رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۸ فروردین ۱۳۸۶
ماجراهای ناکجاآبادی‌های سرزمین ژرمن - بخش سوم

حکایت اندر سمینار زنان

نوشین شاهرخی

برای شنیدن فایل صوتی «اینجا» را کلیک کنید.

ناکجابوف تصمیم گرفت که با زنان ناکجاآبادی شهر راهی برلن شود تا در سمینار زنان شرکت کند. با خودش فکر کرد: "یکی دوساعتی می‌روم سمینار و خودی نشون می‌دم، بعدش هم با ناکجااِمانس و ناکجافلفلی می‌زنم بیرون. از این سمینارها چیزی درنمیاد. توی راه هم که آواز می‌خونیم، شب‌ها هم که تا صبح جوک می‌گیم و پشت شوهرهامون حرف می‌زنیم. پس خوش می‌گذره."

توی راه که ناکجاآبادی‌ها با صدای بلند آوازهای آبادشهری می‌خواندند و البته روی میزهای کوچک قطار ضرب می‌گرفتند، ژرمن‌ها اغلب با لبخندی کنجکاو نگاهشان می‌کردند و خوب دو راه بیشتر نداشتند. یکی آنکه تحمل کنند و یا بار و بندیل‌شان را بردارند بروند جای دیگری بنشینند. گاهی هم پیش می‌آمد که شهروندان سر صحبت را با این زنان مسافر بیگانه باز می‌کردند. آخر هیچ انتظار نداشتند که این زنان مومشکی شرقی که همیشه توی تلویزیون آه و ناله و چادرشون نمایش داده می‌شه، اینطوری بزنند و بخونند و غش‌غش بخندند.

خانم ژرمنی که روبروی ناکجااِمانس نشسته بود، سر صحبت را در رابطه با مشکلات زنان شرقی با او باز کرد. ناکجااِمانس هم که خیلی فمینیست بود و هست و خواهد بود، با همان زبان دست‌وپا شکسته آنچنان باهیجان و شور حرف می‌زد که ناکجابوف همه‌اش می‌ترسید که انگشت ناکجااِمانس به نوک بینی ژرمن بخورد. البته این وسط ناکجافلفلی وسط حرف ناکجااِمانس می‌پرید و بعضی از جملات خیلی ناجورش را کمی جور می‌کرد. اما بحث به پرده که رسید، دیگر ناکجافلفلی هم نتوانست جمله‌ی ناکجااِمانس را از دست‌انداز نجات دهد، چراکه از خنده دلش را گرفت و آب از چشم و زیر دامنش بیرون زد و دوید به سوی توالت.

ناکجااِمانس هم برای آنکه حرف‌هایش را بهتر بفهماند، حالا مشکل اساسی، یعنی پرده را با جملات دیگری بیان می‌کرد که البته کار را بدتر کرد. ژرمن با شگفتی ‌پرسید: "اما پرده‌ی پنجره چه ربطی به مسائل زنان دارد؟ منظورت اینه که زنان را پشت در و پنجره قایم می‌کنند؟ یا با پارچه‌ی پرده‌مانندی می‌پوشانند؟ اوه، چه وحشت‌ناک! اسمش چی بود؟ آهان، چادر!"

ناکجااِمانس به جای آنکه واژه‌ی پرده را برای ژرمن توضیح دهد، همه‌اش شعار می‌داد که: "مشکل اساسی فرهنگ ما پرده است و هیچ زنی نباید پرده داشته باشد تا این مشکل از اساس حل شود."

ژرمن گویی که ناگهان متوجه چیزی شده باشد با خوشحالی گفت: "حالا متوجه شدم! من یه همسایه‌ی آبادشهری دارم که چند ماهه به آپارمان کناردستی ما اسباب‌کشی کرده، اما هنوز پنجره‌اش بدون پرده است. حالا فهمیدم که او عمداً پرده‌ای به اتاق‌هایش آویزان نکرده. پس او هم فمینیست هست و فمینیست‌های آبادشهری برای مبارزه با چادر و محدودیت زنان در خانه، به پنجره‌هایشان پرده نمی‌زنند."

ناکجااِمانس اما خودش را از تک و تا نمی‌انداخت و حال می‌کوشید تا مفهوم پرده را برای ژرمن بهتر توضیح دهد. وقتی ناکجافلفلی با دامن خیس از توالت برگشت، ژرمن بار و بندیلش را برداشته بود تا پیاده شود و لبخندی از شگفتی و کشف راز همسایه بر چهره داشت. هنوز خداحافظی نکرده بود که ناکجافلفلی از ناکجابوف پرسید: "بالاخره فهمید که منظور ناکجااِمانس از پرده چی بود؟" ناکجابوف رو به ناکجااِمانس کرد و با عصبانیت گفت: "من چه می‌دونم. از ناکجااِمانس بپرس که آبروی هر چی ناکجاآبادی فمینیست را برد." خانم ژرمن دست هر سه ناکجاآبادی‌ها را به گرمی فشرد و گفت: "مرسی از اینکه مرا در این زمینه روشن کردید. می‌دونید من روزنامه‌نگارم و در اولین فرصت یه مقاله درباره‌ی خانه‌های بی‌پرده‌ی آبادشهری‌ها و دلایل جالب آن خواهم نوشت."

لینک مطلب پیشین: حکایت اندر مصاحبه‌ی تلویزیونی ناکجابوف

نظرهای خوانندگان

اين برنامه خيلي لوس است

-- Noushine ، Mar 28, 2007 در ساعت 01:42 PM