خانه > پرسه در متن > ادبیات ایران > صداقتِ پیام رسانی در بازشناسی پیامِ بوف کور | |||
صداقتِ پیام رسانی در بازشناسی پیامِ بوف کورمقاله زير از گوئل کهن متوجه زمانه است با اين انتقاد که چرا مقاله ای از دکتر بهرام مقدادی را به چاپ رسانده است در حالی که ايشان مدعی است آن مقاله گرته برداری از مقالات و کتابهای دکتر ماشاء الله آجودانی بوده است. زمانه موضوع را باز می گذارد برای نقد و نظر. اما ايشان هم بجز يادآوری تاريخ نشر مقالات و انديشه های دکتر آجودانی چيزی در نقد مقاله دکتر مقدادی که گرته برداری را نشان دهد نياورده اند. در اين گونه مسائل بهترين کار مطالعه جزئی و مقايسه ای است تا گفتارهای کلی زيرا ادعا ادعايی است که بدون شواهد کافی قابل اعتنا نيست. زمانه با انتشار اين مقاله تنها حسن نيت خود را به جامعه اهل قلم ايران و شخص نويسنده گوئل کهن نشان می دهد اما در اين باب که چه کسی چه سخنی را اول بار مطرح کرده است موضعی ندارد. طبيعی است که ميدان پاسخگويی برای دکتر مقدادی باز خواهد بود. - زمانه بیشک هر محقق و نویسنده، مسئول قلم، نوشته، تفسیر، خاستگاه ـ و در نهایت ـ پیامِ خویش است. اما فراهم آورندگان و هموارکنندگان مجرای ارتباطیِ آن پیام، یعنی ناشران و گردانندگانِ مطبوعات و سایر وسایل ارتباط جمعی، به عنوان بسترسازانِ راه انتقال پیام، هم در مقابل صاحبِ پیام (فرد) و هم در مقابل مخاطبان پیام (جامعه)، مسئولیتی چندگانه را پذیرفتهاند. آنان، به واقع، تلاش میورزند تا هرگونه سنگلاخی را که در اصطلاح جامعهشناسی ارتباطات، «پارازیت» مینامند، از مسیر شکلگیری فرایند ارتباط جمعی و انتقال پیام دور سازند. هدف از نگارش این تکلمه، پرداختن به عبارتِ شُبههانگیزی است که در دوم فروردینماه 1386 خورشیدی، با حروف درشت در فاصلۀ میان عنوان یک مطلب «بوف کور در چشمانداز تاریخ» و آغاز آن مطلب در بخش ادبیاتِ ایران (رادیو زمانه) به چشم میخورد. از این رو، در جهتِ شناختِ دقیق یک نکتۀ پرسشانگیز در این زمینه، به ناگزیر، ابتدا گریزی به مقولۀ ارتباط و حساسیتهای ویژه در ارتباط جمعی خواهیم داشت تا بر آن پایه، این پرسشانگیزی را واشکافیم. به طور کلی، «ارتباط» در زمرۀ مواردی است که انسان از بَدو تولد تجربه میکند و حیاتِ خود را بر اساسِ آن شکل داده و استمرار میبخشد. بر همین مبناست که «حق ایجادِ ارتباط» و «حقِ آزادانۀ برخورداری از ارتباطات»، در زمرۀ نخستین و ابتداییترین حقوقِ انسانی قرار میگیرد. اما دامنۀ فرایندِ همین حقِ حیاتی و به ظاهر ساده، زمانی که از «محدودۀ فردی» به «گسترۀ جمعی یا تودهگیر» وسعت مییابد، پیچیدگیها، تعهّدات و الزامات خاصی را ایجاب میکند. در نگاهی گذرا، ارتباطات اجتماعی، از دو جنبۀ «کمّی و کیفی» طبقهبندی میشود. مُراد از جنبۀ کمّی، همانا حجم یا شُمارِ مخاطبان و افرادِ نقشآفرین در یک فرایند ارتباطی است که از چارچوبِ سادۀ ارتباط «فردی» آغاز و به ارتباطات «گروهی» و در نهایت به پهنۀ وسیعِ ارتباطات «جمعی» میرسد. جنبۀ کیفی، به چگونگی ایجاد ارتباط و به نوع وسیلۀ ارتباطی مورد استفاده در انتقال پیام مربوط میشود که به صورت مستقیم (رو در رو) و یا غیر مستقیم (با واسطه) شکل میگیرد. به این ترتیب، در جامعۀ شناسی ارتباطات، «ارتباطِ جمعی» ـ هم از نظرِ کمّی و هم از نظرِ کیفی، پیچیدهترین و تعهّدآمیزترین فرایند ارتباطی محسوب میشود. این نوع ارتباط که صرفاً در چارچوب «وسایل ارتباط جمعی یا رسانههای همگانی (تودهگیر) ـ Mass Media ـ همچون مطبوعات، رادیو، تلویزیون و اینترنت برقرار میشود، تعهدات، الزامات و شرایطِ ویژهای را برای سازمان و مدیریتِ این وسایل ایجاب میکند. دامنۀ مطبوعات در این میان، که در زمرۀ قدیمیترین رسانهها، وظیفۀ تنویر افکار را بر عهده داشته است، در دو دهۀ اخیر با تکیه بر تکنولوژی نوین اطلاعاتی، از محدودۀ متون چاپی فراتر رفته و به فضای مطبوعات الکترونیکی نیز گسترش یافته است. بر این پایه، به موازات تنگانگیِ رقابت در این فضای آزاد، دشواری کار و تعهّد گردانندگان این رسانهها، به مراتب سنگینتر و حساستر از گذشته شده است. چندان که با تکیه بر رعایت «اصل آزادی قلم»، دقت نظر، صداقت و تشخیص سره از ناسره در محتوای متون و آثار علمی (در شرایط همزمانی تولید و پخش)، بیش از پیش مورد توجه قرار میگیرد. شاخصهایی که نه تنها توانمندی رسانهای را نمایان میسازد، بلکه مقبولیت و اعتبار یک رسانۀ همگانی ـ و در واقع جایگاه گردانندگان آن را نیز مَحَک میزند. از این رو، سوای آئیننامههای مدنی و ضوابط قانونی در هر جامعه، قانونمندیهای نانوشتهای که در بین خوانندگان یا مخاطبان این رسانهها براساس تجربه کسب میشود را نیز نمیتوان نادیده گرفت: ـ کتابی به نام «هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم» از دکتر ماشاالله آجودانی در زمستان 1385 خورشیدی (2006 میلادی) منتشر میشود. کوشندگان و دوستداران ادبیات ایرانزمین و به ویژه آشنایان به آثار هدایت، پیش از آن، یعنی بیش از پانزده سالِ قبل ـ در سال 1369 خورشیدی ـ پیام اصلی این کتاب را، چکیدهوار در قالب مقالهای از آجودانی زیر عنوانِ «هدایت و ناسیونالیسم» در کنفرانس بررسی صادق هدایت در دانشگاه تگزاس در آستین(Austin) آمریکا دریافت کرده بودند. به دنبال برگزاری همین کنفرانس، سال بعد، مجلۀ ایراننامه نیز یک شماره کامل خود را به همت داریوش شایگان به صادق هدایت و مقالات ارائه شده در آن کنفرانس اختصاص داد و بدین ترتیب در شمارۀ سوم از سال دهم ایران نامه، ما با متن مفصلتری از مقالۀ اولیه مواجه میشویم. افزون بر این، ده سال بعد، یعنی در زمستان سال 1381 خورشیدی (2003 میلادی) در کنفرانسی در شهر اکسفورد، مقالۀ دیگری ـ به دنبال مقالۀ پیشین ـ که به همانندیهای اثر دیگر هدایت ـ «پروین دختر ساسانی» ـ با «بوف کور» میپرداخت، توسط ماشاالله آجودانی ارائه شد. همان که ماه بعد، در آستانۀ نوروز 1382 خورشیدی به طور کامل در دفتر شانزدهم از «نامۀ کانون نویسندگان ایران در تبعید، اسفندماه 1381/ مارس 2003» ویژه صدمین زادروز هدایت به چاپ رسید. گرچه آقای کیانوش نخستین فردی بود که متن کامل 160 صفحهای مطلب آجودانی را مطالعه کرده و نظر داده بود، اما گردآمدن این مجموعۀ ارزشمند که نقطه عطفی آشکار در مقابل همۀ تفاسیر و نقدها و برداشتهای پیشین در زمینۀ ایجاد «ارتباط موفق و در خور» با «هدایت» و درک پیامِ «بوف کور» به شمار میآمد، همواره مورد تاکید برخی دوستداران و آشنایان به آثار هدایت بود. اهمیّت این قرائتِ تازه، از آن جا ناشی میشد که برای نخستین بار در نقد ادبیِ بوف کور، بازگشایی قفلِ بوف کور و دستیابی به کلید معمای دیرین، این بار به دور از توسل به نظریهپردازیهای غربگرایانۀ روانشناسی و حیرانی در پردازشهای خیالپردازانه و مدلسازیهای بیگانه با فرهنگ ایرانزمین، امکانپذیر شده بود. سرانجام پس از بازبینی و مطالعۀ نگارش اولیۀ «هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم» توسط برخی از پژوهندگان و علاقمندان (که نام آنان در پیشگفتار کتاب ذکر شده)، آجودانی با افزودن سه پیوست (ساختار توپ مروارید، فشردۀ آن روایت و بخشهایی از رسالۀ صدخطابه) کتاب تازۀ خود را منتشر ساخت. انتشار این کتاب که همچون دو کتاب «مشروطۀ ایرانی» و «یا مرگ یا تجدد» ابتدا توسط انتشارات فصل کتاب لندن منتشر شد، بیدرنگ مورد توجه برخی منتقدین این گونه آثار قرار گرفت. چندان که «رادیو زمانه» نیز به نوبۀ خود، نخست در 25 بهمنماه 1385 خورشیدی نقدی را از نوشین شاهرخی با عنوان «هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم» و به دنبال آن، در 8 اسفندماه همان سال نقد دیگری از این کتاب را با عنوان «ناسیونالیسم یا شووینیسم هدایت؟» نوشتۀ محمود فلکی منتشر ساخت. این روند عقلایی نقد و تحلیل در رادیو زمانه تا آن جا ادامه یافت که در تاریخ دوم فروردینماه 1386 خورشیدی، بیرون از روال معمول و اصول حرفهای و حقوقی در یک وسیلۀ ارتباط جمعی در جهتِ ایجاد حُسنِ تعاملِ ارتباطی و تحکیم مسیری هموار برای نشر و نقد و حراست از حقوق مؤلف و ناشر، به انتشار یک مطلب ادعایی اقدام ورزید. رادیو زمانه با عنوان نمودنِ این که «این مقاله پنج سال پیش در ایران نوشته شد، ولی به هر گاه نامۀ ادبی فرستاده شد، به دلایلی از چاپ آن خودداری کردند. بهرام مقدادی»، یک باره نه تنها الزامات اولیه در شکلگیری فرایند ارتباط جمعی را وانهاد، بلکه موجبات بُطلانِ آن چه شد که خود، به فاصلۀ چند هفته در قالب دو نقد آگاهانه منتشر نموده بود! حال پرسش این جاست که صرفاً با درج یک عبارت ادعایی، چگونه میتوان ابتداییترین حقوق مؤلف و ناشر را زیر سئوال برد؟ اگر چنین باشد هیچ صاحب اثری، صاحب اثر نیست و هر رهگذری در مقابل پیش خوان روزنامهفروشان یا در پشت ویترین هر کتابفروشی، فیالبداهه میتواند مؤلف یا نویسندۀ مقالات یا کتب ارائه شده در آن مکان باشد! این که محتوای مطلب ارائه شدۀ ادعایی، بر چه محوری و از چه منبعی گردآمده و آیا اصولاً اصالتی بر آن لحاظ میشود یا نه، موضوع سخن و پرسشِ ما در این جا نیست. هدف از طرح این نکات صرفاً بازشناسی چگونگی اِعمالِ تعهّدِ حرفهای و رعایتِ اصولِ اولیۀ تخصصی در شکلگیری یک فرایند ارتباط جمعی و به تَبَعِ آن، جایگاه اخلاقی یک نشریه یا رسانۀ همگانی در این زمینه و نیز نحوۀ پردازش و عرضۀ پیامها و درونمایههای رسانهای است. چگونه میشود اثری پس از گذر از مراحل متعدّد، پس از گذشتِ 16ـ 15 سال از زمان نخستین ارائۀ عمومی آن و انتشار آن به صورت یک کتاب، رسانهای بدون توجه به ضوابط جاری و بیهیچ منبع و مأخذ شناخته شده در مجامع علمی و در فعالیتهای ارتباط جمعی، به شبههانگیزی اقدام ورزد. چگونه میتوان بیتوجه به سه عامل بنیادینِ «زمان، منبع و فرد» در پذیرشِ «اصالت» یا به اصطلاح «اصل» (Original) بودنِ یک اثر علمی، قدم به وادیِ انتشار و ابلاغ پیام از طریق یک وسیلۀ ارتباط جمعی گذاشت؟ آن چه بعد از انتشار یا عرضۀ عمومی هر اثر علمی، به رسانههای تخصصی و مجلات ارائه شود، به عنوان مقولهای تکراری و غیرقابل ارجاع، به فرستنده برگشت داده شده و در شرایط کلی، ارائه و چاپ آن، چه بسا موجبات پیگرد ارائهدهنده و ناشر را فراهم میآورد. عدمِ عرضه یا عرضۀ دستکاری شدۀ آثار نویسندگان و پژوهشگران در قالبهای گوناگون، توسط مدیریت هر رسانۀ همگانی ـ به طور مستقیم یا غیر مستقیم، چه به صورت نوشتاری و چه گفتاری و دیداری ـ همانا دستاندازی در پیام و در فرایند ارتباطات جمعی تلقی میشود که از آن به عنوانِ «ممیزی و سانسور» یاد میشود. شوربختانه، همچنان که در جلد دوم از کتاب «تاریخ سانسور در مطبوعات ایران» به تفصیل یاد کردهام، این پدیده در کشور ما سابقهای دیرینه دارد. اما آن چه در زمینۀ برخورد «رادیو زمانه» با یک اثر منتشرشده از یک محقّق شناخته شده موجب شگفتی است، همانا نوع تازهای از سانسور در پهنۀ کار مطبوعاتی ایرانی است که یک وسیلۀ ارتباط جمعی در خارج از مرزهای کشور، به دور از هر گونه محدودیتهای مرسومِ حکومتهای استبدادی در ایران، به این صورت اعمال نموده است. به بیان دیگر، این که با شُبههانگیزی و انحراف ذهنیِ تودۀ مخاطبان، یک وسیلۀ ارتباط جمعی از طریق عرضۀ تکهپارههایی از اثر منتشرشدۀ قبلی، بر خدشهدار نمودنِ اصالت آن اثر تلاش ورزیده شود، جُز معنای «قلبِ ماهیت» از پیام اصلی یا «سانسور و ممیزیِ جهتدار» نمیتواند معنای دیگری داشته باشد. به ویژه در شرایطی که رسانههای همگانی ایرانی، اکنون، در یک فضای آزاد، موظف به تمرین و ارائۀ الگویی پسندیده و مناسب برای نسل کنونی جامعۀ ما میباشند... اعمال سانسور در یک رسانۀ همگانی، صرفاً به معنای حذفِ بخشی و یا به طور کلی، عدم انتشار آن نوشتار یا گفتار و یا تصویر نیست. ایجاد انحراف آگاهانه و یا ناآگاهانه در برداشتها و در عرضۀ «بَدَل» به عنوانِ «اصل» نیز به نوبۀ خود، در زمرۀ زیرکانهترین روشهای سانسور و قلبِ درونمایۀ اصیلِ یک پیام است که با حقوق نویسنده و امنیتِ کار خلاّق نیز سرِ ستیز دارد. مسئولیت (Responsibility) و قابلیت پاسخگویی (Accountability) دو مفهوم بنیادی است که از دانش «مدیریت» وارد عرصۀ «جامعهشناسی اجتماعی» شده است. همین دو مفهوم است که گسترۀ فعالیت ارتباط جمعی را نیز به شدت تحت تأثیر خود قرار داده است. هرکس در جایگاه شغلی خود و در جهتِ اجرای وظایف تعریفشدۀ خود، مسئول است. این مسئولیت، چیزی به جز انجامِ بهینۀ وظایف تعریفشده و محول شده به او معنایی ندارد. اما همان فرد، پس از پشت سر گذاشتنِ مرحلۀ انجام و اجرا، ملزم به «پاسخگویی» است. توازن و تناسب در ساختار مدیریتی یک وسیلۀ ارتباط جمعی مُبتنی بر همین دو عامل بنیادی است. عقلانیّت ارتباطاتِ انسانی نیز بر همین پایه استوار بوده است. مگر نه این که خطا در ارتباط فردی، به طرفینِ منفردِ آن فرایند بر میگردد؟ حال آن که، لغزش در عرصۀ ارتباط جمعی، دامنهای به وسعتِ جمع، تودهها، جامعه و سرانجام ملت را در بر میگیرد. حداقل اجازه ندهیم تا در یک فضای آزاد و دموکراتیک موجود، توازنِ عقلایی دو اصل «مسئولیت» و «قابلیت پاسخگویی» در فعالیتهای ارتباط جمعی ایرانیان برهم ریزد، تعهّد حرفهای خدشهدار شود و نوع تازهای از «سانسور» بر درازای این طیفِ تیرهاندود در تاریخ کوتاه مطبوعات ما افزوده شود. به راستی آیا عبارتِ «این مقاله پنج سال پیش در ایران نوشته شد، ولی به هر گاهنامۀ ادبی فرستاده شد، به دلایلی از چاپ آن خودداری کردند..» و مطلب پیوست به آن، گویای غفلت از دو اصل درک «مسئولیت» و «قابلیت پاسخگویی» در پردازش و ارائه کار مطبوعاتی و پیامرسانی حرفهای در گسترۀ ارتباطات جمعی نیست؟ گوئل کهن |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
مقاله آقای دکتر مقدادی چند ماه بعد از انتشار کتاب:«هدایت، بوف کور ناسیونالیسم» دکتر آجودانی و ۱۵ سال بعد از اولین مقاله دکتر آجودانی بعنوان «هدایت و ناسیونالیسم» (ایران نامه، شماره ۳، تابستان ۱۹۹۵)، در رسانه زمانه درج می شود و همان حرفهای دکتر آجودانی را تکرار می کند و آنوقت شما می گوئید: «زمانه در این باب که چه کسی چه سخنی را اول بار مطرح کرده است موضعی ندارد»! این نوع جانبداریهای آشکار محفلی در شأن یک رسانه گروهی نیست. گرته برداری مستقیم دکتر مقدادی چون آفتاب روشن است و اگر مشکلی در این مورد دارید، چرا از خانم نوشین شاهرخی و آقای محمود فلکی که کتاب دکتر آجودانی را در رسانه شما نقد کرده اند و احتمالا مقاله دکتر مقدادی را هم خوانده اند، نظرخواهی نمی کنید؟ امیدوارم خانم شاهرخی و آقای فلکی بزرگواری کنند و نظرشان را در این باره بنویسند.
-- نامدار بقائی ، Apr 17, 2007 در ساعت 11:59 PM------------------------------------
زمانه: تمام طرفهای اين بحث برای زمانه محترم اند و بحث آقای کهن هم فعلا در حد يک گمانه زنی است تا زمانی که خود آقای مقدادی نظری نداده باشند. وانگهی زمانه به عنوان رسانه عمل می کند و در مقام داوری نمی نشيند. به همين دليل موضع ندارد. اين به معنای نگاه محفلی نيست چون اولا چنين محفلی وجود ندارد ثانيا به اين دليل که هر دو طرف بحث لازم است حرفشان را بزنند. زمانه هم نظر و نقد آقای فلکی و خانم شاهرخی را منتشر می کند و هم مقاله آقای مقدادی را و واکنش های به آن مقاله را.
http://www.roozonline.com/archives/2007/04/003785.php
چاپ دوم - کتاب
-- پروانه ، Apr 19, 2007 در ساعت 11:59 PMمهيار رحماني - پنجشنبه 30 فروردین 1386 [2007.04.19]
از اين شماره در صفحه جديد "چاپ دوم" مطالبي در باره کتاب تجديد چاپ خواهد شد که آثار منتشره را با نگاهي موشکاف و آموزنده بررسي کرده باشند. اولين شماره اختصاص دارد به مقاله زيباي استاد ارجمند دکتر صدرالدين الهي در باره کتاب" هدايت، بوف کور وناسيوناليسم"
دوپارگي يکپارچه
ماشاءالله آجوداني يکي از جزيره هاي پراکندۀ پريشان ايران است. او اين سال ها کتاب هاي قابل اعتنا و استنادي نوشته است:"مشروطۀ ايراني" و "يا مرگ يا تجدد". اين جزيره پراکنده حالا کتابي به بازار داده است با نام "هدايت، بوف کور و ناسيوناليسم".
کتاب، محصول مطالعه در بوف کور اثر صادق هدايت است که تاکنون مورد نقد و بررسي بسياري از منتقدان ادبي قرار گرفته است. از جمله استاد ارجمند من دکتر پرويز ناتل خانلري در مصاحبه اي طولاني که درباره ادبيات معاصر با من داشت و بخش مربوط به هدايت و علوي آن در سال 1346 در مجله سپيد و سياه تهران به چاپ رسيد و هم اکنون نيز تمامي کتاب در دست انتشار است، نگاهي به بوف کور دارد که نگاه يک منتقد ادبي و دوست نزديک هدايت به او در اين کتاب است.
اما دکتر آجوداني کتاب را با نگاه ديگر خوانده است. او قهرمان بوف کور را يکسره يک ايراني ديده است. يک ايراني که با ارّه بي رحم تاريخ در يک لحظه تاريخي از ميان به دو نيم شده و بعد، از بد حادثه اين دو نيمه به هم چسبيده است. نه به مانند دوقلوهاي سيامي که از پشت يا سر يا کمر به هم مي چسبند بلکه آدم دو نيمه شده اي که نيمه زخمدار و ارّه شده اش خود را به نيمه سالم گذشته پيوند زده است.
در کتاب آجوداني قهرمان قصه بوف کور مرثيه خوان مرگ تمام قهرمانان تاريخ بلند پيشاني ملتي است که در وجود او زندگي مي کنند و او خود با اين زخم از پنجره اتاقش به قبرستان هايي مي نگرد که خود در آن به خاک سپرده شده است.
آجوداني بوف کور را نقطه اوج و تحول داستان سرايي و نثرنويسي هدايت از جهت بيان عواطف و احساسات مي داند و معتقد است که: "زبان تند، سطحي و شعاري که در پاره اي از نوشته هاي هدايت نقش آشکار دارد، سال ها پيش از نگارش توپ مرواريد در بوف کور از دست نهاده شده بود و به شيوه اي شگفت انگيز در ساختار نوعي ايهام، بيان مناسب خود را پيدا کرده بود. همين شيوه بيان مناسب است که باعث مي شود بوف کور از شعار زدگي و بيان شتاب زده و شعار گونه و فضا سازي ها و کاراکتر سازي هاي عجولانه و ساختگي نجات يابد. اين شيوه خاص ايهام نه تنها همه آن چه را که در متن[Text] وجود دارد به طور سمبليک به بيان در مي آورد بلکه بيانگر بسياري چيزهاست که در متن نيامده اما در پس متن[Subtext] و مضمون نهفته وجود دارد."[ص 99].
تشخيص آجوداني در ساخت و پرداخت و طراوت زبان بوف کور با قضاوت خانلري کاملاً همخواني دارد. آنجا که خانلري مي گويد: "کتاب به نحوي پرداخته شده که پس از خواندن چند صفحه اول خواننده خود، در عالم وهم و رويا، عالم مستي و افيون زدگي فرو مي رود و بلافاصله ذهن منطقي را از دست مي دهد و در همين جاست که بايد گفت بزرگ ترين موفقيت نصيب نويسنده شده است. زيرا منظور اوليه او اين است که خواننده بدون نظم و توالي منطقي کتاب را باز کند و باز نکته موفقيت آميزتر آن که تا آخر کتاب خواننده هم چنان دچار اين بهت و از هم گسيختگي ذهني است و اثر کتاب به حدي است که پس از پايان آن وقتي به خود مي آيد که کاملاً از وقايع کتاب فاصله گرفته و اگر بخواهد مجدداً همان حال را پيدا کند چاره اي جز مطالعۀ مجدد ندارد."[نقد بي غش ص 145]
اما آجوداني در خواندن کتاب آن طور که خانلري معتقد است از خود بي خود نمي شود. چرا؟ براي اين که او از لحظۀ آغاز يعني دست گرفتن کتاب با نيمه زخمي نويسنده که حسرت نيمه تاريخي او را مي خورد همراه است. به عبارت ديگر آجوداني به جاي يک قهرمان، دو قهرمان را در کتاب مي بيند. يکي آن قهرمان پس افکند سال هاي خوب دور و ديگري اين قهرمان خنزپنزري ميراث خوار تمدن غارت شده و شايد خود غارتگر آن تمدن.
آجوداني بوف کوري را به ما معرفي مي کند که در آن قهرمان انساني است از خود بيگانه و در جستجوي گمشده اي که خنزرپنزري نيست که زنش لکاته اي نيست که تنش و پاکي هاي آن را به دندان هاي زرد و چرک مرد خنزرپنزري نمي سپارد که آن ميراث دوست داشتني سال هاي گمشده يعني گلدان راغه را در دستمال کهنه کثيف نمي پيچد.
اگر تصور کنيم که هدايت به هنگام نوشتن بوف کور به نوعي غسل تعميد کرده اما به جاي رفتن به کليسا روانه آتشکده شده است درمي يابيم که آجوداني تا چه اندازه موفق شده است از نويسنده اي که اسلام را سرآغاز انحطاط ايران مي دانسته چهره يک ناسيوناليست را بيرون بکشد و ثابت کند که هدايت امتداد طبيعي فکر متفکران متجددي است که عقب ماندگي ايران سرفراز عصر باستان را محصول تسلط اعراب و فرهنگ عربي و اسلامي مي دانسته اند. او معتقد است:
"در اينجا هم خاطره عشق او به دختر اثيري، زن او يا "ايران" او يک بار ديگرمورد تجاوز پيرمرد خنزر پنزري قرار مي پيرد که هم چنان از دهانش آيه هاي عربي فرو مي ريزد. در حقيقت در روايت زمان "حال" شهر ري چه در بيرون خانه و چه در درون خانه، در تجاوز مرد خنزر پنزري است. هم گلدان راغه از آن اوست و هم خاطره عشق راوي. گويي همه معنويت و شکوه ايران قديم در قبرستان شهر ري، شهر اسلام زده به باد رفته است. چنين سرنوشتي جوهر تاريخي سياسي بزرگ را به نمايش مي گذارد. همه ايران را رجاله ها در محاصره گرفته اند. آميزش با عرب، نژاد ايراني و خون ايراني را فاسد کرده، هيچ چيز بر سر جاي خود نيست. آخرين بازمانده خاطره نژاد ايراني يعني راوي که کمي پيش به صداي بلند گفته بود"من در ميان رجاله ها يک نژاد مجهول و ناشناس شده بودم" دچار استحاله مي شود. او هم در مي يابد که همه آنچه که در گذشته و حال بر شهر ري رفته، بر او هم رفته است:"شکل پيرمرد قاري، شکل قصاب، شکل زنم، همه اينها را در خود ديدم".[ص 118-119]
از اينجاست که ارزش اين دو هماني را به صورت يک دوقلوي به هم چسبيده در کار آجوداني مشاهده مي کنيم. اين فکر که ما نژاد پاکيزه اي بوديم و حال نيمه اي از ما خنزرپنزري، لکاته، خودفروش، نعش کش و قصاب شده است در درون همه ما هست و هر چند گاه يک بار اين دو نيمه ناسازگار به هم در مي پيچند و سرانجام چون چاره اي جز همزيستي توامان دوقلوهاي به هم چسبيده ندارند با هم کنار مي آيند. فکر زيبايي که آجوداني از اين دوپارچگي بوف کوري بيرون کشيده است بديع است، تازه است و به قول خود او در پشت جلد کتاب "ساختار دو بني و دوپاره اي زمان در بوف کور بر اساس همان مفهوم دو بني سياسي و تاريخي از زمان شکل گرفته است. روايت اول بوف کور به گذشته باستاني و روايت دوم بوف کور به ايران اسلامي تعلق دارد. بين اين ساختار زمان در بوف کور و آن ساختار زمان در تاريخ انديشه سياسي در تجدد ايران گفتگويي روشن و آشکار در ميان است".
بر اين نکتۀ آجوداني من بايد اين تکمله را بيفزايم که اين گفتگو، گفتگويي از نوع گفتگوهاي تئاترAbsurd يونسکو و بکت است. که قهرمانان از ميان به دو نيمه شده هر کدام حرف خود را مي زنند. انسان ايراني به دو نيمه شده را ما در انقلاب اسلامي ديديم و شناختيم که متجدد بود، کراوات مي زد، ادوکلن لانون مصرف مي کرد، خانمش ميني ژوپ مي پوشيد، پسرش گرل فرند به خانه مي آورد و خودش معتقد بود که حکومت ظالم است و حکومت واقعي حکومت قسط و عدل الهي است. دکتر آجوداني بايد اضافه کند که ما با اين نيمه زخم خورده و خراش برداشته زندگي کرده ايم و شايد آن نيمه رويايي هم هرگز وجود نداشته است و گرنه ماني و مزدک را نمي کشتيم و يزدگرد را در آسياب نفله نمي کرديم.
کتاب دکتر آجوداني را بايد خواند نه از آن باب که به بوف کور و هدايت پرداخته است بلکه از اين باب که اين جزيره تک افتاده وظيفه اي درخور تحسين را انجام داده است، آينه اي پيش روي ما گرفته که نقش ما را راست به خود ما مي نماياند و شايد که اين نقش راست نمودن به جاي آن که مثل هميشه به آينه شکستن منجر شود به خود شکستن ما بينجامد.
لطفا مطلب زیر را از دکتر شاداب وجدی در مورد کتاب دکتر آجودانی مطالعه کنید. جالب است.
http://asre-nou.net/1386/farvardin/4/m-shadabe-vajdi.html
معرفی کتاب
-- بیژن رادمنش ، Apr 28, 2007 در ساعت 11:59 PM"هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم"،
نوشته دکتر ماشاء الله آجودانی
از دکتر شاداب وجدی
درباره "بوف کور" صادق هدایت بسیار نوشته اند و خوانده ایم (و خود "بوف کور" را هم). اما هربارنکته های مبهمی درباره این داستان در ذهن ما باقی مانده بود. البته تجزیه و تحلیل های مبتنی بر روانکاوی، از جمله نظریه های "گوستاو یونگ" در مورد خودآگاهی جمعی و رسیدن هدایت به همین درجه از آگاهی، روشنگر بعضی از نکات مربوط به ذهن نویسنده و بافت داستان بود. اما معمایی که در کلیّت داستان وجود داشت همچنان باقی بود و جوابگوی پرسشهایی که ذهن ما را مشغول می داشت نبود. من در اینجا ضمیر جمع به کار می برم زیرا با بسیاری دراین باره گفت و گو کرده ام که در این ارزیابی با من هم عقیده اند. اطمینان دارم که بسیاری از خوانندگان "بوف کور" در این لابیرنت معماگونه سرگردان مانده اند. شک نیست که یکی از ویژگی های یک رمان خوب آن است که تعبیرها و تفسیرهای گوناگون برانگیزد و خواننده را به وسواس و تفکر وادارد. "بوف کور" از این خصوصیت ویژه برخوردار است و تفسیرهای گوناگونی که از این رمان سمبولیک شده است ارزش ادبی آن را نشان می دهد. در آینده نیز شاید با تعابیر جدیدی روبرو شویم.
"هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم" نوشته دکتر ماشاءالله آجودانی برای نخستین بار روشنگر بسیاری از نکات مبهمی است که خوانندگان "بوف کور" با آنها روبرو بوده اند و گشاینده کلاف سردرگم این رمان. آجودانی معمای داستان "بوف کور" را با توسل به آثار دیگر صادق هدایت مانند "پروین دختر ساسانی"، "اصفهان نصف جهان"، "طلب آمرزش"، "علویّه خانم"، و "البعثه الاسلامیه الی بلاد الافرنجیه" می گشاید. در این آثار نفرت شدید صادق هدایت نسبت به دین و مذهب و نژاد سامی و تمایلات شدید ناسیونالیستی او را می توان دید. ضدیت هدایت با آیین و فرهنگ عرب، که به زعم او فرهنگی است جاهلی و برخاسته از طبیعت خشن صحرا، و عشق هدایت به فرهنگ ایران باستان در آثار او تجلی فراوان دارد. علاوه براین، آجودانی "بوف کور" را در متن تاریخی و فرهنگی زمان هدایت بررسی می کند و نه جدا از آن. نویسنده جریانهای فکری زمان انقلاب مشروطیت یعنی پنج سال پس از تولد هدایت را پیش روی خواننده می گذارد و ضمن آن که نشان می دهد که چگونه انقلاب مشروطیت همانند یک فرد دوشخصیتی بلاتکلیف می ماند و راه به جایی نمی برد به نظم و نثر زمان انقلاب مشروطیت استناد می کند تا نشان دهد که هدایت در نفرتش از اعراب و ستایشش از ایران باستان تنها نبوده است. آجودانی از جمله به عارف و عشقی دو شاعر دوران مشروطیت اشاره می کند و می نویسد: "عارف مانند بسیاری از ناسیونالسیتهای آن دوره نژادپرست، ضد عرب، ضد ترک، و لامذهب اما شیفته دین و آیین زرتشتی بود. او که مانند بسیاری از ناسیونالیستهای آن دوره خانه داریوش را مالامال از روضه خوان و سیّد و رمّال می دید همه بدبختی های کشور ساسان را در حمله عرب می دانست و می گفت: تا که شد پای عرب باز به ایران آن روز / خبر خرّمی از کشور ساسان نرسید". آجودانی همچنین درباره عشقی می نویسد که او نیز شیفته ایران باستان و دین و آیین زرتشت بود و همچون عارف ضدّ عرب و بی دین. نویسنده منظومه "رستاخیز شهریاران" را مثال می آورد که مقایسه ای از عظمت ایران باستان با ذلت و خواری ایران در عصر شاعر است. نویسنده از آقاخان کرمانی نقل می کند که می نویسد: "خو و خصلت و روش و طبیعت عرب که به اسم دین اسلام و ضرب شمشیر آن مردم کالانعام در فطرت ایرانیان راسخ و ریشه دار شده چقدر خرابی به ملت ایران رسانیده است".
در این زمینه است که آجودانی "بوف کور" را تفسیر می کند. راوی کتاب "بوف کور" که دختر اثیری را عاشقانه دوست می دارد از چشمهای او تصویری می آفریند و آنرا در جعبه ای برای خود پنهان می کند. آجودانی دختر اثیری را به صورت استعاره ای برای ایران پیش از اسلام می بیند و می نویسد که حتی افعالی که در روایت اول "بوف کور" به کار گرفته شده است بیشتر به صیغه ماضی است و افعالی که در روایت دوم می بینیم بیشتر به صورت زمان حال است، زمان حالی که از 1400 سال پیش یعنی از زمان حمله اعراب به ایران آغاز شده است. راوی دختر اثیری را تکه تکه و سپس دفن می کند تا خاطره عشق پرحسرت خود را به خاک بسپارد. اما تلاش او بیهوده است زیرا این بار کوزه راغه که یارگار شهر ری و استعاره ای است برای گذشته باستانی ایران و نقاشی آن درست مانند تصویر دختر اثیری است روی سینه راوی سنگینی می کند، همانگونه که پیکر بی جان دختر اثیری.
در روایت اول قبرکن گلدان راغه را به راوی می دهد و در روایت دوم گلدان راغه در اختیار پیرمرد خنزر پنزری است که با دندانهای زرد و افتاده اش قرآن می خواند و پشت پیشانی کوتاه او افکار احمقانه ای مثل علف هرزه روییده است و فضای شهر آنگونه که هدایت ترسیم کرده است قبرستانی است که آدمهای زنده اش یا پیرمرد خنزر پنزری اند یا قصابند که بسم الله می گویند و گوشتها را می برند. در روایت دوم "بوف کور" دختر اثیری به لکاته ای بدل می شود که عشق و شهوتش را نثار رجاله ها می کند. می خوانیم: "در اینجا هم خاطره عشق او به دختر اثیری، زن او یا "ایران" او، یک بار دیگر مورد تجاوز پیرمرد خنزر پنزری قرار می گیرد که همچنان از دهانش آیه های عربی فرو می ریزد. در حقیقت در روایت زمان حال، شهر ری، چه در بیرون خانه و چه در درون خانه، در تجاوز پیرمرد خنزر پنزری است. هم گلدان راغه از آن اوست و هم خاطره عشق راوی. گویی همه معنویت و شکوه ایران قدیم در قبرستان شهر ری، شهری اسلام زده، به باد رفته است". در "بوف کور" خوانده ایم که راوی می خواهد گلدان راغه را از پیرمرد خنزر پنزری بگیرد و پیرمرد در پشت مه ناپدید می شود. نویسنده کتاب این صحنه را این گونه تفسیر می کند: "بدین ترتیب راوی بوف کور در زمان حال، در ایران اسلامی شده، ایرانی که از 1400 سال پیش تا کنون استمرار دارد، همچنان نگران گلدان راغه است که یادگار شهر قدیم ری، یادگار عشق او، و یادگار شکوه و عظمت باستانی است و در دستهای متجاوز پیرمرد خنزر پنزری قرآن خوانی از نظر او محو می شود، گویی راوی بوف کور همچون هدایت امیدی به آینده، امیدی به احیاء گذشته پرشکوه، و امیدی به بازیابی کوزه راغه ندارد و خاطره مرگبار آن عشق پرشکوه به گذشته چون زن مرده ای هم بر سینه هدایت و هم بر سینه راوی بوف کور سنگینی می کند".
در صد و سی صفحه آخر کتاب پیوستهایی درباره "توپ مروارید" و بخشهایی از "صد خطا به" میرزا آقاخان کرمانی آمده است. با آوردن آنها نویسنده بار دیگر نشان می دهد و تاکید می کند که صادق هدایت در تاسف خود برای از دست رفتن شکوه و عظمت تاریخ باستان ایران و نفرتش از فرهنگ عرب تنها نبوده است و متفکران دیگر زمان او هم در این احساس با او شریک بوده اند. نکته در خور توجه آن است که دکتر آجودانی بر تفسیرهایی که بر مبنای روانکاوی از بوف کور شده است خط بطلان نمی کشد و آگاه است که هر پدیده انسانی یا اجتماعی همواره نتیجه مجموع عوامل است و نه تنها یک عامل. می نویسد: "یاس هدایت اگرچه می تواند متاثر از عوامل روانی و اجتماعی متعددی شمرده شود، بطور اساسی ریشه در نگرش ناسیونالیستی او دارد". علاوه بر این، اهمیت کتاب "هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم" در آن است که نتیجه گیری های آن از یک سو بر مبنای زمینه تاریخی- فرهنگی زمان هدایت قرار دارد و از سوی دیگر بر مبنای سایر آثار هدایت. این شالوده محکم است که تفسیر آجودانی از "بوف کور" را منطقی و استوار می سازد. در پایان نویسنده به این نکته اشاره می کند که در کتاب حاضر وارد جهان پیچیده "فردیت" راوی "بوف کور" و رابطه پیچیده آن با سایر شخصیتهای داستان نشده است و می نویسد: "تفسیرم را درباره این جهان پیچیده فردیت راوی "بوف کور" و روابط پیچیده اش با دیگران در فرصتی مناسب – در چهارچوب همان مفهوم پیوسته معنادار – منتشر خواهم کرد". بدین ترتیب باید با اشتیاق در انتظار روشنگری بیشتری درباره داستان "بوف کور" باشیم.
آقایان پاچه خواری هم دیگر حدی دارد. اگر بحث تقدم و تاخر است که این آقای کهن از آن یاد می کند و حالا پیراهن عثمان شده است، باز هم حق با دکتر مقدادی است که اولین مقاله شان در این رابطه به سال 1357 بر می گردد. بهتر بود آقای کهن که با این تبحر در این مقاله ی به ظاهر علمی شان درباره ی تاریخ نوشته شدن مقاله ی آقای آجودانی قلم زده اند، کمی هم عقب تر می رفتند و مجله های سخن منتشر شده در سال 57 (یادم نیست کدام شماره اش بود) را ورق می زدند تا دیگر این چنین تند و بی پروا به بقیه تهمت نزنند. من دکتر مقدادی را از روی مقاله هایش می شناسم و در هیچ کدام از آن مقاله ها هم ندیده ام که بخواهد حرف کسی را بدزدد و به اسم خودش چاپ کند. حالا به نظرتان منطقی است که کسی که به گواهی عکسش سالیان درازی را سپری کرده پس از عمری قلم زدن در حیطه ی نقد ادبی بیاید و مطلب آقای آجودانی را بدزدد؟
-- بدون نام ، May 10, 2007 در ساعت 11:59 PMدکتر بهرام مقدادی از گرته برداری و سرقت ادبی مبراست. ایشان یکی از برجسته ترین اساتید ادبیات انگلیسی ایران هستند. ایشان استاد وارسته ای هستند که سابقه 38 سال تدریس در دانشگاه تهران دارند. ایشان فارغ التحصیل دانشگاه کلمبیا واقع در نیویورک هستند. وارد شدن به این دانشگاه نبوغ خاصی می طلبد. دامنه تحقیقات ایشان گسترده است. همه ی دانشجویان واقعی ادبیات انگلیسی برای ایشان احترام ویژه ای قائلند. اگر دو کتاب زیر که 8 سال پیش منتشر شد- و مطمئنا قبل از ده سال پیش نوشته شده- را مطالعه کنید شاید به نظر منصفانه تری برسید چرا که ایشان بحث بوف کور و روایت اضمحلال ایران را هشت سال پیش منتشر کرده اند.
-- Javad Zanguei ، Jul 31, 2007 در ساعت 11:59 PMمقدادی، بهرام. کیمیای سخن: پانزده گفتار دربارة ادبیات ایران و جهان. تهران: هاشمی، 1378.
------------ . هدایت و سپهری. تهران: انتشارات هاشمی، 1378.
متهم کردن ایشان به گرته برداری و سرقت ادبی برابر است با متهم کردن تمامی اساتید ادبیات انگلیسی به
گرته برداری و سرقت ادبی.
جواد زنگوئی. دانشگاه بیرجند. گروه زبان انگلیسی.
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن/ با مردم بی درد ندانی که چه دردیست (استاد مهرداد اوستا)
-- هامون ، Sep 20, 2007 در ساعت 11:59 PMمقدادی بزرگوار، نور چشمی هر آدم کتاب خوانده ایست... حال آنکه جناب مستطاب آجودانی اشتهار به هر چه که داشته باشند، یقینا به نقادی - آن هم از نوع ادبی اش - شهره نبوده و نیستند و نخواهند بود.