تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۸۶ • چاپ کنید    
گفت‌و‌گو با برنار لائیر(Bernard Lahire)

زندگی دوگانه نویسنده‌‌ها

ترجمه اصغر نوری

برنارد لائیر، استاد جامعه‌شناسی دانشسرای عالی و مدیر گروه تحقیق درباره مسائل اجتماعی(CNRS) در خصوص شرایط ادبی مردان و زنانی تحقیق كرده است که دو زندگی شغلی را می‌گذرانند. مطالعه او که در 31 اوت 2006 منتشر شد، 503 نویسنده را در بر می‌گرفت که 98 درصدشان فعالیت شغلی دیگری داشتند.

آیا تحقیق شما، اولین تحقیق درباره شرایط ادبی است؟
قبلاً تحقیقاتی درباره شغل نویسندگی صورت گرفته بود، ولی نه مشخصاً درباره مسئله زندگی دوگانه. وقتی این موضوع به من پیشنهاد شد، خیلی به آن علاقه‌مند شدم. ابتدا نمی‌دانستم چطور باید به شکلی صحیح به این موضوع نزدیک بشوم. پس شروع کردم به بازخوانی کارهایی که قبل از من صورت گرفته بود. کارهایی بوردیو(Bourdieu)، دارنتون(Darnton)، ویالا(Viala)، وسیلیه(Vessillier) یا کاری که اخیراً اِنیش(Heinich)انجام داده است. انیش مسئله را از جنبه هویت‌شناسی بررسی کرده است بی‌آنکه به مسائل مالی نویسنده‌‌ها بپردازد. در حالی‌که نمی‌توان نویسنده‌ها و به ویژه نمود اجتماعی‌شان را بدون در نظر گرفت وضعیت زندگی، خانواده و مخصوصاً وضعیت شغلی‌شان درک کرد.

تعریف شما از نویسنده چیست؟
کار جامعه‌شناسی این نیست که بداند چه کسی نویسنده است و چه کسی نویسنده نیست. به این ترتیب تا جایی که می‌توانستم جمعیت تحقیق‌ام را گسترش دادم. مانند همکاران آنگلوساکسون، نویسنده را کسی در نظر گرفتم که چیزی چاپ کرده است، که هم شامل کسانی می‌شد که خودشان ناشر کتابشان بودند و هم کسانی که با انتشارات معتبر همکاری کرده بودند. در نهایت، نویسنده را چاپ اثر به وجود می‌آورد.

لغتنامه‌‌ها، در حیطه ادبی از نویسنده‌‌ها حرف می‌زنند و به ندرت به شغل دیگر آنها می‌پردازند...
استقلال دنیای ادبی باعث می‌شود که مسئولانش از ورای علایق خاص‌شان به دنیا نگاه کنند. لغتنامه‌‌ها فقط چهره ادبی شخص را در نظر می‌گیرند و به شیو‌ه‌ای غلط، فقط مجسمه نویسندگی‌اش را به نمایش می‌گذارند. در حالی که نویسنده‌‌ها برخلاف فیلسوف‌‌ها که برای کار فلسفی‌شان دستمزد می‌گیرند، پولی بابت کارشان دریافت نمی‌کنند.

لغتنامه‌‌ها طوری عملی می‌کنند که انگار می‌توان با نویسنده‌‌ها مثل دیگر مسئولان فرهنگ رفتار کرد. نویسنده‌‌ای مثل فیلیپ سوپو(Philippe Soupault) از جریان سوررئالیسم اخراج شده بود چون برای گذران زندگی‌اش روزنامه‌نگاری می‌کرد! نمونه‌های متضاد، کسانی که نیازی به کار موازی نداشتند، نادرند. مخصوصاً کسانی مثل فلوبر(Flaubert) یا کلود سیمون(Claude Simon). فقط این دست نویسنده‌‌ها می‌توانند خودشان را به فعالیت‌ ادبی شان محدود کنند.

شما دنیای ادبی را مثل یك بازی به نمایش می‌گذارید، چرا؟
جامعه‌شناسانی مثل پی‌پر بوردیو و هاوارد بکر(Havard Becker) که روی تولید هنری کار کرده‌اند، افراد را فقط از منظر فعالیت هنری مورد بحث و بررسی قرار می‌دهند. در حالی که دنیای ادبی حرفه‌ای نیست و دستمزد آن بسیار کم است. افرادی که به عضویت این حوزه در می‌آیند، همیشه «توی کادر» نیستند، برخلاف دیگر حوزه‌‌ها که با پرداخت دستمزد به اعضای خود، موقعیت آنها را تثبیت می‌کنند. بوردیو و بکر طوری عمل می‌کنند که انگار عملکرد تمام این حوزه‌‌ها یکسان است. من از عبارت بازی استفاده کردم تا چیزی را توصیف کنم که خارج از فعالیت حرفه‌ای اصلی صورت می‌گیرد. بازی ادبی حوزه‌ای است که افراد در آن به علل اقتصادی، البته در رده دوم، شرکت می‌کنند. بوردیو از دنیای ادبی و دنیای دانشگاهی، به شیوه‌ای یكسان صحبت می‌کند. فکر می‌کنم نمی‌توانیم بازی ادبی را بدون در نظر گرفتن مسئله زندگی دوگانه نویسنده‌‌ها درک کنیم. این موضوع، در ارتباط با حوزه‌های دانشگاهی، اختلاف زیادی دارد. با در نظر نگرفتن ویژگی‌های خاص دنیایی نویسنده، دچار اشتباه می‌شویم. مورد امانوئل ونه(Emmanuel Venet) را در نظر بگیرید. ادبیات برایش حیاتی است. ولی او روان پزشک و نویسنده است. بسیاری از نویسنده‌‌ها، مجبورند مانند او، از حوزه‌ای به حوزه دیگر بروند، از بازی ادبی خارج شوند (مانند امانوئل ونه که چهارده سال نویسندگی را رها کرد) و معلوم نیست دوباره به آن برگردند یا نه.

دنیای ادبی دستمزد بسیار کمی در بردارد و زیاد حرفه‌ای نیست. پس چرا باید نوشت؟
میل به نوشتن اغلب از دوره کودکی یا نوجوانی شکل می‌گیرد. اغلب اوقات ادبیات پیش از موقع می‌رود سراغ نویسنده‌هایی که زیاد مطالعه می‌کنند و آنها پیرامون نوشتن چیزی کاملاً شخصی به وجود می‌آورند. مثلاً سارتر از هیجانی حرف می‌زد که مقابل کتابخانه پدربزرگش حس می‌کرد، این هیجان به میلی که از قبل درون او بود اضافه می‌شد. نوشتن، مانند چیزی قوی‌تر از خود نویسند‌‌ها، درونشان زندگی می‌کند. این شاید همان میل به جاودانگی باشد.

حرفه‌های دوم کدام‌اند؟
اول تدریس، بعد روزنامه‌نگاری. از میان جمعیتی وسیع، 64 درصدشان مقابل شغل دوم، تدریس در آموزشگاه‌های عالی را ذکر کرده‌اند. این یکی از بزرگترین داده‌های تحقیق است. حتی برای حوزه‌ای که زیاد حرفه‌ای نیست و وارد شدن به آن حقوقی در بر ندارد هم رقم بسیار بزرگی است. 71 درصد نویسنده‌ها مدرک دانشگاهی دارند. بعضی از نویسنده‌های مثل پل فورنل(Paul Fournel) و مارك لامبرون(Marc Lambron) دانشجوی دانشسرای عالی هستند. نویسنده‌هایی دیگری مثل اوبر منگارلی(Hubert Mingarelli)، یا ایوه بیشه(Yves Bichet) هم هستند که دل خوشی‌ای از دانشسرای عالی ندارند. ولی با وجود این، دانشسرا صلاحیت لازم برای فعالیت‌ ادبی را در اختیارشان گذاشته است.

شما تصویر چهل نویسنده را ترسیم کرده‌اید.
بخش خوبی از فایده این تصویرها، دست یافتن به زندگی روزمره نویسنده‌‌ها و تحقق بخشیدن به نوعی مردم‌شناسی است: نویسنده‌‌ها در چه شرایطی موفق به نوشتن می‌شوند؟ مواردی از قبیل موقعیت، مکان و حالات روحی ممکن است، به ویژگی نویسنده‌‌ها تبدیل شوند. همچنین از این طریق، می‌توان به دشواری گذشتن از حرفه دوم و روی آوردن به فعالیت ادبی پی‌ برد. بهترین مثال متضاد این موضوع که نظیرش بسیار نادر است، آندره بوشه(André Buchet) است که کشاورزی می‌کند. او همانند جنگجویی نویسنده است که یادداشت برمی‌دارد، می‌خواند و در هر وضعیتی می‌نویسد.

کتاب شما به شخصیت نویسنده‌‌ها خدشه وارد نمی‌کند؟
کتاب، دیدگاهی کاملاً ادبی دارد که با مطالعه آن می‌توان ابتذال یادآوری زندگی مادی و عملی نویسنده‌‌ها را کشف کرد. من، در نهایت حس می‌کنم که این تحقیق، نویسنده‌‌ها را کمی مثل شخصیت‌های حماسی‌ نشان می‌دهد. آنها افرادی هستند که بی‌آنکه از نتیجه کار نوشتاری‌شان اطمینان داشته باشند و بی‌آنکه به نفع مادی چشمگیری دست یابند، به کارشان ادامه می‌دهند، چون به آن اعتقاد دارند و این اعتقاد، قوی‌تر از خودشان است.

امروزه تعداد نویسنده‌‌ها خیلی زیاد نیست؟
امروزه از این موضوع زیاد یاد می‌شود. ولی ما به چه حقی می‌توانیم قضاوت کنیم که تعداد افرادی که قلم به دست می‌گیرند و آثارشان را منتشر می‌کنند، خیلی زیاد است، آن هم در کشوری که از یک قرن پیش به این طرف، ساعت مدرسه رفتن ساکنانش به طرز چشمگیری افزایش یافته است؟ مطمئناً، امروزه شناخت شدن به منزله نویسنده قرن بیستم، دشوارتر است. امروزه خیلی بالزاک داریم. به این نکته توجه کنید که در خصوص جامعه‌‌شناس‌‌ها هم وضع به همین منوال است. در دهه 60، 100 جامعه‌شناس داشتیم، در حالی که امروزه بیشتر از 1000 جامعه‌شناس داریم. بی‌شک امروزه، به وجود آوردنِ «شغل» نویسندگی دشوارتر شده است، ولی گمان نمی‌کنم کسانی كه در حوزه ادبیات دست به ابداع می‌زنند و آن را به حرکت وا می‌دارند، در نهایت مثل نابغه‌های گمنام به زندگی‌شان خاتمه دهند.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


بیش از همه معماران مقصرند

سکس، گونه‌ای دیگر

از بحران جنسی تا انقلاب جنسی ایرانیان

يک روز آفتابی با پری زنگنه

منتقد کجا می‌ايستد؟