رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ خرداد ۱۳۸۹

مخاطبان ناهم‌زبان

رامین مستقیم

داستان Censoring An Iranian Lovestory ،«سانسور یک داستان عاشقانه» را شهریار مندنی‌پور در آمریکا در دوران خودتبعیدی نوشته است؛ البته به فارسی برای مخاطبان انگلیسی‌زبان آمریکایی. سارا خلیلی از عهده ترجمه برآمده است اما جلبِ نظر مخاطبان ناهمزبان که پیشینه‌ی فرهنگی مشترکی ندارند، کار بسیار دشواری است شاید فقط از عهده‌ی شرق‌شناسان فارسی‌دان و آشنا به تحولات و پست و بلند سی‌وچند ساله‌ی ایران برآید. افسوس که توده‌ی کتابخوان غربی برای دردهای فرهنگی ما تره هم خُرد نمی‌کند تا چه رسد به درک آنها. این توده یک فیلم موجزگوی ایرانی درباره یک خانواده ایرانی را به خواندن ۲۹۳ صفحه کتاب «سانسور یک داستان عاشقانه» ترجیح می‌دهد.


آشنایی من با این کتاب در یک جلسه نقد ادبی درباره پسامدرنیسم در باشگاه دانشگاه تهران شروع شد. دکتر بانکی، فلسفه‌دان، از این کتاب، که از قضا عنوان آن را به درستی به یاد نداشت، به مثابه نمونه‌ی داستانِ پسامدرن فارسی و با تمجید یاد کرد.

کمی بعد در هفته‌نامه‌ی نیویورکر خواندم که جیمز وود James Wood فقط صد صفحه اول داستان را برای غربی‌‌ها خواندنی دانسته و حتی تا آنجا پیش رفته که گفته خوش به حال نویسندگان جوامع سانسورزده که سانسور آن‌ها را به خلاقیت مبتنی بر استعاره، مجاز و تمثیل می‌کشاند و تازه دریافتم که نویسندگان غربی دربه‌در به دنبال محدودیتِ خلاقیت‌آفرین می‌گردند.

کنجکاو شدم انگلیسی کتاب را بخوانم و «خود به چشم خویشتن» ببینم که با سانسور چگونه «جانَم می‌رود».

نویسنده دو قهرمان اصلی داستان دارا و سارا را، پس از یک مقدمه درباره‌ی آشنایی آنها در یک تظاهرات دانشجویی در مقابل دانشگاه تهران در ۱۶ آذر، وارد صحنه می‌کند و بعد برای مخاطبان انگلیسی‌زبان به فارسی سلیس توضیح می‌دهد که کلمه‌ای مانند«شحنه» در تاریخ ادبیات چه باری دارد و اهمیت «آفتابه» در سنتِ طهارت چیست. این‌که کسی به زبان مادری برای مخاطبی ناهم‌زبان داستانی را روایت کند، شاید گونه‌ای فاصله‌گذاری یا آشنازدایی باشد، هرچند کمی بعد خواهیم دید که از نظر مخاطبانِ غربی نابجایی است. نیتِِ داستان‌نویسِِ با دانشی همچون شهریار مندنی‌پور، که دانش‌آموخته رشته حقوق دانشگاه تهران بوده و بعد کتابدار کتابخانه‌ای در شیراز و مدرس کارگاه داستان‌نویس خلاّق در مؤسسه‌ی فرهنگی کارنامه، هر چه باشد برگردان انگلیسی این داستان به دست ناشر Little, Brown فروش قابل ملاحظه‌ای در مقایسه با کتاب‌های فارسی نصیب کتابش کرده است، گرچه این کتاب به میان توده‌ی کتاب‌خوان غربی که در اتوبوس و قطار و مترو کتاب می‌خواند، راه نیافته است. البته هیچ داستانی به جز ترجمه‌ی آلمانی«بامداد خمار» ایرانی، به چنین افتخاری دست نیافته و بسیاری از داستان‌های فاخر ایرانی، که ترجمه‌‌ی خوبی هم نصیب‌شان شده، فقط در میان کتاب‌خوانان پر و پا قرص و علاقه‌مندان به شرق و ایران‌شناسی دست به دست می‌شوند.


شهریار مندنی‌پور در داستان«سانسور یک داستان عاشقانه» به مخاطبان آمریکایی خود طعنه هم می‌زند و یادآور می‌شود که دانشِ جغرافیای آ‌نها چنگی به دل نمی‌زند و معمولاً ایران را با عراق اشتباه می‌گیرند. (صفحه ۲۱ متن انگلیسی) حالا تصور کنید که داستان‌نویس توانای ما که به شیوه‌ی استادش، هوشنگ گلشیری کلمات فارسی را برچین می‌کند و تراش می‌دهد تا در جای سزاوارشان بنشینند، چگونه برای آمریکایی‌ها رابطه‌ی عاشقانه دارا و سارا را با تلمیحاتی از منظومه‌ی خسرو و شیرین نظامی و توصیف شب زفاف در بارگاه خسرو مجسم می‌کند. نویسنده‌ی آشنا با ادبیات کلاسیک زبانِ فارسی از منظر امروز ایران به نجیبانه شعرِ سرودنِ نظامی غبطه می‌خورد که زفاف را با همه‌ی افت و خیز در بستر به این زبان می‌سراید:

«پس آنگه عشق را آوازه در داد
صلای میوه‌های تازه‌تر داد

گه از سیب و سمن بُد نُقل سازیش
گهی با نار و نرگس رفت بازیش

گهی باز سپید از دست شه جَست
تَذروِ باغ را به سینه بنشست

گهی از بس نشاط‌انگیز پرواز
کبوتر چیره شد بر چنگلُ باز

گوزن ماده می‌کوشید با شیر
بر او هم شیرِ نر شد عاقبت چیر»
(صفحه‌های ۳۰۸ و ۳۰۹ خسرو و شیرین عبدالحمید آیتی)

نویسنده‌ی ما شهریار مندنی‌پور تکه‌هایی از زفاف‌نامه‌‌ای را که نقل کردیم، برای مخاطبان آمریکایی می‌نویسد تا به انگلیسی ترجمه شود. ترجمه‌ها خوب است اما برای آن‌که خواننده انگلیسی‌زبان زیبایی ادوات تشبیه را دریابد، نویسنده درباره‌ی نماد«نار» و«نرگس» و ربط آن با قسمت‌هایی از بدن زن توضیح می‌دهد و خود مفسر متن داستان و شعر نظامی ‌می‌شود. در حالی که خواننده انگلیسی‌زبان خود میل به کشف راز دارد.

آیا اگر داستان«خاک رس» جیمز جویس که در آن یک شعر عامیانه نقش مهمی در کشف شخصیت ماریا دارد، به دست خود نویسنده با ذکر جزئیات تفسیر می‌شد، آن وقت آن داستان‌ به یک اثر ماندگار قابل بازخوانی‌های بی‌شمار بدل می‌شد؟ از این رویِ قضیه «خال و زنخدان» هم که لقلقه‌ی زبانِ پیرمردانِ منتظرِِ مرگِ پارک‌های شهرهای پرکرشمه‌ی ما در شیراز و تهران است، برای رمان‌خوان‌های غیرمستشرق انگلیسی زبان جاذبه ندارد که کاش می‌داشت.

اما آنچه که برای مخاطبان فارسی‌دان می‌تواند جالب باشد شیوه‌ی بده‌وبِستان و لاسِ افلاطونی سارا و دارا در داستان «سانسور یک داستان عاشقانه» است. دارا و سارا از طریق کتاب‌های کتاب‌خانه‌ای – فرض کنیم در شیراز یا تهران و حتی بساط کتاب‌های یک نایاب‌فروش - با هم نرد عشق می‌بازند. در واقع این داراست که روی کلمات کتاب «جنایات و مکافات، شازده‌کوچولو و از این قبیل، نقطه‌هایی به زبان رمزی می‌گذارد تا سارا از آن‌ها نامه‌ای عاشقانه بسازد. همان‌طور که الفبای این رمزِ عاشقانه به درستی(شبیه رمز به دیوار سلول کوبیدنِ«ظلمت نیمروز» اثر کویستلر) فاش نمی‌شود خواننده‌ی غربی دوست دارد خودش رمزگشای استعاره‌ها باشد. از همین‌روست که منتقد هفته‌نامه‌ی نیویورکر حسرت سانسور را در ایران می‌خورد و به نویسنده‌ی ایرانی که با محدودیت سانسور می‌جنگد و از استعاره‌ و مجاز برای بیان مقصود کمک می‌گیرد، رشک می‌برد.


در مقدمه مقاله‌ی نیویورکر می‌خوانیم: «... اما در غرب متأسفانه هیچ حکومتی و نهاد امنیتی نویسندگان ادبیات داستانی را جدی نمی‌گیرد تا دستور سانسور بدهد.» (New Yorker 29 June, 2009)

نویسنده‌ی داستان‌ ما، شهریار مندنی‌پور ملغمه‌ای از گذشته، حال، تحلیل‌های سیاسی و واقعیت‌های مندرج در روزنامه‌ها و اذهان مردم را درهم‌ می‌آمیزد و از تاریخ، سیاست و سانسور می‌گوید و این شیوه‌ی نوشتن او را به نویسندگان پسامدرن شبیه می‌کند. نویسنده به داستان‌های ماندگار در زبان فارسی نظیر بوف‌کور اشاره دارد و خلاصه‌ای از آن را نخست طرح می‌کند و به تفسیر نمادهای زن اثیری، پیرمرد خنزر پنزی می‌پردازد و حتی از دارا و سارا هم برای بازآفرینی آن زن اثیری و آن پیرمرد با گریزی به مرد گوژپشت در هزار و یک شب استفاده می‌کند.

پترویچ ،شخصیت همه‌جا حاضر و آشنا به ادبیاتِ مندنی‌پور، مفتش یا بازرس کتاب جنایات و مکافات است که در نقش سانسورچی ایرانی با نویسنده یک به دو می‌کند و از قضا با ظرایف کار داستان‌نویسی هم از بس که سانسور کرده آشنا شده و از این‌رو می‌توان نتیجه گرفت که به خلاقیت داستان‌نویسان ایران کمک کرده است!

شهریار مندنی‌پور در توصیف صحنه‌های معاشقه تا آ‌نجا پیش می‌رود که واژه خنجهKhanjeh را از چندین قرن پیش بازیافت می‌کند و آن را به رخ غربی‌ها می‌کشد که ببینید ما برای توصیف فلان حرکت چه داریم. راقم این خطوط (رامین مستقیم) برای رعایت سانسور این لغت نیمه‌باستانی را به فارسی دری امروزین ترجمه نمی‌کند تا به اهمیت سانسور پی ببرید. مشتاقان می‌توانند برای تقویت تخیل خود یا به صفحة ۱۶۸ متن انگلیسی و یا یواشکی به فرهنگ معین مراجعه کنند و حظّ ببرند. (البته دزدانه)

نویسنده واژگانِ «دوالپا» و«حشاشین» را برای غربی‌ها توضیح می‌دهد اما جایی برای تخیل نمی‌گذارد و فقط یک تصویر را در اذهان خوانندگان میخ‌کوب می‌کند. دارا در فصل«حشاشین در تهران» (صفحه ۲۲۰ متن انگلیسی) از دست حشاشین قاتل به صف مواد کوپنی پناه می‌برد.

نویسنده در چانه‌زنی با پتروویچ سانسورچی مقیم تهران می‌قبولاند که پیرمرد خنزر پنزر هدایت در بوفِ‌کور همان مرد قوزی هزار و یک شب است. پس، از نویسنده‌ی ملحدی به نام صادق هدایت الهام نگرفته است. یعنی راه‌های گول زدن سانسورچی و پیدا کردن توجیح شرعی برای داستان‌نویسی را به رخ خوانندگان غربی می‌کشاند.

سندباد بحری با نقش نجات‌دهنده و حتی رقیب عشقی دارا در این داستان ایفاگر نقش است و در زمان بازداشت دارا به اتهام تلاش برای بالا رفتن از دیوار خانه‌ی مردم سارا به او پناه می‌برد. سندباد ته‌ریش دارد و به مسئولان حاکم نزدیک است. سندباد ظاهرصلاح ضامن دارا می‌شود.


شهریار مندنی‌پور

شهریار مندنی‌پور که زمانی سردبیر هفته‌نامه‌ی پنج‌شنبه‌ها بود و در آن نقد فیلم می‌نوشت، در این داستان شرحِ افشاگرانه و و زیبایی از سانسور و بازنویسی سناریوی فیلم«رقصنده با گرگ‌ها» به دستِ توانای دانش‌آموختگانِ محتاج کار فیلم‌سازی می‌نویسد. او هم‌چنین به کتاب‌ها،‌ اشعار و فیلم‌هایی که تحصیل‌کردگان و کتابخوانان ایرانی در این دهه خوانده و دیده‌اند اشاره می‌کند و از طریق آن‌ها تاریخ تحولات فرهنگی ایران را تا حدی بیان می‌کند.

در فصل عروسی (صفحه ۲۶۵ انگلیسی) به بهانة شیوه‌ی برگزاری عروسی‌ها پس از ۱۳۵۷، با نقل گفت‌وگوی سیاسی مدعوین عروسی در حالی که سرها از مسکرات و پاها از رقص گرم و کوفته است، برای آیندگان سندی به جا می‌ماند. در گفت‌وگوهای عروسی ریا و دوروئی ایرانیانِِ شریف چشم‌گیر است. طرزی که پیرمردِ به ظاهر محترم می‌خواهد به مددِ می‌گساری قاب‌ دارا را بدزدد، به حد کافی مشمئزکننده و افشاگرانه است.

در فصل پایانی عاقبت پدر و مادر دارا برای سه روز به تعطیلات می‌روند و به قول جوانان امروز ایران، «مکان» فراهم می‌گردد، اما معاشقه به سبک قدماست و شعر باباطاهر عریان:

چو شو گیرم خیالت رو در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیو

اما پترویچ سانسورچی هم‌چنان دخالت می‌کند و شکلِ داستان به همراه محتوای آن را معین می‌کند.

در تمام داستان روی هر جمله‌ای که قرار است پترویچ سانسور کند به نحوی که برای خوانندگان خوانا باشد، خط کشیده می‌شود. این نخستین بار است که خوانندگان فارسی زبان و انگلیسی زبان متن نهایی و سانسور شده را با هم یک‌جا می‌خوانند و راستش متوجه می‌شویم که سانسور هم پر بدک نیست.!!

پرسشی که نویسنده، شهریار مندنی‌پور دست‌کم دوبار در کل کتاب مطرح می‌کند در متن کتاب بی‌پاسخ می‌ماند و ذهن خواننده را پس از بستن کتاب مشغول نگه می‌دارد، این است: حالا که در خیلی از کشورها سانسور نیست چرا دیگر داستان عاشقانه‌ی زیبایی نوشته نمی‌شود؟ (ترجمه معکوس از متن انگلیسی)

پیش از آن‌که به این یادداشت پایان دهم به یاد شما می‌آورم که در فصل«ملکه برفی تهران» (در صفحة ۲۵۳ متن انگلیسی) نویسنده توصیف زیبایی از شیوه‌ی گرم کردن معشوق درمانده در برف (دارا) روبرو پنجره‌ی معشوقه(سارا) می‌نویسد که به قول خود نویسنده: «زبان فارسی کلمه کم می‌آورد». معنی دیگر این جمله می‌تواند این باشد که سانسور ما را از کمبود کلمه می‌رهاند!

بدبختانه خواننده‌ی غربی قدر تراشیدگی کلمات ، به دست جواهرسازی چون شهریار مندنی‌پور را نمی‌داند و می‌خواهد با تصاویر ساخته از کلمات کشف کند که سانسور چگونه ظاهر و باطن ایرانیان را دگرگون کرده است.

بی‌سبب نیست که فیلم«درباره الی» برای غربی‌ها در جشنواره‌ی آلمان گُل می‌کند و منتقد نیویورکر کامیابی فیلم زیر درختان زیتون کیارستمی را با ناکامی کتابِ«سانسور یک داستان عاشقانه» مقایسه می‌کند (همان مقاله نیو یورکر June 9.2009)

شاید شهریار مندنی‌پور نباید دُرِّ دری را خرج انگلیسی‌زبان تصویرباز و شیفته‌ی هالیوود کند. زبان استعاره برای ما فارسی‌زبانان بسیار تحریک‌کننده است و نجابت موجهی ایجاد می‌کند که می‌خواهیم پشت آن پنهان شویم و عریانی روح‌مان را بپوشانیم. این‌که گیسوان شیرین مارانی هستند که از گنج یا طلای ناب (زیبایی) شیرین حفاظت می‌کنند و شیرینِ صاحبِِ کلیدِ این گنج ناگهان غفلت می‌کند و گیسوان خود را( ماران) ـ ‌که محافظ نار پستان‌ها هستند، رها می‌کند، برای ما فارسی زبانان خیال‌انگیز است اما برای چشمانِ پرورده‌ی هالیوود در غرب چنگی به دل نمی‌زند و چه حیف! نویسنده خود به ضعف‌اش از منظر غربی‌ها آگاه است زیرا در صفحه ۲۲ انگلیسی در توصیف اتاقِ زفاف شیرین در کاخ خسرو خواننده را به یادِ فیلم اسکندر اولیوراستون یا «دکورهای مصری ـ عربی ـ هندی ـ ایرانی و چینی» هالیوود می‌اندازد و تلاش نمی‌کند این صحنه را با کلمات وصف کند.

اگر کتاب «سانسور یک داستان عاشقانه» در ماه‌ها و سال‌های آینده به چاپ‌های بعدی رسید، چنان‌که بتوان آن را در قفسه‌ی هر کتابفروشی معمولی غربی پیدا کرد، معلوم می‌شود که آن‌چه من نوشته‌ام حرف ناسنجیده ای بوده و اشتباه کرده‌ام. به امید آن روز که اشتباه از جانب من بوده باشد.

فکر می‌کنم اگر شهریار مندنی پور توصیف تناقضات ایران امروز را به روزنامه‌نگاران می‌سپرد و از قریحه‌ی ادبی سرشارش برای نوشتن داستان برای مخاطبان فارسی زبان استفاده می‌کرد به طور حتم چیزی به زبان و ادبیات فارسی می‌افزود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آقای نویسنده محترم
شما هر چقدر هم تلاش کنید از روی ناراحتی از موفقیت نویسنده هموطن تان این کتاب را به لجن بکشید، آن قدر که نویسنده را حتی متهم به همدستی با سانسورچی ها بکنید ولی این شهامت را نداشته باشید که با صراحت حرفتون رو بزنید، حتی ذره ای نمی تونید از ارزش مهم ترین کتابی که در سی سال گذشته از یک نویسنده ایرانی در آمریکا منتشر شده کم کنید.

-- قاسملو ، Jun 1, 2010 در ساعت 11:59 PM

نويسنده ( رامين مستقيم) به توانايي شهريار مندني پور معترف است . ايراد بر سر تفاوت مخطبان است. و اين پرسش خود كتاب كه چرا در جهان بي سانسور ديگر داستان عاشقانه زيبا توليد نمي شود؟

-- بدون نام ، Jun 2, 2010 در ساعت 11:59 PM