تاریخ انتشار: ۷ شهریور ۱۳۸۶ • چاپ کنید    

پیمان با شیطان یا ابزار خلاقیت؟

ناصر غیاثی

یک توضیح ضروری: این مقاله به هیچ وجه قصد تبلیغ مصرف مواد مخدر را ندارد و تنها تلاشی‌ست برای نشان دادن برخی واقعیت‌های تاریخی.


داستان مخدرات، اعتیاد و ادبیات، داستانی بسیار قدیمی‌ست. بسیاری از بزرگان تاریخ ادبیات جهان سراغ مخدراتی نظیر الکل، تریاک، حشیش، ماری‌جوآنا، اِل.اِس.دی، هرویین، کوکایین، قارچ‌های نشئه‌آور و حتا قهوه رفتند تا در بهشت مصنوعی‌ای که توسط مخدارت برای خود می‌ساختند، یعنی در حال نشئگی جهان درون‌شان را به جهان بیرون عرضه کنند. می‌کوشیدند از سویی آن حالی را که در نشئگی به آن‌ها دست می‌دهد به توصیف بکشند و از سویی دیگر جهان را از منظری دیگر توصیف کنند و تأثیرات مصرف مواد تخدیرزا را در آثارشان بیاوردند. تو گویی اگر همه‌ی نویسندگان مثل توماس مان پرهیزکارانه کار می‌کردند، جهان آن‌چنان از نظر ادبی غنی نبود که امروز هست.

از عصر رمانتیک کشش به مواد مخدر به عنوان وسیله‌ای برای نشئگی شروع می‌شود. شاعران این دوران مخدر را به عنوان ِ وسیله‌ای برای خودشناسی بر‌گزیدند؛ می‌خواستند با مصرف مخدارت به تماشای ناخودآگاه بنشینند و در حالتی مثل رویا فرو بروند، تا محتوای ناخودآگاه را کشف کنند و سپس آن را توسط کلمات به وصف بکشند. این اما در عرصه‌ی تئوری بود. در عرصه‌ی عمل نویسنده و شاعر نمی‌تواند آن‌چه را که در حال نشئگی تجربه می‌کند، توسط زبان به بیان بیاورد. رمبو می‌گوید: «برای دست‌یابی به محتوای ناخودآگاه، باید خودآگاه را از سر راه برداشت و این ممکن نیست مگر با توسل به مخدرات. در تحلیل نهایی موادمخدر آن چیزی را که خود شعر عرضه می‌کند، به نمایش نمی‌گذارد؛ یعنی تجربه‌های معینی را که از نظر زبانی نمی‌توان بطور دقیق عرضه کرد، تنها توسط تصاویر شاعرانه عرضه می‌شود. این تصاویر اما توسط کلمات عرضه نمی‌شوند، بلکه باید بین سطرها را خواند». هاکسلی از تجربه‌‌اش با مواد مخدر چنین می‌گوید: «"در کیهان همه چیز بر وقف مراد است". این حرف مطلقا مسخره به نظر می‌رسد، اما در حالت نشئگی کاملا درست است. فقط مسأله این است که وقتی بخواهیم آن را به زبان دربیاوریم، چیز زیادی باقی نمی‌ماند».

در نیمه‌ی دوم قرن نوزده شاعران و نویسندگان فرانسوی مثل بودلر، والری و رمبو سراغ مخدارت می‌روند. این هر سه تحت تأثیر حشیش و اوپیاتن بوده‌اند. شارل بودلر، پیشگام دبستان سمبلیسم، شیفته‌ی ماری جوآنا بود. نوالیس، شاعر آلمانی، «سرودهایی خطاب به شب» را تحت تأثیر تریاک نوشت و در آن از «شیره‌ی قهوه‌ای خشخاش» گفت. شیلر فقط می‌توانست با بوی سیب پوسیده، که گویا نشئگی‌آور است، بنویسد. بودلر در فرانسه «کلوب حشیش» تأسیس کرد و شاعران زیادی را به دور خود گرد آورد. آرتور کانن دویل «شرلوک هولمز» را با استفاده از تجربه‌های شخصی‌اش با کوکایین نوشت. ادگار آلن پو معتاد به تریاک بود، آلدوس هاکسلی و آلن گینسبرگ از هیچ مخدری نگذشتند. شاعر اتریشی، گئورگ تراکل، مهم‌ترین شاعر آلمانی زبان امپرسیونیسم و اکسپرسیونیسم در سال ۱۹۱۴ به خاطر مصرف بالای کوکایین مرد.

در سال‌های آغازین قرن بیستم والتر بنیامین زیر نظر یک یا دو نفر که در حالت عادی بودند، حشیش می‌کشید و اسکالین می‌خورد و تأثیرات را می‌نوشت. او در کتابی که با عنوان «در باره‌ی حشیش» نوشت آورده است: «عصایم اسباب شادی بسیاری برایم فراهم می‌کند. لطیف می‌شوی: می‌ترسی مبادا سایه‌ای که روی کاغذ افتاده آسیبی به تو برساند. از همان راهی برای ‌اندیشیدن می‌روی که پیش از این؛ این‌بار اما انگار راه پوشیده از گل رُز است». در همین سال‌هاست که سورآلیست‌ها و دادایست‌ها برای دست یافتن به آن‌چه خود آن را «فراواقعیت» و «دادا» می‌نامیدند، به مصرف مخدارت روی آوردند.

کلاوس مان هرویین مصرف می‌کرد و تجارب‌اش را به هنگام ترک هرویین در رمان‌اش «آتش‌فشان، رمان مهاجرین» به رشته‌ی تحریر درآورده است. در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم کوکایین، اِل.اِس.دی، مسکالین و قارچ‌های نشئگی‌زا تبدیل به مخدر مُدِ زمانه شد. شاعر، نویسنده و پزشک آلمانی، گوتفرید بن، در اشعارش نشئگی ناشی از کوکایین را توصیف کرد.

نویسنده‌ی دیگری به نام هتنس فالادا در رمان‌هایش در باره‌ی اعتیادش به الکل و اوپیتال و نتایج اعتیاد گزارش می‌کند. نویسنده‌ی آمریکایی، ویلیام اِس. برووس، در رمان اتوبیوگرافیک‌اش، «جانکی»، در باره‌ی ترک اوپیاتن نوشت. جک کروآک در رمان‌اش، «در جاده»، در باره‌ی تجارب‌اش در مورد مواد مخدر هنگام سفر در آمریکا، مکزیک، آفریقای شمالی و اروپا گزارش می‌دهد. او نیز در ۱۹۶۹ به خاطر اعتیاد به الکل و دیگر مخدارت در ۴۷ سالگی مرد. ارنست یونگر که همراه با آلبرت هوفمن، کاشف اِل.اِس.دی، برای دریافت تأثیر آن به مصرف اِل.اِس.دی می‌پرداخت، در رمان «دیدار از گودن‌هولم» از تأثیرات اِل.اِس.دی نوشت. نویسنده‌ی آمریکایی، آلدوس هاکسلی، در رمان‌اش تجارب‌اش را با مسکالین و دیگر مخدرات توهم‌زا و رابطه‌اش با مذهب قلم زد. کارلوس کاستندا که پرویی بود و به فلوریدا مهاجرت کرده بود، در کتاب‌اش، «آموزه‌های دون‌خوآن»، تجارب‌اش با مخدرات توهم‌زایی چون قارچ‌های نشئگی‌آور تحت نظارت یک شمن سرخ‌پوست نوشت. ژان کوکتو، نویسنده، کارگردان و نقاش، سال‌ها معتاد به مواد مخدر بود. او شش بار تلاش کرد تا ترک کند. سرانجام به این نتیجه رسید که: «با وجود همه‌ی رنجی که متحمل شده‌ام، بر این اعتقادم پای می‌فشارم که تریاک خوب است».

در ایران نیز می‌گویند صادق هدایت تریاک و کوکایین می‌کشیده و بهرام صادقی به هرویین اعتیاد داشت.

بنیامین فون شتوک‌راد، نویسنده‌ی آلمانی، در سال دوهزار و چهار اعتراف کرد مصرف بیش از حد کوکایین به خاطر نوشتن رمانی عظیم وسیله‌ی کارش، یعنی مغزش، را هدف قرار داده بود. او خوش‌حال است که رمانی که در نشئگی کوکایین نوشته بود، منتشر نکرده است.

بسیاری از نویسندگان و شاعرانی که به مصرف مواد مخدر پرداختند، معتاد شدند و هرگز راهی برای رهایی از اعتیاد نیافتند. از آن جمله‌اند: گئورگ تراکل، هانس فالادا، جک کرویاک، جوزف روث و ایرمگارد کوین. همه‌ی این‌ها سرانجام به خاطر اعتیاد به الکل یا دیگر مواد مخدر جان سپردند. فریدریش گلاوزر، که در چهل و دو سالگی به خاطر اعتیاد به مورفین تریاک جان سپرد، می‌نویسد: «همه‌ی دلایلی که می‌تراشند تا اعتیادشان را توجیه کنند می‌تواند از نظر ادبی کاملا قابل قبول باشند. آن‌چه اما عیان است کثافت‌کاری‌ست: آدم معتاد زندگی‌اش را به نابودی می‌کشاند».

نظرهای خوانندگان

انشا خوبی است برای کسب چند اورو!!!

-- ترانه ، Aug 29, 2007 در ساعت 04:00 PM

ووو چه بحث مهم و خوبي را مطرح کردي. من مطالب فراواني در اين زمينه نوشته ام که هيچکدام را درج نکرده ام و ميخوام زماني به شکل يک کتاب کامل در باب مواد مخدر و يا در ميان ايرانيان در باب ترياک و هروئين و علل علاقه به آن در سطوح مختلف بنويسم. فقط براي اشاره به مطلب بالا اين نکته روانکاوانه را مي خوام بگم که ماده مخدر در واقع بطور عمده دو حالت خلسه کننده مانند اوپيات و ترياک و هروئين و يا حالت هيجان بخشنده مانند کوکائين، اکسزي و غيره دارد. مواد توهم زا مانند ال. اس. دي و قارچ مسکالين را ميتوان بخش سوم ناميد. هر کدام از اين سه حالت در واقع به معناي ورود به عرصه جديدي از ناآگاهي و ديدار با دنيا و بحران دروني خويش است. براي مثال اگر به حالت وافور و رواج ترياک در ميان ايرانيان و شاهان و هنرمندان ايراني توجه کنيد، در واقع وافور همان پستان مادريست و فرد در حال نوشيدن شير مادر زندگي و ديگربار کودک شدن و رهايي از سنگيني زندگي و دست يابي به بي گناهي اوليه است. اما اين به آن معنا نيست که اين کار تنها نماد يک رجعت به کودکي است. اين بخش بحران زاي بيماري اعتياد است، اما اعتياد حکايت از يک قدرت و نياز دروني مي کند مثل هر بيماري رواني ديگر و تا اين نياز و قدرت دروني در شخص بيمار پذيرفته نشود و به قدرت و تمناي مدرن او تبديل نگردد، او محکوم به بيماري و بحران است. زيرا بيماري رواني در واقع يک بحران بلوغ است و نه ناشي از بي ارادگي. مشکل جامعه ما اين است که به بيماري رواني به سان حالتي سرزنش آميز نگاه مي کند و بيمار را با سرکوب اخلاقي داغان مي کند و او را به سوي اعتياد بيشتر سوق مي دهد.. در معناي مدرن و علمي، بيمار معتاد به ترياک و ماده مخدر، خواه هنرمند يا بيمار عادي، انساني است که از يکطرف در حال شورش دروني بر عليه يکسري موضوعات سنگين جامعه و فرهنگ و روابط خويش است که مانع سعادت او و دستيابيش به فرديتش ميشوند. از طرف ديگر اعتياد ميل دستيابي به درجه نويني از سبکبالي و خلاقيت فردي و لذت فردي از عشق، اروتيسم و از قدرت است. در نگاه من فرد معتاد و بويژه معتاد ايراني يک خداي سبکبال شرمگين، يک رند قلندر و ديونيزوس شرمگين و يا ناتوان از دستيابي به حالت سالم ديونيزوسي و رندانه و سبکباليست . از اين رو راه رهايي معتاد نيز نه نفي بحرانش، بلکه قبول بحرانش و قبول ميلش به دست يابي به يک سلامت نوست، تا اينگونه سرانجام به يک جسم خندان و شاد و سبکبال و فاني تبديل شود، در معناي نيچه اي به ساتور خندان و يا به رند حافظانه و خندان ايراني تبديل شود و اين گونه ديو اعتياد را در خويش به الهه سبکبالي خندان و قدرت خويش تبديل کند. مشکل معتادان اين است که اين موضوع را حتي مي دانند، اما ناتوان از دست يابي نهايي به آن هستند .از اينرو نه ميتوانند کامل به گذشته بازگردند، چون سبکبالي را به کمک ماده مخدر چشيده اند و نه مي توانند هنوز به چنان قدرت خلاق و سبکبال دروني و دگرديسي به حالت «جسم خندان و بازيگوش» دست يابند که اکنون بجاي پک ترياک و يا سوزن هروئين، کريک و استشناق کوکايين ، با نگاهشان، با نفسشان ، با سخن و انديشه شان قادر به سبکبال کردن هستي و ترکاندن هر انديشه و آرمان جان سنگينانه باشند. زيرا راز مواد مخدر در اين است که همه هستي در واقع يک روايت است و مي توان او را به اشکال مختلف سبکبال کرد و يا حتي به گونه ديگري مانند حالت ال/اس/دي و مسکالين ديد و تجربه کرد. پس چه جاي تامل، بجاي معتاد شدن و بيمار شدن، تن به روايت زندگي داد و هر انديشه سنگين را با اين شناخت ترکاند و به آن خنديد و روايات سبکبال، فاني و خندان خويش را از عشق و قدرت و زندگي آفريد. طبيعي است که هيج کس به اين راز دست نمي يابد که بخواهد بطور مصنوعي و براي بازي و مد به مواد مخدر دست زند. بلکه هر کس به اين بلوغ از طريق بحراني دست مي يابد. يکي از طريق اعتياد، ديگري از طريق بحران افسردگي يا عشق و ديگري...بقول نيچه بيماري و بحران آدمش را انتخاب مي کند. موضوع قبول بحران خويش و گذار از آن و دستيابي به سلامت نوي خويش است. هرکس به طريق خويش.

داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Aug 29, 2007 در ساعت 04:00 PM

درست مانند خاله زنکها که به دور هم جمع می شوند وشروع به غیبت کردن از کسی که در مجلس نیست می کنند نگارنده این متن عمل کرده است. دراین کشور به اندازه کافی به هنرمند جماعت بدبینانه نگاه می شود شما دیگر نمک بر روی این زخم نپاش کاش ذره ی سواد داشتی واز خصوصیتهای های ادبی وهنری این بزرگان حرف می زدی

-- ali ، Aug 29, 2007 در ساعت 04:00 PM

برای کامنت بالا:
هنرمندها را شماها بد نام کردید.
تو که سواد داری از خصوصیتهای ادبی هنریشون بنویس. فقط بلدید بشینید رو منبر بگید چی خوبه چی بد.
همون چهار خطی که تو نوشتی شبیه حرفهای خاله زنک هاست. " وای وای هنرمندها را بدنام کردند. نمک رو زخمم نپاش خواهر....."

-- فرزان ، Aug 30, 2007 در ساعت 04:00 PM

ممنون از بحثی که مطرح کردید. شاید شخص دیگری جراتش را نداشت. می دانید چرا؟ چون در جامعه ای که منادی ارزش های اخلاقی حکومت است، اگر رفتاری واقعا هم منفی باشد (ضد ارزش به معنی واقعی کلام) در جامعه تبدیل به ارزش و مد می شود. کیست که مضرات اعتیاد را نداند ؟ ولی مگر می شود در جمعی از دوستان این را گفت؟ از هر طرف طعنه زده می شود که تو هم منکراتی شدی....!
ذهن انسان آن قدر بزرگ و پیچیده است که بدون افیون هم می تواند به اوج برسد. شاید مواد افیونی تنها میانبری موقتی برای رسیدن به اوج باشد، ولی کور راهی دایمی به حضیض.

-- آزاده ، Aug 30, 2007 در ساعت 04:00 PM

در مورد هنرمندان ايراني بحث اعتياد يك تابو است كه هيچكس نمي خواهد در باره اش صحبت كند و اگر بر حسب تصادف بعضي در باره بعضي ديگر مطلبي نوشته اند با چنان عكس العملي از جانب علاقمندان آن نويسنده روبرو شده اند كه طزف عطاي نوشته اش را به لقايش بخشيد و دليلش هم هماني است كه آقاي علي در بالا گفته است و خسرانش گربانگير ما خواننده جماعت ميشود كه پس از اين همه سال كه از عمر ادبيات معاصر ايران ميگذرد ما از هيچكدام از شاعران و داستان نويسندگان مطزحمان يك بيوگرافي معتبر و منقح در دست نداريم. چرا كه هر كدام از ايشان نه فقط در رابطه با مخدرات راز مگوئي داشتند كه نبايد كس ميدانست.

-- بامداد ، Aug 30, 2007 در ساعت 04:00 PM

چه دوست داشته باشين يا نه در بعضی از شرايط جرقه ای ممکن است به ذهن برسد که در شرايط عادی ظهور نمی کند. تجربه اين را فقط کسانی می توانند احساس کنند که سابقه در مورد اين وضيعت دارند. قضاوت را به شما واگزار ميکنم.

-- Medusa مدوسا ، Aug 30, 2007 در ساعت 04:00 PM

جناب آقای برادری،

به نظر من شما نمی تونید بدون در نظر گرفتن ساختارهای اجتماعی، همهُ رفتارهای انسان را از دیدگاه تنگ روانشناسی فردگرایانه تجزیه و تحلیل کنید. مثلاُ شباهت بافور به پستان مادر( بحثی که فروید برای توضیح ناهنجاریهای روانی دوران بلوغ مطرح می کنه ) قیاس عجیبی است! شما از روانشناسی اجتماعی که تحصیل کرده اید،اجتماعی اش را در کارهایتان فاکتور گرفته اید. البته طرح ناقص این بحثها هم جای شکر دارد.

-- بهروز ، Aug 30, 2007 در ساعت 04:00 PM

مقاله‌ی جالبی بود دوست عزیز. خسته نباشید.

-- هادی ، Aug 30, 2007 در ساعت 04:00 PM

ممنون از بحث جالبتان، جسارت به خرج دادید!
در سایت کیمیا به آن لینک داده می دهم

-- محمد تاج احمدی ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:00 PM

کار خوبی انجام دادید. مسئله‌ای که به ذهنم می‌رسه اینه که در بین نویسنده های ایرانی این خیلی شایع تر از اون دو نفری‌ست که اسم بردید. عالی می‌شه اگر این مقاله‌تون ادامه داشته باشه.

-- موسیقی آب گرم ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:00 PM

آقاي بهروز گرامي رشته من روانشناسي اجتماعي نيست. همانطور که بالاي نوشته هاي من است، من فوق ليسانس روانشناسي با مرکزيت تخصصم بر روي روانشناسي باليني و بويژه موضوعات روانکاوي از دانشگاه فرانکفورت هست. در کنار آن سه سال دوره تخصصي روان درماني گذرانده ام و روان درمانم، با پانزده سال سابقه کار روانشناسي و اکنون تقريبا نه سال سابقه کار روان درماني و سوپرويزيون، کومونيکاسيون کوچينگ. براي اينکه موضوع بحث مهم اعتياد را بهتر باز کنم و کمي عمق و چندلايگي به اين بحث مهم ببخشم و همزمان براي شما دوستان عزيز امکان نقد نگاه روانکاوي را ايجاد کنم، بحث هفته آينده ام را به جاي بحث «هراس ايراني از جسم» را به بحث « اعتياد و معتاد ايراني» تبديل مي کنم تا در اين بحث فاکتورهاي مختلف فردي، خانوادگي، اجتماعي اعتياد و خصلتهاي ويژه اعتياد ميان ايرانيان را مطرح کنم و هم خواننده را کمي با مفهوم بيماري رواني بيشتر آشنا سازم. آنجا مي توانيم با يکديگر بحثي در اين زمينه کنيم. زيراي براي مثال يکي از علل مهم رشد اعتياد در ميان ايرانيان و از جمله هنرمندان ايراني، بحران هويت و گرفتاري در بحران مدرنيت/سنت است. اما در ان حالت نيز همين حالت مربوط به جستجوي يگانگي و بي گناهي اوليه در آغوش مادر و عشق خيالي و رهايي از بحران و سنگيني بحران نيز نقش بازي مي کند. رابطه فرد با ماده مخدر يک رابطه عاشقانه است و بدون درک اين علتها نمي توان به گذار مثبت از بحران اعتياد دست يافت و بدون شرمساري به بلوغي نو و سلامتي نو دست يافت. چيزي که هر معتاد و يا بيمار رواني در نهايت در پي آن است.
داريوش برادري

-- داريوش برادري ، Aug 31, 2007 در ساعت 04:00 PM

با نظر قبلی کاملا موافقم؛ اعتیاد به مواد مخدر در بین اهل فکر رو به گسترش است

-- رها رهنورد ، Sep 1, 2007 در ساعت 04:00 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)