رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۸ آذر ۱۳۸۸
پل آستر و رمان جدیدش

«یک اسم برای چیزی که شاید هرگز به‌وجود نیاید»

جیمز وود، ترجمه‌ ونداد زمانی

یکی از بهترین داستان‌نویسان آمریکا، پل آستر بار دیگر ماجرایی جنایی را با فلسفه پوچی در داستان جدیدش تحت عنوان «نامرئی»1 در هم آمیخت. این نویسنده‌ی آمریکایی شهرت ادبیاتش را در سال ١٩٨٥ میلادی با چاپ «شهر شیشه‌ایی»2 به دست آورد که مثل بقیه آثارش ترکیبی بود بین داستان جنایی و پوچ‌گرایی.

داستانهای پل آستر بیشتر شبیه عروسک‌های روسی است که با باز کردن یک عروسک شاهد عروسک دیگری درون آن خواهیم بود و این لایه‌های تودرتو آن‌قدر ادامه می‌یابد که نویسنده ناچار است خود را نیز وارد داستان کند و دنباله یکی از ماجراها را بگیرد و یا افشاکننده شگرد نویسندگی خودش باشد.

«مدت‌هاست که صحبت از مرگ رمان فضا را پر کرده است ولی من فکر می‌کنم که داستان‌نویسی حالاحالاها ادامه پیدا خواهد کرد. امکان مرگ سینما به نظر من ادعای غریبی نیست و حتماً زودتر از مرگ داستان اتفاق خواهد افتاد؛ زیرا رمان یکی از مکان‌های نادری است که دو نفر غریبه امکان تماس با هم را خواهند داشت، بدون هیچ گونه واسطه، آن هم در خصوصی‌ترین و صمیمی‌ترین حالت.»


پل آستر

در رمان «نامریی»، قهرمان داستان راجر فاهودا، ١٠ سال است که با کسی حرف نزده است و با وسواسی غیر عادی جمله کوتاهی از کتاب «اعترافات» ژان ژاک روسو را ترجمه می‌کند. ١٠ سال پیش از این راجر و همسرش مورد حمله وحشیانه یک گانگستر به نام چارلی دارک قرار می‌گیرند؛ راجر تاسرحد مرگ کتک می‌خورد و همسرش به آتش کشیده می‌شود و پس از پنج روز می‌میرد.

راجر در طی ده سال همیشه مست است ولی دو کار را حتماً انجام می‌دهد؛ تکرار ترجمه جمله‌ای ثابت از روسو و نوشتن یک رمان. زن همسایه راجرز گاه‌گاهی به او سر می‌زند که خیلی شبیه زنی روسپی‌ای است که گاهی راجرز مشتری‌اش می‌گردد. زن روسپی - همسایه یک روز رمان دست‌نویس راجر را می‌بیند که تیتر داستانش «چارتی دارک» است و هیجان‌زده می‌گوید: «من این مرد خطرناک را می‌شناسم؛ او عضو یک باند تبه‌کار به سرپرستی راجر فاهودا است.»

«من خیلی دقت می کنم که هر کلمه و هر جمله‌ام رابطه کامل داشته باشد با کل قصه. من نمی‌خواهم خودم را به کیف بیاورم با نوشتن کلمات و جملات قشنگ؛ صرفاً برای این که نوشته‌ی جذاب و شیک داشته باشم. نه من علاقه‌ای به آن‌طور نوشتن ندارم. می‌خواهم هر تکه‌ای از نوشته‌ام مهم و اساسی باشد، می‌خواهم همه جای کتابم، نقطه اصلی کتابم باشد.»

بیشتر داستان‌های پل آستر روایتی مشابه دارد؛ قهرمانان داستان‌هایش معمولاً مردان تنهایی هستند که یا حادثه‌ای جنایی زندگی‌شان را در هم ریخته است و یا طلاق گرفته‌اند و یا یکی از اعضای خانواده‌شان مرده است. مردانی که معمولاً نویسنده و روشن‌فکر هستند؛ آدم‌هایی که دلبستگی زیادی به یک کتاب نوشته‌ شده توسط نویسندگان مشهور و کلاسیک دارند و همین کتاب‌ها در طی داستان به نوعی راه خود را به درون داستان باز می‌کنند. در ادامه خود نویسنده نیز به عنوان یک شخصیت وارد داستان می‌شود و در پایان، قصه‌ها به آن‌جا ختم می‌شوند که به نظر می‌رسد، همه چیز تخیلی بیش نبوده است و فقط از ذهن قهرمان اصلی کتاب خطور کرده است.


پل آستر

هرچند این احساس ممکن است به وجود آید که داستان‌های نویسنده فقط تکرار یک موضوع است ولی درگیری‌های روحی شخصییت‌ها که مملو است از انگیزه‌های روان‌کاوانه‌ی مطرح شده توسط فروید و لاکان، پوچی رقت‌بار زندگی، حوادث کور، شکست در امیدها و آرزوها و از همه مهم‌تر افشا کردن شیوه‌ها و تردستی‌های نویسندگی مثل همیشه داستان‌های پل آستر را جذاب و مدرن می‌سازد.

«برایم غیرممکن است تا داستانی را شروع کنم قبل از این‌که اسم آن‌را انتخاب کرده باشم. بعضی وقت‌ها کلنجار رفتن با ذهنم برای پیدا کردن اسم کتاب سال‌ها مرا درگیر خود می‌کند. یک تیتر، توضییح دهنده مفهوم اصلی یک متن است... . بله من این را خیلی باور دارم؛ گاهی می‌شود که در خیابان‌ها پرسه می‌زنم فقط برای درست کردن یک اسم؛ آن‌هم برای چیزی که وجود ندارد و شاید هرگز به وجود نخواهد آمد.»


1-Invisible

2- City of Glass

James wood, Shallow graves,The New Yorker- November 30
Translated by Vandad Zamani

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

این نویسنده سهم فراوانی در افشای سیاستهای بوش داشته است.

-- جواد از لس آنجلس ، Nov 27, 2009 در ساعت 05:58 PM

جادوگری است این مرد. من فیلم smoke رو دیدم که فیلمنامه اش را نوشت. کتابی از این نویسنده نخوندم ولی همین روزها می روم سراغش.
ممنون

-- بدون نام ، Nov 28, 2009 در ساعت 05:58 PM

معلوم نیست که این ترجمه است یا تالیف؟ مقاله ی جیمز وود در نیویورکر هم طولانی تر از این است و هم اینقدر پراکنده نیست. شما وقتی مقالات را ناقص ترجمه می کنید باید یادآوری کنید. ونداد زمانی هم البته نویسنده ی خوبی است؛ ولی اگر دیگر نوشته هایش هم مانند این یکی بین ترجمه و تالیف سرگردان باشد، خیلی بد خواهد بود. مقاله ی نیویورکر:
http://www.newyorker.com/arts/critics/books/2009/11/30/091130crbo_books_wood?currentPage=all

-- علی ، Dec 9, 2009 در ساعت 05:58 PM