تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۳۸۵ • چاپ کنید    
اروتیسم در ادبیات

هر چيز لخت و عوری اروتيک نيست

عباس معروفی

فایل صوتی را از اینجا بشنوید

هنرمند همواره نيازمند تعريف تازه و دقيق پديده‌هاست. اروتيسم نيز مانند شکست زمان، ايهام، ايجاز، تصويرسازی در فعليت، شخصيت‌پردازی و بقيه‌ی عناصر داستان و رمان اهميت دارد، اما بهتر است از آن به عنوان عامل کشش استفاده نشود.
اروتيسم بيش از هر چيزی به تصويرسازی و شخصيت‌پردازی غنا می‌بخشد. و مخدوش بودن تعريف اروتيسم معمولاً بحث‌ها را به بيراهه می‌کشد.

شايد بتوان گفت اروتيسم با کاستن عريانی مطلق، با بقيه‌ی اجزای داستان و رمان، همخوان پيش می‌رود.

و نيز هدونيسم به معنای لذت‌جويی و خوش‌گذرانی، از داستان تفکر راهش جدا می‌شود.
لذت نوشتن و خواندن در خودش مستتر است. و لذت‌جويی غريزی امری است انسانی که به داستان و رمان، و کلاً به هنر مربوط نمی‌شود؛ همچنان‌که گرسنگی هنرمند مسئله‌ی شخصی اوست.

اگر هنرمند مسايل شخصی و غريزی و شهوانی و گرسنگی و هر نوع قضاوتی را به اثرش راه دهد آن را خدشه‌پذير کرده و ناچار به موضع دفاعی می‌شود، چرا که هدونيسم از فلسفه‌ی خوشی‌پرستی و تمتع از لذت‌های زودگذر دنيوی حرف می‌زند.

من همچنان‌که تعهد هنر به ايدئولوژی يا حزب سياسی را رد می‌کنم، تعهد هنر به لذت‌های زودگذر را مردود می‌دانم.

اين درست که هنرمند با هنرش ارتزاق می‌کند، اما هنر هرگز خدمتگزار شکم و زير شکم نيست. تصوير زيبای زندگی و انسان است.

اروتيسم يعنی گردش هنرمندانه‌ی احساس که گاه تصوير است، گاه در ديالوگ می‌نشيند، و گاه در برق دو نگاه می‌گذرد.

اروتيک و پورنو
هر چيز لخت و عوری اروتيک نيست. کسی را فريب ندهيم. به ما چه مربوط که بالای سکس‌شاپ‌ها می‌نويسند موزه‌ی اروتيک. آنها از اين راه نان می‌خورند. خود را هم فريب ندهيم. بين دو جهان اروتيک و پورنو دره‌ای عظيم و "نازيبا" قرار دارد. فاصله‌ای به وسعت دو جهان يا شايد بهنر است بگويم فاصله‌ای به اندازه‌ی يک تار مو، مرز عشقبازی و همخوابگی را تعيين و تبيين می‌کند.

سليقه‌ی شخصی من برهنگی مفرط را نمی‌پسندد، وتصوير ماه را از پشت شاخه‌های درخت بسيار زيباتر از ماه لخت می‌بيند.

اروتيسم تصوير کردن «زيبايی رفتار جنسی» است، نه نمايش «خود رفتار جنسی». چه اينکه رفتار جنسی لزوماً و اغلب زيبا نيست.

اروتيسم به اوج می‌رساند، و پورنو فرو می‌کاهد. وقتی اروتيسم به تماشای پورنو می‌نشيند از خجالت آب می‌شود و صورتش گل می‌اندازد.

فريبکاری کوبيستی
با اين‌حال به موازات بحث اروتيسم، دو جنبه‌ی فريبکار حقيقت را به انحراف می‌کشاند؛ يکی خودسانسوری است که بيداد می‌کند، و نويسنده گاه از ترس سانسور حکومتی، و گاه از هراس سانسور اجتماعی به ورطه‌ای می‌افتد که به جای «پستان» می‌نويسد «سينه».

داستان‌نويس اجازه دارد هر واژه و تصوير و گفتگويی را هنرمندانه به کار گيرد. هرچند که می‌گويند تصوير کردن اندام زن در داستان و رمان حرام است، اما واژه‌ی ممنوع برای داستان‌نويس ممنوع است، به شرطی که برای استفاده از هر چيزی دليل داشته باشد.

مسئله‌ی انحرافی ديگر، خودِ فريبکاری است. يک فريبکاری مرعوب‌کننده که من به آن می‌گويم «فريبکاری کوبيستی».

حتماً ديده‌ايد نقاشانی که بلد نيستند دست يا اسب بکشند، اما تابلوهای کوبيستی می‌کشند و بيننده را ناآگاه و عقب‌افتاده و امل می‌خوانند.

يا مثل شاعرانی که بدون آگاهی از افاعيل و بحور شعر، يکباره شعر سپيد و حجم می‌سرايند، و ديگران را متهم به بی‌شعوری می‌کنند.

و يا مثل نويسندگانی که مقالاتی در باب پساپست‌مدرنيسم صادر می‌کنند، و به تو می‌خندند که داستان سرت نمی‌شود.

اينجا دقيقاً جايی است که هم نويسنده و هم خواننده نبايد مرعوب تعريف‌های دهن‌پرکن و شعارهای فريبکاران باشند: بابا اروپايی باش!

بحث درباره‌ی اين مسايل و تفکيک اروتيسم از پورنوگرافی معمولاً اتهام «سانسورچی» را هم به دنبال خواهد داشت که البته هنرمند رکب نمی‌خورد، بلکه تعريف دقيق و روشن خود را ارائه می‌دهد و بر آن پای می‌فشارد. در حقيقت هنرمند حيثيت خود را امضا می‌کند.

مسائل غريزی را بايد جايی ديگر حل کرد، و بعد بی دغدغه اثر هنری پديد آورد؛ خواه اروتيک، خواه گوتيک.

ذکر کردن بی دليل آلت تناسلی، فحش دادن، و گزارش کردن مراسم همخوابگی هرگز هنر اروتيک محسوب نمی‌شود.

تکه ای از رمان تماماً مخصوص
از آن‌ شبی‌ كه‌ خانم‌ دكتر شوایتزر در رختخواب‌ من‌ خوابیده‌ بود شاید ده‌ سالی‌ می‌گذشت‌. باز هم‌ برف‌ بود و برف‌، در همین‌ شب‌های‌ سال‌ نو كه‌ هر كس‌ سرش‌ به‌ كاری‌ گرم‌ است‌. و خانم‌ دكتر شوایتزر، همسایه‌ی سابقم‌ از شوهرش‌ قهر كرده‌ بود و یكراست‌ آمده‌ بود سراغ‌ من‌. معمولاً در چنین‌ مواقعی‌ آدم‌ها به‌ دم‌دستی‌ترین‌ فرد خود مراجعه‌ می‌كنند، و حاضر نیستند زحمت‌ بیش‌تری بكشند، مثلاً بروند آن‌ طرف‌ خیابان‌ شاید لقمه‌ی دندان‌گیرتری‌ نصیب‌شان‌ شود. یك‌ طبقه‌ می‌روند پایین‌، یا دو طبقه‌ بالا، زنگ‌ را می‌زنند: «آه‌، آقای‌ ایرانی‌!»

و خودش‌ را انداخت‌ توی‌ آپارتمان‌ من‌.

«این‌ وقت‌ شب‌!» و حیران‌ نگاهش‌ كردم‌.

«از من‌ چیزی‌ نپرسید آقای‌ ایرانی‌، در وضعیتی‌ نیستم‌ كه‌ توضیحی‌ به‌ شما بدهم‌.»

«اوكی‌. می‌خواهید برایتان‌ چای‌ درست‌ كنم‌؟»

«این‌ وقت‌ شب‌؟»

«شراب‌ هم‌ هست‌، آبجو هم‌ هست‌...» و دیگر چی‌ داشتم‌؟ داشتم‌ فكر می‌كردم‌ و حرف‌هام‌ ناتمام‌ ماند.

خانم‌ شوایتزر گفت‌: «اول‌ باید یك‌ دوش‌ داغ‌ بگیرم‌ تا یخ‌هام‌ آب‌ شود. اجازه‌ دارم‌.»

پالتو پشمی‌ مشكی‌اش‌ را درآورد. از شانه‌اش‌ واكندم‌ و به‌ جارختی‌ آویختم‌: «البته‌، خانم‌ دكتر شوایتزر.»

و در حمام‌ را براش‌ باز كردم‌، اما نمی‌دانستم‌ این‌ كارهاش‌ چه‌ معنایی‌ دارد. بعد كه‌ دوش‌ گرفت‌، و چای‌ نوشید و روی‌ مبل‌ پهن‌ شد، فهمیدم‌ كه‌ می‌خواهد شب‌ را در آپارتمان‌ من‌ بماند. و بعد كه‌ از من‌ ودكا خواست‌، و من‌ نداشتم‌ و مجبور شدم‌ توی‌ آن‌ برف‌ بروم‌ از پمپ‌ بنزین‌ براش‌ بگیرم‌، فهمیدم‌ كه‌ با شوهرش‌ دعوا كرده‌ و می‌خواهد ازش‌ انتقام‌ بگیرد، انتقامی‌ سخت‌. این‌ را البته‌ توی‌ رختخواب‌ فهمیدم‌.

دم‌ دمای‌ صبح‌ خوابش‌ برد، و من‌ از خوشی‌ یكشنبه‌ بودن‌ آن‌ روز خوابم‌ نمی‌آمد. كمی‌ دور و بر تختخواب‌ پلكیدم‌ و عاقبت‌ همان‌ جا نشستم‌ و خیره‌ی آن‌ چهره‌ی‌ معصوم‌ شدم‌ كه‌ پر از زندگی‌ بود، و به‌ خاطر یك‌ چیز كوچك‌ ممكن‌ بود هزار تا دروغ‌ از چشم‌ و دهنش‌ بریزد بیرون‌، و بعد كه‌ بازی‌ را برد مثل‌ بره‌ای‌ سربراه‌ چنان‌ بی‌صدا بخوابد كه‌ آدم‌ نتواند طاقت‌ بیاورد، ناچار خم‌ شود و به‌ آرامی‌ لب‌هاش‌ را ببوسد. انگار او نبود كه‌ از من‌ خواهش‌ كرده‌ بود همان‌ موزیك‌ غریبه‌ی آخرین‌ دیدارمان‌ را بگذارم‌ و همان‌ را تكرار كنم‌. انگار او نبود كه‌ همین‌ دو ساعت‌ پیش‌ تمام‌ تنم‌ را با زبانش‌ طی‌ می‌كرد و همراه‌ نفس‌های‌ عمیق‌ به‌ درون‌ می‌كشید. انگار او نبود كه‌ خود را سوار بر اسب‌ فرض‌ كرده‌ بود و با پره‌های‌ باز بینی‌ كوچكش‌، با چشم‌های‌ بسته‌ و لبخندی‌ توأم‌ با اخم‌، دنیا را از یاد برده‌ بود.

نمی‌دانستم‌ بعدش‌ چه‌ می‌شود، داشتم‌ به‌ صورتش‌ نگاه‌ می‌كردم‌ كه‌ بفهمم‌ چه‌ چیزی‌ این‌ قدر شیرینش‌ می‌كند. دوباره‌ لب‌هاش‌ را بوسیدم‌ و فاصله‌ گرفتم‌. به‌ آرامی‌ لبخند زد، و من‌ تازه‌ فهمیدم‌ كه‌ گوشه‌های‌ لب‌هاش‌، و گوشه‌های‌ چشم‌هاش‌، خطی‌ طولانی‌تر دارد. و باز بوسیدمش‌.

چشم‌ باز كرد و با تمام‌ صورت‌ خندید. بی‌صدا خندید. بعد با رضایتی‌ تمام‌ صورتم‌ را دور زد، به‌ شانه‌هام‌ نگاه‌ كرد، و باز اخم‌ و لبخند توأمان‌. گفت‌: «امیدوارم‌ عاشقت‌ نشده‌ باشم‌.»

باز بوسیدمش‌.

گفت‌: «امشب‌ عجیب‌ترین‌ شب‌ عمرم‌ بود. انگار یك‌ سال‌ بود.»

باز بوسیدمش‌. پا شد نشست‌ و شروع‌ كرد به‌ حرف‌ زدن‌. نه‌ جیغ‌ كشید، نه‌ گریه‌ كرد، نه‌ به‌ كسی‌ فحش‌ داد، فقط‌ حرف‌ زد و حرف‌ زد، و من‌ جلو پاهاش‌ دراز كشیدم‌ و گوش‌ دادم‌. گفت‌ چقدر بدش‌ می‌آید از این‌ كه‌ مرد بعد از عشقبازی‌ روش‌ را بكند آن‌ طرف‌ و بخوابد، مثل‌ زنبور كه‌ وقتی‌ نیشش‌ را زد، می‌میرد. و گفت‌ كه‌ از همان‌ بار اول‌ از این‌ موزیك‌ من‌ خوشش‌ می‌آمده‌، اما یك‌ جوری‌ ته‌ دلش‌ را لرزانده که نمی‌خواسته‌ جلو من‌ ابهتش‌ را از دست‌ بدهد. و گفت‌: «می‌دانی؟ ازدواج‌ آخرین‌ نماد توحش‌ بشر است‌.»

نظرهای خوانندگان

خیلی دوست داشتم با معیارهای اروتیسمی که عباس معروفی طرح کرده است این قطعه شعر از یداله رویایی را مورد سنجش قرار دهد. ممنون لینک:

http://royaee.malakut.org/archives/2007/02/post_59.html

-- مانی ب ، Feb 20, 2007 در ساعت 09:13 PM

I am really amazed to see how much artists make things complicated:

summary:
1. Two person are sexually attracted to each other.
2. They also love eachother for non sexual reasons.

Then sex become holy!

In the case of Porn:
1. At least one person is sexually attracted to the other one.

2. One of them ask for money (+/- sexual joy) while the other one is looking for the act of sex and sexual joy.

3. They don't love eachother non-sexually.

Then sex is not holy!

-- Ali ، Feb 21, 2007 در ساعت 09:13 PM

از این تیترت خیلی خوشم اومد!
می‌دونی چرا؟
الآن می‌گم:
برای این‌که هر وقت با این آی دی(loukht )می‌روم در روم چت یاهو ، همه به من طعنه می‌زنند که مثلن برو لباس بپوش و از این جور چیزهای ابلهانه...اون وقته که مجبور می‌شم هی قسم و آیه بخورم که بابا من روزنامه نگارم و «لخت» تنها به معنای برهنه نیست و «شفاف»،«بدون سانسور» و... هم معنا می‌شه.
حالا هرکی با این توضیحات موافقه، بیاد تا یک دل سیر چت کنیم.
چشمک

-- لخت ، Feb 22, 2007 در ساعت 09:13 PM

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


‌نگاهی‌ به‌ رمان‌ «سپیده‌دم‌ ایرانی»

گزارش يك زندگى: روی قبرم ویسکی بپاشید

تهران: يک ايستگاه تا جهنم

روان‌شناسی رفتارهای جنسی

مسیحیان روز رستاخیز چه گوش می‌دهند؟