رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۵ خرداد ۱۳۸۶
ماجراهای ناکجاآبادی‌های سرزمین ژرمن - بخش نهم

حکایت اندر تبدیل کتاب‌فروشی به آرایشگاه

نوشین شاهرخی

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

گه‌گاهی که ناکجاکتابی وقت دکتر و یا کارهای اداری داشت، بالاجبار ناکجاامانس جای او در کتاب‌فروشی‌ای که در آن پرنده پر نمی‌زد، می‌ایستاد تا مبادا درِ کتاب‌فروشی بسته شود و کار از این هم کسادتر. البته اگر کسادتر از این هم معنی می‌داد. ناکجاامانس چون اهل باز کردن لای کتاب نبود، بیکار نمی‌نشست و برعکس ناکجاکتابی از روی بی‌کاری تخمه نمی‌شکست، بلکه به دوستانش خبر می‌داد که او آن روز در مغازه هست و خوب کیکی می‌خرید، چای و قهوه‌ای دم می‌کرد و دوستان برای آنکه از وقت‌شان خوب استفاده کنند، نخ بندشان را هم می‌آوردند و کنار پنجره، زیر نور خورشید صورت یکدیگر را بند می‌انداختند، ابرو برمی‌داشتند و چون کتاب‌فروشی دوش هم داشت، به رنگ کردن مو نیز توفیق می‌یافتند.

خیلی از ژرمن‌ها که از کنار ویترین رد می‌شدند و پشت پنجره عمل عجیب و غریب خانم‌های این‌سوی پنجره را می‌دیدند، داخل می‌آمدند، نگاهی به کتاب‌ها می‌انداختند و بعد می‌پرسیدند که آنان چه می‌کنند. ناکجاامانس هم با آن زبان دست و پا شکسته‌اش توضیح می‌داد که موهای صورت را می‌کنند و کم‌کم مشتری‌هایی حتی در میان زنان ژرمن پیدا کرد، طوری که هرگاه ناکجاکتابی پس از رفتن زنش به صندوق پول نگاه می‌کرد، می‌دید که همسرش در همان چندساعت به اندازه‌ی چند هفته‌ی او کار کرده.

کم‌کم کتاب‌ها به کُنج مغازه رانده شدند و آقایانی هم آمدند تا موهایشان را کوتاه کنند و چون مشتری‌ها کم‌کم زیاد شدند و برخی باید منتظر می‌شدند تا نوبت‌شان شود، برای آنکه حوصله‌شان سر نرود، کتابی هم ورق می‌زدند و در این میان برخی از کتاب‌های بکر سرانجام به وصال خواننده رسیدند.

ناکجاکتابی که دید این بخش از کار فرهنگی هم طرفدار بیشتری دارد و هم خرج مغازه و خانه را می‌دهد، کتاب‌هایش را حراج کرد. اما هیچکس آنان را نخرید و در انبار مغازه فرود آمد. پس رفت یک دوره‌ی آرایشگری دید تا کمک همسرش شود. اما هرچه دوره را طولانی‌تر کرد، باز هم آرایشگر نشد که نشد. هرچه تلاش می‌کرد، باز هم موقع کوتاه کردن مو، یک طرف موها کوتاه‌تر می‌شدند و برای آنکه آن طرف هم اندازه شود، موها هِی کوتاه و کوتاه‌تر می‌شدند، بی‌انکه دوطرف اندازه‌ی هم شوند. بعد از چندبار که دشنام حسابی خورد و کم مانده بود که کتکی هم نوش جان کند، مغازه و آرایشگاه را به ناکجاامانس سپرد و مانند اغلب مردان ناکجاآبادی‌ بافرهنگ سرزمین ژرمن اشاعه‌ی فرهنگ را در عرصه‌ی اتومبیل در پیش گرفت و پشت فرمان تاکسی نشست که نه‌تنها کار مجانی نبود، بلکه آخر عاقبت هم برایش داشت.

ناکجاامانس پس از راه انداختن آرایشگاه دیگر صبح تا عصر به صحبت‌های پیرژرمن‌هایی باید گوش می‌سپارد که به جای صحبت همیشگی بر سر هوا، بیش از هرچیز از وضعیت مزاجی‌شان می‌گفتند. البته از آنجا که ناکجاامانس نیز مانند دیگر آبادشهریان همه‌فن‌حریف بود و از همه‌چیز آگاه، حتی از پزشکی، درحالیکه موها را سر و سامان می‌داد، و در همان تشبیهات دقیق و ریز و روشن درباره‌ی بیرون‌روی و یبوست را گوش جان می‌کرد، به آنان تجویز می‌کرد که برای اسحال صبحانه چند عدد نان سوخاری نوش جان کنند تا مبادا دوباره دچار یبوست شوند. البته عاقله‌مردان حتی مشکلات پروستاتی خود را با ناکجاامانس درمیان می‌گذاشتند و ناکجاامانس هم الحق که هم آرایش‌گر خوبی بود و هم نسخه‌پیچ ورزیده‌ای. تا جایی که مشتریان از شوق دیدار این آرایشگر خوش‌صحبت و دانشمند موهایشان زودتر بلند می‌شد و گاه نه برای آرایش مو، بلکه برای نوشیدن قهوه و رفع مشکلات قوره‌کشمشی معدوی و فوق‌معدوی از ناکجاامانس دیدار می‌کردند.

لینک مطلب پیشین: حکایت اندر تماشای فیلم ناکجاسیاسی

نظرهای خوانندگان

ممنون قشنگ بود

-- سنگ صبور ، May 18, 2007 در ساعت 02:17 PM

سلام خانم شاهرخی ،
دست مریزاد
زیبا نوشته ای سخن دلفریب را
طنز همیشه تازه ی ناب و نجیب را
ما نیز می رویم به آن نا کجای خوب
خالی کنیم بلکه دل و دست و جیب را
طنزتان پایدار

-- محمد روحانی ( نجوا کاشانی ) ، May 26, 2007 در ساعت 02:17 PM