رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

سرباز هفت ساله

رووانا دیویس
برگردان: ونداد زمانی
v.zamaani@gmail.com

در بحبوحه جنگ‌های داخلی سودان، امانوئل جال یک سرباز هفت ساله‌ی کوچک بود. اما این روزها، بچه‌ای که در جنگ داخلی سودان فقط برای کشتن، شستشوی مغزی شده بود نه تنها به نمادی از آموزش و پرورش آفریقا تبدیل گشته، بلکه به عنوان یک نویسنده و یک خواننده‌ی رپ نیز از شهرت جهانی برخوردار شده است.


امانوئل جال

زندگی‌نامه‌ی امانوئل جال تحت عنوان «فرزند جنگ» به زبان‌های مختلف دنیا منتشر شده و هزاران نفر با زندگی و حوادث ناگواری که بر او گذشته آشنا شده‌اند. شاید گمان کنید امانوئل با این همه دستاورد و تحقق آرزوهای شخصی از تک و تا افتاده است ولی در همان دقایق اولیه‌ی ملاقات با او به وضوح پی‌می‌برید که موجودی است سرشار از انرژی و تشنه‌ی آرزوهای سیراب نشده برای آفریقا.

در یک بعد ازظهر آفتابی لندن، برای مصاحبه با امانوئل در یک رستوران قرار ملاقات گذاشتم بدون اینکه بدانم او مدتی است در طی روز لب به غذا نمی‌زند و روزه می‌گیرد. امانوئل با خود پیمان بسته تا وقتی که پول مورد نیاز برای ساختن مدرسه ای در سودان را فراهم نکرده است، فقط یک وعده غذا در روز بخورد.

او در این‌باره می‌گوید: «در کشورم سودان، یک وعده در روز غذا خوردن امری است عادی... تنها تفاوت در این است که من با میل و اختیار شخصی این کار را می کنم. در طی روز نه صبحانه می‌خورم و نه ناهار...»


ایمان و اعتقاد عملی امانوئل، بی‌شک ناشی از خاطرات دهشت‌زایی است که از کودکی‌اش به جای مانده، خاطراتی که چون کابوس بر روح و روان او برای همیشه چنگ انداخته است. او می‌گوید:

«برایم خیلی مشکل است که به خودم اجازه دهم غذا بخورم وقتی که می‌دانم بچه‌های زیادی در آفریقا گرسنه هستند. حتی خوابیدن در تخت‌خواب نیز مرا سرشار از احساس گناه می‌کند. من تا سرحد خطر مرگ به خودم محرومیت می‌دهم چون معتقد هستم اگر بشرانگیزه‌ای برای ایثار جان خود نداشته باشد، باید از خود بپرسد انگیزه‌اش برای زنده بودن چیست؟»

درک دیدگاه‌های مطلق‌گرایانه‌ی امانوئل زیاد مشکل نیست اگر بدانیم چه اتفاقاتی او را به چنین نگرشی از زندگی سوق داده است. او که از سن حقیقی خود اطلاع درستی ندارد به یاد می‌آورد که احتمالاً در هفت‌سالگی شاهد قتل مادرش توسط شورشیان مسلمان سودان بود و بلافاصله نیز به عنوان یک کودک یتیم، به عضویت ارتش آزادیبخش مسیحیان سودان درآمد.


«آموزش بسیار منظمی برای ما در نظر گرفته شده بود. یاد گرفتیم برای خود پناهگاه و اسلحه بسازیم. به ما آموختند که هر چیزی می تواند به یک اسلحه تبدیل شود. ما کودکانی بودیم که یاد گرفتیم دست به قتل بزنیم. یاد گرفتیم که کودکان کشته شده‌ی هم‌رزم خود را بدون احساساتی شدن دفن کنیم. من در طی دوره‌ی آموزش، شاهد مرگ بچه‌های دیگر بودم و تأسف‌آورتر از همه این بود که هیچ‌کس ملزم نبود برای تلفات قوق حسابی پس دهد.»

اکثر بچه‌ها و نوجوانان که در کمپ‌ها زندگی می‌کردند یتیم بودند. آنها به طور غریزی به والدین نیاز داشتند، برای همین اردوگاه نظامی را جانشین والدین‌شان کرده بودند. «زندگی میلیشیایی باعث می‌شد که احساس خانواده داشتن را در خود زنده نگه داریم... آنها وعده‌های غذا ما را تأمین می کردند و مهم‌تر از آن، دلیلی پیدا کرده بودیم که به زندگی ادامه دهیم.»


«سربازان خوبی از ما ساختند. مثل این بود که بخواهیم همگام با پدرمان به شکار برویم و به همین خاطر با تمام وجود سعی می کردیم شکارچی خوبی باشیم. می‌خواستیم تا آنجا که مقدور بودیم مسلمان بیشتری بکشیم. دیده بودیم که مسلمانان خانه‌های ما را به آتش کشیده بودند، به خواهران ما تجاوز کرده بودند و خانواده‌های ما را متلاشی کرده بودند. تصویر کتک‌زدن و کشته شدن مادرم توسط آنها همیشه جلوی چشمانم بود. تخم نفرت از بچگی در من کاشته شده بود. در همهمه‌ی کور جنگ داخلی، چیزی جلودار نفرت ریشه‌دار امثال من نبود. ریشه‌ای که در بحبوحه‌ی کشتار روزمره به سرعت بال و پر می‌کشید.»

زندگی امانوئل به همین سادگی می‌توانست در دایره‌ی قتل و نفرت ادامه داشته باشد اگر تلاش‌های یک مددکار اجتماعی انگلیسی در آن خالت نمی‌کرد. «اما مک کان» با تبحر خارق‌العاده و پشتکار به ارتش آزادیبخش مسیحیان سودان قبولاند که اجازه دهند او ۱۵۰ سرباز خردسال را از میدان‌های جنگ خارج کند. امانوئل و جمع انتخاب شده از کودکان و نوجوانان، در اردوگاهی واقع در کنیا مستقر شدند و در آنجا بود که او برای اولین بار فرصت یافت به خاطر دور بودن از دور تسلسل جنگ و نفرت، افکار پر ازکینه خود را زیر سؤال ببرد.


«آموزش و پرورش راهگشای اصلی است، در کنیا به انجیل و قرآن دسترسی داشتم و آنها را خواندم. با ناباوری تمام پی‌بردم که جنگ داخلی سودان ربطی به اسلام و مسیحیت ندارد و دعوای اصلی بر سر چاه‌های نفتی است. با تمام وجود دریافتم که حقیقت اصلی را می‌توان در خواندن و دانستن جستجو کرد و این حقیقتی است که بیش از هر چیز باعث رهایی می‌گردد. برای همین است که هر طور شده می‌خواهم با امکانات خودم مدرسه‌ای در آفریقا بسازم به یاد «اما مک کان» جوان، که متاسفانه در همان اوائل انتقال ما به کنیا، در یک تصادف رانندگی در آفریقای که قلبش برایش می تپید فوت کرد.»

برای امانوئل جال «هیپ هاپ» نیز وسیله‌ای است برای آموزش، او تاکنون سه آلبوم به بازار ارائه داده است و محبوبیتی نیز به هم زده است.

«من وارد دنیای موسیقی هیپ هاپ شدم چون حرفی برای گفتن داشتم و در هیپ هاپ قدرت کلمات بیش از هر عنصر دیگری خودنمایی می‌کند. از طرف دیگر، یکی از شایع‌ترین و ارزان‌ترین نوع موسیقی است که از استقبال جوانان سراسر دنیا برخوردار است. داشتن یک دنیای صلح آمیز همه‌ی آرزوی من است و می‌دانم که شرط اول تحقق یاقتن آن داشتن یک صلح شخصی با درون خود آدم‌هاست. موسیقی در خلق یک صلح درونی خیلی به من کمک کرده است.»

Share/Save/Bookmark

Rowenna Davis, Former child soldier turned celebrity rapper and campaigner for Africa, New Internationalist Magazine,
http://www.newint.org

نظرهای خوانندگان

محمد رضا علی‌ زمانی سی و هفت ساله در اسفند هشتاد و هشت به عنوان محارب اعدام شد. به او اتهام واهی عضویت در انجمن پادشاهی را نسبت دادند. همسرش دو سال قبل فوت کرده و او به تنهایی از دختر هشت ساله اش نگهداری میکرد. نه او و نه دختری که در کودکی هر دو والد را از دست داد، ربطی به سرباز کوچک نداشتند.
برای یک دستگاه جستجوگر و شکارچی انسان و تحویل اش به جوخه مرگ، نه علی زمانی و نه رنج این کودک و آینده اش پشیزی ارزش ندارد. چرا؟ چون اولا وقتی خدایی نیست همه چیز مجاز است. ثانیا برای رسیدن به هدف «من» باید دیگران هزینه بدهند. سوم اینکه من چون یک دستگاه هستم اجازه دارم هر روز به یک رنگ در آیم. سلطنت طلبی و لنینیست شدن را دگمه کامپیوتر تعیین میکند و نه من. و چهارم اینکه چون آزادی نیست، انگشت من حق آزادی مطلق و انجام هر جنایتی را دارد.
و در نهایت هنوز میتوانم زنده بمانم، نفس بکشم، بخندم و بنویسم!

-- بدون نام ، Apr 21, 2010 در ساعت 02:38 PM