خانه > پرسه در متن > ادبیات ایران > «حافظ»ی خارج از قید و بند نسبتها | |||
«حافظ»ی خارج از قید و بند نسبتهاشیما زارعی«شعر حافظ بر خلاف سرودههای شاعران دیگر، یک رویه و یک سویه نیست و در یک دایره محدود سیر نمیکند. شعر حافظ طیف بسیار گستردهای است که عارف و عامی، دیندار و بددین و بیدین، هر یک را به نوعی دربرمیگیرد و هر کسی در هر مقام و منزلتی از فکر و دانش و ذوق که باشد، به فراخور حال و تجربه از آن بهره میگیرد. شعر حافظ آیینهای است که هرکس خود را و آرزوها و امیدها و غمها و شادیهای خود را در آن میبیند. از همین روست که از دیرباز، تنها و تنها با دیوان اوست که مردمان پارسی زبان فال میگیرند و حتا گاهی استخاره میکنند و دیوان او را «لسان الغیب» و «کاشف هر راز» گفتهاند و از همین روست که درباره شخصیت روحی و اخلاقی، آراء و افکار، جهانبینی و شعر او بیش از هر شاعر و متفکر دیگری اختلاف نظر بوده و هست. وی با آنکه به تمامی ظرایف عرفان نظری و رموز سیر و سلوک آگاه بوده، و غزلهای او سرشار از معانی بلند عرفانی و مضامین صوفیانه است، صوفی خانقاهی و اهل ارشاد و دستگیری نبوده و به هیچ سلسله و خانقاهی تعلق نداشته است. نه مریدی داشته و نه مرید کسی بوده است».
آنچه در بالا آمد برشی از پیشگفتار کتاب «شرح شکن زلف» نوشتهی دکتر فتحالله مجتباییست. این اثر مجموعه مقالاتیست که دکتر مجتبایی طی سالها مؤانست با خواجهی شیراز به رشتهی تحریر در آورده و انتشارات سخن آن را به طبع رسانده است. نشست هفتگی شهرکتاب به بررسی این اثر اختصاص داشت. حافظ اندیشههای میترایی ندارد بهاءالدین خرمشاهی: من که شاگرد دکتر مجتبایی هستم شاید چندین اثر را در بارهی حافظ قلمی کرده باشم اما آن جوهر علمی در آن مایه نیست که در آثار استاد مجتبایی هست و در این کتاب مایهور جلوهگر است. بر حافظ از قدیم شرح بسیار نوشتند؛ بیتبهبیت یا سراسری. من اعتقاد ندارم که تمام ابیات حافظ به شرح نیاز دارند. استاد مجتبایی هم به همین منوال تمام ترکیبات حافظ را لازمالشرح ندانستند و گزینشی کار کردند. بسیاری از غزلهای حافظ هست که اگر خودش این دیوان را جمع میکرد، شاید اصلا در دیوان نمیآمد و حال که آمده و در نسخ قدیم و جدید هم هست، ما انکار نمیکنیم. اما نباید به شعری که خودش چندان نیرومند نیست خیلی پرداخت. بعضی از شرحها هم، که حاشیه و تعلیق است، خود گزینشیست و بالغ بر ده یا دوازده عنوان از این شرحها نوشته شده است. در کتاب «شرح شکن زلف»، ۸۳ مقاله یا یادداشت هست. مقالات ایشان گاهی بلند است و بسیار مشکلگشاست. از جمله اینکه آیا حافظ اندیشهی میترایی و مهری دارد؟ این اندیشهی مهری را گروهی منبعث از بیت:
دیگری هم مقالهی «خرابات» است که میتواند به اندیشههای مهری ربط داشته باشد. ایشان هم این را تکذیب کردند و گفتهاند که مراد همان خرابه است که هم توسع معنا یافته و هم توسع مشغله؛ یعنی میکدههایی که در محلاتی آنچنانی تأسیس میشده است. گفتهاند که البته این هم با «خور» مهری ارتباط ندارد. مقالهی «ثلاثهی غساله» هم مقالهی بسیار جانانهایست؛ با منابع درخور توجه. دیگر مقالهی اعجابآور این مجموعه، «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند» است. واقعا این رویکرد عرفانی ایشان در غزلهای حافظ فوقالعاده نیرومندانه است و با وسعت نظر و وسعت اثرهایی که میآورند، هیچوقت در سراسر این کتاب ندیدم که ایشان سندی بیاورند که ربطی به این موضوع نداشته باشد یا موضوع را پیش نبرد و نشکافد. همواره پیش میبرد. من در بارهی این کتاب در دوجا مکث دارم. یکی بیت «عبوس زهد...» است که من هنوز قانع نشدهام؛ و دیگری جاییست که گفتهاند معما معنی ندارد. همه فکر میکنند که در بیت: کوتاه قامتانی وارث غولان سترگ دکتر اصغر دادبه: به واقع سخنی نیست که دکتر فتحالله مجتبایی در هر حوزهای گفته باشد و حرف حسابی و سخن آخر نباشد. در حوزهی حافظ، همانطور که خودشان هم در مقدمه فرمودند، کار پایانناپذیر است. مجموعهی آنچه در ایران اتفاق افتاد و رسید به قلهی بلندی که حافظ نام دارد، باعث شد که ما مجموعهای در دست داشته باشیم که بشود در بارهی آن حرف زد و تمام هم نشود. با این معیار که یکی از اصول مسلم بحثهای خود ایشان است، طبیعیست کسی بگوید که من راجع به مثلا فلان بیت حرف دارم. اما اینکه چرا اقتباس حافظ بهتر از دیگران است باید گفت: اصطلاحی بین شعرا هست که میگویند مضمون مال کسیست که بهتر بسازد. اصلی هم در فلسفهی هنر داریم که میگوید در هنر ابداع خیلی مطرح نیست، کمال مطرح است. نمیگویند که چه کسی اولین خطها را روی دیوار غارها کشید. میگویند مونالیزا را چه کسی کشید؟ نمیگویند اولین بار چه کسی چشم را به نرگس تشبیه کرد، میگویند چه کسی بهترین تشبیه را کرد؟
دیگر اینکه گذشتگان ما برخلاف ما بودند؛ ما یک دفعه غوره نشده مویز میشویم و نخوانده ملا حتا کارهایی که راجع به آنها ادعا داریم، نمیخوانیم و حرف را درست نمیشنویم و بعد شروع میکنیم به سخن گفتن. آن هم سخنی که هفتاد سال پیش زده شده و بعد فکر میکنیم که حرف تازهای زدیم و نکتهی تازهای گفتهایم و آخرش هم نوید میدهیم که امیدوارم مسأله حل شده باشد. درست بر خلاف این شیوه قدمای ما رفتار میکردند. حرکتی در آن بستر فرهنگی صورت میگرفته و اگرچه مناظرات و حرفهایی داشتند، همهی اینها در جهت بهتر شدن بود. هر شاعری را نگاه کنید، دیوانهای شعرای قبل را به جد خوانده و توجه داشته که آنها چه کردهاند و بعد بنای خود را از آنجا به بعد گذاشته است. اگر دقت کنید همه این وضعیت را داشتند. یکی از منتقدان تاریخ فلسفه میگوید که ما کوته قامتانی هستیم که پیش غولانی سترگ ایستادهایم، ما را از زمین بلند کردهاند. بیانصافیست که فکر کنیم افق دید ما اینقدر وسیع است و قد خود ما اینقدر بلند است. باید نگاه کنیم که کجا ایستادهایم. در روزگار ما چون درست نخواندهایم و درست نیندیشیدهایم، حرفهای عجیب و غریب پنجاه سال پیش را میزنیم. اما آنها اینطوری نبودند. از آنجایی آغاز میکردند که بزرگان قبل ختم کرده بودند. نتیجتا یک حرکت تکاملی صورت میگرفت و هر آدم بزرگی که میآمد، ادامه دهندهی راهی بود که او پیش میبرد. این بدیهیست که حافظ وارث چنین میراثیست. نتیجتا بدیهیست که باید چنین اتفاقی میافتاد. ممکن است فکر کنیم که چرا برای بعدیها این اتفاق نیفتاد. آن دیگر بستگی دارد به مسألهی شکوه فرهنگی ما و حرکت فرهنگی ما و اوجی که فرهنگ ما تا حملهی مغول گرفت و همه میدانیم که این حمله به فارس صورت نگرفت و همه میدانیم که این فرهنگ از خراسان به فارس منتقل شد. در نتیجه مجموعهی آن میراث به فارس رسید. حتا میگوییم قبل از سعدی کسی در شیراز شعر دری نگفته بود و حتا عنایت نمیکنیم که قبل از او مجموعهی خراسان بزرگ هست که همهی اینها آمده و سعدی را ساخته است. سعدی ادامه دهندهی آن راه است و آن فرهنگ شکوهمند که با حملهی مغول در خراسان از بین رفت، ادامه مییابد. در واقع تا عصر حافظ آن خط فرهنگی ادامه مییابد و در نتیجه حافظ در قلهای قرار میگیرد که از رودکی و فردوسی شروع شده بود. بعد از او این سیر فرهنگی از حالت صعودی به نزولی تبدیل میشود و ماجرا تغییر میکند. مکتب ادبی و فلسفی فارس بسیار اهمیت دارد و امروزه محققان درگیر بازبینی آن هستند و آن بود که اصفهان را پدید آورد. اگر سعدی نبود حافظ نبود من این شعار را بارها دادهام که: اگر حافظ نبود سعدی بود، اما اگر سعدی نبود حافظ نبود. یعنی حافظ آن پشتوانه را داشت. بدیهیست وقتی که سعدی میگوید:
حافظ جبری نیست یکی از مقالاتی که دکتر مجتبایی در بارهی اقبال لاهوری نوشتند و برخوردی که اقبال لاهوری در دو مرحله از زندگیاش داشته است. من به واقع به نتایجی که در جستوجوهایم رسیده بودم، بهتر از هرجا در این مقاله برخورد کردم. در آغاز برخوردی که اقبال با حافظ میکند برخوردیست که مرحوم کسروی میکند. هر کسی که در جامعه خواسته نقش مصلح را بر عهده بگیرد، سعی کرده تمام راههایی را که به قول خودش و به نظر خودش برای تخدیر مردم است ببندد. کسروی با آنهمه فهم و ذکاوتی که در تاریخ داشت، وقتی وارد بحث هنر میشود افت میکند. برای اینکه او نگاه دیگری دارد. او میخواهد به زعم خودش تحولاتی ایجاد کند و گمان میکند که این غزلها و اینگونه سخن گفتنها موجب تخدیر میشود. اقبال در مقام یک مصلح اجتماعی این طور برخورد میکند. در آن دوره، با شیدایی و شوری که در هند بود، به اقبال حمله کردند. آن حملهها و انتقادها و تعدیل شدن فکر او باعث مرحلهی دوم شد که خود را حافظ ثانی نامید. گرچه باز استاد مجتبایی اشاره کردند که حرفش را پس میگیرد. اما به هر حال آدم گاهی در رودربایستی میماند. ریشهی انتقادهای کسروی و اقبال و دیگران غلطفهمی ابیاتیست که مضمون جبر در آن است و اینگونه نتیجه گرفتن که حافظ جبریست، اشعریست و قدریست و مردم را به جبریگری میخواند و در نتیجه وقتی آدمها باور کردند که دستشان بسته است، دیگر تکان نمیخورند و این به سود تمام استعمارگران و گردنکشان تاریخ است. اصلا چنین برداشتی از ابیات حافظ که بوی جبر میدهد، نادرست است و چنین چیزی نیست. هر آدمی، اعم از فقیه، عارف، اصولی و شاعر، به آیات و روایات یا هر چیز دیگر در تایید اندیشههای خودشان استشهاداتی میکنند، حالا چطور حافظ باید در نجوم ملا عبدالله باشد، در علم کلام اشعری و باغلانی باشد. او هم مثل تمام آدمهای دیگر به مسألهی جبر اشاره میکند. هیچ کدام از آنها باور نیست. اگر تمام آنها به مثابه یک باور بود، آن اصلا شعر نبود. یک اصل بلاغی از عصر تفتازانی تاکنون بوده است و به کار هم رفته است. این اصل این است که وقتی به شعر نگاه میکنید یک معنای ظاهری میبینید که الفاظ به شما میدهند؛ اسم این غرض اولی است و یک معنای باطنی میبینید که حرف ناگفتهی شاعر است و باید با رسیدن همدلی با شاعر آن را دریافت. آن حرف ناگفته غرض ثانوی است. بر اساس این اصل بلاغی، وقتی بیتی تلمیح به نظریهی جبر دارد، در سطح بیت نظریهی جبر را میبینید اما به حکم اینکه بیت نظم نیست و باید غرض ثانوی داشته باشد، سخنی ناگفته پشت سر این باشد، غرض دیگری پشت سر این بیت ایستاده است. بیتهایی که جدل و طنز در آن است خود را بهتر نشان میدهد اما آنهایی که شکوه در آن است گاهی آشکار است و گاهی نهفته است. دقیقا بیتهای نهفتهای که با هدف شکایت سروده شده است، خوانندگان را به اشتباه میاندازد و ذهنشان را به معنای ظاهری میبرد. اما حافظ از جبر یک جدل هنری میسازد. در جدل، مجادل مسلمات خصم را میگیرد و علیه او به کار میبرد. این روش مجادل است. طرف حافظ جبری است؛ یکی از اصول مسلم آن زاهدان ریایی جبر است و حافظ از طریق جدل هنری دارد با آنها درمیافتد. میگوید مگر نه اینکه همه چیز از ازل تعیین شده، پس مقرر شده که تو زاهد ریایی باشی و من رند بادهنوش. این داستان است که در حافظ شکل میگیرد. موارد دیگری که یافتم شکوه و شکایت است حتا آنجایی که میبیند هیچ کار نمیتواند بکند و کاملا مجبور است شکوه میکند. شِکوهی او هم به عنوان یک شاعر دامنهی وسیعی دارد. انتقاد و شکوهاش از نظام هستی تا نظام اجتماعی را در برمیگیرد و با آنها طنز میسازد. بعد میآیند با توجه به اشعارش میگویند که حافظ مصلح نیست چون جبریست. اصل قضیه غلط است. علامه اقبال هم دائما نگران این است که دعوت به جبریگری کار را خراب کند. حالا اگر کسی این مطلب را نمیفهمد، تقصیر حافظ نیست. در ثانی کدام هنرمندی مصلح اجتماعی است؟ هنرمند انتقادات خودش را میکند، نارواییها را نشان میدهد و به نوعی غیرمستقیم پیشنهادهای خودش را هم میدهد. حافظ هم همین کار را کرده است. نارواییهای روزگار او برآمده از نظام محتسبی و نظام زاهدانه است و در نتیجه اگر به مرکز انتقادات توجه کنید اصل و مبنای نادرستی دارد. اصلا آدمی مثل حافظ نمیتواند جبری باشد. اساس کار حافظ همین است نه چیز دیگر و این هم اتهام به اوست. میتوانید بگویید که تلمیح به نظریه جبر دارد. اما این کار تمام نمیشود. تلمیح سر جای خودش اما او کار خودش را میکند. کمااینکه تلمیح دارد به اطاعت بیچون و چرا. اما یک جا دعوت به اطاعت بیچون و چرا نمیکند. اگر حافظ دعوت به اطاعت بیچون و چرا میکرد، نباید علیه زهد و تصوف ریایی به پا میخاست. جبر؛ ابزار حافظ برای مقابله هرچه پدید میآید نیاز بشر است. محال است چیزی پدید بیاید و ادامه یابد و نیاز بشر نباشد. این اصل کلی را اگر بپذیریم جبر و تفویض از این قاعده خارج نیست و هر دو نیاز بشر است. از منظر تئوری اگر نگاه کنیم میتوان بحث کرد و اثبات کرد. اما چون نیاز بشر است هر دو به واقع در زندگی حضور دارد اما این حضور برای حافظ به منزلهی ابزاریست که کار یا کارهای دیگر با آن انجام میدهد. مصلح اجتماعی به یک طرح و آرمانی معتقد است. برای تحقق آرمان میکوشد. آن کس که یقین دارد آن طرح است اما اگر جبر در مفهوم اهل کلام که اراده ما آزاد نیست و ارادهآفرین هر لحظه برای ما اراده میکند. در واقع جبر و اختیار در حوزه افعال ارادی است. اگر یک مصلح جبری باشد در این معنا که باور داشته باشد من اراده آزاد ندارد، پس اصلا چرا سعی میکند؟ محال است یک مصلح اجتماعی به جبر باور داشته باشد، باید به تفویض و اختیار باور داشته باشد تا بتواند حرکت ایجاد کند. کج فهمی از شعر حافظ موجب میشود که بگویم دست و پایم بسته است. حالا که دست و پایم بسته است من چه کار کنم؟ بنابراین هیچ هنرمندی که نگاهش به وضع بهتر است، نمیتواند قائل به اختیار نباشد که مثلا برای آرمانشهر خود بکوشد». ادعایی در بارهی این کتاب ندارم
دکتر فتحالله مجتبایی: آنچه در این مجموعه آمده گزیدهایست از نکات و ملاحظاتی که در دوران تدریس یا تحصیل، بر خاطرم میگذشت و در همان اوقات بر حواشی نسخهای از دیوان که در دست بود، یا بر برگههای ریز و درشت به اختصار و اجمال یادداشت میشد. این یادداشتها تنها برای ثبت دریافت و تصوراتم بود و هیچگاه در آن وقت قصد انتشار آنها را نداشتم. اما چند سال پیش برخی از دوستان که برحسب اتفاق آن نوشتهها را دیدند، گفتند که ممکن است نکاتی در این میان باشد که برای کسانی که با حافظ سر و کار دارند مناسب باشد و پیشنهاد کردند که این حواشی به صورت مقالاتی چاپ شوند. برخی از مقالات این کتاب جنبهی تطبیقی دارد و این بسیار مهم است که ناظر بر آن است که حافظ تا چه حد قدرت بیان داشته و موضوعات و مضامینی را که شعرای دیگر آوردهاند گرفته و به صورتی بسیار ظریفتر، استادانهتر و عالمانهتر بیان کرده است. قسمت دوم این اثر یادداشتهاییست که در جلسات تدریس به نظرم برای دانشجویان مشکل آمده است یا اینکه برخورد من با بیتی بوده که در جستوجوی معنایش بودهام. غالبا هم میدیدم در اشعار حافظ معانی در هم پیچیده شده است. چند لایه و رویه دارد. به هر حال در بارهی این کتاب هیچگونه ادعایی ندارم و فقط یادداشتهاییست که در طول عمرم بر حواشی حافظ نوشتم. حافظ روح یک ایرانیست حافظ نه اشعریست و نه معتزلی. با آنکه تمام مکاتب و مذاهب کلامی و جریانهای فکری و فلسفی رایج در آن زمان را نیک میشناسد، خود از قید و بند اینگونه نسبتها بیرون است و در قالب تعریفات و تخصیصات مرسوم و قراردادی نمیگنجد. وی تابع احوال و گزارشگر وقت خود است و هر وقتی حکمی دارد که با حکم وقت دیگر لزوما یکسان نیست و شاید مخالف آن هم باشد. حافظ وقتشناس و عارف وقت خود است. هر کدام از ما در روز دهها بار جبری میشویم و دهبار تفویضی. این طبیعت بشر است. بستگی به آن وقت دارد. حافظ به احوال خودش صادق بوده و اهمیت او در صداقتش است. او صادقترین شاعر به خود است. برای همین هم حافظ یک چهرهی جاویدان است مثل فردوسی. دو شخصیت در ادبیات ماست که جاویداناند یکی فردوسی و دیگری حافظ. به خاطر اینکه این دو نه فردوسیاند و نه حافظ؛ بلکه فردوسی و حافظ یعنی مردم ایران. فردوسی یعنی تمام هستی ملی و هویت ملی این مردم. اگر فردوسی نبود من شک دارم که وحدت و یکپارچگی ایران باقی میماند. فردوسی بود که زبان فارسی را از شرق ایران تا غرب ایران رواج داد. تا جایی که وقتی در فارس سعدی شعر فارسی میگوید، به نوعی مدیون فردوسی است. تأثیر کلام فردوسی در نظامی دیده میشود. حافظ در حقیقت روح یک ایرانیست؛ تمام آن ریاکاریهایی که در زندگی ما هست، او میبیند و همانطور که ما رنج میبریم، او هم رنج میبرد. آنچه حافظ میگوید و آنچه احساس میکند همان چیزیست که ما میگوییم و احساس میکنیم؛ و به همین دلیل است که فقط با دیوان حافظ است که فال میگیریم. یک نوع هماهنگی میان روحیات ما و حافظ وجود دارد و به همین دلیل است که حافظ یک چهرهی ابدیست و غیر از شاعران دیگر است. بیان حیات روحی و معنوی ماست. شاعر بزرگ آن است که به وقت خودش صادق باشد. هم اقبال به وقت خودش صادق بود و هم حافظ. مثنوی را بخوانید. مولوی در سراسر مثنوی گاهی جبریست و گاه تفویضی. پدیدههای فرهنگی در ناخودآگاه جمعی میمانند واقعا پدیدههای فرهنگی هیچوقت نمیمیرد بلکه در ناخودآگاه جمعی یک اجتماع سیر میکند؛ منتها تغییر شکل میدهد بر حسب شرایط اجتماعی که موجود است. در شعر حافظ مثلا آمده است: |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|