رادیو زمانه

تاریخ انتشار: ۵ اسفند ۱۳۸۵
‌نگاهی‌ به‌ سه‌ مجموعه‌ داستان‌ از علی‌ اشرف ‌‌درويشيان‌

‌روزگار سپری‌شده‌ داستان‌های‌ سال‌خورده‌

‌مجتبی‌ پورمحسن‌

نشر چشمه‌ اخيرا سه‌ مجموعه‌ داستان‌ “از اين‌ ولايت”، “فصل‌ نان” و “همراه‌ آهنگ‌هاي‌ بابام” نوشته‌ي‌ علي‌ اشرف‌ درويشيان‌ را تجديد چاپ‌ كرده‌‌است. اين‌ سه‌ كتاب‌ اولين‌‌بار در سال‌ ۱۳۵۶ منتشر شده‌اند و چاپ‌ اخير نشر چشمه‌ در واقع‌ باز نشر پانزدهم‌ دو كتاب‌ و چاپ‌ بيست‌ و پنجم‌ يك‌ كتاب‌ ديگر است. به‌ بهانه‌ي‌ چاپ‌ مجدد اين‌ سه‌ مجموعه‌ نگاهي‌ دارم‌ به‌ جهان‌ داستاني‌ علي‌ اشرف‌ درويشيان‌ در اين‌ سه‌ مجموعه.


علی‌ اشرف ‌‌درويشيان‌

هستی‌شناسي: جبر تاريخی‌
نويسنده‌ در هر سه‌ مجموعه‌ داستان‌ “از اين‌ ولايت”، “فصل‌ نان” و “همراه‌ آهنگ‌های‌ بابام” جهان‌ داستاني‌ مشتركي‌ دارد. اگر توالي‌هاي‌ برخي‌ شخصيت‌ها در داستان‌هاي‌ مختلف‌ سه‌ مجموعه‌ را به‌ پاي‌ يك‌پارچه‌ بودن‌ داستان‌ها بگذاريم، دغدغه‌ي‌ مشترك‌ تمام‌ كاراكترها را نمي‌توان‌ با اين‌ شگرد توجيه‌ كرد. اكثر شخصيت‌هاي‌ سه‌ كتاب‌ صرفا دغدغه‌ي‌ نان‌ دارند. مهم‌ نيست‌ كه‌ آنها اكبر هستند يا اصغر يا پدر اصغر و اكبر؛ جهان‌ داستاني‌ درويشيان‌ صرفا با متمركز شدن‌ روي‌ “غم‌ نان” شكل‌ مي‌گيرد. در واقع‌ شخصيت‌ اصلي‌ تمام‌ داستانهاي‌ كتاب‌ “نان” (در مفهوم‌ مجازي‌اش) است.

هستي‌شناسي‌ داستان‌هاي‌ كوتاه‌ درويشيان‌ مبتني‌ بر چپ‌گرايي‌ و باور به‌ جبر تاريخي‌ است. در داستان‌هاي‌ كتاب‌ شخصيت‌هاي‌ اصلي، غالبا افرادي‌ هستند كه‌ سرنوشتشان‌ تحت‌ تاثير نيروهاي‌ اقتصادي‌ و اجتماعي‌ خارج‌ از اراده‌ي‌ خود قرار مي‌گيرد. براي‌ مثال‌ در داستان‌ “همراه‌ آهنگ‌هاي‌ بابام” راوي‌ داستان‌ و پدرش‌ انواع‌ و اقسام‌ مشقت‌ها را متحمل‌ مي‌شوند و نهايتا براي‌ به‌ دست‌ آوردن‌ يك‌ لقمه‌ “نان” آواره‌ خيابان‌ها مي‌شوند.

در داستان‌ “هتاو” از مجموعه‌ “از اين‌ ولايت”، پدر فرزندش‌ را به‌ خانه‌ي‌ بخت‌ مي‌فرستد تا از زير بار قرض‌ رهايي‌ يابد. نويسنده‌ در اين‌ داستان‌ علاوه‌ بر دغدغه‌ي‌ “نان” نيم‌نگاهي‌ هم‌ به‌ مصایب‌ سنت‌ دارد. تمام‌ داستانهاي‌ مجموعه‌ي‌ “فصل‌ نان” كه‌ هستي‌‌شناسي‌ سر راست، واضح‌ و ثابتي‌ دارند چند شخصيت، دو برادر، يك‌ پسر بچه‌ يا يك‌ مرد به‌ هر دري‌ مي‌زنند تا به‌ “نان” برسند. اگر هم‌ در داستاني‌ مثل‌ “عشق‌ و كاه‌گل” شخصيت‌ اصلي‌ داستان‌ هواي‌ عاشقي‌ به‌ سرش‌ بزند انجامش‌ همان‌ مي‌شود كه‌ معشوق‌ نامه‌ عاشق‌ را توي‌ صورتش‌ پرت‌ كند و با خشم‌ بگويد: “بي‌پدر و مادر بي‌تربيت، عمله”.


تصویر روی جلد کتاب از اين‌ ولايت

در برخي‌ داستانها هم‌ هستي‌‌شناسي‌ نويسنده‌ تا حد شعارهاي‌ معمول‌ سياسي‌ فروكاسته‌ مي‌شود. در داستان‌ “ندارد” از مجموعه‌ي‌ “از اين‌ ولايت”، ابتدا نياز علي‌ شخصيتي‌ كه‌ مريض‌ است‌ از روزنامه‌ي‌ روي‌ پنجره‌ مي‌خواند: “كت‌ دويست‌ و پنجاه‌ هزار توماني‌ در تهران‌ حراج‌ شد”. در پايان‌ داستان،‌ وقتي‌ نياز علي‌ به‌ خاطر فقر و مريضي‌ مي‌ميرد معلم‌ از روزنامه‌ي‌ روي‌ پنجره‌ مي‌خواند: “بهداشت‌ براي‌ همه”. كل‌ داستان‌ صرفا براي‌ اين‌ نوشته‌ شده‌ كه‌ بي‌عدالتي‌ در شكل‌ شعاري‌ و نخ‌ نما شده‌اش‌ بيان‌ شود. عين‌ همين‌ اتفاق‌ در داستان‌ بعدي‌ كتاب‌ يعني‌ “سه‌ خم‌ خسروي” تكرار مي‌شود. پيرمرد مي‌رود به‌ كلانتري‌ و از پاسبانهاي‌ آنجا مي‌خواهد بروند به‌ خانه‌اش‌ چرا كه‌ او سه‌ تا خم‌ خسروي‌ كشف‌ كرده‌ است. اما وقتي‌ آنها به‌ خانه‌ پيرمرد مي‌روند او ناگهان‌ كرسي‌ را بالاكشيد و دو پسر و يك‌ دختري‌ را به‌ آنها نشان‌ داد كه‌ از سرما خشك‌ شده‌ بودند. آخرين‌ جمله‌ي‌ پيرمرد: “مگر براي‌ طلا به‌ خانه‌هاي‌ ما بياين. مگر براي‌ خم‌ خسروي” كل‌ داستان‌ نوشته‌ شده‌ براي‌ اين‌ حرف‌ در اينجا ادبيات‌ نقش‌ خودش‌ را ايفا نمي‌كند بلكه‌ بهانه‌اي‌ است‌ براي‌ زدن‌ يك‌ حرف‌ شعاري.

تفاوت‌ هنرمند و “عامه‌ مردم” (همانها كه‌ درويشيان‌ در داستان‌هاي‌ سه‌ مجموعه‌ از آن‌ها مي‌نويسد و برايشان‌ دل‌ مي‌سوزاند) در اين‌ است‌ كه‌ هنرمند عمق‌ دغدغه‌ها را مي‌بيند و به‌ هستي‌شناسي‌ آنها مي‌پردازد. نويسنده‌ با هر تفكري‌ كه‌ داشته‌ باشد مي‌كوشد (حتا اگر نتواند لااقل‌ مي‌كوشد) كه‌ از قضاوت‌ درباره‌ي‌ دنيايي‌ كه‌ خلق‌ مي‌كند پرهيز كند. حال‌ آنكه‌ در دنياي‌ داستاني‌ درويشيان‌ توده‌ي‌ مردم‌ قرباني‌اند. نويسنده‌ از مخاطب‌ دعوت‌ مي‌كند در رنج‌ اين‌ افراد شريك‌ شود. اما رنج‌ شخصيت‌ها را نمي‌كاود بلكه‌ صرفا آن‌ را بيان‌ مي‌كند، همانطور كه‌ آدم‌هاي‌ غيرداستاني‌ براي‌ هم‌ تعريف‌ مي‌كنند.


تصویر روی جلد کتاب همراه‌ آهنگ‌های‌ بابام

دنياي‌ داستانهاي‌ كوتاه‌ درويشيان‌ دنياي‌ خير و شر است. هرچند ما نشاني‌ از ريشه‌ي‌ شر نمي‌بينيم‌ اما با ارجاعاتي‌ كه‌ به‌ خير داده‌ مي‌شود، شر كاملا براي‌ مخاطب‌ محسوس‌ است. شري‌ كه‌ يك‌سره‌ مسبب‌ بدبختي‌هايي‌ است‌ كه‌ به‌ قربانيان‌ تحميل‌ شده‌ است. وقتي‌ فقر، گفتمان‌ غالب‌ بر داستان‌هاي‌ درويشيان‌ است، سرمايه‌ و “توده‌ي‌ سرمايه‌دار” نقش‌ شر را ايفا مي‌كند.

جهان‌ نگري‌ نويسنده‌ در داستانهاي‌ اين‌ سه‌ مجموعه، فرديت‌ محور نيست‌ و اشكال‌ دقيقا از همين‌جا پيش‌ مي‌آيد، وقتي‌ كه‌ نويسنده‌ به‌ جاي‌ پرداختن‌ به‌ كشمكش‌هاي‌ دروني‌ شخصيت‌ها، در به‌ دري‌ آنها براي‌ به‌ دست‌ آوردن‌ نان‌ را به‌ تصوير مي‌كشد، كاراكترها و نگاه‌ خود را تقليل‌ مي‌دهد. هيچ‌كدام‌ از شخصيت‌هاي‌ داستان‌هاي‌ علي‌ اشرف‌ درويشيان، سويه‌ي‌ ديگري‌ غيز از جستجو براي‌ “نان” ندارند. دارند اما نويسنده‌ يا آنها را نمي‌بيند يا بي‌اهميت‌ مي‌شمارد. به‌ همين‌ خاطر است‌ كه‌ تمام‌ شخصيت‌هاي‌ داستان‌ها در واقع‌ يك‌ شخصيت‌ هستند. اما آيا آنها شخصيت‌ هستند؟

ساختار: یک دنیا در چند صفحه
ساختار روايتي‌ داستان‌هاي‌ سه‌ مجموعه‌ داستان‌ درويشيان‌ تقريبا مشابه‌ است. شخصيتي‌ از خانه‌ بيرون‌ مي‌رود. كجا؟ دنبال‌ يك‌ لقمه‌ نان. اما مصايب‌ و رنج‌هاي‌ زيادي‌ را متحمل‌ مي‌شود، ترحم‌ مخاطب‌ را برمي‌انگيزد و در پايان‌ داستان‌ زندگي‌ با ادامه‌ي‌ بدبختي‌ شخصيت‌ها پايان‌ مي‌يابد. ضمن‌ اينكه‌ به‌ وجه‌ داستاني‌ و منطق‌ زماني‌ اتفاقات‌ توجه‌ چنداني‌ نشده‌‌است. گذشت‌ زماني‌ در داستان‌هاي‌ سه‌ مجموعه‌ داستان‌ شبيه‌ روال‌ زماني‌ در حكايت‌هاي‌ شفاهي‌ است.

كل‌ رمان‌ “اوليس” نوشته‌ي‌ جيمز جويس‌ در يك‌ شبانه‌روز مي‌گذرد. اما در بعضي‌ از داستانهاي‌ درويشيان‌ از جمله‌ “همراه‌ آهنگ‌هاي‌ بابام” و “مادر نمونه‌ من”، در چند صفحه‌ يك‌ دنيا اتفاق‌ براي‌ شخصيت‌ها رخ‌ مي‌دهد. مثلا يك‌ شخصيت‌ كار پيدا مي‌كند بعد از آن‌جا اخراج‌ مي‌شود، مي‌رود جايي‌ ديگر كار مي‌كند در آنجا هم‌ موفق‌ نمي‌شود و ... اين‌ مقايسه‌ به‌ معناي‌ محدود كردن‌ بازه‌ي‌ زماني‌ اتفاقات‌ در داستان‌ نيست‌ اما وقتي‌ اين‌ همه‌ اتفاق‌ در چند صفحه‌ براي‌ شخصيت‌ها رخ‌ مي‌دهد امكان‌ پرداخت‌ داستاني‌ اتفاقات‌ از بين‌ مي‌رود. به‌ همين‌ دليل‌ نه‌ شخصيتي‌ شكل‌ مي‌گيرد، نه‌ داستان‌ - در ساختار ادبي‌اش‌ - خلق‌ مي‌شود.


تصویر روی جلد کتاب فصل نان

در سه‌ مجموعه‌ داستان‌ درويشيان‌ و حتا برخي‌ از داستان‌هايش،‌ تعداد زيادي‌ طرح‌ براي‌ تبديل‌ شدن‌ به‌ داستان‌ وجود دارد اما در شكل‌ فعلي‌ از نظر ساختاري‌ خيلي‌ از داستان‌ فاصله‌ دارند. براي‌ نمونه‌ مي‌توان‌ به‌ داستان‌ “يك‌ روز” از مجموعه‌ “فصل‌ نان” اشاره‌ كرد. در اواسط‌ اين‌ داستان‌ ۱۷ صفحه‌اي، و در شش‌ سطر يك‌ معلم‌ وارد داستان‌ مي‌شود، بر زندگي‌ شخصيت‌ اصلي‌ تاثير مي‌گذارد، چهره‌اي‌ روشنفكرانه‌ پيدا مي‌كند، دستگير مي‌شود و از داستان‌ خارج‌ مي‌شود: “چه‌ معلم‌ خوبي‌ بود! سخنانش‌ از دلش‌ برمي‌آمد. پرشور و هيجان. گويي‌ كه‌ سخنانش‌ شعله‌ي‌ جانش‌ بود. مي‌سوخت‌ و روشنايي‌ مي‌داد و همين‌ بود كه‌ به‌ دل‌ مي‌نشست. هميشه‌ به‌ كساني‌ كه‌ زحمت‌ مي‌كشيدند و پيشرفت‌ مي‌كردند كتابي‌ جايزه‌ مي‌داد؛ از كتابهاي‌ خوبي‌ كه‌ خودش‌ انتخاب‌ مي‌كرد. من‌ دوبار از آن‌ كتاب‌ها گرفته‌ بودم. نصفه‌ي‌ سال‌ غيبش‌ زد ...” (فصل‌ نان‌ - صفحه‌ي‌ ۴۱).

در داستانهاي‌ كوتاه‌ درويشيان‌ از اين‌ نمونه‌ها اتفاق‌ مي‌افتد. ساختار داستانهاي‌ كوتاه‌ سه‌ مجموعه‌ درويشيان، همان‌ ساختار ساده‌ي‌ حكايت‌ها را دارد. ساختاري‌ كه‌ در آن‌ فقط‌ بيان‌ نتيجه‌اي‌ از پيش‌ تعيين‌ شده‌ اهميت‌ دارد و لذت‌ ادبيات‌ غايب‌ است.

ساختار نثر داستانها هم‌ گاهي‌ نظم‌ خود را از دست‌ مي‌دهد و مخاطب‌ با نثر يكپارچه‌اي‌ از يك‌ راوي‌ مواجه‌ نيست.

در داستان‌ “سه‌ خم‌ خسروي” تنها در دو سه‌ مورد نثر به‌ شاعرانگي‌ مي‌زند. “گرما ريخت‌ به‌ جان‌ پيرمرد” يا “پنجره‌ لبش‌ را محكم‌ روي‌ هم‌ فشرده‌ بود”. اين‌ دو جمله‌ شايد به‌ خودي‌ خود ارزش‌ زيبايي‌ شناختي‌ داشته‌ باشند اما قرار گرفتن‌شان‌ در انبوهي‌ از جملات‌ معمولي‌ به‌ روند روايت‌ لطمه‌ وارد مي‌كند. در داستان‌ “ندارد” مي‌خوانيم: “يك‌ روز نوبت‌ به‌ نياز علي‌ رسيد. ابتدا خودداري‌ كرد. ولي‌ بعد آمد. در حالي‌ كه‌ سرخي‌ بيمارگونه‌اي‌ به‌ صورتش‌ دويده‌ بود و صدايش‌ مي‌لرزيد تعريف‌ كرد”. مشخص‌ نيست‌ بين‌ جمله‌ي‌ ثقيل‌ “ابتدا خودداري‌ كرد” و “دويدن‌ سرخي‌ بيمارگونه‌ به‌ صورت” چه‌ هماهنگي‌ ساختاري‌ وجود دارد. اين‌ نمونه‌ها نشان‌ مي‌دهد كه‌ نويسنده‌ چندان‌ براي‌ نثر اهميتي‌ قايل‌ نبوده‌ است.

چاپ‌ پانزدهم‌ و غلط‌های‌ ويرايشی
همان‌طور كه‌ گفته‌ شد دو مجموعه‌ داستان‌ “همراه‌ آهنگ‌هاي‌ بابام” و “فصل‌ نان” براي‌ پانزدهمين‌ بار و مجموعه‌ داستان‌ “از اين‌ ولايت” براي‌ بيست‌ و پنجمين‌ بار تجديد چاپ‌ شده‌اند. با اين‌ اوصاف‌ وجود برخي‌ اغلاط‌ ويرايشي‌ در كتاب‌ها بسيار سوال‌ برانگيز است.

به‌ چند نمونه‌ توجه‌ كنيد:
“عاقبت‌ چند قطره‌ خون‌ از بيني‌ مرد بيرون‌ زد. او خون‌ را به‌ سر و صورت‌ خود ماليد. پاسبان‌ از او دور پيدا شد” (فصل‌ نان‌ - صفحه‌ي‌ ۳۹). در اين‌ پاراگراف‌ احتمالا منظور از “او” همان‌ “آن” است.

يا در صفحه‌ي‌ ۲۹ در يكي‌ از ديالوگ‌ها مي‌خوانيم: “آري. آري‌ داداش‌ جان. هم‌ الان‌ مي‌روم”. اگر بگوييم‌ كرمانشايي‌ها “همين‌ الان” را “هم‌ الان” هم‌ مي‌گويند (در اين‌باره‌ بي‌اطلاع‌ هستم) باز هم‌ نمي‌تواند توجيهي‌ براي‌ به‌ كار بردن‌ “هم‌ الان” باشد چون‌ در بقيه‌ي‌ سطرهاي‌ داستان‌ و ديالوگ‌ها چنين‌ اتفاقي‌ نمي‌افتد.

در صفحه‌ي‌ ۲۳ آمده‌ است: “عمرم‌ را در پاي‌ اين‌ كوره‌ به‌ سر آورده‌ام. پنجاه‌ سال‌ پاي‌ اين‌ كوره‌ عرق‌ ريخته‌ام...”. خوشبختانه‌ با تكرار عبارت‌ “پاي‌ اين‌ كوره‌ ...” كاملا مشخص‌ شده‌ كه‌ “در” بعد از “عمرم‌ را” اضافه‌ و غلطي‌ ويرايشي‌ است.

از اين‌ نمونه‌ها در كتاب‌ زياد است. انتظار مي‌رفت‌ كه‌ نويسنده‌ و يا حتا ناشر پيش‌ از باز نشر اين‌ مجموعه، آنها را به‌ يك‌ ويراستار مي‌سپردند تا چنين‌ اشتباهات‌ فاحشي‌ داستانها را دچار اشكال‌ نكند.

نظرهای خوانندگان

منتقد این داستان ها مگر نمی داند که در کشوری که فقر و گرایش به مادیات بیداد می کند، دیگر ابعاد انسانی به فراموشی سپرده می شوند یا رصت بروز نمی یابند؟ چرا از این منظر به داستانها نمی نگرد؟ امروزه دغدغه و حرف و حدیث مردم مگر جز کسب نان و پول بیشتر است و ارضای غرایز؟

-- میرزا ، Feb 22, 2007 در ساعت 05:42 AM

in radio zamaneh ham shodeh mesle an televezyun e beshkano bala bendaz. hamash eshgh o asheghiyeh!

-- farnoosh@hotmail.com ، Feb 24, 2007 در ساعت 05:42 AM