مشت تئوری بد ترجمه شده مثلا خیلی امروزی و پست مدرن به حساب بیاید. اما تلاشش رقت برانگیز است. به هرحال ممنون از مقاله

-- شاعر سابق ، Aug 13, 2010 در ساعت 11:00 PM

مقدمۀ نویسندۀ این مقاله بسیار حقیقت است. پس بسیار تکاندهنده هم میباشد. ایکاش سردبیر زمانه هم میخواند تا بعضی نقدها خدای ناکرده به سایت ایشان ظهور ننماید. و رسانۀ دولت هلند عرصۀ گاوبندی بعضی حضورات نشود.

-- او ، Aug 15, 2010 در ساعت 11:00 PM

جوشی نشو باباجون. این سنت نقد و بحران رو همون براهنی گذاشت. هم شاعره هم منتقد شعر! هم رمان و داستان مینماید هم نقدشان. هم کلاس تضمینی میزند هم شاگردایش را چه خوش مینقدد. و بعد شاگردها که اینک مریدیده اند، حضرت دکترمراد را.
بدینویسله دکترمراد محترم با آب پیاز رسما پای شعر و رمانش مینویسد: "لعنت بر پدرومادر کسی که پای این دیوار..."

-- او ، Aug 15, 2010 در ساعت 11:00 PM