خانه > پرسه در متن > پرسه در متن > من و شما هم ولگا هستيم | |||
من و شما هم ولگا هستيممجتبی پورمحسنبعضيها نويسندهي خوبي هستند، اما آدم خوبي نيستند. بعضيها آدم خيلي خوبي هستند اما داستانهايشان چنگي به دل نميزند. فرخنده آقايي اما هم نويسندهي خوبي است و هم اكثر كساني كه با او در ارتباط هستند تاكيد ميكنند كه آقايي، آدم خيلي خوبي هم هست. اين نويسندهي ۵۰ ساله كه تا به حال شش كتاب از او منتشر شده هميشه از حرف و حديثهاي رايج در محافل دور بوده است. امسال دومين رمان فرخنده آقايي با نام “از شيطان آموخت و سوزاند” برندهي جايزهي منتقدين مطبوعات شد. او در سال ۷۲ نيز با مجموعه داستان “راز كوچك” برندهي قلم زرين جايزهي گردون شد.آقايي در رمان “از شيطان آموخت و سوزاند” زندگي يك زن بيخانمان به نام “ولگا” را روايت ميكند. با اين نويسنده دربارهي رمانش گفتوگو كردهايم.
خانم آقایی با تشکر از اینکه وقتتان را در اختیار رادیو زمانه قرار دادید، اولين سوال من درباره شخصيت اصلي كتاب، ولگا است. اين شخصيت چطور شكل گرفت؟ من در سال ۷۶ كه داستان يك زن، يك عشق چاپ شد داستاني به نام ولگا داشتم كه داستان كوتاهي بود راجع به يك زن بيخانمان. بعدها اين داستان را به شكل بلند نوشتم كه نتيجهي آن از شيطان آموخت و سوزاند، شد. من موقع خواندن اين كتاب به عنوان يك مخاطب همراه ولگا خيلي زجر كشيدم و فكر ميكردم نويسنده موقع خلق قصهي كتاب تا چه اندازه با ولگا همذات پنداري ميكرده، کمی دربارهي روزهايي كه اين داستان را خلق ميكرديد صحبت كنيد. جمعآوري مطالب اين كتاب حدود ۷-۸ سال طول كشيد. به همين خاطر ميتوانم بگويم كه كتابي نبوده كه يكباره نوشته شده باشد. جمعآوري اطلاعات و مصاحبههاي مربوط ،و ديدن مكانهاي مرتبط، نوشتن و بازنويسيهاي مجدد و بارها و بارها نوشتن آن باعث شد كه سرانجام از حدود ۲۰۰۰ صفحه مطلب، به اين ۳۵۰ صفحه رسيده است. نميتوانم بگويم كه از نوشتن آن لذت بردم يا رنج كشيدم ولي ميتوانم بگويم براي من هم تجربهي سنگيني بود. اين كتاب از ابتدا همين فرم را داشت و به شكل یادداشت های روزانهي ولگا بود؟ در شكل داستان كوتاهش كه به شكل سوم شخص نوشته شده بود. ولي بعد از اينكه من شكلهاي مختلف راوي را امتحان كردم به نظرم رسيد كه چون در ادبيات داستاني ما چندان از به عنوان يادداشت روزانه استفاده نشده است از این شیوه استفاده کنم و فكر هم ميكنم اين اولين كتاب داستاني است که به شكل يادداشت روزانه چاپ شده است. براي خودم يك تجربهي تازه بود. خانم آقايي، اين همه رنج را كه در زندگي ولگا هست از كجا آورديد؟ اگر اين رنج را اين اندازه احساس كرديد، پس كتابي مثل كوري كه همهي رنجهاي بشري را در خود دارد چقدر توانسته باعث رنج شما شود. از آنجا كه رنجهايي كه در كتاب از شيطان آموخت، رنجهايي انفرادي هستند شايد كمتر از خيلي از كتابهاي ديگر رنج آور باشد. همانطور كه در ابتداي كتاب ميخوانيم ولگا مدتي در مراكز رواني بستري بوده است. به همين خاطر خواننده احساس ميكند شايد تعريفهاي ولگا از گذشتهاش بيشتر خاليبندي است. در مورد اينكه آيا حرفهاي ولگا مبتني بر حقيقت است يا نه، بايد بگويم كه به هر حال ولگا در اين روايت كمي روان نژند است و ميتواند برخي مسايل را بزرگتر يا كوچكتر از آنچه كه هست به تصوير بكشد، پس الزاما هرچه ميگويد عين واقعيت نيست. اگرچه در حال يادداشت كردن روزانه است. آدم در نوشتن خاطرات هم برداشتهاي شخصياش را داخل ميكند. اطرافيان ولگا آدمهاي بدي هستند يا بهتر است بگوييم به ولگا بيتوجه هستند. چيزي كه خيلي برجسته است نقش منفي زنهاي اطراف ولگا است كه خيلي به او ظلم ميكنند و او را آزار ميدهند. معمولا زنهاي نويسنده نگاه خيلي مظلومگرايانهاي به هم جنسهاي خود دارند. ولي به نظر من نگاه شما خيلي مثبت يا مظلومگرايانه نبوده و حتي به نظر ميرسد در داستانهایتان به بيان وجوه منفي زنها پرداختهايد. دربارهي زنهاي اطراف ولگا بايد بگويم من موضوع را به اين شكل نميبينم. در واقع در هيچيك از داستانهاي من، زن موجود ستمديده يا ستمگري نيست. او انساني است كه من روايتش ميكنم و به لحاظ زن بودنش در داستان من حايز هيچ امتيازي نيست، همانطور كه مردهاي داستانم صرفا به خاطر مرد بودنشان نقاط ضعف ندارند. وقتي دارم روايتي را مينويسم، يك مرد يا يك زن يا يك كودك براي من شخصيتهايي هستند كه در ابعاد مختلف به چالش كشيده ميشوند. طبعا يك زن ميتواند ظالم باشد، همانطور كه يك مرد هم ميتواند مظلوم باشد. يعني الگوي خاصي را رعايت نميكنم. يعني نميپذيريد كه در “از شيطان آموخت و سوزاند” زنها بيشتر از مردها بد نشان داده شدهاند. بحث بد و خوب نيست. در اين داستان من از وجه بد يا خوب به آدمها نزديك نشدهام. يعني هيچكدام از آدمها را به اين ديد نديدهام. ولگا در يكي از يادداشتهايش ميگويد: «من در سال گذشته اصلا غذا نخوردهام». يعني بدبختي تا اين حد در جامعهي ما وجود دارد؟ اين وجه اغراقگويي در مكالمات روزمرهي ما هم هست. مثلا ميگويم سه روز است غذا نخوردهام ولي در واقع يك چيزهايي خوردهام. وليكن من فكر ميكنم از نظر تغذيه مواد غذايي كه خيلي از افراد استفاده ميكنند چندان كامل و مناسب نيست. انواع پوكي استخوان و شكستگيها و ... كه در كودكان و به ويژه زنان ميبينيم ناشي از تغذيه نادرست است. البته اين صحبتها كاملا فرعي هستند. در مجموع طبقهي متوسط آنطور كه من ميبينم تغذيه مناسبي ندارند و حداقل استانداردها رعايت نميشود. اينهمه بيتوجهي به ولگا به نظر شما اغراق شده نيست؟ بله، بيتوجهي ميتواند اغراق شده باشد، وليكن كافي است من يا شما يا هر آدم ديگري دو چيز را از دست بدهد. يكي حمايت خانواده و دوم شغلش را. فكر ميكنم آينده اين دسته آدمها همين خواهد بود: بيخانمان در كنار خيابان. فكر ميكنم اينها واقعيت اجتماع است. مقدار زيادي از بيتوجهي اطرافيان به اين برميگردد كه شخص، حمايت خانواده يا درآمد نداشته باشد. توجه، از علاقه و وابستگي ميآيد. شما فكر كنيد اگر به دوستتان توجه داريد و او هر روز از شما پول بخواهد آيا اين توجه همچنان ادامه پيدا ميكند يا قطع ميشود؟ من فكر ميكنم اين است كه اين توجه قطع ميشود. شخصيت ولگا در عين اينكه پولي براي غذا خوردن ندارد، به دنبال حضور در كلاس زبان فرانسه و يادگيري موسيقي و ... است. به نظر شما توجه او به اين مسايل نشان از چه دارد؟ اگر شما فكر ميكنيد اين يك ارتباط اغراق شده است، بايد بگويم كه بخشي از اهل فرهنگ ما هستند كه شايد به لحاظ مالي زندگيهاي حداقلي دارند ولي زمان زيادي براي كار فرهنگي و هنري ميگذارند. شايد از نظر عقلاني درست نباشد ولي خيلي از دوستان ما اين كار را ميكنند. يعني با شكم گرسنه كتاب ميخوانند و مينويسند. من از شما سوال ميكنم: آيا اين مساله به نظر شما در جامعهي روشنفكري ما استثناست؟ يعني كسي عجيب است كه درآمد كافي و حداقلهاي زندگي را ندارد و اوقات زيادي را براي كارهاي فرهنگي اختصاص ميدهد؟ عملا بخشي از اهل قلم ما به همين شكل زندگي ميكند. ولي ولگا، روشنفكر به نظر نميرسد. مسلما ولگا روشنفكر نيست و اهل قلم هم نيست. ولي من ميخواهم بگويم گرايش همه آدمها و حتي آدمهاي معمولي به يك تفكر عالي و تعالي هست و اين تعالي را در كتاب خواندن، شركت در كنسرت و چيزهايي ميبينند كه ولگا هم به دنبال آنهاست. حضور ولگا در يك كتابخانه و ارتباط او با فرهنگسراها، يك وجه كنايه آميز نسبت به آدمهاي اهل كتابي كه با او در ارتباط هستند دارد يا نه؟ اتفاقا بر عكس. من مايل بودم از مكانهاي فرهنگي و كتابخانههايي كه به شكل شبانه روزي در اختيار افرادي كه ميخواهند مراجعه كنند هست، تقدير شود. اكثر اطرافيان ولگا در كتابخانه براي كنكور درس ميخواندند و او استثنائا در آن جا زندگي ميكرد. فكر ميكنم سپردن ولگا به مراكز رواني و نحوهي برخورد اين مراكز با ولگا چندان عاقلانه نيست. ما بايد ببينيم چقدر از اين يادداشتهاي ولگا زاييدهي تخیل او است و چقدر از آنها واقعي هستند. من مبحث واقعيت را در اينجا ندارم چون اگر ميخواستم مراكز رواني را مطرح بكنم بايد پژوهش بدوي و جداگانه انجام ميدادم. من فكر ميكنم عادت داريم كسي را که در نرم زندگي ما، زندگي نميكند آدم غير عادي و رواني بدانيم. يكسري آدمها مثل ما زندگي ميكنند پس خوب هستند. يكسري مثل ما زندگي نميكنند پس غير عادي هستند. انتخاب اول شخص، فكر ميكنم در اين زمينه به شما به عنوان نويسنده كمك كرده است تا خيلي از مسايل مطروحه در كتاب را به تخيل او نسبت دهيد. در هر داستاني اين وجه هست. به ويژه براي شخصي كه رواننژند است و مادرش هم چنين سابقهاي داشته است.من نميخواهم روايت را توجیه کنم. ولي فكر نميكنم درست باشد كه بخواهيم كه آن را به شكل يك سند تاريخي ببينم. به نظر ميرسد اين كتاب به نوعي تصويرگر فضاي تهران و یا حتي فضاي ايران امروز است. آيا شما چنين قصدي داشتيد؟ قصد خاصي در مورد مكانها نداشتم، ولي از اين لحاظ كه ولگا بيخانمان است و در طول داستان براي پيدا كردن جاي خواب در خانهها و فضاهاي مختلفي در رفت و آمد است، عملا با يك تعداد از خانوادههاي ايراني تماس برقرار ميكند. من قصد خاصي نداشتم ولي عملا اين اتفاق افتاده است و به نوعي زندگيهاي مختلف را در اين رمان ميشود ديد. نكتهي عجيبي كه به نظر ميرسد دوري ولگا از عشق است. اين آدم كه به همه چيز فكر ميكند چه طور اصلا به عشق نميپردازد؟ به نظر من ولگا عاقل است. او به فكر اين است كه اول نانش را تامين كند و تهيه مايحتاج اوليه زندگي برايش در اولويت قرار دارد. يك ضربالمثلي ما داريم كه ميگويد: “گرسنگي نكشيدي كه عاشقي از يادت برود”. فكر ميكنم ولگا مصداق اين ضرب المثل است. تصورش را بكنيد اين آدم آنقدر در مضيقه است كه حتا حاضر مي شود پسرش نزد پدرش باشد، چون آنجا امنتر است. پس اين آدم آنقدر هم غم نان دارد كه به عشق فكر نكند. خانم آقايي نويسندهي شناخته شدهاي مثل شما چرا هميشه كتابهايش را با سرمايه شخصياش منتشر ميكند؟ (ميخندد) شايد چون آنقدر عجولم، حوصله ندارم در صف ناشرين قرار بگيرم. البته قرار است چاپ دوم كتاب “از شيطان آموخت و سوزاند” را نشر ققنوس منتشر كند. تا ببينيم چه پيش ميآيد. و ديگر اينكه آيا هنوز هم در زندگي روزمرهتان به “ولگا” فكر ميكنيد؟ ولگا من هستم. ولگا شما هستيد. ولگا فقط يك شخصيت داستاني نيست. همهي ما اگر حمايت خانواده را نداشته باشيم و شغل هم نداشته باشيم مجبوريم توي پاركها بخوابيم. ------------------------- |
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
از دست ندهید | ||||
نگاهی به رمان «سپیدهدم ایرانی» |
گزارش يك زندگى: روی قبرم ویسکی بپاشید |
تهران: يک ايستگاه تا جهنم |
روانشناسی رفتارهای جنسی |
مسیحیان روز رستاخیز چه گوش میدهند؟ |