رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۳ آذر ۱۳۸۹

بوسه بر دستانِ دون کورلئونه

امیر معقولی

برای خیاطی که با کلماتش برایم جامه‌ای دوخته آراسته و فاخر؛ جامه‌ای از جنس شور و شوریدگی.

آنقدر درباره‌ی پدرخوانده‌ی کاپولا گفته‌اند و نوشته‌اند که جسارتِ بسیاری می‌خواهد پس از گذشتِ ۳۷ سال، باز هم برویم سراغِ این فیلم. اما می‌گذرند ابرها و در خاطرِ ما انسان‌های همیشه در خسران نمی‌مانند؛ حتا آن‌هایی که سخاوتمندانه بر ما باریده‌اند. آه....گفتنی‌های نه چندان کم را درباره‌ی این فیلم گفته‌اند، اما بیایید به اتفاقِ هم، بوسه‌ای دیگر بزنیم بر دستانِ این مردِ سیسیلیِ هیولاصفت.


دریچه

درِ خانه را می‌زنند. زن در را می‌گشاید و با شوهرش مواجه می‌شود که سراسیمه و مضطرب، با عرقی بر پیشانی، واردِ خانه می‌شود و می‌رود گوشه‌ای دراز می‌کشد و از زنش می‌خواهد که رویش را بپوشاند. دست و پا و دلِ این مرد می‌لرزند، رعشه‌ای افتاده به جانش، زیرا او فرشته‌ی خدا را دیده؛ جبرئیل را. همه‌ی ما داستان بعثت را به خوبی می‌دانیم؛ داستانِ مردِ بی‌سوادی را که آخرین پیامبرِ خداست. این پیامبر سرنوشتِ دنیا و آدم‌ها را تغییر داد؛ تنها با کتابی که از آن با نامِ معجزه‌اش یاد می‌برند؛ کتابِ آسمانی‌ای که به دستِ انسان نوشته شد. بگذارید برگردم عقب‌تر و سؤالی بپرسم. این مرد هر سال، به مدت یک‌ ماه، به اعتکاف می‌رفت و در همین اعتکاف بود که با بشارتِ فرشته‌ی خدا روبرو شد و پس از آن بازگشت به خانه‌اش و....ولی چرا آخرین پیامبرِ خدا در کوه....بهتر: در دلِ کوه، به پیامبری برگزیده شد؟ و باز چرا نخستین آیاتی که به او نازل شدند، آیاتِ ۱ تا ۵ سوره‌ی علق‌اند!؟ حالا که صحبت به اینجا رسید، بگذارید ترجمه‌ی این آیات را با هم بخوانیم :


انسان با خون آفریده شده است

بخوان به نامِ پرودگارِ خویش که آفرید. آفرید انسان را از خون بسته. بخوان و پروردگارِ تو است مهتر. آنکه بیاموخت با قلم. آموخت به انسان آنچه را نمی‌دانست.

انگار باز سؤالاتِ دیگری پیش می‌آیند : چرا سخن از آفرینشِ انسان است؟ آفرینش انسان از خون بسته؟ بزرگی پروردگار؟ آموختنِ.....سوالات بسیارـاند و پاسخ‌ها نیز. هر کدام از شما هم پاسخی متفاوت به این سؤالات خواهید دادید. این هم از پاسخِ من که در همین لحظه نوشته می‌شود : اسلام وارد ایران شد و آخرین پادشاه ساسانی را از تخت به زیر کشید. ( اسلام یا اعرابِ درنده!؟ ) تا اندلس رفت. ( پربیراه نیست اگر بگوییم باعث و بانی به وجود آمدن رنسانس شد و رنسانس را هم که.... ) به تعبیری قرآن راه و رسمِ زندگی را به انسان‌ها آموخت؛ راه و رسمِ اندیشه و اندیشیدن را. و تمامِ این‌ها درونِ زهدانِ کوهی متولد شدند که محمد، پسر عبدالله، در آنجا به پیامبری رسید. با این مقدمه می‌رویم سراغِ نگاهی به «پدرخوانده‌ی ۱».


اگر حقیقت زن باشد ـ چه خواهد شد؟

فیلمِ پدرخوانده با تاریکی شروع می‌شود.... ببخشید، با نوعِ خاصی از نورپردازی که فضایی رازگونه به این لحظات می‌دهد. مردی را می‌بینیم که با تضرع از آنچه بر دخترش رفته سخن می‌گوید و دستش را به سوی دون کورلئونه دراز کرده و از او می‌خواهد که یاری‌اش دهد، که مجرمان را به سزایِ اعمال‌شان برساند، که...اما، اما این مرد، پیش از این، مردِ سیسیلی را نادیده گرفته و در روزِ عروسیِ دخترش آمده تا خواسته‌اش را بگوید زیرا سنت‌های سیسیلی را به خوبی می‌شناسد. دون کورلئونه اما مغرور و عبوس و بی‌حوصله، نادیده گرفته‌شدنش را به گوشِ او می‌زند. ناگهان غولی که به هرکاری تواناست، که از پلیس نیرویِ بیشتری دارد، که به هر کس پیشنهادی می‌دهد که نتواند رد کند، مقابل‌مان سربرمی‌آورد؛ هیولایی به نامِ مافیا را می‌بینیم.


اتاق پدرخوانده مانند زهدان است. در تاریکی این اتاق افرادی که به پدرخوانده وابسته‌اند متولد می‌شوند

بیایید دفترِ کارِ کورلئونه را زهدانی بفرضیم ( آن نورپردازی و آرام‌آرام روشن‌شدن‌اش که خاطرتان هست؟ ) که تمامِ تصمیماتِ در آن گرفته می‌شوند( این صحنه‌های نخستین آبستنِ حوادثِ بسیاری‌ست ). خواسته‌های کسانی که نزدِ کورلئونه می‌آیند و نقاب از چهره برداشته‌اند، ( کودک شده‌اند ) ( نمونه‌اش : جانی فونتین ) در همین دفتر متولد می‌شوند. بیرون اما، دنیای دیگری‌ست. آدم‌ها در آن می‌رقصند و می‌خندند و لطیفه می‌گویند و آواز می‌خوانند. هرگاه کورلئونه پایش را می‌گذارد بیرون، می‌خندد و در شادیِ دیگران شریک می‌شود، اما زمانی که باید به اتاقِ کارش بازگردد، اخم به چهره می‌آورد. ( می‌گویند انسان در لحظه‌‌ی تولد دردِ بسیاری کشید تا از محیطی که در آن بالیده جدا شود و دلیلِ ترس از مرگ ( این اتفاق زشت و نفرت‌انگیز که زشت‌تر از آن نیست ) را هم یادآوری آن درد می‌دانند.

می‌توان درباره‌ی این زهدان بیشتر نوشت، برای مثال : دگردیسی مایکل با تکیه زدن بر صندلی پدر و تبدیل شدن به جنایتکاری مخوف ( بازگشت به دورانِ کودکی و دیگرگونه بزرگ شدن ) و........( بد نیست یک بار دیگر بروید سراغِ فیلم و فیلم را از زاویه‌ای دیگر ببینید. )


بوسه بر دستانِ دون کورلئونه


مسخ پسر پس از آن‌که بر صندلی پدر تکیه می‌دهد؛ نوعی بازگشت به کودکی و به شکلی دگرگونه بزرگ شدن

فردریش نیچه، فیلسوفی که پتک را همچون مضرابی به کار می‌گرفت، حتماً معرفِ حضورتان هست. این قلندر اندیشه و قلم که فلسفه‌ی پیش از خودش را با زبانی بسیار فشرده، اما چالاک و سرزنده، گذاشت زیر پتک، درباره‌ی سبکش چنین می‌نویسد «بلندپروازیِ من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می‌گوید ـ که کسی در یک کتاب هم نمی‌گوید....»

با شنیدن واژه‌ی مافیا چه چیزی به ذهن‌مان می‌رسد؟ دست‌هایی نامرئی که همه‌جا حضور دارند؟ دست‌هایی که دیگران را همچون یک عروسکِ خیمه‌شب‌بازی به بازی می‌گیرند؟ دست‌هایی که...حرکاتِ دستِ دون کورلئونه را دیده‌اید؟ این مرد با یک حرکتِ ساده‌ی دستانش یک دنیا حرف برای گفتن دارد. یک حرکتش بی‌حوصلگی را نشان می‌دهد و دیگری عصبانیت‌اش را. عجیب نیست!؟ حرکاتِ دستِ این مرد با جمله‌ی فیلسوفِ مشهور و مغرور مو نمی‌زنند، از یک تبار و یک ریشه‌اند. انگار دون کورلئونه شاگردِ خوبی‌ست که جمله‌ی استادش را به خوبی فراگرفته و به نمایش می‌گذارد.

به کمکِ :

قرآن
«فراسوی نیک و بد»، فردریش نیچه، ترجمه‌ی داریوشِ آشوری.
«غروبِ بت‌ها»، فردریش نیچه، داریوشِ آشوری.
[و کمک‌های همیشگیِ متن‌های فیل در تاریکی]


تریلر پدرخوانده


Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نویسنده‌ی عزیز، آقای امیر معقولی
در این دنیای نو و نادیده، سیال و دیجیتال، که در کیلومتر صفر عمل می‌کند، تسلط یک فرهنگ بر یک فرهنگ دیگر، توسط توپ و تانک و تفنگ صورت نمی‌گیرد، به دست دوستانه‌ی خود همان فرهنگ روی می‌دهد. از مدت‌ها پیش، نئوامپریالسم فرهنگی خوب یاد گرفته است چگونه اسم عوض کند، پوست عوض کند، خود را ختنه کرده و در جامه‌ی دوست، در قلب شما خانه کند. موثرترین راه کوبیدن فکر و اندیشه‌های ما، دیگر از میان برداشتن آن‌ها نیست، تحریف آن‌هاست، تکرار آن‌ها توسط «زبانی» که هیج برد و تاثیری نخواهد داشت. امروزه، دنیا پر شده است از قاتلانی که دستکش دوستی به دست دارند و خنده‌ی برادرانه بر لب
سینمای تجاری و صنعتی هالیوود تا به امروز چندین قتل برادرانه انجام داده است: در همین دور و برها، نه تنها سینمای آلمانی که روزی برای خود برو بیایی داشت، نه تنها سینمای فرانسوی که برای خود شان و مقامی داشت، بلکه یکی از زیباترین، عمیق‌ترین، ارزشمندترین هنر سینمایی دنیا نیز، سینمای ایتالیا، به دست برادران ایتالیایی ساکن هالیوود خود به قتل رسیده‌اند
جستن ردپای عرفان و فلسفه در هر گوشه‌ی تار و تاریک، کار درستی نیست
تطبیق و مقایسه‌ی یک کار سینمایی صنعتی ـ سرگرمی با فلسفه، آن هم از جنس نیچه‌ایش، تایید و تبیین و تثبیت آن‌‌یکی به لطف و توسط این‌یکی، کاری‌ست بسیار خطا و اشتباه
بین تمام خواننده‌های این نوشته‌ی حاضر شما، اگر تنها فقط یک خواننده، تنها فقط یک جوان شیفته‌ی هنر و فلسفه، بیاید نتیجه بگیرد که برای درک و فهم فلسفه‌ی نیچه، کافی‌ست ریموت کنترل خود را به دست گرفته و بنشیند جلوی «گاد فادر»، شما جرم کرده‌اید! بدانید که جرم کرده‌ا‌ید و این جرم‌تان نابخشودنی است
می‌دانید در دنیای هنر و ادبیات و فلسفه، لطف و تعارف و یک در میانی جایز نیست. به نظر من، در یک جامعه سالم با یک فرهنگ سالم، یک جستار فرهنگی - فلسفی شبیه این نوشته‌ی شما می‌بایست دادگاهی شده و محاکمه گردد. البته، منظورم انحصارا یک محاکمه‌ی ادبی‌ست و یک حکم ادبی!
پیشنهاد می‌کنم «جامعه‌ی نمایش» اثر گی دوبور را به دقت بخوانید و پیش نیچه، معنای «نمایش» و «نمایشگر» را باز دوباره به دقت بجویید.

امضا: دوستدار شما، آن خیاطی که گویا جامه‌های فاخر و پر از شور و شوریدگی بر شما می‌دوزد

-- بدون نام ، Dec 4, 2010 در ساعت 01:00 PM

با تشکر از کامنت گذار بدون نام. که چقدر زیبا استحاله فرهنگی و ذهنی زمان ما را تعریف کردند.
استحاله فرهنگی ؛ بهم ریختگی مرز مفاهیم ؛ سرگیجه فلسفی و اخلاقی! و تحلیلی که از لابلای فیلمهای هالیوودی ناگهان نیچه سر بر می آورد.

-- سارا ، Dec 5, 2010 در ساعت 01:00 PM

بلاخره‌ دن کرلئونه‌ به‌ مقام نبوت هم رسید.تحلیل تان بسیار جالب است،بلاخره‌ پیامبران هم مانند آقای کرلئونه‌ خود را در مقام هدایت و ارشاد قرار می دادند و با کاریسمای خود دیگران را مجذوب و اغلب مرعوب می کردند،سوال اینجاست که‌ آیا آنها هم همان انگیزه‌ های نیپوتیستی یا به‌ عبارت دیگر انگیزه‌های خونی و فامیل گرایی برایشان اولویت داشته‌؟

-- عباسی ، Dec 5, 2010 در ساعت 01:00 PM

پدر خوانده چرا ابر فیلم تاریخ سینماست؟ سوالی ست که بسیاری با جواب هایی سرسری می گذارندش به حساب تکنیک های کارگردانی و این طور جزئیات. اما آیا سینما فقط دکوپاژ یا میزانسن است؟ هالیوود و فیلم های این دست هالیوودی، مرا به شدت به یاد حرف های آدرنو می اندازد که بسیار نگران بود از جادوی تصویر و مخاطبی که با دهان باز و ذهنی قفل شده مجذوب بازی فلان ستاره ی سینما شده است. او چه زمانی نگران این موضوع بود؟ زمانی که سینما هنوز بالاتر از چاپلین را تجربه نکرده بود. ولی آدرنو خوب می دانست که تصویر دغل باز بزرگی ست. هر چند والتر بنیامین همزمان با او نگاهی دیگر به سینما دارد ولی دیدگاه آدرنو را هم رد نمی کند.

پدر خوانده و فیلم های امسال پدر خوانده دردانه های صنعتی هستند که به دروغ لقب کارخانه ی رویا سازی را به دوش می کشد. کارخانه ی کابوس سازی اما شایسته تر است برایش. کابوسی که موزیانه رخنه می کند و لنگل وار بر ذهن و ناخوداگاه میزبان خود می نشیند و نتیجه چیزی بی شباهت به زامبی نیست.

نگاهی اینچنین به کالایی اینچنینی درست نیست دوست خوب من. این تبلیغات دیوانه وار را از پشت این فیلم ها حذف کن تا متوجه شوی که نه تنها بهترین های تاریخ سینما نیستند که همان به درد تدریس در آکادمی های مسخ شده می خورند.

چهره ی سینما این نیست نه؟

-- هادی ، Dec 6, 2010 در ساعت 01:00 PM

من نمیفهمم که اصلا چه ارتباطی دارد این دون کورلئونه، به محمد و اسلام، واز آن هم عمیق تر!! به نیچه؟
یعنی نویسنده، یک معتقد به اسلام(با آن همه آموزه های متناقض) است که نیچه را به خاطر سخنوری پیامبرانه اش(نه حتی هیچ ذره ای از فلسفه اش که با دین که سر سازگاری ندارد، هیج، منکر خدا هم هست،البته) می ستاید وهیجان زده، او را در کورلئونه متجسم ومتبلور میبیند؟!
شک ندارم که این آقای معقول، نام دیگرش مشایی(!!!) است، وکوروش کبیر را هم ارادتمند است چه جور!!!!
حالتان خوبست! معقول جان!!!

-- سیامک ، Dec 10, 2010 در ساعت 01:00 PM

من نمیفهمم که اصلا چه ارتباطی دارد این دون کورلئونه، به محمد و اسلام، واز آن هم عمیق تر!! به نیچه؟
یعنی نویسنده، یک معتقد به اسلام(با آن همه آموزه های متناقض) است که نیچه را به خاطر سخنوری پیامبرانه اش(نه حتی هیچ ذره ای از فلسفه اش که با دین که سر سازگاری ندارد، هیج، منکر خدا هم هست،البته) می ستاید وهیجان زده، او را در کورلئونه متجسم ومتبلور میبیند.
شک ندارم که این آقای معقول، نام دیگرش مشایی!!! است، وکوروش کبیر را هم ارادتمند است چه جور!!!!
حالتان خوبست! معقول جان!!!

-- بدون نام ، Dec 10, 2010 در ساعت 01:00 PM