رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
‌نگاهی‌ به‌ رمان‌ “سپیده‌دم‌ ایرانی” نوشته‌ی‌ امیرحسن‌ چهل‌تن‌

«‌و از روزگار تو حالا یک‌ نسل‌ گذشته‌ است‌»

‌مجتبا پورمحسن‌

من‌ از همین‌ مردم‌ است‌ که‌ می‌ترسم.
میل‌ سیری‌ ناپذیری‌ آنها برای‌ حذف‌ مطلق‌ بقیه‌ مرا می‌ترساند.
من‌ این‌ مردم را می‌شناسم!

- از متن‌ کتاب‌

چهل‌‌تن‌ در کتاب‌ “سپیده‌دم‌ ایرانی” بار دیگر سراغ‌ دغدغه‌ی‌ همیشگی‌اش، یعنی‌ تهران‌ رفته‌ است. شهر تهران‌ برای‌ چهل‌ تن‌ بستری‌ است‌ که‌ وقایع‌ داستانی‌اش‌ در آن‌ رخ‌ می‌دهد و تهران‌ و تغییراتش، رمان‌ نانوشته‌ی‌ نویسنده‌ است‌ که‌ در طول‌ سطرها شکل‌ می‌گیرد.


تصویر جلد کتاب

جمعه، بیست‌ و هفت‌ بهمن‌ ۱۳۵۷ - فرودگاه‌ تهران‌
رمان‌ سپیده‌ دم‌ ایرانی‌ با این‌ جمله‌ شروع‌ می‌شود: این‌ تاریخ‌ به‌ اندازه‌ی‌ کافی‌ کنجکاوی‌ مخاطب‌ را تحریک‌ می‌کند. پنج‌ روز پس‌ از وقوع‌ انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ یقینا آبستن‌ اتفاقات‌ زیادی‌ خواهد بود.

ایرج‌ بیرشگ، عضو حزب‌ توده‌ ایران‌ پس‌ از بیست‌ و هشت‌ سال‌ وارد کشور شده‌ است. او ده‌ سال‌ از این‌ بیست‌ و هشت‌ سال‌ را در اردوگاهی‌ در شوروی‌ دستگیر بوده‌ است. پس‌ از آنکه‌ محمدرضا پهلوی‌ توسط‌ فردی‌ مورد سوءقصد قرار می‌گیرد مشخص‌ می‌شود که‌ ایرج‌ به‌ عامل‌ سوءقصد کمک‌ کرده‌ تا اسلحه‌ تهیه‌ کند. ایرج‌ فرزند سرهنگ‌ بیرشگ، رییس‌ دفتر تیمسار رزم‌ آرا، تهران‌ را به‌ مقصد همسایه‌ی‌ شمالی‌ ترک‌ می‌کند اما در آنجا به‌ جرم‌ جاسوسی‌ دستگیر می‌شود و ده‌ سال‌ را در سیبری‌ می‌گذراند. سرهنگ‌ بیرشگ‌ به‌ خاطر این‌ اتفاق‌ از کار برکنار می‌شود ... ایرج‌ پس‌ از بیست‌ و هشت‌ سال‌ به‌ ایران‌ برمی‌گردد و با گذشته‌اش‌ مواجه‌ می‌شود. گذشته‌ی‌ او شامل‌ میهن، همسرش‌ است‌ که‌ تمایل‌ چندانی‌ به‌ ملاقات‌ با ایرج‌ ندارد. او فرزاد را هم‌ می‌بیند پسری‌ که‌ هنگام‌ فرار ایرج‌ در شکم‌ مادرش‌ بود و حالا پس‌ از بازگشت‌ صاحب‌ زن‌ و فرزند است. ایرج‌ در بازگشت‌ به‌ تهران‌ با این‌ واقعیت‌ها آشنا می‌شود.

تهران‌ شهر بی‌آسمان‌
ایرج‌ گذشته‌ و حالش‌ را از دریچه‌ی‌ تهران‌ می‌بیند. نویسنده‌ شخصیت‌ اصلی‌ کتاب‌ را در خیابانهای‌ شهر می‌چرخاند تا او با دیدن‌ تهران‌ امروز، گذشته‌اش‌ را خلق‌ کند. از دریچه‌ی‌ ذهنیات‌ ایرج‌ است‌ که‌ مخاطب‌ با سرگذشت‌ او آشنا می‌شود. چالش‌ ایرج‌ با تهران‌ مقدمه‌ای‌ برای‌ چالش‌ او با گذشته‌اش‌ است. چالشی‌ که‌ در فصل‌های‌ میانی‌ کتاب‌ عیان‌ می‌شود. مواجهه‌ی‌ او با همسرش‌ میهن، پدر و خواهرش‌ و فرزندش، چهره‌ی‌ یک‌ قربانی‌ را از او می‌سازد. ایرج‌ شخصی‌ است‌ که‌ بیست‌ و هشت‌ سال‌ از زندگی‌اش‌ فدای‌ آرمانی‌ شده‌ که‌ همان‌ آرمان‌ هستی‌اش‌ را دگرگون‌ و به‌ نوعی‌ تباه‌ کرده‌ است. گردش‌ ایرج‌ در خیابانهای‌ تهران‌ تلاش‌ برای‌ بازسازی‌ گذشته‌ای‌ است‌ که‌ برای‌ او وجود نداشته‌ اما می‌کوشد خلقش‌ کند.

اتاق‌ امن‌
هتلی‌ که‌ ایرج‌ در آن‌ اقامت‌ دارد تنها جایی‌ است‌ که‌ او از تنش‌ جستجو برای‌ گذشته‌ فاصله‌ می‌گیرد. در هتل، او در کنار مردی‌ که‌ از چیزی‌ می‌گذرد به‌ حال‌ می‌اندیشد. به‌ وضعیت‌ امروز(یعنی‌ همان‌ سال‌ ۵۷) فکر می‌کند. آن‌ مرد نه‌ ساواکی‌ است‌ نه‌ نظامی‌ اما کسی‌ است‌ که‌ انگار آمده‌ وضعیت‌ آن‌ روزها را برای‌ ایرج‌ شرح‌ دهد. او تنها کسی‌ است‌ که‌ از انقلاب‌ می‌گوید. ما جز از زبان‌ او از کس‌ دیگری‌ حرفی‌ از انقلاب‌ نمی‌شنویم. مرد در پاسخ‌ به‌ ایرج‌ که‌ از او می‌پرسد: تو فیلسوفی؟، می‌گوید: من‌ هیچ‌ چیز نیستم، من‌ فقط‌ می‌ترسم!

وجود این‌ مرد در رمان‌ بهترین‌ شگرد برای‌ ایجاد وقفه‌ در روایت‌ گذشته‌ ایرج‌ است. ایرج‌ در کنار آن‌ مرد می‌ایستد و حال‌ را تجربه‌ می‌کند.

زنان‌ مظلوم‌ در داستان‌های‌ چهل‌‌تن‌
کلا در آثار امیرحسن‌ چهل‌تن‌ زنان‌ قربانی‌ هستند. ‌حتا اگر شخصیت‌ مردی‌ هم‌ در داستانی‌ او قربانی‌ باشد دلیل‌ نمی‌شود که‌ زنان‌ مقصر باشند. زنان‌ در آثار این‌ نویسنده‌ یا کنش‌ ندارند یا اگر کنشی‌ دارند در واقع‌ واکنشی‌ است‌ به‌ کنشی‌ قوی‌تر که‌ غالبا از سوی‌ یک‌ مرد اتفاق‌ می‌افتد. در رمان‌ سپیده‌ دم‌ ایرانی‌ ضعیف‌ترین‌ روایت‌ به‌ شخصیت‌ میهن‌ برمی‌گردد. روایت‌ چهل‌تن‌ از مواجهه‌ ایرج‌ با میهن‌ کلیشه‌ای‌ است. خلق‌ عاشقیت‌ این‌ دو در قالب‌ جملاتی‌ از نمایش‌های‌ متعدد از جمله‌ “هملت” تجربه‌ی‌ نخ‌‌نما شده‌ای‌ است. نویسنده‌ نمی‌تواند شخصیت‌ میهن‌ را بیافریند. با توجه‌ به‌ نقش‌ کلیدی‌ای‌ که‌ این‌ شخصیت‌ باید در رمان‌ ایفا کند اما به‌ خوبی‌ پرداخت‌ نشده‌ است.

زن‌ دیگر رمان‌ “سپیده‌‌دم‌ ایرانی” خواهر ایرج، پری‌ است. نویسنده‌ برای‌ مظلومیت‌ او هم‌ روایت‌ سرهنگ‌ بیرشگ‌ و زنی‌ دیگر را که‌ از سوی‌ پری‌ دیده‌ می‌شود در رمان‌ می‌گنجاند. مشخص‌ نیست‌ چرا شخصیت‌های‌ زن‌ در آثار چهل‌تن‌ اینقدر ترحم‌ برانگیزند.خوب بود‌ نویسنده‌ در عین‌ بخشیدن‌ ویژگی‌ مظلومیت‌ به‌ زنان‌ داستان، جذابیت‌هایی‌ هم‌ در رفتارهایشان‌ ایجاد می‌کرد تا اینقدر کلیشه‌ای‌ نباشند.

سرهنگ‌ بیرشگ‌ هم‌ شخصیتی‌ داستانی‌ نیست. او کاملا تیپ‌ است. مثل‌ خیلی‌ از سرهنگ‌هایی‌ که‌ در سریال‌های‌ مناسبتی‌ پخش‌ شده‌ از تلویزیون‌ در بهمن‌ ماه‌ هر سال‌ ظاهر می‌شوند. کسی‌ که‌ فاقد روحیات‌ پررنگ‌ انسانی‌ است. کسی‌ که‌ از پسرش‌ می‌گذرد به‌ خاطر اینکه‌ شغل‌ همسر او را نمی‌پسندد. سرهنگ‌ بیرشگ، پدر ایرج‌ نیست. پدر ایرجی‌ که‌ چهل‌تن‌ در رمانش‌ خلق‌ کرده‌ است. فرزند ایرج، فرزاد هم‌ در بخشی‌ از رمان‌ وارد می‌شود، با پدرش‌ درگیری‌ کلامی‌ پیدا می‌کند و از داستان‌ خارج‌ می‌شود.

نویسنده‌ در “سپیده‌‌دم‌ ایرانی”، سوژه‌ی‌ خوبی‌ را انتخاب‌ کرده‌ است. رمان‌ دارای‌ پرسپکتیو مناسب‌ است. چهل‌‌تن‌ ایرج‌ و تهران‌ را به‌ خوبی‌ گاهی‌ در کنار و گاهی‌ در مقابل‌ هم‌ قرار داده‌ است، اما در خلق‌ شخصیت‌های‌ دیگری‌ که‌ داستان‌ را پیش‌ می‌برند ناتوان‌ است. کاش‌ میهن‌ به‌ جای‌ گله‌ و شکایت‌ کنش‌های‌ داستانی‌تری‌ بروز می‌داد تا نویسنده‌ مجبور نباشد دریافت‌ دانای‌ کل‌ را از حرکات‌ آنها توضیح‌ دهد:

میهن‌ با اندوهی‌ ناگهانی‌ سر تکان‌ داد: توی‌ این‌ شهر دیگر جای‌ خلوتی‌ گیر نمی‌آید! (صفحه‌ی‌ ۷۹)

میهن‌ از سر خشم‌ با یکجور بی‌ اعتنایی‌ ی‌ تحقیرآمیز گفت: اگر همه‌ی‌ آدم‌های‌ این‌ دستگاه‌ مثل‌ تو باشند، من‌ از پس‌ شان‌ برمی‌ آیم‌ آقا!(صفحه‌ی‌ ۱۵۰)

میهن‌ ‌کلافه‌ به‌ قالی‌ چشم‌ دوخت:‌ ظاهرا او برای‌ تهیه‌ی‌ اسلحه‌ به‌ ضارب‌ کمک‌ کرده‌ است... (صفحه‌ ۱۴۷)

وقتی نویسنده‌ نتواند با فعل‌ یا روایت‌ اش‌ صحنه‌ای‌ را خلق‌ کند از قید یا صفت‌ استفاده‌ می‌کند. استفاده‌ مکرر از قیدها و صفت‌ها به‌ این‌ شکل،‌ به‌ متن‌ حالتی‌ بیانگرانه‌ می‌دهد. مگر آنکه‌ نویسنده‌ در روایت‌ زاویه‌ی‌ اول‌ شخص‌ در تک‌گویی‌ ذهنی‌ بخواهد با استفاده‌ از این‌ قیدها تردیدی‌ در روایت‌ ایجاد کند و در واقع‌ مخاطب‌ را در ثبات‌ آن‌ قیدها با تردید مواجه‌ سازد.

انگار...
رمان‌ “سپیده‌ دم‌ ایرانی” سرشار از عباراتی‌ است‌ که‌ با “انگار...” آغاز می‌شود.

بله، آمدن‌ او بعد از این‌ همه‌ سال‌ انگار دیگر برای‌ کسی‌ جالب‌ نبود. (صفحه‌ی‌ ۳۲)

انگار این‌ تنها راه‌ مقابله‌ با این‌ بیماری‌ ی‌ کهنه‌ بود. (صفحه‌ی‌ ۳۱)

انگار بر سر سنگ‌ نوشته‌ای‌ عمیق‌ و زیبا و رویایی‌ مشتی‌ لجن‌ پاشیده‌ باشند. (صفحه‌ی‌ ۳۶)

کسی‌ که‌ رمان‌ سپیده‌ دم‌ ایرانی‌ را خوانده‌ باشد به‌ خوبی‌ متوجه‌ می‌شود که‌ تعداد “انگار...”ها آنقدر زیاد است‌ که‌ اشاره‌ به‌ آن‌ در اینجا بی‌‌دلیل‌ به‌ نظر نمی‌رسد. استفاده‌ مکرر از این‌ عبارت‌ و کلماتی‌ نظیر “همچون، مثل، و...” نشانگر وجه‌ تغزلی‌ نثر است‌ که‌ در رمان‌ مدرن‌ کارکرد ندارد. چرا که‌ نثر تغزلی، ناتوان‌ از خلق‌ موقعیت؛ موقعیت‌ را به‌ موقعیتی‌ قبلا تجربه‌ شده‌ ارجاع‌ می‌دهد.

استفاده‌ی‌ مکرر از علامت‌ تعجب (!) در پایان‌ جملات‌ هم آزاردهنده و به‌ معنای‌ دعوت‌ مکرر نویسنده‌ برای‌ شگفت‌‌زده‌ شدن‌ مخاطب‌ است. نمی‌دانم‌ چرا چهل‌تن‌ اینقدر تعمد دارد که‌ خود درباره‌ی‌ جملات‌ قضاوت‌ کند؟

نکته‌ی‌ دیگر ،جمله‌ی‌ عجیبی‌ است‌ که‌ در صفحه‌ی‌ ۳۷ کتاب‌ آمده‌ است: “آنها با گذشته‌ی‌ این‌ شهر چه‌ کرده‌اند!؟ اسم‌ خیابان‌ها چرا عوض‌ شده‌ بود؟ تازه‌ اینها باز هم‌ درصدد اختراع‌ نام‌های‌ تازه‌تری‌ برای‌ خیابان‌ها بودند!”

مشخص‌ نیست‌ ایرج‌ بیرشگ‌ که‌ پس‌ از بیست‌ و هشت‌ سال‌ هنوز یک‌ روز هم‌ از اقامت‌‌اش‌ در تهران‌ نمی‌گذرد چطور متوجه‌ شده‌ که‌ درصدد اختراع‌ نام‌های‌ جدیدی‌ برای‌ خیابان‌ها هستند؟ توجه‌ داشته‌ باشید او اصلا واقعیت‌های‌ تهرانی‌ را که‌ امروز می‌بیند، نمی‌شناسدو تعجب او از عوض شدن نام خیابان‌ها، نشان می‌دهد که از نظر منطقی او نمی‌تواند از مساله‌ای استمراری که قرار است در بعد اتفاق بیفتد خبر داشته باشد.

تهران دوست داشتنی آقای چهل‌تن
تهران ،دغدغه ذهنی چهل‌تن است. این خیلی خوب است که نویسنده این‌قدر به پرسپکتیو داستانش اهمیت می‌دهد. اما جدای از مکان و زمان، این شخصیت‌های فرعی هستند که باعث خلق رمان می‌شوند. کاش چهل‌تن همانقدر که در توصیف تهران دقت می‌کرد، وقت بیشتری برای پرداخت شخصیت‌های فرعی‌اش می‌گذاشت. سرهنگ بیرشگ، میهن‌، ‌فرزاد و پری در رمان سپیده‌دم ایرانی وصله‌های ناجوری هستند که فقط در روایت اختلال ایجاد می‌کنند. اگر این شخصیت‌ها خوب پرداخت می‌شدند شاید سپیده‌دم ایرانی‌ رمانی خوب از کار در می‌آمد.

------------------------------
* تیتر مطلب برگرفته از جمله‌ای از همین کتاب است

نظرهای خوانندگان

به اميد موفقيت در آتي

-- مهدی ، Apr 24, 2007 در ساعت 08:25 PM