تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۸۵ • چاپ کنید    

نیمۀ گمشدۀ من چه کسی می‌تونه باشه؟

عشق داغی‌است که تا مرگ نیاید نرود
هر که بــر چهره از این داغ نشانی دارد


در جهان اسطوره‌ها، آدمیان نخستین دارای چهار دست و چهار پا بودند. سر آنان دو صورت داشت و چهار گوش. به‌هنگام حرکت، سرعتی شگفت داشتند و در تن، نیروی فراوان. بنابر این تند ‌رفتار و چابک بودند. این نیرو و توانایی، انگیزه‌ای شد که جرأت یابند و اندیشه‌ی حمله به خدایان را در سر بپرورانند.

از طرف دیگر بر جمع خدایان، ترس و وحشتی از حمله‌ی آدمیان چهارپا سایه افکنده بود. آنان سخت ترسیده و به فکر چاره‌جویی و پیش‌گیری افتاده بودند. هنوز در تردید به‌سر می‌بردند که چه شیوه‌ای را برای نابود کردن مردم برگزینند؟ آیا صاعقه‌ای بفرستند تا همه را نابود سازد یا راه دیگری را انتخاب کنند؟

آنان این را نیز می‌دانستند که از نابودی انسان‌ها، بدون تردید زیان‌های فراوانی به آنان خواهد رسید که کم‌ترین آن این است که دیگر کسی نخواهد ماند تا آنان را بپرستد و برای آنها چیزی قربانی کند.

سرانجام «زئوس» خدای خدایان تدبیری اندیشید و آن چنین بود که آدمیان را از میان به ‌دو نیم سازد تا در آن صورت، هم نیروی جسمانی آنان نصف شود و هم تعداد پیروان و پرستش‌کنندگان دوبرابر گردد. این تدبیر در سحرگاهی به واقعیت پیوست. از آن پس بود که آدمیان دارای دو دست، دو پا، یک سر و یک صورت شدند.

از آن زمان به بعد است که هر نیمه‌ای از نیمه‌ی دیگر خود جدا افتاده‌است. یکی در شرق، دیگری در غرب. یکی اینجا، دیگری آنجا و چنین شد که هر نیمه، نیمه‌ی دیگر خود را گم کرد. و از آن زمان بود که عشق به‌وجود آمد. چون هر نیمه در پی یافتن نیمه‌ی گم‌شده‌ی خویش است تا خود را کامل کند. پس آن‌چه که ما آن را «عشق» می‌نامیم، درواقع کوشش، آرزو و اشتیاقی است که انسان برای پیدا کردن آن نیمه‌ی دیگر دارد که از او جدا افتاده ‌است.

فایل شنیداری این مطلب را از «اینجا» بشنوید!

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


‌نگاهی‌ به‌ رمان‌ «سپیده‌دم‌ ایرانی»

گزارش يك زندگى: روی قبرم ویسکی بپاشید

تهران: يک ايستگاه تا جهنم

روان‌شناسی رفتارهای جنسی

مسیحیان روز رستاخیز چه گوش می‌دهند؟