تاریخ انتشار: ۱۷ بهمن ۱۳۸۵ • چاپ کنید    
درباره‌ی‌ شعر شاعری‌ به‌ نام‌ “نصرت‌ رحمانی”

‌خدا غم‌ را آفرید، نصرت‌ را آفرید

‌مجتبی‌ پورمحسن‌

“انزوا، ژرف‌ترین‌ واقعیت‌ در سرنوشت‌ آدمی‌ است. انسان‌ تنها موجودی‌ است‌ که‌ می‌داند تنهاست.”
دیالکتیک‌ تنهایی - اکتاویوپاز

اکتاویوپاز در مقاله‌ی‌ مشهور خود، “دیالکتیک‌ تنهایی” بر این‌ اعتقاد اصرار می‌ورزد که‌ “جامعه‌ عشق‌ و شاهد آن‌ - شعر - را با کینه‌ای‌ مساوی‌ به‌ سزای‌ اعمالش‌ می‌رساند و آن‌ دو را محکوم‌ به‌ اقامت‌ در دنیای‌ پرآشوب‌ و زیرزمینی‌ مناهی، پوچی‌ و غیرعادی‌ کند ...” کارنامه‌ی‌ نصرت‌ رحمانی، شاعر فقید ایرانی‌ مهر تاییدی‌ بر این‌ گفته‌ی‌ پاز است. در شعرهای‌ رحمانی‌ عشق‌ و شعر در کنار یکدیگر کوس‌ رسوایی‌ تنهایی‌ شاعر را می‌کوبند. در اینجا قصد دارم‌ به‌ نسبت‌ عشق‌ و شعر در شعر نصرت‌ رحمانی‌ بپردازم.


نصرت‌ رحمانی

نصرت‌ جز در یکی‌ دو کتاب‌ آخرش‌ که‌ کمتر واجد ویژگی‌های‌ ذاتی‌ شعر اوست‌ به‌ تفسیر هستی‌ شناسانه‌ی‌ سه‌گانه‌ی‌ “زندگی، عشق‌ و تنهایی” پرداخت. او در شعرهایش، به‌ تناوب‌ یکی‌ از این‌ سه‌ را اساس‌ خلق‌ سلبی‌ و اثباتی‌ دیگری‌ قرار داد.

در بندی‌ از شعر “تریاک” از مجموعه‌ی‌ “کوچ‌ و کویر” می‌خوانیم: دیشب‌ ملیحه‌ دختر همسایه‌ طعنه‌ زد: /- “آمد دوباره‌ شاعر بدنام‌ شهر ما!” / - مادر! ... بس‌ است‌ - / وای‌ ... / فراموش‌ کن‌ مرا / باید که‌ گفت: شاعر ناکام‌ شهر ما!

در همین‌ شعر “تریاک” که‌ ظاهرا سویه‌ای‌ اخلاق‌ گرایانه‌ دارد، در هم‌ تنیدگی‌ دیسکورس‌های‌ عشق، تنهایی‌ و زندگی‌ را می‌بینیم. با این‌ توضیح‌ که‌ در اینجا عشق‌ و زندگی، هستی‌شان‌ را در وجود تنهایی‌ تعریف‌ شده‌ می‌یابند.

شعر رحمانی، شعری‌ است‌ سرکش‌ که‌ از باز تولید عینی‌ واقعیت‌ اجتناب‌ می‌کند. اگر نام‌ نصرت، امروز در شعر فارسی‌ جاودانه‌ شده‌ به‌ خاطر شعرهایی‌ است‌ که‌ شاعر در آنها سرخوشانه‌ از هستی‌ پذیرفته‌ شده‌ “هست‌ زدایی” کرده‌ است‌ نه‌ برای‌ سرودن‌ شعری‌ چون‌ “زندگی” که‌ صرفا به‌ این‌ دلیل‌ که‌ در یک‌ مجموعه‌ شعر چاپ‌ شده‌ باید آن‌ را شعر نامید:
زندگی‌ بازیست! / ما خود صحنه‌ می‌سازیم‌ تا بازیگر بازیچه‌های‌ خویشتن‌ باشیم‌ / وای‌ زین‌ درد روان‌ فرسای‌ / من‌ بازیگر بازیچه‌های‌ دیگران‌ بودم‌ / گرچه‌ می‌دانستم‌ این‌ افسانه‌ را از پیش‌ / زندگی‌ بازیست! / زندگی‌ بازیست!

یقینا اگر کسی‌ بخواهد در متنی‌ انتقادی‌ درباره‌ی‌ شعر معاصر، در توضیح‌ اینکه‌ شعر نباید برای‌ هستی‌ و مفاهیم‌ هستی‌ شناسانه‌ خط‌ و ربط‌ تعیین‌ کند، مثالی‌ بیاورد قطعا شعری‌ از نصرت‌ رحمانی‌ انتخاب‌ مناسبی‌ خواهد بود(البته‌ نه‌ شعری‌ مثل‌ “زندگی”)، چرا که‌ ساختاربندی‌ جهان‌ در شعر نصرت‌ رحمانی‌ غیرممکن‌ است.

حسن‌ کار نصرت‌ در این‌ است‌ که‌ او نمی‌خواهد همچون‌ عقل‌ آگاهی‌ که‌ شعر می‌سازد، جهانی‌ با مشخصات‌ نامعین (که‌ نامتعینی‌اش‌ نیز ناگزیر تعین‌ می‌یابد) ترسیم‌ کند. شعر او، اتوماتیک‌وار نامتعینی‌ شاعرانه‌ را خلق‌ می‌کند. این‌ فرایند تماما در بر هم‌ کنش‌ سه‌ گانه‌ عشق، زندگی‌ و تنهایی‌ اتفاق‌ می‌افتد. نسبت‌ عشق‌ و تنهایی‌ در شعر نصرت‌ رحمانی، بر همان‌ خاصیتی‌ استوار است‌ که‌ اکتاویو پاز به‌ آن‌ اشاره‌ دارد. عشق‌ تنها پدیده‌ای‌ است‌ که‌ انزوا و اشتراک‌ را توامان‌ در خود دارد. به‌ همین‌ خاطر در شعر نصرت‌ رحمانی‌ هر گاه‌ از عشق‌ گفته‌ می‌شود تنهایی‌ به‌ موازات‌ عشق‌ پیش‌ می‌رود. درواقع‌ شعر نصرت‌ به‌ مثابه‌ی‌ یکی‌ زامبی‌ است‌ که‌ در آن‌ عشق‌ و تنهایی، روح‌ و جسمی‌ هستند که‌ نمی‌توانند بدون‌ وجود یکدیگر هستی‌ بیابند و تعریف‌ شوند. اهمیت‌ شعرهای‌ رحمانی‌ همین‌ تردیدی‌ است‌ که‌ نشانگر روح‌ شاعرانه‌ی‌ شاعر است.

“اسکیموها برای‌ “برف” ۵۲ کلمه‌ی‌ مختلف‌ دارند. چون‌ برف‌ برایشان‌ مهم‌ است. فکر می‌کنم‌ عشق‌ هم‌ برای‌ ما باید چنین‌ باشد.”
‌مارگارت‌ آتوود

اولین‌ کتاب‌ نصرت‌ رحمانی‌ در سال‌ ۱۳۳۳ منتشر شد. در “کوچ‌ و کویر” نه‌ از سمبولیسم‌ مفرط‌ شعرهای‌ اخوان‌ ثالث‌ خبری‌ هست‌ و نه‌ از شعرهای‌ رئالیسم‌ سوسیالیستی‌(با تاکید بر وجه‌ سوسیالیستی) شاعران‌ به‌ اصطلاح‌ متعهدی‌ که‌ در پی‌ شکست‌ در کودتای‌ ۲۸ مرداد، به‌ سرودن‌ شعرهایی‌ آکنده‌ از یاس‌ اجتماعی‌ روی‌ آورده‌ بودند. شعر نصرت‌ رحمانی‌ را زیر مجموعه‌ی‌ رئالیسم‌ اجتماعی(و نه‌ رئالیسم‌ سوسیالیستی‌ با تاکید بر کارکرد سیاسی‌ کلمه‌ی‌ سیوسیالیستی‌ در آن‌ دوره‌ی‌ خاص) قرار داده‌اند.

شعر غالب‌ در ادبیات‌ دهه‌ی‌ سی‌ شعر رمانتی‌ سیسمی‌ بوده‌ است. همزمان‌ با انتشار آثار نصرت‌ رحمانی، منتقدین‌ از شعرهای‌ او به‌ دلیل‌ فقدان‌ رمانتی‌ سیسم‌ استقبال‌ کردند. اماحالا که‌ با فاصله‌ از آن‌ سالها به‌ شعر دهه‌های‌ گذشته‌ نگاه‌ می‌کنیم‌ متوجه‌ می‌شویم‌ که‌ نه‌ تنها شعر نصرت‌ بلکه‌ تمام‌ شعر فارسی (جز چند نمونه) در قرن‌ اخیر هیچ‌ گاه‌ نتوانسته‌ از بند رمانتی‌ سیسم‌ بگریزد. اگرچه‌ شعر شاعران‌ مطرح‌ معاصر منسوب‌ به‌ “ایسم”های‌ متعددی‌ شده‌ ولی‌ شعر اکثر این‌ شاعران، از مرزهای‌ فضای‌ رمانتیک‌ فراتر نرفته‌ است.

نکته‌ای‌ که‌ سبب‌ شده، شعر شاعرانی‌ نظیر نصرت‌ رحمانی‌ از نظر منتقدین‌ ایرانی، رمانتیک‌ محسوب‌ نشوند، مفاهیمی‌ است‌ که‌ در شعرشان‌ به‌ آن‌ پرداخته‌اند. در فضایی‌ که‌ عمده‌ی‌ شاعران‌ به‌ سرودن‌ شعرهایی‌ سطحی‌ می‌پرداختند رویکرد سیاه‌ نصرت‌ و چند شاعر دیگر به‌ جهان‌ پیرامونشان‌ برجسته‌تر به‌ نظر می‌رسید.جهانی‌ سرشار از سیاهی‌ و یاس‌ که‌ عمق‌ واقعیات‌ زمانه‌ را نشان‌ می‌داد. این‌ نهایت‌ تحلیل‌ منتقدینی‌ بوده‌ که‌ شعر نصرت‌ را به‌ خاطر بازتاب‌ ناامیدی‌ عمومی‌ و همچنین‌ استفاده‌ از کلمات‌ رایج‌ در محاورات‌ روزمره‌ برجسته‌ می‌دانستند.

اما در شعر رحمانی‌ صرفا استفاده‌ از کلمات‌ کوچه‌ و بازار چشمگیر نبود، او هستی‌ پیرامونش‌ را در پایین‌ترین‌ سطح‌ گفتمان‌ جامعه‌ خلق‌ می‌کرد. و گرنه‌ شعر نصرت‌ نیز مشخصه‌های‌ شعر اکثر شاعران‌ مطرح‌ فارسی‌ در قرن‌ اخیر را در خود داشت. ویژگی‌هایی‌ که‌ شاید امروز در نگاهی‌ موشکافانه‌ چندان‌ مثبت‌ به‌ نظر نرسند: رمانتی‌ سیسم، دو آلیسم‌ و بیانگری.

در شعر رحمانی‌ رمانتی‌ سیسم‌ چهره‌ی‌ بیرونی‌ شعرهای‌ عمدتا اروتیک‌ پس‌ از کودتای‌ ۲۸ مرداد ۳۲ را ندارد. با این‌ وجود شعرهای‌ او از نظر ساختاری‌ به‌ شدت‌ رمانتیک‌ هستند. فضایی‌ حزن‌آلود و دو گانه‌ای‌ از “کام” و “ناکامی” که‌ اولی‌ رشک‌ برانگیز و دست‌ نیافتنی‌ و دومی‌ همزاد شاعر محسوب‌ می‌شود:
نپرسید ای‌ رفیقان‌ از چه‌ مستم‌ / به‌ هر در، در زدم‌ طرفی‌ نبستم‌ / نمی‌خواهم، نمی‌خواهم، بدانم‌ / که‌ خواهم‌ بود، کی‌ بودم، کی‌ هستم‌.(که‌ خواهم‌ بود - کوچ‌ و کویر)

این‌ شعر اگر چه‌ در نگاه‌ اول‌ از نظر مفهوم‌ به‌ رباعیات‌ خیام‌ پهلو می‌زند اما ظاهر فریبنده‌ی‌ این‌ شعر نمی‌تواند ساختار رمانتی‌ سیسمی‌ آن‌ را که‌ مبتنی‌ بر ثنویت‌ “کام” و “ناکامی” پنهان‌ کند. البته‌ در آسیب‌شناسی‌ شعر نصرت‌ از این‌ منظر دو نکته‌ را نباید از نظر دور داشت. یکی‌ اینکه‌ رمانتی‌ سیسم‌ به‌ معنای‌ شعر عاشقانه‌ نیست‌ و تبعا مخالفت‌ با رمانتی‌ سیسم‌ در شعر به‌ مفهوم‌ مخالفت‌ با شعر عاشقانه‌ نیست. دیگر اینکه‌ رمانتی‌ سیسم، ویژگی‌ اصلی‌ کلیت‌ شعر معاصر بوده‌ و منحصر به‌ شعر رحمانی‌ نمی‌شود. حتا شعر احمد شاملو، برجسته‌ترین‌ شاعر معاصر(پس‌ از نیما) در قرن‌ گذشته‌ نیز ساختاری‌ رمانتیک‌ داشته‌ است. شعر “ابراهیم‌ در آتش” به‌ عنوان‌ یکی‌ از برجسته‌ترین‌ شعرهای‌ شاملو، ساختاری‌ رمانتیک‌ دارد. اگرچه‌ از نظر مفهومی‌ علیه‌ دوآلیسم‌ شکل‌ می‌گیرد اما ساختارش‌ دچار ثنویتی‌ است‌ که‌ “ابراهیم‌ در آتش” را به‌ اثری‌ بیانگر تبدیل‌ کرده‌ است. بنابراین‌ تاکید بر رمانتی‌ سیسم‌ شعر نصرت، به‌ معنی‌ کم‌ ارزش‌ شمردن‌ شعرهای‌ او نیست‌ بلکه‌ از این‌ منظر، تاویل‌ پوچ‌ انگارانه‌ آثار نصرت‌ مردود تلقی‌ می‌شود.

“موسیقی‌ وشعر مزیتی‌ نسبت‌ به‌ نقاشی‌ دارند: این‌ مزیت، به‌ زعم‌ هگل‌ همان‌ وجهه‌ غنایی‌ است.”
میلان‌ کوندرا

میلان‌ کوندرا در کتاب‌ پرده‌ با اشاره‌ به‌ تفاوت‌های‌ شاعر و رمان‌ نویس، به‌ نوعی‌ ایده‌ی‌ “مرگ‌ مولف” رولان‌ بارت‌ را به‌ چالش‌ می‌کشد. از نظر کوندرا، رمان‌ نویس‌ بر خلاف‌ شاعر می‌تواند با گذر از شور غنایی‌ دوران‌ جوانی، درباره‌ی‌ جهان‌ پیرامونش‌ با افقی‌ گسترده‌تر قضاوت‌ کند. او معتقد است‌ که‌ “شاعر غنایی، نمونه‌ای‌ بارز از انسانی‌ است‌ که‌ شیفته‌ی‌ روح‌ خود شده‌ است‌ و می‌خواهد تا ندایش‌ را به‌ گوش‌ همه” برساند.
به‌ همین‌ ترتیب‌ حتا اگر شاعر به‌ چیزی‌ جز خودش‌ بپردازد در نهایت‌ جهان‌ پیرامونش‌ را وا می‌نهد تا چهره‌ی‌ خود را عیان‌ سازد. مطمئنا کاری‌ که‌ کوندرا می‌کند نه‌ مقایسه‌ای‌ تفضیلی‌ در باب‌ نسبت‌ شعر و رمان، بلکه‌ ارایه‌ی‌ چارچوبی‌ از هستی‌شناسی‌ رمان‌ نویس‌ است. اما مقدمه‌ای‌ که‌ او درباره‌ی‌ شاعر غنایی‌ و به‌ طور کلی‌ شاعر ارایه‌ می‌کند می‌تواند نشانگر شیوه‌ی‌ نگاه‌ شاعر به‌ جهان‌ پیرامونش‌ باشد.

اینکه‌ شاعر در شعرش‌ پرتره‌ای‌ از خویش‌ را ارایه‌ می‌کند به‌ معنای‌ این‌ نیست‌ که‌ نسبت‌ به‌ جهان‌ پیرامونش‌ بی‌اعتناست. شاعر در شعر، خودش‌ را نابود می‌کند تا هستی‌ شعر را متولد کند. نصرت‌ رحمانی، شاعری‌ با این‌ ویژگی‌ است. عصیانگری‌ شعر او نشات‌ گرفته‌ از انهدام‌ هستی‌ شاعر در کلماتی‌ است‌ که‌ در گوشه‌ راست‌ کاغذ خلق‌ می‌شوند. بعضی‌ از منتقدین‌ این‌ شاخصه‌ی‌ شعر نصرت‌ را به‌ تعهد اجتماعی‌ شاعر نسبت‌ داده‌اند. اما نه‌ نصرت، شاعری‌ اجتماعی‌ است‌ و نه‌ شعری‌ تحت‌ عنوان‌ شعر اجتماعی(با ویژگی‌های‌ برشمرده‌ تحت‌ عنوان‌ این‌ شعر) موضوعیت‌ دارد.

شعر در متعالی‌ترین‌ شکلش‌ قائم‌ به‌ فرد است. اگرچه‌ در رمان، جهان‌ بیشتر از زبان‌ دیگران‌ روایت‌ می‌شود اما در شعر، روایت‌ جهان‌ از چشم‌ شاعر اصیل‌تر به‌ نظر می‌رسد. وقتی‌ شعر، پدیده‌ای‌ زبانی‌ است‌ که‌ هستی‌ را در گزاره‌های‌ زبانی‌ مولد، خلق‌ می‌کند بی‌معناست‌ که‌ شعر را در قبال‌ جهان‌ ثانوی‌ اجتماع‌ تعریف‌ کنیم. اگر شعر نصرت‌ رحمانی، شعری‌ اجتماعی‌ تلقی‌ می‌شود از آن‌ روست‌ که‌ مخاطبان، بخش‌های‌ محذوف‌ هستی‌ خود را در شعر شاعر، عیان‌ شده‌ می‌بینند. اگر شعر “تریاک” مورد استقبال‌ قرار می‌گیرد به‌ سبب‌ خود افشاگری‌ متن‌ شعری‌ است. نصرت‌ در این‌ شعر علاوه‌ بر اینکه‌ به‌ پستوی‌ پنهان‌ “خود” می‌رود مستقیم‌ترین‌ شیوه‌ی‌ روایت‌ - تخاطب‌ - را هم‌ انتخاب‌ می‌کند. در دیگر شعرهای‌ رحمانی‌ نیز، شاعری‌ در حکم‌ عیان‌ کردن‌ “خود” در مقابل‌ هستی‌ قراردادی‌ است. هستی‌ای‌ که‌ بر فردیت‌ و نه‌ یکسان‌ سازی‌ جمعی‌ استوار است.

شعرهای‌ رحمانی‌ علیرغم‌ برخورداری‌ از ساختاری‌ رمانتیک، خاستگاهی‌ مترقیانه‌ دارد.
در شعر او چیزی‌ برای‌ “دستیابی” نیست. هرچه‌ هست‌ از دست‌ دادنی‌ است. شعرهای‌ نصرت‌ به‌ این‌ دلیل‌ که‌ تن‌ به‌ پروژه‌ی‌ اجتماعی‌ “همه‌ در خدمت‌ یک‌ هدف” نداده، به‌ اصل‌ شعر وفادار مانده‌ است.

”من‌ به‌ تیغه‌ی‌ شمشیر می‌اندیشم‌ نه‌ نیام”
‌نصرت‌ رحمانی‌ - از مقدمه‌ کتاب‌ “میعاد در لجن”

“میعاد در لجن” جدی‌ترین‌ کتاب‌ نصرت‌ رحمانی‌ در سالی‌ منتشر شد که‌ دو مجموعه‌ شعر متفاوت‌ نیز در همان‌ سال‌ انتشار یافتند. “وصلت‌ در منحنی‌ سوم” سروده‌ی‌ پرویز اسلامپور و “دلتنگی‌ها” مجموعه‌ اشعار یدا... رویایی‌ به‌ همراه‌ “میعاد در لجن” سروده‌ی‌ نصرت‌ رحمانی‌ هر سه‌ در سال‌ ۱۳۴۶ انتشار یافتند. اگرچه‌ در سال‌ ۴۶(که‌ می‌توان‌ آن‌ را مقطع‌ مهمی‌ در شعر فارسی‌ دانست) آثاری‌ از منوچهر آتشی‌ و باباچاهی‌ هم‌ منتشر شد، اما از این‌ بین‌ دو کتاب‌ “دلتنگی‌ها” و “میعاد در لجن” به‌ آثار شاخصی‌ در کارنامه‌ مولفانشان‌ تبدیل‌ شدند.

“میعاد در لجن” را می‌توان‌ اوج‌ کار نصرت‌ رحمانی‌ دانست. در این‌ کتاب‌ شاعر از سویه‌های‌ فریبنده‌ شعری‌ که‌ دیگران‌ سویه‌ اجتماعی‌ می‌نامیدند، رهایی‌ یافته‌ و بیشتر شعر خودش‌ را می‌نویسد. اگرچه‌ صراحت‌ شاعر در بیان‌ درونیات‌ خودش‌ همچنان‌ نشانه‌هایی‌ از آن‌ جذابیت‌ را حفظ‌ کرده، ولی‌ شعرهای‌ کتاب‌ “میعاد در لجن” تلاش‌ شاعر را برای‌ دیگرگونه‌نویسی‌ نشان‌ می‌دهد.

متفاوت‌ نویسی‌ رحمانی‌ البته‌ شباهتی‌ به‌ شاعران‌ “شعر حجم” ندارد اما او در برخی‌ از شعرهایش‌ متفاوت‌نویسی‌ را در کوچکترین‌ واحدهای‌ زبانی‌ تجربه‌ می‌کند:
ای‌ امتداد / آیا، در انحراف، نقطه‌ پایان‌ نهفته‌ است؟ ای‌ انحراف‌ به‌ تعریف‌ / تحریف، تحریف‌ انحراف‌ ....

چنین‌ تجربیاتی‌ در شعرهای‌ نصرت‌ رحمانی‌ به‌ ندرت‌ دیده‌ می‌شود کوشش‌ رحمانی‌ عمدتا معطوف‌ به‌ اتخاذ زاویه‌ دید متفاوتی‌ است‌ که‌ به‌ بیان‌ دیگرگونه‌ی‌ مفاهیم‌ می‌انجامد.

تفاوت، در شعر نصرت‌ رحمانی‌ به‌ سرشت‌ ذاتی‌ شعر برمی‌گردد. خودافشاگری‌ شاعر در متن‌ شعری‌ بارزترین‌ وجه‌ افتراق‌ “میعاد در لجن” با شعرهای‌ دیگری‌ است‌ که‌ در سال‌ ۴۶ منتشر شدند. نصرت‌ رحمانی‌ هیچگاه‌ در ساختار زبان‌ شعر خطر نکرد. از این‌ حیث‌ نمی‌توان‌ او را شاعر متفاوت‌نویسی‌ تلقی‌ کرد.

او به‌ معنای‌ واقعی‌ کلمه‌ “شاعر” بود. شاعر با همان‌ تعریفی‌ که‌ کوندرا به‌ دست‌ می‌دهد. از این‌ حیث‌ نصرت‌ رحمانی‌ همیشه‌ از “چهره” خود نوشت. روایت‌ جهان‌ از زاویه‌ی‌ منحصر به‌ فرد یک‌ شاعر، سبب‌ شد که‌ نصرت‌ رحمانی‌ شاعر شعرهای‌ خودش‌ باشد. شاعری‌ متفاوت‌ از بقیه‌ی‌ شاعران.

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)





از دست ندهید


‌نگاهی‌ به‌ رمان‌ «سپیده‌دم‌ ایرانی»

گزارش يك زندگى: روی قبرم ویسکی بپاشید

تهران: يک ايستگاه تا جهنم

روان‌شناسی رفتارهای جنسی

مسیحیان روز رستاخیز چه گوش می‌دهند؟