خانه > پرسه در متن > باشگاه کتاب > حسین سناپور و سفید لعنتی | |||
حسین سناپور و سفید لعنتیبرنامهای از مجتبا پورمحسنانصافا کمتر نویسندهی کاردرستی پیدا میشود که در یک دههی گذشته کتابش به چاپ دوازدهم رسیده باشد. رمان «نیمه غایب»، نوشتهی حسین سناپور که برندهی جایزهی مهرگان ادب شد، به این موفقیت دست پیدا کرد. حسین سناپور سفید لعنتی را همچنان در یاد دارد. «در بارهی کتابهایی که روی من تأثیر گذاشتهاند باید بگویم کتابهایی که روی آدم تأثیر خیلی زیادی میگذارند قاعدتا مربوط میشوند به دورهی نوجوانی و جوانی. راستش اولین کتابی که یادم میآید خیلی روی من تأثیر گذاشت حدود سنین ۱۶ ـ ۱۷ سالگی یک رمان خواندم به اسم «سفید لعنتی»، نوشتهی نویسندهای اهل آفریقای جنوبی به اسم دیوید لیتون؛ از آن کتابهای گمنام که گمان نمیکنم با افرادی که مصاحبه میکنید خوانده باشند. در بارهی یک آدم معمولی، یا حتا میتوان گفت بزهکار، سیاهپوست اهل آفریقای جنوبی که در محلات خیلی فقیرنشین کیپتاون بزرگ میشد و بعد با دزدی و از این دست کارها زندگی میکرد. او بیشتر، از سفیدپوستان دزدی میکرد و هر کاری میتوانست میکرد تا در زندگیاش آدم موفقی باشد. دو تا چیز جالبی که این کتاب داشت یکی این بود که این آدم مدام سعی میکرد فکر دیگران را بخواند یا میفهمید که درذهن دیگران چه میگذرد و تلاش بیوقفهای هم میکرد که خودش را از آن شرایط بیرون بکشد. اینها به نظرم نکتههایی بود که آن موقع برایم جذاب بود؛ به خصوص در آن سنین روی من تأثیر گذاشت. احتمالا یک جوری شاید با فکر و ذهن خودم هماهنگی داشته یا به علت دیگری بود، دقیقا نمیدانم. اما به هر حال اولین کاری که خیلی روی من تأثیر گذاشت این کتاب بود. دو سه تا از کتابهای شاملو، «باغ آیینه» و «مرثیههای خاک»، که در همان سنین خواندم و یک کتاب دیگرش که فکر میکنم در کتابخانه پیدایش کرده بودم و خوانده بودم که یک جور راز و رمز و ابهامی که شعرهای کتابها داشت خیلی برایم جذاب بود. باز هم در همان سنین «خشم و هیاهو» را خواندم که آن هم با آن درونکاویهای عجیب و غریبش و ابهامی که تا سالها برایم باقی ماند خیلی جذاب بود. خشم و هیاهو از آن کتابهاییست که هنوز هم برایم جذاب است و هر از گاهی یا به خاطر تدریس یا از روی علاقه میروم و تکههایی از آن را، بهخصوص از بخشی که مربوط به کوئنتین است، باز میکنم و دوباره میخوانم. بعد از اینها، فکر میکنم کتابهایی که خیلی روی من اثر گذاشتند در حول و حوش انقلاب و چند سال بعد از آن، کتابهای شریعتی بود که گمان میکنم پانزده یا بیستتایشان را خواندم به مرور زمان. آن موقع تأثیر خیلی زیادی روی من داشت؛ یک جوری باعث شد نگاه دیگری به اجتماع خودم و به فرهنگی که در آن زندگی میکنیم بیندازم و به شکل دیگری همهی چیزها را ببینم. بعد از کتابهای شریعتی هم در سالهای بعد چون کتابهای بیشتری خواندهام و همینطور کتاب میخوانم. شاید کتابی که بتوانم بگویم تأثیر آن چنانی روی من داشته نبود. ولی خوب، خیلی کتابها هست که دوستشان دارم مثلا کتاب «کریستین و کید» گلشیری گرفته، «صد سال تنهایی» مارکز و «داستان یک شهر» احمد محمود؛ یا در سالهای نزدیکتر مثلاً «خداحافظ گری کوپر» رومن گاری. برای نویسندگی یادم نمیآید کتاب خاصی، از این جهت، روی من تأثیر گذاشته باشد که مرا به سمت نویسندگی سوق داده باشد. اگر هم این اتفاق افتاده ناخودآگاه بوده؛ الان چیزی یادم نمیآید که کتاب مشخصی تأثیر تعیین کننده داشته باشد. اما کتابهایی که اول گفتم بیشتر یک جور تأثیرتعیین کننده در نگاههای متفاوتی که خودم به اجتماع دور و برم و فرهنگی که در آن زندگی میکنیم یا به مردم جهان دارم گذاشتهاند. اما در مورد نویسندگی، کتاب خاصی را نمیتوانم اسم ببرم. فکر میکنم کتابهای زیادی بودند که قاعدتا نوع تآثیراتشان باعث شده که کمکم کشیده شوم به سمت داستاننویسی. الان کتاب خاصی یادم نمیآید. مرتبط: ـ پيرمرد و دريا زندگی سپانلو را عوض کرد |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|