رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۲ آذر ۱۳۸۹
یادنامه‌ی بیژن الهی در دفتر «خاک»، رادیو زمانه

شادی من، مردنم را کافی‌ست

دفتر خاک

شادی من، ای آقا،
مردنم را کافی‌ست،
وقتی می‌بینم زیبا هستم، زیبا،
وقتی می‌بینم این‌هم
خیالبافی‌ست

بیژن الهی

وقتی نام بیژن الهی را می‌شنویم، به شعر سکوت و به جریانی در شعر فارسی که به موج نو شهرت دارد و همچنین به شعر حجم فکر می‌کنیم. بیش از همه‌ی اینها اما بیژن الهی شاعر سکوت بود؛ شاعری دست‌نیافتنی که در سکوت زندگی کرد و در سکوت درگذشت.

جلال سرفراز، شاعر نام‌آشنای ایرانی که در برلین، پایتخت آلمان زندگی می‌کند، در این‌باره می‌نویسد: « مرگ بیژن الهی را می‌توان مرگ در سکوت نام داد.اما سکوت به معنای خاموشی نیست. صدای بیژن، با آن وسواس دور و دیر، هرگز به خاموشی نگرایید. فقط معدودی از شعر دوستان این صدا را می شنیدند، همان‌ها که شعر را به معنای شعر پی می‌گرفتند. و می‌گیرند، و از آن استفاده ابزاری نکردند و نمی‌کنند. با چنین شعری همان رفتاری می‌کنند که با ادبیات عرفانی.» (بی بی سی فارسی)

از شاعری که بیش از سه دهه در سکوت زندگی کرده است، طبعاً اطلاعات زیادی در دست نیست. روایت است که بیژن الهی در دبیرستان البرز درس خواند. می‌گویند او عاشق نقاشی بود، اما خانواده‌اش بیشتر خوش داشتند که او طبیب شود. برای همین الهی در امتحانات سال چهارم دبیرستان ورقه امتحانی را سفید داد و آن سال در امتحانات رد شد. او بر خانواده‌اش شورش کرد و به گفته‌ی بهرام اردبیلی، از دوستان او تحت فشار مالی قرار گرفت، چنان‌که حتی سیگار روزانه‌اش هم جیره‌بندی شده بود. در همان سال‌ها شعری در نشریه «جنگ طرفه» منتشر کرد و شعر او مورد توجه قرار گرفت و با بهمن فرسی، نویسنده و شاعر و نمایش‌نامه‌نویس که سال‌هاست در لندن زندگی می‌کند و با فریدون رهنما آشنا شد و در اثر تشویق آنها از نقاشی فاصله گرفت و زندگی‌اش در مسیر شعر افتاد. الهی در آن زمان که شعر فارسی تحت نفوذ چارپاره‌سرایان به رهبری نادر نادرپور بود، کلمات تازه به شعر فارسی وارد کرد.

آیدین آغداشلو درباره‌ی بیژن الهی و وسواس و دقت او در شاعری می‌نویسد:« بیژن الهی سال‌هایی را بر سرِ سطری می گذراند، و همچنان قانع نمی‌شد.»

هنگامی که شعر حجم شکل گرفت، بیژن الهی نیز از امضاکنندگان بیانیه‌ی شعر حجم بود. او درباره‌ی شعر حجم نوشت: «شعر تعقیب حقیقت است از بیراهه که این مذهب رابطه‌هاست. اما با شناخت راه و رابطه است که بیراهه را می‌شناسی.»

آیدین آغداشلو در این‌باره می‌گوید: «چنین دیدگاهی بیانگر این بود که [الهی] راه و رابطه را می‌شناخت، و بی‌گدار به آب نمی‌زد. او نپذیرفتن هیچ قراردادی را قراردادی در شعر می‌دانست و آن را حرکتی «عرفانی» می‌نامید.»
بیژن الهی در شماره‌ی چهارم نشریه‌ی «بررسی کتاب» که در سال ۱۳۵۰ به کوشش مجید روشنگر منتشر می‌شد، نوشت: « قراردادی را پذیرفتن در نپذیرفتن هیچ قراردادی یک حرکت عرفانی‌ست. در حقیقت فضای حجم، یک فضای عرفانی‌ست. این حرکت یک حرکت ایرانی‌ست. همان‌طور که عرفانیت ایرانی است. حرکت ما عرفانی در شعر است. ما در شعر عرفان می‌کنیم.»


بیژن الهی: شادی من ای آقا، مردنم را کافی‌ست

شقاقلوس، سروده‌ی بیژن الهی را با هم می‌خوانیم:

۱

شرم در نور است و اين، پايان هر سخنی ست،
همسرم!
مرد تو را به نور سپرده‌ام که تنی سخت شسته داشت،
و بيا، ميانِ بيابان، پیِ انگشترِ مفقود بگرد
که حال، باد در آن سوت می زند.
انگشتر
ازدواج، ميان بيابانی دراز، دراز؛ و ديگر هيچ نه، هيچ نه
مگر مثلثِ کهنه ی کوچکی، مثلثی از زاغان
افتاده
بر کفِ يک سنگر
و به اين سپيده که عقرب ـ خواهر بی نياز من ـ بخت را کف‌آلود حس کرده است،
هوا، در نی می‌پيچد و در گردنه‌های کوه.

۲

خانه‌ها خواهد ريخت.
اين گورخران که، با کفی از نور بر دهان، شتابناک گريزانند،
در ساق‌های لاغر ما، رقص را چه خوب پيش بينی کرده‌اند!
نخِ بادبادکی که فرازِ ويرانه‌ها، به پرواز خود ادامه می‌دهد،
در مشتِ کودکی زيبا خواهد بود، کودکی مرده.
اکنون، پيش از باران، خاکی خشکيده شناخته می‌شود که در او
گياهان، همگی نامگذاری شده‌اند.
و سکوت، اين مکث ميانِ هر دو چکه، که از سقف غار می‌چکد،
احترامی ست به تو، توی کودکم، که از مرگت
لحظه‌ای می‌گذرد،
احترامی‌ست، به رقص.
در مکث، در ميان دو چکه‌ی آخرين، يکباره شاخک همه‌ی حشرات
از ترس برق می‌زند.
آب می‌نوشم و جرعه‌ای به سقف می‌پاشم.

۳

دورتر، سخت دورتر، يک فلسِ من به زيرِ صليب افتاده‌ست.
آيا روز است؟
از گرمای زياد، نقاب‌هامان را برمی‌داريم. می‌رويم
به دور، به آنجا.
زيرِ صليب، تخم مرغی نصف می‌کنيم و به‌هم می‌زنيم: به سلامتی!
و مرگ، دره را، نفس زنان، نقره‌ای می‌سازد.
دورتر، صفحه‌ی موسيقی، زيرِ صد ناخن مه گرفته‌ی زيبا می‌چرخد،
و صدا، همان صداست:
آيا روز است؟

۴

من چاهی را تعليم کرده‌ام که به آبی نمی‌رسد،
ولی چه تاريکی‌ی زيبائی! از آنسو، تاريکی‌ی زيرِ خاک، چاهی زده ست که به چهره‌ی من می‌رسد؛
من آبم، آب! و سيه چردگانِ معذب، پيش از نماز، مرا می‌جويند
نگاهی به آسمان، مجهزم می‌سازد که سکوت کنم
و از ميانِ حنجره‌های گسيخته، سلاحی به رنگِ آی بجويم.
آن لحظه که آب، به رنگِ خود پرخاش می‌کند، من آنم، آن لحظه‌ام.
و رنگِ آب، هرچه
بيشتر در آب غرق می‌شود،
زنده‌تر می‌شود: آبی‌تر!

۵

ناشناس از ميانِ انبوهی می‌گذرم؛ هر گياه اما، از کشيده شدن بر من
نام می گيرد.
چشم بسته ام، و نامِ گياهان، تاريک است.
ديگر هيچ کجا، هيچ کجا
مرا به نامی، به کلمه‌ای، صدا نکن؛ که حال، تمامِ زبان، در نامِ يک گياه، آسوده ست.
سخت‌تر از گياه، لمسم کن؛ دستانِ تو را نثارِ تو می‌کنم
تنگ‌تر از گياه، در آغوشم کش؛ بدنت را به تو ارزانی می‌دارم.
و زمانی که آسياب‌ها، در نور به گشت آيد،
تو دست‌هايت را خواهی بست، مشت خواهی، گره خواهی کرد
و اين گره را، مانند هديه‌ای
حفظ خواهی کرد.

۶

اکنون چه آشکار، سيمای تو را زجر می‌دهد
گل آفتاب گردان ـ تا اميدی باشد!

پس که لطف می‌کند؟ کی پوستِ سيمای تو را، به بوسه، می‌درد
تا نور، فرو ريزد و
آهسته، شکر شود؟
من! من که بوسه‌ام، ترسناک‌تر از يک امضاست.
هوای روشن را تأييد می‌کنم، و قيام را، از روی صندلی
به خاطر بدرود.
موجی سفيد، با نقاب‌ها و بنفشه‌ها، با دل آشوبی‌ی مطبوعِ فجرها، نزديک می‌شود، نزديک.
هوا، ميان جناغی، شعور می‌گيرد؛ ولی صدای شکستنِ استخوان، رضايت‌بخش است.
بدرود! در اين لحظه‌ی کهکشانيم، باز، باز هم، بدرود!

و در اين تمامی‌ی راستی
که مشتی خاک، تعارفِ من کرده‌ای به جای قسم،
دو پای نوک‌تيزم، فرو می‌رود که نيروی شنيدن را
از زمين کسب کنم.
دو پای نوک‌تيزم!

۷

به زمينِ شسته خيره شويد
که فقط يک عروس، در اتاقِ مجاور، سرفه می‌کند.
خصال را ـ آهوانه ـ و طاقت را
کنارِ آب بر سفره نهاده‌اند و آب، اشارتی عظماست
به خراميدنی در چشم‌انداز!
آنجا، به دوردست، آهسته تنوره می‌کشی اما از آن فراز،
نظرقربانی‌ی تو به روی شهرها می‌افتد.
اينجا ـ در همين نزديکی ـ آرام آرام، می‌نوازم، زخمه می‌زنم؛ پنجه‌ی من، از سکوت عادل‌تر!
و رقص، دعايی‌ست مستجاب
در لحظه‌ای که زمين می‌لرزد


بیژن الهی سال‌هایی را در سکوت گذراند و با این‌حال اشعار شاعرانی مانند لورکا، رمبو، نابوکوف، هانری میشو را ترجمه کرد و به ایرانیان شناساند.

پرهام شهرجردی، شاعر و پژوهشگر ادبی که در پاریس زندگی می‌کند، درباره‌ی ترجمه‌های بیژن الهی می‌گوید: «بیژن الهی با «نگارش»‌ها، ترجمه‌ها، برداشت‌ها و بازنویسی‌هایش از رمبو، از میشو، از گارسیا لورکا، از هولدرلین، از الیوت و از حلاج، به زبان و خیال و دنیای متحجر پارسی زندگی‌ها بخشیده‌، راه‌ها گشوده، چشم‌ها باز کرده، و زبان‌ها آفریده. نئولوژیسم و قدرتِ ساختِ کلمات و ترکیب‌های نوین، یکی از خصوصیات کم نظیر الهی‌ست.» (رادیو زمانه، پرسه در متن)

از بیژن الهی تاکنون هیچ کتابی در شعر منتشر نشده است. می‌گویند دفتری در شعر داشت که قرار بود با نام «برگ ایام» منتشر شود، اما مانع از انتشار آن شد. بیژن الهی در تیر ماه ۱۳۲۴ متولد شد و سه‌شنبه، نهم آذرماه درگذشت. دفتر خاک نام و خاطره‌ی او را گرامی می‌دارد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نوعی شعر که نمی توان ارتباطی میان اجزای آن پیدا کرد و گویا فقط عده ای خاص از روشنفکران از آن سر در می آورند.

-- بدون نام ، Dec 4, 2010 در ساعت 03:00 PM

بیژن الهی و شعر و نوشته هایش که حدود هفت تا هشت هزار صفحه ان هنوز نه چاپ و نه رویت شده است گنجینه ایست که ما و ادبیات نو ایران را بجلو خواهد برد و زمان دریافت ان نیز خواهد رسید.
ممنون بیژن روانت شاد.

-- S R ، Dec 11, 2010 در ساعت 03:00 PM