رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۶ تیر ۱۳۸۹

پریشان‌گویی‌های یک ذهن متوهم

ناصر غیاثی

«تماماً مخصوص» آخرین اثر عباس معروفی، رمانی است روایت شده از منظر اول شخص مفرد (عباس ایرانی) و در چهارصد صفحه که سال گذشته توسط انتشارات گردون در برلین منتشر شده است. معروفی می‌گوید، هفت سال روی این رمان کار کرده است. در زیر به بررسی برخی جنبه‌های این کتاب پرداخته‌ام.

عباس ایرانی

عباس ایرانی، شخصیت اصلی رمان چهل و چهار سال دارد، در ایران دانشجوی فیزیک بود و «به موازات درس و دانشگاه چیزهایی هم در مطبوعات» می‌نوشت و لابد همین باعث شده بود، به عنوان ِ «ضد انقلاب» تحت نظر قرار گرفته و سپس فراری شود.

از طریق پاکستان به برلین می‌رود، آن‌جا فیزیک می‌خواند و چون در رشته‌ی خودش کاری برای او پیدا نمی‌شود، ابتدا در یک موزائیک‌سازی کار می‌کند و سپس به پیشنهاد ِ دوست‌اش دکتر برنارد به استخدام ِ هتل او در نزدیکی ِ برلین درمی‌آید و سرانجام پس از سه سال کار از آن‌جا اخراج می‌شود.


روی جلد رمان تماماً مخصوص

توهمات عباس

عباس ایرانی به شدت به خودش متوهم است. او «با هر روزنامه‌ای که کارهای» او را «چاپ کند»، کار می‌کند، حتا یک بار دوست‌اش به او اعتراض می‌کند که «چرا با هر روزنامه‌ای همکاری» می‌کند. دیگران او را یک «روزنامه‌نگار تبعیدی و روشن‌فکر» می‌دانند، تمام مقاله‌هایش را می‌خوانند و «مقاله‌های قشنگی» که می‌نویسد را ستایش می‌کنند.

حتا یکی از همکاران‌اش در هتل دو تا از مقاله‌های او را نگه می‌دارد. اما در سرتاسر رمان هیچ معلوم نیست مقاله‌های او در چه زمینه‌ای است و معلوم نیست، اگر آن چنان می‌نوشته که شرح‌اش رفت، چرا مجبور بوده ابتدا در یک موزائیک‌سازی و بعد در یک هتل دورافتاده کار کند. طرفه این که به گفته‌ی خودش «سه سال است که چیزی» ننوشته است.

به تقریب تمام کسانی که عباس با آن‌ها رابطه‌ی صمیمانه دارد، به او می‌گویند: «شما» یا «آقای ایرانی»، و عباس همه را «تو» خطاب می‌کند. همه از پلیس بگیر تا یانوشکا، عشق عباس، به او می‌گویند: «آقای من» که البته ترجمه‌ی غلطی از Mein Herr در زبان آلمانی و به معنای «آقای محترم» است. خلاصه این که عباس محبوب‌القلوب و مهمان‌نواز است و بذل و بخشش فراوان دارد، اما با این وجود تنها و افسرده است.

اوهام عباس

عباس اوهام دارد. معمولاً وقتی در وضعیت‌های سخت قرار می‌گیرد، شبح ِ آدم‌های مختلف ِ زندگی‌اش در ایران دایم جلوی چشم‌اش ظاهر می‌شوند و او با آن‌ها و از آن‌ها حرف می‌زند: پدر، مادر، «پری»، و دوست صمیمی‌اش «میرزا عبدالله، پسر اکبرمشدی بستنی‌ فروش.»

ذهن و دانش عباس

عباس وقتی در معرض خطر مرگ قرار می‌گیرد، دو بار آیه‌ی والذّاریات می‌خواند یا برای مادرش دعا می‌خواند و به سمت او فوت می‌کند. وقتی غمگین است، دلش می‌خواهد،«دعا و صدای اذان» بشنود. شاید به همین خاطر است که متعجب از مجرد بودن ِ یانوشکای بیست و پنج ساله‌ی آلمانی، از او می‌پرسد: «تو چرا هنوز ازدواج نکرده‌ای؟» از قرار در طول هجده سالی که در آلمان بوده، چیز زیادی از زبان و فرهنگ آلمانی یاد نگرفته است: «اگر می‌خواهی آلمانی باشی باید فرهنگ رزا لوکزامبورگ و کانت و یونگ و هسه را بفهمی.»

عباس نمی‌داند که از این چهار نفر، دو نفرشان رزا لوکزامبورگ لهستانی و یونگ سویسی بودند. فهم او از «نسخه‌ی روانپزشک فرویدی‌» نیز چنین است: «برو خوش باش. به خودت فکر کن.» عباس می‌گوید: «در آلمان فهمیدم که مرز احساس و منطق در فرهنگ تعیین می‌شود، در درازای تاریخ. آلمانی‌ها کانت دارند و ما حافظ.» چرا از نظر او کانت و منطق کانتی نماد فرهنگ ِ آلمانی است و حافظ نماد فرهنگ ایرانی، هیچ معلوم نیست.

در مجموع در مورد عباس می‌توان گفت، او فاقد فردیت و یک تیپ است: نمونه‌ای از آدم‌های متوهم به خود که لاف در غربت می‌زنند، از آن دست آدم‌هایی که خود را قربانی می‌پندارند و دیگران را عامل. خود را عالم دهر می‌دانند و اعتقاد دارند جامعه‌ی میزبان قدرشان را نمی‌داند.

برنارد

دکتر برنارد، یک پزشک آلمانی ثروتمند و صاحب هتلی در اطراف ِ برلین، مردی زن‌باره، «سگ‌باز»، «تنها و بدبخت» است و نگاهی به غایت تحقیرآمیز به زنان دارد. او عاشق تحکم و فرمان دادن است، کارمندانش را تا سر حد مرگ استثمار می‌کند و همه‌ی آن‌ها مثل سگ از او می‌ترسند. به مثل کیرشن باوئر که «سرگارسون رستوران هتل بود»، «از تاریک روشن صبح» به سگ‌های برنارد غدا می‌داد، «کثافت‌شان را جمع می‌کرد» و بعد « کار اصلی‌اش را با صبحانه دادن به مهمانان شروع» می‌کرد.

«دم غروب» هم «غذای شبانه‌ی سگ‌ها» را می‌داد و شب‌ها ساعت نُه که عباس می‌رفت سرکار، هتل را تحویل او می‌داد. «آخر شب هم قابلمه‌ها و ظرف‌ها را می‌شست، زمین را برق می‌انداخت، وسایل را سرجایش می‌گذاشت، ... صبحانه‌ی مهمانان را ... آماده می‌کرد.»


عباس معروفی

عباس برای پذیرفتن کار شبانه در هتل که روزگارش را سیاه کرده، دلایل گوناگون و متضادی در سراسر کتاب می‌آورد: «بی آن که دلیلش را بدانم کارمندش بودم.»، «من به خاطر رفاقت ... به استخدام این هتل درآمدم»، «آن قدر زیر گوشم خواند که خام شدم.»

گاه «یکی از دلایل پذیرش شغل شبانه» را «انزوا» می‌خواند و گاه می‌گوید: «اگر پذیرفته بودم بروم کارمند دکتر برنارد شوم به خاطر درک سریع او از ظرافت‌های فرهنگ و زندگی بود.» دکتر برنارد عباس را به سفر به قطب شمال دعوت می‌کند، ولی معلوم نیست چرا عباس و دیگران، همه از جمله مادرش که در ایران زندگی می‌کند، با این سفر مخالف‌اند.

دکتر برنارد که رفیق و رییس عباس و «مهربان» است و «بچه‌ی بدی نیست» و عباس درباره‌ی او می‌گوید: «به محض دیدنش برق خوشحالی در چشمان‌ام می‌درخشیده»، دایم برای او توطئه می‌چیند و ظاهراً قصد جان او را کرده یا دست‌کم دشمنی ِ خونینی با او دارد. «برای این که مرا بکشاند توی آن هتل حاضر بود همه کاری بکند. خیلی از رفیق‌هام را از دورم پراند، رابطه‌هام را خراب کرد.»

برنارد می‌خواهد با حیل مختلف کلک عباس را بکند و سرانجام وقتی هیچ یک از توطئه‌های او ثمر نمی‌دهد، برای عباس فضای موبینگ ایجاد کرده و اخراج‌اش می‌کند. اما علت واقعی ِ دشمنی ِ برنارد با عباس بر خواننده پوشیده می‌ماند.

زن‌های رمان

پری عشق دوران جوانی عباس در ایران، «دختری بود پر از زندگی. آشوبی از سکوت بود، دختری کم حرف که با نگاه زندگی می‌کرد، با نگاه حرف می‌زد، از موزیک آدامو لذت می‌برد، ادیت پیاف گوش می‌داد، صدای جان لنون را دوست داشت»، «چیز‌هایی» را که عباس «در مطبوعات می‌نوشت» می‌خواند، «دهنش بوی گل می‌داد»، «ملوس و قشنگ» بود و وقتی با عباس تنها می‌شد، «موزیک می‌گذاشت، تکه‌هایی از کتاب شازده کوچولو را می‌خواند، معماهای مشکل ریاضی حل می‌کرد» و وقتی عباس سرش درد می‌گرفت، می‌گقت: «الهی بمیرم، چی شده؟» او در یک درگیری که طی آن شعار «مرگ بر ریش‌تراش» داده می‌شد، دستگیر و سپس اعدام می‌شود.

یانوشکا یک زن ِ بیست و پنج ساله‌ی آلمانی و «به راستی شبیه یکی از دختران جوان تابلوهای آگوست رنوار» است، نوازنده‌ی پیانو است و گاهی برای عباس «قطعاتی از چایکوفسکی و برامز و شوپن» می‌زند، «عاشق کتاب است و مدام می‌خواند» و حرف‌هایی شبیه این می‌زند: «عشق یک چیز عتیقه است که با عتیقه‌فروشی فرق دارد. عشق عتقیه‌ی گران‌قیمتی است که آدم باهاش زندگی می‌کند، اما عتیقه‌فروشی پراز وسایل گران است که حالا از زندگی خالی شده.» این زن آن چنان مجذوب عباس است که یک بار از او می‌پرسد: «اجازه می‌دهی دوستت داشته باشم؟»

او دو ساعت پس از کورتاژ در مطب پزشک، پشت فرمان ماشین می‌نشیند (البته در رمان گفته نشده که یانوشکا ماشین داشته یا آن روز سوار ماشین چه کسی شده بود)، تصادف می‌کند و می‌میرد. می‌دانیم زنی که کورتاژ کرده باشد تا ساعت‌ها قادر به حرکت نیست، رانندگی که جای خود دارد.


ژاله «لب‌های غنچه‌ای و موهای پرکلاغی» دارد، «مهربان و آرام» است، از شوهرش جدا شده و گارسون یک رستوران است، عاشق عباس است و آرزویی ندارد مگر خوشبختی ِ او و زندگی با او. وقتی برایش مسجل می‌شود، عباس عاشق یانوشکا هست، اول می‌نشیند روی یخچال آشپزخانه‌ی عباس و بعد با چاقو قصد جان او می‌کند.

در یک کلام تمام زن‌های رمان واله و شیدای عباس‌اند، حتا زن ِ گارسون رستوران ِ توی راه هم می‌خواهد دل عباس را به دست بیاورد. در برابر عباس ورد زبان‌ همه‌شان «هرچه تو بگویی» و «هرچه تو بخواهی» است.

همه خواهان داشتن رابطه و زندگی مشترک با اویند و دایم در خدمت‌اش. هرکاری برایش می‌کنند، «با جان و دل» می‌پزند و می‌شورند و می‌سابند و لباس و ملحفه و پرده اطو می‌زنند و خلاصه خانه را برق می‌اندازند، حتا چایی‌اش را برایش فوت می‌کنند تا سرد بشود و سرانجام همه «دست در موهای» عباس فرو می‌برند، «تسلیم و نرم» در بغل‌اش «رها» می‌شوند و «در گرمای رخت‌خواب» او «آب».

شایان توجه است که معروفی در صفحه‌ی نخست کتاب آورده: «با احترام به جنبش زنان ایران و زنان در سایه.»

شخصیت ِ یک‌بار مصرف

«خانم دکتر شواتیزر» شخصیت ِ یک‌بار مصرف کتاب است و کارکردش تنها برای نشان دادن ِ خواستنی بودن عباس است. او که یک پزشک ِ آلمانی و «از آن زن‌های فوق‌العاده شیک» و همسایه‌ی پیشین ِ عباس است، تنها پس از یک دیدار، در شبی سرد و زمستانی، پس از این که با شوهرش قهر می‌کند، سرزده وارد خانه‌ی عباس می‌شود و به او پناه می‌برد.

همان شب، در حالی که «تمام تن» عباس «را خیش کشید» با او می‌خوابد. پس از آن دیگر هیچ رد و اثری از او در کتاب نیست، هم‌چنین است داروخانه‌داری به نام روبرت که فقط در یک جمله به اسم او اشاره می‌شود.

فراموشی نویسنده

عباس یک‌جا می‌گوید پیام‌گیر تلفنی ندارد اما بعد می‌گوید دوستش برای او تلفن زده و پیغام گذاشته. یک جا سوپ را غذایی عالی می‌خواند، اما بعد می‌گوید از سوپ متنفر است. ابتدا می‌گوید خانه‌اش «در طبقه‌ی پنجم» و در «زیرشیروانی» بوده، اما بعد تبدیل می‌شود به طبقه‌ی چهارم.

گاهی می‌گوید، «بعضی دوشنبه‌ها آزاد» است و گاهی می‌گوید، «دوشنبه‌ها تنها روز تعطیلی» اوست. دفتر وکالت برادر دکتر برنارد یک‌ بار در طبقه‌ی اول است و یک بار در طبقه‌ی دوم. از همه این‌ها گذشته، خواننده از خود می‌پرسد، چگونه ممکن است، هتلی سه ستاره که گاهی حتا مسافر هم ندارد و به همین خاطر به عباس خبر می‌دهند که لازم نیست به هتل بیاید، پر است از «همکاران» و «سرآشپز» و «سرگارسون» دارد؟ و سرانجام این که برخلاف آن چه در کتاب آمده، هیچ خارجی نمی‌توانست شب‌ها را در برلین شرقی بخوابد. ویزای برلین شرقی برای خارجی‌ها فقط برای چند ساعت صادر می‌شد.

کلمات

این درست که معنای اول Gast در زبان آلمانی "مهمان" است، اما به مسافر هتل و تاکسی و مشتری رستوران هم Gast می‌گویند. بنابراین در زبان فارسی یک هتل «مسافر» دارد و نه آن طور که مرتب در کتاب تکرار می‌شود «مهمان». کلمات ِ آلمانی مثل: «سوسیال آمت»، «کواچ»، «تاستاتور»، «اشتازی» و «وایناختن» به فراوانی در کتاب آورده می‌شوند، بی آن‌که به طریقی برای خواننده‌ای که زبان آلمانی بلد نیست، معنی آن‌ها روشن شود. ما تمام گفت‌وگوها و توصیفات کتاب را به زبان فارسی و با ترجمه‌ی عباس می‌خوانیم، اما آلمانی‌های رمان مرتب به انگلیسی می‌گویند: «اوه مای گاد».

افعالی مثل ِ «کله کشیدن»، «لمبر خوردن»، «دو نفس پیاپی کشیدن» و تصاویری مانند «صدای پژواک چکیدن آب»، به تناوب در کتاب تکرار می‌شوند. کلمه‌ای به نام «اطپرین» دو بار در جملات ِ «با اطپرین به طرف در خیز برداشتم» و «برای اطپرین در یخچال گشتم»، تکرار می‌شود که جست‌وجوی من برای یافتن معنای آن در فرهنگ‌های مختلف فارسی بی‌نتیجه بود.

سرانجام

عباس معروفی با «تماماً مخصوص» رمانی پیش روی خواننده قرار می‌دهد که از کاستی‌های فراوانی رنج می‌برد. رمانی است پر از حوادث و صحنه‌های پیش پاافتاده، انباشته از دیالوگ‌های معمولی و کم بهره از اندیشه‌ای که خواننده را تکان بدهد و به فکر فرو ببرد.

«تماماً مخصوص» را می‌توان مثل تمام رمان‌های «خوش‌خوان» در دو نشست خواند و کنار گذاشت و بعد از یاد برد. این کتاب می‌توانست با حذف ِ برخی صحنه‌ها که وجود یا عدم وجودشان نقشی در روند داستان بازی نمی‌کند و نیز با انتخاب ِ حروف ِ نه چندان درشت، فاصله‌ی کمتر سطور و با امساک در اصراف صفحات سفید، تبدیل به کتابی در حدود دویست صفحه بشود.

شناسنامه‌ی کتاب:
تماماً مخصوص، عباس معروفی، نشر گردون، برلین، چاپ یکم، زمستان ۱۳۸۸، قیمت: ۲۲ یورو

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نویسنده محترم این نقد،خود شما هم دچار پرگویی هستید .فقط پاراگراف آخر کافی‌ بود که نظرتان را بگویید.چه اصراری هست درباره چیزی که آگاهی‌ کافی‌ ندارید هم شما و هم نویسنده ،حرف بزنید؟حالا نویسنده که مستند نمی‌‌نویسد ،پس از تخیل خودش چیزهای غیر واقعی‌ هم می‌سازد ولی‌ شما که تفاوت کورتاژ و سزارین را نمی‌‌دانید و فکر می‌کنید بعد از کورتاژ تا ساعت‌ها فرد نمی‌تواند تکان بخورد بهتر است پیش از نقد دیگران آگاهی‌ خودتان را بیشتر کنید.

-- nadia ، Jun 10, 2010 در ساعت 03:00 PM

ممنون. نقد موجز و جالبی است.
کتابهای عباس معروفی باید جدا از معروفیت جنجالی و بادآورده که فله ای نصیب او شده، بررسی و نقد شود. اگر چنین شود، آنگاه حاصل نقد همان خواهد بود که شما نوشته اید.


-- مشتاق ، Jun 11, 2010 در ساعت 03:00 PM

لطفاً دعواها و خصومت های شخصی تان را به سايت زمانه نکشيد! من از عباس معروفی و کتابهايش اصلاً خوشم نمی آيد و او را نويسنده ای در سطح زير متوسط می دانم. اما اين مچ گيری و عقده دری را هم زشت می دانم.

-- م.ک ، Jun 11, 2010 در ساعت 03:00 PM

دوست عز‌يز جناب آقای قيا‌سی،
نفس اقدام شما برای نقد رمان تازه عباس معروفی البته امری مثبت و قابل ‌تقدير است، ولی اجازه ‌بدهيد که من هم به عنوان خواننده رمان که همزمان نقد شما را هم خوانده‌ام، نکاتی در مورد ‌شيوه نقدی که در پيش گرفته‌ايد، بيان کنم. من در ‌توضيحات شما بر رمان نقدی جدی که اثر را به لحاظ ادبی و از در‌يچه هنر رمان‌نويسی ارزيابی کرده باشد، ‌نديدم. شما قبل از ‌هرچيز به ‌تحليل شخصيت‌های رمان و بيش از همه به عباس ايرانی پرداخته‌ايد با ‌ليستی بلند بالا از ضعف‌های شخصيتی او. شما به عنوان منتقد ادبی برای بنده نوعی به عنوان خواننده مشخص نکرده‌ايد که آيا نويسنده اصو‌لن از عهده پردازش شخصيت‌ها برآمده و ضعف و قوت آن را برای خواننده جا انداخته و آيا موفق شده آن‌ها را آن طور که هستند به خواننده ببا‌وراند يا ‌خير. من از نقد شما تنها به خود‌شيفتگی آقای ايرانی و داشتن اوهام و تو‌همات و روشن نبودن برخی ارتباطات ‌روايتی پی بردم و بس. حتمن شما به عنوان منتقد به اين ‌واقعيت ‌آگاهيد که يک رمان خوب آن نيست که راوی و يا شخصيت‌های داستانی حتمن و ‌ضرورتن آدم‌های مثبت، بدون توهم و شادی باشند که از انسجام فکری و سلامت کامل روحی و روانی هم برخوردارند. ‌ظاهرن نقاط ضعف شخصيت عباس ايرانی شما را به حدی آزرده ساخته که از نقد رمان غافل مانده‌ايد. تنها نظر شما در مورد ‌کليت رمان در چند خط آخر به طور مختصر آمده که آن هم خالی از ‌توضيحات و استنادات به متن رمان است و در حد ادعا باقی مانده است.
چه بسا اين رمان در ‌مقايسه با ساير آثار معروفی ‌واقعن بی‌جان‌تر و ضعيف‌تر هم باشد، ولی تنها از نقدی پخته‌تر و عميق‌تر می‌توان به اين برآورد رسيد و نه با سبک و سياقی‌ که شما در اين مقاله به کار بسته‌ايد.
در ضمن من با نظر شما در رابطه با عدم استفاده از ترکيب "مهمان هتل‌" در زبان فارسی موافق ‌نيستم. به نظر من هم "مسافر‌" و هم "مهمان‌" برای هتل مصداق دارد، ولی در مورد نادرست بودن مهمان برای وسايل‌ نقليه‌ عمومی مانند تاکسی و اتوبوس، حق با شماست. در زبان فارسی کلمه‌های مهمان‌خانه، مهمان‌سرا و ... به‌عنوان معادل هتل هم به کار می‌روند.

-- بهشاد ، Jun 12, 2010 در ساعت 03:00 PM

ـ خانم نادیای عزیز، اگر آقای غیاثی، آنطور که شما دوست دارید، فقط بخش آخر نظرش را می گفت، خیلی از خوانندگان، و از جمله خود شما، می گفتید که چرا بدون سند حرف زده.
ـ م. ک. عزیز، "مچ گیری" در این نوشته از کتابی صورت گرفته که چاپ شده است. کتابی که چاپ می شود جنبه شخصی ندارد. من نمی دانم چرا مج گیری از کتاب چاپ شده را زشت می دانید. اتفاقا ادبیات را هم می توان و باید بی رحمانه نقد کرد تا هر کتابی بی خود و بی جهت مطرح نشود

-- خ. رضوانی ، Jun 12, 2010 در ساعت 03:00 PM

خ.رضوانی! محترم و بقيه حضار گرامی. اشکال کار در اين است که به "مچ گيری" که نمی توان گفت "نقد". آخر عزيزان من نقد هم در حوزه ی ادبيات برای خودش تعريفی دارد و شرط و شروطی و هر که از عمه اش قهر کرد نمی تواند چند ايراد بنی اسرائيلی به کتابی بگيرد و بعد تصور کند دارد نقد می نويسد و بگويد من ناقد هستم. موجزترين تعريفی که از نقد می توان به دست داد "گسترش متن" است. حالا اگر در اين نوشته اثری از اين چيزها ديديد ما را هم خبر کنيد. "بی رحمانه نقد کردن" هم از آن حرفهای کليشه ای است که ترجمه ی آن می شود: "فحش دادن به نويسنده بجای نقد کتاب".
گذشته از همه اين حرفها، بر کسانی که وبلاگ و وبسايت ها را رصد می کنند پوشيده نيست که آقای غياثی به آقای معروفی خصومت شخصی دارد و سابقه آن را هم می توان به سادگی يافت. شايد هم حسادت اساس کار باشد. اينکه ضعف های شخصيتی "عباس"، شخصيت اصلی رمان، را بازگو کنيم و به خيال خود و با منش روستايی، نيش و طعنه و کنايه به نويسنده بزنيم که اسم او هم عباس است، اسمش را نمی توان گذاشت "نقد"، بلکه در واقع تصفيه حساب است. در کامنت قبلی هم نوشتم که عباس معروفی نويسنده ای متوسط و حتی زير متوسط است، اما همين آدم با زرنگی و زبان بازی و روابطی که دارد چند تا از رمانهايش به زبانهای آلمانی و انگليسی ترجمه و منتشر شده است. به نظرم اين همان نکته ای است که کسانی مثل آقای غياثی را عصبانی و ناراحت کرده است.

-- م.ک ، Jun 12, 2010 در ساعت 03:00 PM

با نظر شما مخالفم و از نوشته تان بویِ نامطبوعِ خصومت های شخصی می آید و جنبه ی ادبی بسیار ضعیفی دارد.

-- xxx ، Jun 12, 2010 در ساعت 03:00 PM

قتل عام دهه سیاه شصت توسط حکومت جنایتکار اسلامی یک شکاف عظیم اجتمائی ایجاد کرده و جامعه ما تعادل خود را دست داده است. از نشانه های این عدم تعادل و وضع هردمبیل، یکی هم این است که نه فقط خارجی ها، که نسل سومی ها هم چه بسا سعید سلطانپور و ساعدی را نشناسند، اما عباس معروفی را می شناسند! این یک فاجعه فرهنگی است...
بیست سال آزگار است که چیزی به اسم عباس معروفی دارد تبلیغ می شود. حالا یک آدمی آمده به طور اصولی کتاب عباس معروفی را نقد کرده و از سوی عده ای در همین ستون متهم شده که دارد تسویه حساب می کند. آیا این انصاف است؟
نقد آقای غیاثی یکی از بهترین نقد هایی است که از کارهای معروفی شده. چرا جلوی نقد سالم را می گیرید؟

-- soheil ، Jun 12, 2010 در ساعت 03:00 PM

م. ک. شما که در حال "رصدکردن وب سایت ها" هستید، لطف کنید و جای این "خصومت شخصی" را که هی تکرار می کنید، در این متن نشان بدهید. یک تعریفی هم از "منش روستایی" بکنید تا ذهن ما کم سوادهای روستایی هم روشن بشود و مثل شما شهری بشویم. در ضمن شما که از نقد تعریف مشخصی دارید و از روابط خصوصی این دو بزگوار مطلعید، باید اصولاً می دانستید که «تسویه حساب» درست است نه «تصفیه حساب.» خدا خیرتان بدهد.

-- نسترن مشفق ، Jun 12, 2010 در ساعت 03:00 PM

در پاسخ به م.ک باید بگویم:
اسم این کار عباس معروفی "زرنگی" نیست، حقه بازی و دروغ و دغل است. عباس معروفی زندگی نامه های شسته رفته ای هم از خودش ارائه داده و در آنها حزب اللهی بودن خودش را در سالهای آغازین انقلاب اسلامی لاپوشانی کرده است. کتاب فروشی های خارجی هم کتابهای او را تحت عنوان کسی که در زندان شکنجه شده و کتابهایش را هم در زندان نوشته، به خوانندگان ساده دل عرضه می کنند!... اسم این حقه بازیها و سوء استفاده ها را فقط زرنگی نمی شود گذاشت.
رژیم خونریز اسلامی اگر میلیونها ایرانی را بدبخت کرد، با آن مسخره بازی بر سر حکم شلاق، دست کم این عباس معروفی را خوشبخت کرد!... این گونه بود که یک نویسنده به قول خودتان "زیر متوسط " الکی معروف شد.


-- جمشید ، Jun 13, 2010 در ساعت 03:00 PM

فکر نمی کنم هیچ نوشته ای از ناصر قیاثی این همه خواننده پیدا می کرد که این یکی! متاسم که ما ایرانی ها این همه بی چشم و رو هستیم و اینقدر زود فراموش می کنیم. در فضایِ خففانِ امروز نمی بینیم که نویسنده های چیره دستی چون آقایِ معروفی چه وظیفه ی خطیری بر عهده دارند و به حق که چه زیبا و از دل و جان برای شما و امثالِ آقای "جمشید" ها فرهنگ سازی میکنند. به هر حال امیدوارم بتوانیم هنرمندانمان را تا زمانی که هستند قدر بدانیم. نه مثلِ فروغ و نیما و هدایت..
شمایی که اعتراضتان به شهرتِ آقای معروفی ست. چرا خودتان مبارزه نمی کنید ؟ حتم دارم طاقت یک ثانیه اش را هم ندارید! مرد میدان نیستید و نشسته اید یک جا بقیه را میکوبید! با این ترفند ها نمی توان به محبوبیت رسید. به مصافِ بزرگان رفتن کار هر کس و ناکسی نیست!

-- xxx ، Jun 13, 2010 در ساعت 03:00 PM

اگر نام « از شخصیت های متوهم خوشم نمی آید. معنی فلان کلمه را نفهمیدم. بعضی صحنه ها پیش پا افتاده بود و... »نقد می گذارید صحبت های یک راننده تاکسی درباره ی آخرین باری که سینما رفته بهترین نقد است...
دلیل خصومت نویسنده ی این یادداشت بی سر و ته را با آقای عباس معروفی نمی فهمم...

-- Omid ، Jun 13, 2010 در ساعت 03:00 PM


واقعا که شرم آور است. اينجا شده کشتارگاه عباس معروفی؟ می دانيد آب به آسياب چه کسانی می ريزيد؟
عباس معروفی اگر آن همه داستان و رمان ارجمند خلق نکرده باشد تنها خارج کردن اسناد کانون نويسندگان و نجان دادن جان همه ی ما در تابستان سياه 60 به تنها کافی است.
خوب است ما هنوز نمرده ايم و اين چيزها را می بينيم. جوانان نسل امروز چه گناهی کرده اند که بايد اين مزخرفات را بخوانند؟ يک آدم عاقل در راديو زمانه نيست که جلو اين هتاکی ها و اتهامات واهی را بگيرد؟
اين نقد هم که بهانه و ميدانی شده برای معروفی کشی، سراسر تسويه حساب است. آخر آدم اگر يک کم ادبيات بداند بايد اين را بفهمد که راوی يک رمان با نويسنده توفير دارد. تاکنون نديده بودم که به نويسنده ای ايراد بگيرند چرا چنين شخصيتی ساخته ای.
معروفی خود به خوبی در همين رمان شخصيت عباس ايرانی را ساخته و نشان داده که آدمی آرمانگرا چگونه به اين روز افتاده است.
آقای سردبير
زمانه حيف است. ميدان هايش را به دست زنگيان مست و عقده ای نسپاريد.

-- یکی از اعضای کانون ، Jun 25, 2010 در ساعت 03:00 PM

ای کاش شما که با امضای "یکی از اعضای کانون" خود را معرفی کرده اید، اسم مبارک خود را هم ذکر می کردید. چون اعضای دیگر کانون کله شان سوت می کشد اگر نظر شما را ببینند!...
وانگهی، بر خلاف ادعای شما رادیو زمانه و خیلی رسانه های دیگر تا بحال به طور کامل محل تبلیغ و مطرح کردن عباس معروفی بوده. نسل سومی های از همه جا بی خبر در اثر حجم عظیم همین تبلیغات عباس معرفی را "استاد" می نامند و مدام در همین رادیو زمانه قربان صدقه اش می روند...
ظاهرا این از جمله معدود مواردی است که حهت توهم زدایی دو کلام حرف حساب راجع به عباس معروفی زده شده.

-- green ، Jun 25, 2010 در ساعت 03:00 PM

آقا چرا اینقدر دروغ می گویید؟

"نجات جان اعضای کانون توسط عباس معروفی" !... جل الخالق !
در داستان معروف شدن عباس معروفی دروغهای زیادی شنیده بودم، اما این یکی واقعا شاخدار است!

جهت اطلاع "یکی از اعضای کانون"! در آن سالها (سالهای آغازین سرکوب) کسی به علت عضویت در کانون دستگیر نمی شد و دستگیریها صرفا دلیل سیاسی (عضویت در سازمانهای چپ مارکسیستی) داشت .مانند دستگیری و اعدام ناجوانمردانه شاعر انقلابی سعید سلطا نپور، که نه به علت عضویت در کانون، بلکه به دلیل عضویت در سازمان چریک های فدایی خلق (اقلیت) صورت گرفت.
اساسا در آنزمان عباس معروفی را به علت حزب اللهی بودن او کسی به کانون راه نمی داده، چون اعضای کانون همیشه به او ظنین بوده اند. او هم اصلا در آنزمان به جز مطالب و داستانک های اسلامی چیزی ننوشته بوده که بخواهد با اتکا به آنها عضو کانون بشود و احیانا اعضای آنرا نجات بدهد... عباس معروفی چند سال بعد بر اساس همین سابقه مشعشع حزب اللهی توانست امتیاز نشریه بگیرد و به قول خودش مدیر بخشی از تالار رودکی بشود. این جور "کارها" را در حکومت اسلامی فقط به افراد مورد اعتماد نظام اسلامی می دهند... البته عباس معروفی هم ( مثل مورد محسن مخملباف) خوشبختانه رفته رفته از حزب الله دور شد و به آدمها نزدیک شد.بقیه داستان را همه کم و بیش می دانند...
در حاشیه، از مسئولان محترم رادیوی زمانه خواهش می کنم جلوی توهین های دوستان عباس معروفی به دیگران را بگیرند. اینان که مدعی نقد و ادبیات دانی اند، در همین کامنتها منتقدان معروفی را "مطابق "ادبیات خود "بی چشم و رو"، " ناکس"، " زنگی مست" ، "عقده ای" و "هتاک" نامیده اند
و با لحنی تحکم آمیز مسئولان رادیو را خطاب کرده اند.

-- روستا ، Jun 27, 2010 در ساعت 03:00 PM