تاریخ انتشار: ۱۳ مرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
نگاهی به مجموعه داستان مردی در حاشیه:

گفتن از محدودیت‌های جنسی

ناصر غیاثی

از پشت جلد کتاب: «شهرام رحیمیان متولد سال ۱۳۳۸ تهران است. او که از سال ۱۳۵۵ در آلمان زندگی می‌کند، فعالیت ادبی خود را از اواخر دهه‌ی ۸۰ میلادی آغاز کرده است. رمان «دکتر نون زن‌اش را بیشتر از مصدق دوست دارد» نخستین کتاب اوست که ابتدا در نشریه‌ی «بررسی کتاب» در آمریکا و سپس توسط انتشارت نیلوفر در سال ۱۳۸۰ در ایران منتشر شد. این کتاب در سال ۱۳۸۴ به چاپ دوم رسید.

«مردی در حاشیه» کتابی‌ست در ۱۲۵ صفحه و شامل سه داستان: «مردی در حاشیه»، «بویی که سرهنگ را دلباخته کرد» و «زنی برای کشتن و دوست داشتن». مکان هر سه داستان یک خیابان است: خیابان «عزیزآباد».

در داستان «مردی در حاشیه» آقای قریشی، ناظم مدرسه، که از جوانی دارای تمایلات هم‌جنس‌گرایانه بوده، در تنهایی و خلوت‌اش لباس زنانه می‌پوشد، کلاه گیس بر سر می‌گذارد و آرایش می‌کند. در یک روز جمعه، روز تولد چهل و چهار سالگی‌اش، بار دیگر لباس زنانه می‌پوشد؛ این‌بار اما پس از جدال فراوان با خودش تصمیم می‌گیرد در خانه نماند و شب به خیابان برود. وقتی پاسبان محل به او شک می‌کند و قصد تجاوز به او را دارد، کلاه گیس از سر آقای قریشی می‌افتد و رازش برملا می‌شود.
«بویی که سرهنگ را دلباخته کرد» روایت هم‌دست شدن زنان خیابان عزیزآباد است برای خلاص شدن از دست فاحشه‌ای که ساکن خیابان عزیزآباد شده.
و سرانجام در «زنی برای کشتن و دوست داشتن»، داستان مردی به نام علی را می‌خوانیم که عاشق دختری به نام اکرم است. اما اکرم عاشق خواهر علی، احترام، است. اکرم پس از هشت سال پافشاری علی در عشق‌اش به او، به ازدواج با علی رضایت می‌دهد. اما علی عروس‌اش را در در حجله می‌کشد، چون عروس به او می‌گوید: «من آبستنم».

شخصیت محوری داستان «مردی در حاشیه» مردی‌ست به نام قریشی که «بخش مهم ولی بی‌ارزش زندگیش تو متن اجتماعه، و بخش کوچک اما با اهمیت زندگیش تو حاشیه‌ی جامعه‌ست». این داستان آن‌چنان رقت‌بار و غم‌انگیز است که طنز و شوخی و مطایبه را برنمی‌تابد. اغراق‌ها در این داستان آن‌قدر زیاد است که رمق داستان را می‌گیرد. به عنوان نمونه، معلوم نیست آقای قریشی که داستان‌ دنباله‌داری از ذبیح‌الله منصوری را می‌خواند، چگونه به چنین نظریه‌ای درباره‌ی بوف کور می‌رسد: «... برای فهمیدن این داستان آدم باید توی این شهر بزرگ، که معلوم نیست شهره یا صدها ده کوچک چسبیده به هم، غریب مونده باشه، و با این که کنار چند میلیون آدم از خودراضی توسرخورده‌ی توسری‌زن زندگی می‌کنه، به شدت احساس تنهایی کنه و از رابطه‌ها سردرنیاره و نتونه با کسی معاشرت کنه و رابطه‌ی عاطفی داشته باشه. برای همین شخصیت‌های بوف کور گیج‌اند و فضای داستان در کل گنگه». هم‌چنین است نظریه‌پردازی‌های او درباره‌ی «نظربازی‌ها و شاهدبازی‌های شاعرانی چون سعدی و حافظ». یا خواننده از خودش می‌پرسد وقتی پاسبان «سینه‌ی پهنش را به آقای قریشی فشرد و ... او را بین خودش و دیوار منگنه کرد»، چگونه نمی‌فهمد که به جای پستان زن با سینه‌بندی پر از پنبه روبه‌روست؟

داستان «بویی که سرهنگ...» چه به لحاظ درون‌مایه و چه به لحاظ پرداخت، بهترین داستان این کتاب و داستانی ماندگار است. سرهنگ پیر و بازنشسته به خواهش زنان محله عازم خانه‌ی روسپی می‌شود تا از طرف اهالی از او بخواهد محله را ترک کند. اما وقتی در برابر او قرار می‌گیرد، دل‌باخته‌اش می‌شود. او که سال‌ها با همسر سردمزاج‌اش سرکرده بود، حالا می‌خواهد نیازهای جنسی‌اش مثل تحقیرشدن یا کتک خوردن از زنی که به او میل جنسی دارد را دست‌کم در روزهای آخر عمر برآورده کند. علاوه بر درون‌مایه‌ی داستان، صنعتی که رحیمیان برخلاف دو داستان دیگر، برای روایت به کار می‌گیرد، بر جذابیت آن اضافه می‌کند: در هر مرحله از روایت یکی از آدم‌های محله، چه آن‌ها که بلاواسطه درگیراند و چه آن‌ها که ناظر صرف‌اند و دنبال موضوعی برای خندیدن می‌گردند، روایت داستان را به عهده می‌گیرند و داستان را به پیش می‌برند. روایت یکی به روایت دیگری پیوند می‌خورد و همه راست می‌گویند. وقتی سرهنگ در آخر داستان دوباره مثل روزهای اولش «... سرکوچه می‌نشیند و گاهی کتاب می‌خواند و گاهی به آپارتمان سابق خانم پولی نگاه می‌کند...» دل خواننده برای سرهنگ می‌سوزد. یعنی نویسنده موفق می‌شود هم‌دلی خواننده را برانگیزد و این توفیق بزرگی‌ست.

در داستان «زنی برای کشتن...» هیچ معلوم نیست اکرم، زنی که علی با علم و اطلاع از این‌که اکرم نه عاشق او بلکه عاشق خواهر اوست، یعنی تمایلی به مرد ندارد، اولا چگونه و چرا و از چه کسی حامله می‌شود و دوما چرا علی که آن همه عاشق اکرم بوده، بلافاصله پس از شنیدن «من آبستنم» از دهان اکرم، که معلوم هم نیست درست باشد، کمر به قتل او می‌بندد.

شهرام رحیمیان به زبان داستان و آدم‌های شخصیت‌های داستان‌هایش کم‌توجه است. در داستان «بویی که سرهنگ...» زن عامی همان‌طور حرف می‌زند که زن روسپی. یا همین زن عامی می‌گوید: «...در شگفت ماندیم...» یا :«می‌دانستیم که اگر در فصل بهار زن زیبای خود فروشی...ساکن خیابان عزیزآباد باشد، بویی - البته نه بویی محسوس ... - از خود در هوا می‌پراکند که مردهای همیشه اسیر نفس اماره را...دچار شهوت دیوانه‌کننده‌ای می‌کند...» همین عدم توجه‌ به زبان به زیان باورپذیری داستان تمام شود. در دو داستان دیگر همه‌ی شخصیت‌ها کم و بیش مثل هم حرف می‌زنند. نویسنده در توصیف فضا گاهی دچار چنان سانتی‌مانتالیسمی می‌شود که در اساس مناسب فضای داستان نیست: «با دیدن طرح گنگ اشباحی که در مرکز دایره‌ی وهم و شک ایستاده بودند چنان آشفته شد که ناگهان پیکان شرم و اضطراب، توأم با درد شدید و غریبی، در سینه‌اش نشست». یا علی، شخصیت داستان «زنی برای کشتن...»، هشت سال نامه‌های عاشقانه‌اش را فقط زیر نور شمع می‌نویسد.

رحیمیان، که رمان ماندگار «دکتر نون...» را از او خوانده‌ایم، مضامینی چنین بکر را با پرداختی ضعیف می‌کٌشد، مگر در داستان ِ «بویی که سرهنگ...».

درون‌مایه‌ی کتاب «مردی در حاشیه» رنج از محدودیت‌های جنسی، هنجارها و اخلاق جنسی جامعه است. وقتی ادبیات داستانی ایران با درون‌مایه‌ی جنسی، از یک طرف به خاطر سانسور حکومتی و از طرف دیگر به خاطر سانسور بی‌رحمانه‌تر اخلاق جاری جامعه‌ هنوز در ابتدای راه ایستاده است، پرداختن به چنین درون‌مایه‌هایی، ظرافت و احاطه‌ای دوچندان می‌طلبد.

تمامی نقل‌قول‌ها از متن کتاب است.
مشخصات کتاب‌شناسی اثر: مردی در حاشیه؛ شهرام رحیمیان؛ طرح جلد: امیر صورتگر؛ انتشارات باران، استکهلم؛ چاپ اول ۲۰۰۵ (۱۳۸۴)

ـ سایت شهرام رحیمیان

نظرهای خوانندگان

این مطلب را خواندم . مفید فایده بود .

-- وحید درویشی ، Apr 17, 2008 در ساعت 03:20 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)