خانه > پرسه در متن > عشق در ادبیات و زندگی > عشق و زناشویی در «پرنده من» نوشتهی فریبا وفی | |||
عشق و زناشویی در «پرنده من» نوشتهی فریبا وفینوشین شاهرخیبرای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید. تکگویی راوی زن اول شخص داستان خواننده را به جهان کوچک وی میبرد. جهانی که با خانواده پر شده است. بویژه همسرش امیر و دو کودکش. امیر همهجا با راوی است، حتی در رویاهایش نمیگذارد که زن چندان در جهان خیالی خود گم شود و او را دوباره به جهان کوچکش باز میگرداند و به توبه وامیدارد.
راوی در خیال خود دائم به شوهرش خیانت میکند. تابوهای جهان واقعی را زیر پا میگذارد و خیالش او را به همه جا میبرد. اما از همان خیالات هم میترسد و بدین گونه "توبه" میکند: "خبر ندارد که روزی صدبار به او خیانت میکنم. روزی صدبار از این زندگی بیرون میروم. با ترس و وحشت زنی که هرگز از خانه دور نشده است. آرام، آهسته، بیصدا و تا حد مرگ مخفیانه به جاهایی میروم که امیر خیالش را هم نمیکند. آن وقت با پشیمانی زنی توبهکار، در تاریکی شبی مثل امشب دوباره به خانه پیش امیر بازمیگردم." ص۴۲ شاید بهتر بود که راوی به جای گفتن از خیانت، آن را نشان میداد تا خواننده خود به این خیانت در خیالپردازی پی ببرد، اما سانسور دولتی، تابوهای اجتماعی و شاید خودسانسوری فریبا وفی، نویسندهی این رمان، روزنهای برای این تصویرهای ممنوعه نمیگذارد. داستان در دو سطح آرزو و واقعیت دور میزند. آرزوهایی که راوی حتی در حیطهی خیال آنان را سانسور میکند، چراکه راوی تنها نیست و همواره مردش با اوست. مردی که راوی آرزو دارد به زن عشق بورزد، ارزش او را بداند و تنها به او عنوان زنی که بپزد، بشوید و پرستاری کودکان کند، ننگرد. زن از همسرش سیر شده است. اما در همان حال سرش را بر شکم شوهر میگذارد و تنش را به نوازش او میسپارد. "امیر موهایم را نوازش میکند. فکر میکنم من همیشه آدمها را به اشتباه میاندازم. امیر به خیالش هم نمیرسد که اینقدر از او سیر شده باشم." ص۵۹ تناقض راوی تنها در تظاهر به عشق در برابر شوهرش نمود ندارد، بلکه در افکارش نیز به چشم میخورد. آنجا که از شوهرش سیر شده است، اما عصرهای طولانی را بدون وی نمیتواند سر کند. شوهر برای احقاق رویای مهاجرتش به کانادا، برخلاف نظر زن، خانهی کوچکشان را میفرشد و به باکو میرود و زن و دو فرزندش باید دوباره، آن هم در خانهای کوچکتر، مستأجرنشین شوند. زن لرزههای جدایی را در خانواده حس میکند و برای لحظههای آخر با هم بودن جشن میگیرد، با حس گذشتن آن. ص۱۰۲ دوری از شوهر سوءظن و حسادت را در زن برمیانگیزد. اما باعث نزدیکی بیشتر مرد به زن و شور عشقی میشود که سالهاست هر دو آن را به فراموشی سپردهاند و تنها حسرت عشق پرشور اوان زندگی زناشویی بر دل زوج مانده است. مرد رویای مهاجرتش را کنار میگذارد و دوباره به آغوش خانواده بازمیگردد تا دوباره پس از کوتاهمدتی زندگی ملالآور زناشویی از سر گرفته شود. اما زن قدر زندگی دوباره را بیشتر از قبل میداند. در این داستان ما با پایان خوش زندگی زناشویی مواجهایم که شوهر از آرزوی پوچ مهاجرت به کانادا دست برمیدارد و دوباره به زندگی زناشویی پناه میآورد. زندگی خستهکنندهی زناشوییای که پر از رویاهای خیانتکارانه است، اما حتی حس جدایی یا وحشت از امکان جدایی جان و تن راوی زن داستان را میلرزاند و هرچند که حسرت سالهای نخست ازدواج همواره سخت و سنگین بر دل راوی سنگینی میکند، اما راوی را عاشق و بیش از پیش وابستهی این زندگی نشان میدهد. نظر شما چیست؟ آیا عشق تنها در جدایی عاشق و معشوق رخ میدهد و یا میتواند در زیر یک سقف نیز سالها دوام یابد؟ ------------------------------ مطلب پیشین: «شوهر آهوخانم» و بازتاب عشق |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
«فریبا وفی» بايد از«نوشین شاهرخی» خيلي ممنون باشد؛ چرا كه «نوشين» از احساساش مايه گذاشت و تعريف كرد اين حس گُنگ را...
-- ح.ش ، Apr 19, 2007 در ساعت 03:40 PMشايد ابلهانه بهنظر برسد،اما نگاه من به «عشق» اينگونه است:
معشوق يعني : کالاي دستنيافتني... نگاه عاشق به معشوق يعني:خريداري که پولاش ته کشيده ...
Have a Tea ; Relax...
http://i10.tinypic.com/2h4ye1f.gif
شاد باشيد.
راستي!
اين شعر«فريدون مشيري»، يك جورهايي جواب سوال پاياني«نوشین شاهرخی» هم هست!
پس«زهر شيرين عشق» مشيري تقديم بهشما «زمانه»ايها:
تو را من زهر شيرين خوانم اي عشق
که نامي خوشتر از اينات ندانم
وگر هر لحظه رنگي تازه گيري
به غير از زهر شيرينات نخوانم
تو زهري، زهر گرم سينه سوزي
تو شيريني ، که شور هستي از توست
شراب جام خورشيدي که جان را
نشاط از تو ، غم از تو مستي از توست
به آساني مرا از من ربودي
درون کورهي غم آزمودي
دلت اخر به سرگردانيام سوخت
نگاهم را به زيبايي گشودي
بسي گفتند: دل از عشق برگير
که نيرنگ است و افسون است و جادوست
ولي ما دل به او بستيم و ديديم
که او زهر است اما ... نوش داروست
چه غم دارم که اين زهر تبآلود
تنم را در جدايي ميگدازد
از ان شادم که در هنگامه درد
غمي شيرين دلم را مينوازد
اگر مرگم به نامردي نگيرد
-- ح.ش ، Apr 19, 2007 در ساعت 03:40 PMمرا مهر تو در دل جاودانيست
وگر عمرم به ناکامي سرايد
تو را دارم که مرگم زندگانيست
امروز و مثل يك فيلم سينمايي ملودرام (البته غيرخانوادگي)، «آداب بيقراري» را خريدم و امشب كتاب «يعقوب يادعلي» را تمام كه نه،قورت دادم!
فكر كنم خانم «فریبا وفی» هم اگر در حوالي ياسوج منزل داشتند، محلي بهتر از سلول بغلي «يعقوب يادعلي» نصيباش نميشد!
به هر بدبختي بود طي 7 ساعت كار عاشقانه و پشت سرهم(!)نشستم و حدود 14 صفحه از كتاب«آداب بيقراري» را مو به مو و مثل خود كتاب تايپ كردم.
اجازه بدهيد بهخودم بگويم عجب!
ماجراي اين كتاب، سرش درد ميكند براي «نوشین شاهرخی» كه با آن حساش بخوانداش از راديو زمانه...
خواستيد يك نگاهي بكنيد:
http://karaa.blogfa.com/post-74.aspx
شاد باشيد
-- ح.ش ، Apr 23, 2007 در ساعت 03:40 PMدوست ارجمند ح.ش.
-- نوشین شاهرخی ، Apr 24, 2007 در ساعت 03:40 PMاز لطف و پیشنهاد شما بسیار سپاسگزارم. در اولین فرصت کتاب" آداب بیقراری" را تهیه کرده و خواهم خواند. (متأسفانه هنوز آنرا نخوانده و نمی شناسم. اما خبر آزادی نویسنده را امروز شنیدم و بسیار خوشحال شدم).
با مهر و درود
نوشین