تاریخ انتشار: ۸ اسفند ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

روایات‌ نامعتبر در "حکایت عشقی بی‌قاف"

‌مجتبی‌ پورمحسن‌

خیلی‌ خوب‌ است‌ كه‌ نویسنده‌ داستانی‌ بنویسد كه‌ مخاطبان‌ عام‌ هم‌ بتوانند با آن‌ ارتباط‌ برقرار كنند. خیلی‌ پسندیده‌ است‌ كه‌ داستان‌ نویسی‌ فارسی‌ در سالهای‌ گذشته‌ به‌ سمتی‌ پیش‌ رفته‌ كه‌ توجه‌ زیادی‌ به‌ مخاطب‌ می‌كند و این‌ تلاش‌ سبب‌ شده‌ كه‌ كتابهای‌ داستانی‌ به‌ چاپ‌های‌ چندم‌ برسند اما در ادامه‌ی‌ این‌ روند این‌ نگرانی‌ پدید آمد كه‌ مبادا داستان‌‌نویسی‌ فارسی‌ از آن‌ طرف‌ بام‌ بیفتد و به‌ ابتذال‌ كشیده‌ شود. كما اینكه‌ حتا نویسندگان‌ موفق‌ شیوه‌ی‌ جدید نویسندگی‌ در آثار بعدی‌شان‌ این‌ عقب‌‌گرد را داشته‌اند. مطمئنا مقایسه‌ی‌ دو رمان‌ “چراغ‌ها را من‌ خاموش‌ می‌كنم” و “عادت‌ می‌كنیم” رویا پیزاد می‌تواند تصویری‌ عینی‌ از این‌ روند معكوس‌ داشته‌ باشد.


طرح روی جلد کتاب مصطفی مستور

مجموعه‌ داستان‌ "حكایت‌ عشقی‌ بی‌قاف‌ بی‌شین‌ بی‌نقطه" مصطفی مستور به‌ دلایل‌ متعدد اثری‌ ضعیف‌ در كارنامه‌ی‌ نویسنده‌اش‌ به‌ شمار می‌رود. تجدید چاپ‌ و استقبال‌ نسبی‌ از این‌ كتاب‌ نمی‌تواند سبب‌ شود كه‌ از ضعف‌ داستانها چشم‌ پوشی‌ كنیم.

ساختار داستانی‌ یا جمله‌های‌ پشت‌ سر هم

به‌ دلیل‌ محدودیت‌ فضا امكان‌ انتشار داستان‌ “مردی‌ كه‌ تا پیشانی‌ در اندوه‌ فرو رفت” در این‌ متن‌ ممكن‌ نیست‌ اما اگر چنین‌ امكانی‌ وجود داشت‌ نیازی‌ به‌ نوشتن‌ این‌ توضیحات‌ درباره‌ی‌ ضعف‌های‌ این‌ داستان‌ نبود. نمی‌دانم‌ آقای‌ مستور بر چه‌ اساسی‌ این‌ متن‌ چهار صفحه‌ای‌ را به‌ عنوان‌ داستان‌ در ابتدای‌ كتابش‌ قرار داده‌ است. “مردی‌ كه‌ تا...” فاقد اركان‌ اساسی‌ داستان‌ است. نه‌ شخصیت، نه‌ طرح‌ داستانی، نه‌ گره‌ داستانی‌ و نه... از هیچ‌ كدام‌ اینها خبری‌ نیست.

داستان‌ از زبان‌ اول‌ شخص‌ روایت‌ می‌شود اما آنكه‌ داستان‌ را روایت‌ می‌كند شخص‌ هست‌ اما شخصیت‌ داستانی‌ نیست. اینكه‌ یك‌ راوی‌ تراوشات‌ ذهنی‌ خودش‌ را تعریف‌ كند بی‌آنكه‌ در یك‌ موقعیت‌ داستانی‌ باشد یا اتفاقی‌ داستانی‌ بیفتد. مرد تا پیشانی‌ در اندوه‌ فرو می‌رود. این‌ مفهوم‌ انتزاعی‌ چه‌ طور در داستان‌ اجرا شده‌ است. منظور از اتفاق‌ داستانی‌ لزوما حادثه‌ای‌ مرگبار (مثلا خارج‌ شدن‌ قطار از ریل) نیست. این‌ اتفاق‌ حتا می‌تواند موقعیتی‌ داستانی‌ باشد كه‌ در آن‌ اتفاقی‌ نیفتد. اما داستان‌ “مردی‌ كه‌ تا پیشانی‌ در اندوه‌ فرو رفت” نمی‌تواند داستان‌ تلقی‌ شود چون‌ صرفا تك‌‌گویی‌های‌ ذهنی‌ یك‌ مرد در موقعیتی‌ فاقد زمان‌ و مكان‌ است. داستان‌ “چند روایت‌ معتبر درباره‌ی‌ كشتن” داستان‌ شخصی‌ است‌ كه‌ به‌ همراه‌ الیاس‌ رفته‌اند از یك‌ قاتل‌ فیلم‌ بگیرند، قاتلی‌ كه‌ فرزندانش‌ را كشته‌ است. راوی‌ داستان‌ را در قالب‌ نامه‌ای‌ به‌ یك‌ روزنامه‌نگار روایت‌ می‌كند. باز هم‌ همان‌ سوالات‌ قبلی‌ را درباره‌ی‌ این‌ داستان‌ تكرار می‌كنیم. شخصیت‌ داستانی‌ در این‌ متن‌ چه‌ جایگاهی‌ دارد؟ درست‌ است‌ كه‌ “چند روایت‌ معتبر...” توالی‌ روایتی‌ داستانی‌ را دارد اما به‌ دلیل‌ این‌ ویژگی‌ نمی‌توان‌ آن‌ را داستان‌ نامید. گزارش‌های‌ خبری‌ روزنامه‌ها نیز این‌ مشخصه‌ را دارند اما داستان‌ محسوب‌ نمی‌شوند. چرا كه‌ قالب‌ داستانی‌ نگرفته‌اند. كدامیك‌ از شخصیت‌های‌ داستان‌ شكل‌ گرفته‌اند؟


مصطفی مستور نویسنده ایرانی

داستان‌ با واسطه‌ (راوی)، جزییات‌ قتل‌ را تشریح‌ می‌كند و بعد راوی‌ به‌ قضاوت‌ درباره‌ی‌ چیزهای‌ مختلف‌ می‌پردازد. حرفهایی‌ كه‌ راوی‌ در صفحه‌ی‌ ۲۶ كتاب‌ می‌زند حرفهای‌ قشنگی‌ است‌ و می‌توانست‌ در یك‌ داستان‌ هم‌ استفاده‌ شود اما در این‌ داستان، كلمات‌ هرزی‌ هست‌ كه‌ چفت‌ و بست‌ نیم‌ بند داستان‌ را به‌ هم‌ می‌ریزد. “تو تنها كاری‌ كه‌ كردی‌ این‌ بود كه‌ خبر كشتن‌ بچه‌ها را توی‌ صفحه‌ی‌ هجده‌ روزنامه‌ات‌ چاپ‌ كردی. همین. یعنی‌ صفحه‌ای‌ بهتر از هجده‌ نبود؟ یعنی‌ تو واقعا فكر می‌كنی‌ خبرهای‌ صفحه‌ی‌ اول‌ روزنامه‌ از خبرهای‌ صفحه‌ی‌ هجده‌ آن‌ مهم‌‌ترند؟” (صفحه‌ی‌ ۲۹(

No, of course not

مصطفی‌ مستور در داستان‌ “چند روایت‌ معتبر درباره‌ی‌ اندوه، قصه‌ی‌ مواجهه‌ زن‌ و مردی‌ را در یك‌ رستوران‌ به‌ تصویر می‌كشد. زن‌ و مردی‌ كه‌ از حرف‌ زدن‌ درباره‌ی‌ مساله‌ی‌ اصلی‌شان‌ طفره‌ می‌روند و در پایان‌ متوجه‌ می‌شویم‌ كه‌ مرد به‌ زن‌ خیانت‌ كرده، و زن‌ از قرار او با زنی‌ دیگر در این‌ رستوران‌ مطلع‌ است. این‌ داستان‌ طرح‌ جالبی‌ دارد، اما نویسنده‌ در خلق‌ موقعیت‌ خیانت‌ و تقابل‌ آن‌ با جملات‌ عاشقانه‌ موفق‌ نیست. داستان‌ بیش‌ از هر چیز از نثر ضعیفش‌ لطمه‌ می‌خورد. دقت‌ كنید: “بوی‌ عطر خوشی‌ می‌داد. مرد یك‌ بار از آن‌ عطر مصرف‌ كرده‌ بود اما هر چه‌ فكر كرد اسم‌ آن‌ به‌ خاطرش‌ نرسید” (ص‌ ۱۲) واقعا استفاده‌ از فعل‌ مصرف‌ كردن‌ برای‌ “عطر” اوج‌ بی‌سلیقگی‌ نویسنده‌ - آن‌ هم‌ در داستانی‌ درباره‌ی‌ عشق‌ و خیانت‌ - نیست؟ به‌ تكرار دو كلمه‌ی‌ “آن” توجه‌ كنید كه‌ چه‌ ضربه‌ای‌ به‌ عبارت‌ زده‌ است؟ چند دیالوگ‌ زن‌ و مرد با جملات‌ انگلیسی‌ بیان‌ می‌شود. چرا؟ كدام‌ منطق‌ داستانی‌ این‌ مساله‌ را توجیه‌ می‌كند. مستور چه‌ موقعیتی‌ را پدید آورده‌ كه‌ شخصیتهایش‌ بتوانند گاهی‌ انگلیسی‌ حرف‌ بزنند؟

در داستان‌ “سوفیا” نویسنده‌ سراغ‌ شیوه‌های‌ كلاسیك‌ روایت‌ می‌رود. شخصیت‌ها را معرفی‌ می‌كند. آرام‌ آرام‌ اتفاق‌ را پیش‌ می‌برد تا گره‌ داستانی‌اش‌ نتیجه‌ بدهد. از این‌ نظر داستان‌ “سوفیا” یك‌ داستان‌ است. اما از هنرمندی‌ قصه‌ نویس‌ در آن‌ خبری‌ نیست. نویسنده‌ به‌ دلیل‌ عدم‌ شناخت‌ از شخصیت‌های‌ داستان، دیالوگ‌هایی‌ را برای‌ آنها بر می‌گزیند كه‌ به‌ آنها حالت‌ تیپیكال‌ و كلیشه‌ای‌ می‌دهد. غلام‌ شخصیت‌ دائم‌ الخمر داستان‌ در حالت‌ مستی‌ می‌گوید: “ماه‌ بود لامسب. امشب‌ دیدمش. توی‌ گاراژ ایران‌ تور. حیف‌ این‌ حوری‌ نیس‌ بیفتد چنگ‌ گلابی‌ بی‌شاخ‌ و دم. تا غلام‌ هس‌ این‌ یابوی‌ بیابونی‌ چه‌ خریه.” (صفحه‌ی‌ ۳۶)

دو روایت‌ اندكی‌ معتبر

دو داستان‌ “چند روایت‌ معتبر درباره‌ی‌ خداوند” و “حكایت‌ عشقی‌ بی‌قاف‌ بی‌ شین‌ بی‌نقطه” بهتر از بقیه‌ داستان‌های‌ كتاب‌ هستند. “چند روایت‌ معتبر درباره‌ی‌ خداوند” بهترین‌ داستان‌ مجموعه‌ است. نویسنده‌ در این‌ داستان‌ اندوه‌های‌ متفاوت‌ را به‌ یكدیگر پیوند زده‌ و شخصیتی‌ جذاب‌ را خلق‌ كرده‌ كه‌ با خودش‌ و درگیری‌هایش‌ درگیر است. روایت‌ نویسنده‌ از “خداوند” و دغدغه‌های‌ شخصیت‌ اول‌ داستانش‌ كه‌ استاد دانشگاه‌ است‌ و “فلسفه‌ی‌ دین” درس‌ می‌دهد بكر و خواندنی‌ است. داستان‌ “حكایت‌ عشقی‌ بی‌قاف‌ بی‌ شین‌ بی‌نقطه” ماجرای‌ چت‌ است. خیلی‌ از نویسندگان‌ در سالهای‌ اخیر كوشیده‌اند با روایت‌ قصه‌هایی‌ كه‌ با اینترنت‌ و فضای‌ مجازی‌ مرتبط‌ هستند خود را به‌ دنیای‌ مخاطبان‌ نزدیك‌ كنند. اما غالبا روایت‌های‌ مصنوعی‌ و غیر داستانی‌ شكل‌ می‌گیرد كه‌ نشان‌ از ناآشنایی‌ نویسنده با تفاوت‌ دنیای‌ مجازی‌ و دنیای‌ واقعی‌ دارد. مستور در داستان‌ “حكایت‌ عشقی‌ بی‌قاف...” كل‌ گفت‌ و گوهای‌ دو شخصیت‌ (یا بهتر بگویم، در(ID را نوشته‌ است. نویسنده‌ با جذب‌ دنیای‌ بیرونی‌ و تمركز بر دنیای‌ شكل‌ گرفته‌ در پیام‌های‌ فرستاده‌ شده‌ در چت‌ روم، تكلیف‌ مخاطب‌ را روشن‌ می‌كند. مخاطب، خود در فضای‌ چت‌ روم‌ قرار می‌گیرد. بنابراین‌ با علم‌ به‌ قواعد دنیای‌ مجازی‌ داستان‌ را می‌خواند.”

نظرهای خوانندگان

این مطلب را قبلا در روزنامه ی گیلان امروز که توسط نویسنده مقاله منتشر می شود خوانده ام . نه این را مطلب نصرت را نیز خوانده ام . از مطالب تکراری پرهیز کنید . دوستان

-- juornalist ، Mar 3, 2007 در ساعت 05:21 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


‌نگاهی‌ به‌ رمان‌ «سپیده‌دم‌ ایرانی»

گزارش يك زندگى: روی قبرم ویسکی بپاشید

تهران: يک ايستگاه تا جهنم

روان‌شناسی رفتارهای جنسی

مسیحیان روز رستاخیز چه گوش می‌دهند؟