رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۰ آذر ۱۳۸۹
گفت‌و‌گو کیان راد با رضا حیرانی، شاعر و منتقد

شارلاتانیسم فرهنگی و انسان‌های هزارقاب

کیان راد

رضا حیرانی متولد ۱۳۵۶ تهران است. او یکی از شاعران جوان سال‌های نیمه‌ی دوم سال‌های دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ در پایتخت بوده که در محافل ادبی نیز حضور داشته است. حیرانی نقد و نظرهایی را درباره‌ی شعر نو فارسی در مجلات فرهنگی و نشریات منتشر کرده. از او تا کنون دو کتاب شعر منتشر شده است که یکی از آنها در سال ۸۶ به‌شکل زیرزمینی و بدون مجوز به انتشار رسیده، مجموعه‌ی دیگری از شعرهای رضا حیرانی در انتشارات نگاه منتظر نشر است.

حیرانی جزو آن دسته از شاعران دهه‌ی ۷۰ به‌شمار می‌آید که تلاش کرده‌اند در اشعارشان شکل‌های مختلفی برای بیان کردن عواطف خود بیابند و در این‌کار از تجربه و آزمون واهمه نداشته‌اند. او در این سال‌‌ها جوایزی را نیز از آن خود کرده است؛ از جمله جایزه‌ی دوره‌ی اول شعر نیما که بررسی و داوری آن را محمد حقوقی، علی باباچاهی، شمس لنگرودی، شاهپور جورکش، حافظ موسوی، عباس صفاری، علیشاه مولوی، هوشنگ چالنگی و شمس آقاجانی بر عهده داشتند. کیان راد از سوی دفتر خاک با زضا حیرانی پیرامون شارلاتانیسم ادبی گفت و گویی کرده است که می‌خوانیم:

شارلاتان‌بازی که به آن شارلاتانیسم هم می‌توانیم بگوییم، امروز در کشور ما، در حوزه‌های مختلف، رفتار اجتماعی ناشناخته‌ای نیست، و چه بسا در انواع فعالیت‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی روشی رایج برای کسب شهرت، قدرت و ثروت باشد. باید گفت در میان هنرمندان، پیشینه‌ی این رفتار به‌عنوان یک تاکتیک در جهت کسب شهرت به دو دهه‌ی اخیر برمی‌گردد، آنچه از شارلاتانیسم مورد نظر ما در این گفت‌وگوست را می‌توانیم به این شکل خلاصه کنیم: غلو کردن در معرفی و شرح امور، بهره‌گیری از تلاش دیگران به نفع خود بدون اشاره به منشأ تلاش، عکس جلوه دادن امور و به صورت خاص بهره بردن از تمام کیفیت‌های زندگی از ازدواج، طلاق، بیماری، تحصیل یا حتی ترک تحصیل گرفته تا محفل‌گرائی، جریان‌سازی‌های کاذب، فریب‌کاری و دروغ‌گوئی و حقیقی جلوه دادن اموری که حقیقی نیست. اکنون پس از این مقدمات، می‌خواهم بدانم شما به‌عنوان شاعر چه درکی از شارلاتانیسم دارید، و تجربه‌ی شما در طی دو دهه‌ی گذشته چگونه بوده است. البته باید یادآوری کنم که لزوماً مجبور نیستیم شارلاتانیسم را امری غیراخلاقی در نظر بگیریم، حتی اگر در ظاهر اینطور به‌نظر بیاید.

گفتید که چنین جریانی نه فقط در ادبیات بلکه در تمام جنبه‌های زندگی ما نمود پیدا کرده، پس طبیعی‌ست اگر همه‌ی ما با چنین مواردی برخورد داشته باشیم. به‌هرحال وقتی فضای سالم برای معرفی، پیشرفت و قد کشیدن وجود نداشته باشد، همه نمی‌توانند منتظر رسیدن زمان مناسب برای آن فضای آرمانی بمانند. به‌همین خاطر هر کس از طریقی سعی می‌کند راه پیشرفت خودش را باز کند و در چنین مسیری طبیعی‌ست گاهی به رفتاری تن بدهیم که شمه‌ای از شارلاتانیسم را در خود داشته باشد.

در مورد ادبیات به اعتقاد من نگرانی زمانی رخ می‌دهد که این رفتار تبدیل به عادتی روزانه برای برخی از دوستان شود، وگرنه خصلت ادبیات این است که زمان داور آن است و کسی به صرف شارلاتان‌بازی نمی‌تواند تا انتها روی موج سوار باشد. با این‌حال واقعیت این است که دیده‌ایم این به بالاتر رسیدن بهانه‌ای شده برای آن دست از اهالی ادبیات که با چنین مکانیزمی در حذف دیگران تلاش بکنند.

مکانیزم مشخصی هم که ندارد، اما معمولاً انگ زدن و متهم کردن دیگران به شیوه‌‌ای رایج در این سیستم جا افتاده است. جریان‌سازی هم که خودتان اشاره کرده‌اید در زمانی اتفاق می‌افتد که آفت تفکر هرمی‌شکل سرتاپای جامعه‌ی ما را فراگرفته است و بسیاری از افرادی که مدعی آزادی بیان و مسائلی از این دست هستند، در ادبیات ما آرزوی مرشد شدن و مرید های فراوان داشتن را دارند و معتقدند به واسطه‌ی داشتن یکی دو کتاب بیشتر یا ریش و پشم سفیدتر باید از احترامی بالاتر برخوردار باشند و حتی گاهی در تمامی مسائل ادبی برای خودشان حق وتو هم قائل‌اند. آنها برای رسیدن به این آرزو دست به هر کاری می‌زنند. از بده بستان‌های پشت پرده گرفته تا محفل‌سازی‌های ریاکارانه و چه بسا چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر نیز بکنند.


رضا حیرانی، شاعر

آیا می‌توانیم در نظر بگیریم که در دو دهه‌ی گذشته، شاعران جوان در مجموع با ترفند شارلاتانیسم سعی کرده‌اند خودشان را معرفی کنند؟

ظاهراً این اتفاق افتاده. البته باز تأکید می‌کنم فضای ناسالم در جامعه‌ی ما شارلاتانیسم را به یک امکان تبدیل کرده است؛ به‌هرحال هیچکس از شکم مادرش شاعر به‌دنیا نیامده. نسل جوان شاعران ما در محیطی آغشته به شارلاتانیسم قد کشیده‌اند و وقتی این شخصیتِ مبتلا، جامه‌ی شاعری می‌پوشد، شارلاتانیسم هم ناگزیر بخشی از شخصیت و فرهنگ اوست. برای همین ساده نیست عبور از این خصلت و البته هنوز مسئله اصلی این است که چرا شارلاتانیسم تبدیل به امکان مؤثری برای طرح استعداد شاعران شده.

جوابش شاید این باشد که بسیاری از جریان‌های معاصر مطرح ادبی برای شناساندن چهره‌های شاخص، از طریق همین مسیر مبتذل مطرح شده‌اند. جریان‌هایی که بیش از آنکه حاصل تفکری متفاوت باشند، ناشی از فضاسازی‌های کاذب و مصاحبه‌ی دوست با دوست و استاد خواندن رفیقی از سوی رفیقی دیگر است که البته اکثر اوقات دوجانبه است. فراموش نکردیم که برخی از جریان‌های معاصر دست به کتاب‌سازی‌هایی برای طرح خویش زدند و با این کتاب‌سازی‌ها ناگهان شعر معاصر صاحب دو، سه، پنج تا هفت و حتی هشت پدر شد.

اگر به شارلاتان‌بازی به‌عنوان یکی تاکتیک مؤثر برای جلب توجه دیگران، کسب شهرت و محبوبیت نگاه کنیم باید قاعدتاً زمینه‌ی آن را در حضور توأم زمینه‌های مادی مانند کسب ثروت برای ورزشکاران و هنرپیشگان، یا کسب قدرت سیاسی برای سیاستمداران در کنار کسب شهرت بدانیم. با در نظر گرفتن اینکه چنین موضوعی به‌خصوص در حوزه‌ی شعر دستاورد مادی مشخصی ندارد، به‌نظر شما چگونه می‌توان رفتار شاعرانی را که از چنین روش‌هائی برای معرفی خود استفاده می‌کنند توضیح داد؟

ببینید دوست من، مسأله اینجاست که اکثر شاعران ما در طول صد سال اخیر الزاماً دغدغه‌ی شاعری نداشته‌اند. شاعری برای بسیاری از ما امکان کم هزینه‌تری برای دیده شدن است. بسیاری از ما اگر می‌دانستیم برای دیده شدن راه‌های ساده‌تری وجود دارد به آن سمت گرایش پیدا می‌کردیم. مگر نه اینکه برخی از دوستان در اوج موج موسیقی پاپ وسوسه‌ی خوانندگی نیز داشتند؟ شاعری نه هزینه و سرمایه می‌خواهد، نه مثل نقاشی و موسیقی نیازمند خرید مواد و مصالح گران‌قیمت است.

به‌هر حال همانطور که گفتم فضای آغشته به شارلاتانیسم به ما دوخته شده و بخشی از خصلت اجتماعی ماست و شاعر تافته‌ی جدابافته از اجتماع نیست. به‌طور کلی اعتقاد ندارم شاعر مثل تعاریف قدیمی پیامبر و پیش‌قراول اجتماعی‌ست، شاعر هم بخشی از جامعه است؛ مثل کفاش و نجار و بقال و هزار قشر دیگر، ما موجودات از مریخ آمده نیستیم. فرهنگ ما و زبان ما از پیرامون ما تأثیر گرفته است؛ محیطی که سال‌هاست به دغل‌بازی و دروغ و فریب مبتلا شده است.

مثل رانندگی در تهران که به‌خاطر فرهنگ غلط رانندگی بعضی اوقات ناچاری برای جلوگیری از تصادف تو هم خلاف قوانین رانندگی عمل کنی. در جامعه‌ی بیمار نمی توان بر طبل راستی کوبید؛ دست‌کم اگر بکوبی باید پیامدهایش را بپذیری. وقتی می‌بینیم در جزء جزء اجتماع با دروغ و ریاکاری و نقاب بر چهره داشتن موفق‌تری، تا کجا می‌توانی روی اصالت فردی خویش پای بکوبی؟ جامعه‌ی بیمار، تو را هم بیمار می‌کند. یک تکه نان کپک‌زده می‌تواند صدها نان کنار خودش را به‌تدریج فاسد کند. خانه از پای بست ویران است؟ بعید نیست.

می‌خواهم سئوالی از شما بپرسم که لازمه‌ی پاسخ دادن به آن صراحت و صداقت است: در طی این سال‌ها که به‌عنوان شاعری جدی مطرح بودید و در محافل ادبی رفت و آمد داشتید، هیچ وقت وسوسه نشدید، برای کسب شهرت یا موضوع دیگری شارلاتان بازی کنید؟

خوشحالم از چنین سؤالی. چرا که معتقدم وقت آن رسیده برای اصلاح امور از خودمان شروع کنیم. آغاز افشاگری علیه خویش راه مناسبی برای درمان بسیاری از زخم‌هاست. پس نه تنها از چنین سؤالی ناراحت نیستم بلکه خوشحالم که آزمون خوبی برایم ایجاد شده. بله. اعتراف می‌کنم نه تنها وسوسه شده‌ام که گاهی اوقات رفتاری ناشی از شارلاتانیسم نیز داشته‌ام. بدون تعارف وقتی می‌گویم جامعه‌ام را بیمار می‌بینم، خودم را معصوم و جدا از اجتماع نمی‌بینم؛ من هم بخشی از این جماعت بیمارم؛ من هم گاهی اوقات درِ رو به پیشرفت را با کلون دغل‌بازی کوبیده‌ام.

بسیاری از اوقات ژست‌های ما نه از روی اعتقادات قلبی که از روی فرصت‌طلبی‌ست. ژست آزادی‌خواهی برای شاعرانی که سر برنده شدن یا نشدن جایزه‌ای حکم به حذف دیگران می‌دهند. ژست معترض بودن برای مایی که گاهی از سر ترس بیشتر از خود ممیزان ارشاد متن‌مان را سنگسار می‌کنیم. ژست انسان‌دوستی در حالی‌که برای جلو زدن از دوست یا رفیق گرمابه و گلستان‌مان حاضریم زیر پایش را خالی کنیم. همه‌ی اینها ناشی از شارلاتان‌بازی‌های رایج در جامعه است. من هم اگر حتی خیلی مدعی سلامت باشم، باز در خلوتم می‌دانم چه نبایدها که نکرده‌ام.

چه رفتارهای شناخته شده‌ای را به صورت مشخص و جزئی در طول این سال‌ها از شاعران نسل‌های مختلف و هم‌نسل خود دیده‌اید که به نظرتان شارلاتان‌بازی آمده؟

جواب این سؤال را در پاسخ به پرسش قبلی داده‌ام. یکی دو تا نیست. خیلی‌ست؛ خیلی بیش از آنچه فکر بکنیم. حتی گاهی اوقات این رفتار به چشم نمی‌آید، در خلوتمان اتفاق می‌افتد اما تأثیرش را روی رفتارمان با دیگران می‌بینیم. وقتی برای جلب توجه رسانه‌های نوشتاری و دیداری داد وا مصیبتا برای جریانی سر می‌دهیم که خودمان تا تک تک سلول‌هامان آغشته به آن هستیم، وقتی مدعی اعتراض به جوایز ادبی می‌شویم، ولی خودمان در بسیاری از این جوایز صاحب سهم بوده‌ایم، وقتی علیه جریان یا افرادی مصاحبه می‌کنیم، ولی پشت پرده با همان جریان‌ها نشست و برخاست می‌کنیم، وقتی خرمای مقتول را با شربت قاتل سرمی‌کشیم، همه از شارلاتانیسم درونی شده در ما نشان دارد.

یادم است که در دوران قتل‌های زنجیره‌ای، لیستی به صورت ایمیل برای دیگران فرستاده می شد که نام کسانی که تهدید به قتل شده بودند در آن درج شده بود. من از بسیاری افراد این نامه یا لیست را دریافت کرده بودم که در هر ایمیل یک نام به لیست اضافه شده بود و جالب اینکه نام اضافه‌شده، در برخی مواقع نام فرستنده‌ی ایمیل بود. آیا این رفتار لوث کردن جریانی نبود که خون هم‌قلمانی را از ما ریخته بود؟ آیا اینکه دست‌کم به‌جای هم‌دردی تلاش دیگران را نیز با چنین رفتارهایی لوث بکنیم، خودش ناشی از شالاتانیسم موجود در تک تک ما نبود؟ یا در همین جریانات اخیر که بسیاری از رفقا خود را دستگیر کردند!!! یعنی از طریق دوستانی اطلاع دادند که چه نشستید که ما در فلان بند و فلان بازداشتگاه هستیم و بعد خبردار شدیم بازداشتگاه مربوطه، کمپ ترک اعتیاد فلان، یا فلان ویلای شمال کشور بود؛ فاجعه‌ای که سبب شد وقتی دوستان شریفی به زندان افتادند بسیاری از ما از ترس همین فضاسازی‌های کاذب تلاشی برای نجاتشان انجام ندهیم. شارلاتانیسم این روزها تا زیر بالش تک تک ما نفوذ کرده؛ فاجعه است ولی فاجعه‌ای که سال‌هاست آرام آرام در ادبیات معاصر نهادینه شده.

به نظر شما اگر شارلاتان‌بازی را به‌عنوان یک روش رایج موجب معرفی بعضی شاعران و شهرت ایشان بدانیم آیا باز هم می‌توان آن را به شکل یک آسیب اجتماعی دید و در برخورد با آن تحلیل مناسبی ارائه داد؟

بعید می دانم یک فرد به صرف شارلاتانیسم شهرتی فراگیر و دائمی داشته باشد. شاید موقتی و محدود به زمانی خاص بشود با چنین رفتاری دیده شد، اما زمان ثابت کرده صافی بی‌رحمی‌ست. به همین خاطر معتقدم اگر شاعری در یک پروسه‌ی طولانی‌مدت به فرصت دیده شدن و شهرت دست پیدا کند، حتماً چیزی داشته وگرنه بالای موج نشستن کار ساده‌ای نیست رسیدن به نقطه اوج؛ و در اوج ماندن نیازمند تلاش و استعداد و بسیاری مولفه‌های دیگر است.

ضمن اینکه فراموش نکنیم ادبیات امروز ما در برابر ادبیات دنیا از شهرت چندانی برخوردار نیست، پس حماقت است اگر برای به قله رسیدن در چنین تپه‌های کوچکی ذوق‌زده بشویم و بخواهیم برای حفظ آن مدام مشغله‌ی ذهنی‌مان دغل‌بازی‌های جدید باشد. چندسالی‌ست که ادبیات برای من امری شخصی‌تر شده است؛ از هیجانات سال‌های قبلم کاسته شده، مدام به «چرا ادبیات؟» می‌اندیشم و گاهی سرخورده می‌شوم که به‌راستی چرا؟ به‌هرحال زندگی به شکل شرم‌آوری در جریان است و ما به قول شاملو برای خیلی چیزها نداریم.

مجال اندک است، پس به جای قضاوت در مورد دیگران بهتر است، خودمان را جمع بکنیم. ما اگر بتوانیم از پس کابوس‌هامان بربیاییم، شاهکار کرده‌ایم، چه برسد بخواهیم مدام دیگران را هم مورد قضاوت قرار دهیم و بعد به‌خاطر این قضاوت دچار خشم و حسادت و رقابت و هزار حس مزخرف دیگر بشویم. هرچند این قضاوت کردن هم در خون ماست و من هم هنوز با وجود تلاشی که می ‌کنم گاهی مبتلایش می‌شوم. ببخشید اگر دیدید جایی قضاوت کرده‌ام. خوانندگان زمانه مرا ببخشند اگر قضاوتی دیده‌اند در این گفته‌ها.

فکر می‌کنید با اینکه یک جمع معتقد به غیر واقعی بودن یک جریان یا نقد، نظر و رفتار هستند، چرا گاهی در برابر آن سکوت می‌کنند؟ آیا این موضوع به این دلیل نیست که بخشی از همان مکانیزم شارلاتان‌بازی فراگیر شده؟

گفتم که معتقدم شارلاتانیسم به فرهنگ ما دوخته شده مثل ترس، محافظه‌کاری، نقاب روی نقاب، نه یکی بلکه هزاران نقاب شخصیتی. چه توقعی از ما انسان‌های هزار قابی است؟ نه تنها سکوت کردن بلکه بسیاری از اوقات اعتراض‌های ما هم از روی فریب‌کاری و نقاب گذاشتن است.

این تصور که دیگر شاعر بزرگی ظهور نمی‌کند را تا چه اندازه زائیده‌ی ذهن متکی بر شارلاتانیسم می‌دانید؟

شاعر بزرگ؟ با چه معیاری؟ چه کسی می‌تواند چنین حکمی بدهد؟ اصلاً بزرگی به چه کار می‌آید؟ همان جمله‌ی طلایی معروف که بیچاره ملتی که نیازمند قهرمان باشد. بیچاره ما که هنوز هرمی‌شکل می‌اندیشیم و گمان می‌کنیم باید همواره کسی در رأس هرم بنشیند. بزرگ؟ شاعر؟ من به خود شعر هم مشکوکم؛ به شاعر شدن هم مشکوکم؛ به بزرگی هم مشکوکم. پس «شاعر بزرگ» خنده‌دار است؛ شاعر داشته باشیم به معنای انسانی‌اش، بزرگ بودنش پیشکش. چرا که ملت ما هر که را که بزرگ کرد از همان بزرگ، زخم‌های درمان‌ناپذیری خورد. بزرگ؟ حالم از این واژه به‌هم می‌خورد؛ در هر حوزه‌ای.

شارلاتانیزم شهرت می‌آورد اما تجربه نشان داده که الزاماً با خود محبوبیت دائمی نمی‌آورد. به‌نظر شما چقدر کم شدن اعتماد عمومی مردم به شعر نتیجه‌ی گسترش چنین وضعی بوده؟

جامعه‌ی ما مدت‌هاست که به بسیاری از چیزها اعتمادش را از دست داده. ادبیات هم جزئی از همین فضاست. خود ما مثلاً ادبیاتی‌ها هم به‌هم بی‌اعتمادیم. چه توقعی از مردم؟ و البته چه خوب که یاد بگیریم مشکوک باشیم به همه چیز. شاید این شک ما را به اندیشه‌ورزی دچار کند که اگر کرده بود بسیاری بلاها سرمان نمی‌آمد. جهان گندابی امروز حاصل اعتمادهای ابلهانه‌ی بشر به بسیاری از مسائل و به بسیاری از افراد و ادعاها بوده. بگذاریم بی‌اعتمادی کمی فراگیر بشود. شاید برای انتخاب، همین شک‌ها و بی‌اعتمادی‌ها ما را به فکر کردن مجبور کند. از شهرت و محبوبیت هم به قدر کافی صحبت کردیم. بگذریم.

آیا آنقدر صراحت دارید که شارلاتان‌ترین شاعران زمان خود را که شناخته‌اید نام ببرید؟

گفتم که قضاوت در مورد رفتار دیگران را کنار گذاشته‌ام. بود و نبود چنین شاعری برایم اهمیت ندارد. من خیلی تلاش بکنم خودم را از منجلاب ریاکاری و کثافت بیرون نگه می‌دارم. جهان امروز جهان ملامت‌بار و بیماری‌ست. در این جهان بیمار ما ملت بیمارتری هستیم به‌خاطر فرهنگی که سال‌هاست سالوس‌زده و سالوس‌پرست شده.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
آسایشم گاهی روانی‌ست، مجموعه شعر، رضا حیرانی، فایل پی‌دی‌اف

نظرهای خوانندگان

یک مشت کلی‌گوییِ اظهرالمن الشمس، با تعریف و تمجید‌های اولیه‌ی مصاحبه کننده. از بخش ادبی خاک خواهش می‌کنم متن جزوه‌ی »اندر باب حرف مفت« از دکتر مصاحب را نشردهد تا فرق بین حرف درست و حسابی و روشن را با حرف مفت یادبگیریم.

-- بدون نام ، Dec 1, 2010 در ساعت 07:00 PM

جواب سوال آخر را من می‌توانم اینگونه بدهم که بزرگترین شاعران ما بزرگترین شالاتان‌های ما هستند.

-- محمد ، Dec 1, 2010 در ساعت 07:00 PM

اگر بخواهیم با دستگاه فکری جناب دکتر صاحب‌جمعی گفته‌ها را بسنجیم، چه بسا بسیاری از گفته‌ها و حتی خبرها و به اصطلاح گفتمان‌های رسانه‌ای و خطابه‌ها از قلمرو جرف مفت بیاید. نظریه حرف مفت یک بحث بنیادی است، فرهنگ‌شمول است و درباره همگان صدق می کند. درین زمینه نگاه کنید به:

http://radiozamaaneh.com
/idea/2007/03/post_80.html

همچنین: دکتر صاحب­جمعی در «در باب حرف مفت» به درستی به این نکته اشاره می­کند که کلام یا گفتمانی که می­توان آن را در حکم ِ «حرف مفت» دانست، الزاماً و ذاتاً چرند، یاوه، یا مهمل نیست، بلکه در ظاهر، و بیرون از متنی که در آن به کار رفته می­تواند پرمعنی، درست، واقعی و معقول باشد. به این دلیل که ما اصولاً حرف­مفت را ساده­تر از دروغ تحمل می­کنیم،
http://zamaaneh.com
/idea/2007/04/post_79.html


درین معنا اگر سخن صادقانه باشد، حتی اگر حرف مفت هم باشد، بهتر می‌توان آن را تحمل کرد

-- ح ن ، Dec 2, 2010 در ساعت 07:00 PM

حالا چرا برای یک مصاحبه که در آن رضا حیرانی خیلی صادقانه سعی کرده حرفهای ناگفته خودش و خیلی های دیگر را بزند اینقدر استناد میکنید به گفته ها و نظریه های نامفهوم و پیچیده دیگران؟
عزیزان کامنت گذار بدون پیشداوری و بدون پیش زمینه فکری متن مصاحبه را بخوانید و اگر حرفهای رضا حیرانی بی ربط و غیر واقعی بود نه با استناد به گفته دیگران بلکه با نظرات و تجربیات شخصی خودتان او را نقد کنید.
رضا رحمانی سعی کرده خیلی ابزکتیو و از دریچه دید و تجربیات شخصی اش وضعیت شعر و شاعری را در مجموعه نرمها و اخلاق و قوانین یک جامعه بررسی کند و شعر و شاعر بر آمده از آن مجموعه را جدا از یکدیگر نمی بیند.خب کجای این قضیه این همه ارجاع و رجوع به نوشته های دیگر دارد. من بی طرفانه مصاحبه را خواندم و نقطه نظر رضا رحمانی را همه جانبه و بجا دیدم.

-- سارا ، Dec 2, 2010 در ساعت 07:00 PM

نه. نه. اشتباه نکنید. من در واقع می‌خواستم به دوستی که بدون نام به کتاب آقای صاحب‌جمعی ارجاع داده بود پاسخ بدهم و بگویم برخلاف آنچه که او می‌پندارد حرف مفت در نظر صاحب جمعی معنایی بسیار گسترده‌تر دارد. به هر چه که نمی‌پسندیم نمی‌توانییم بگوییم حرف مفت. همین. بحث من اصلاً و مطلقاً به حرف‌های آقای حیرانی ربط نداشت

-- ح ن ، Dec 2, 2010 در ساعت 07:00 PM

این مصاحبه می تواند سند مکتوبی باشد از ذهن واکنشی و متاسفانه مشوشی که در فصای ناهنجار و سرکوب شده وجود دارد . این شاعر و منتقد محترم نشان داده است که با وجود دیدن ناهنجاری آشکار پیرامون خود به برداشت محدود و غیرواقع بینانه ای قناعت کرده است. برای مثال می گوید:

«در همین جریانات اخیر که بسیاری از رفقا خود را دستگیر کردند!!! یعنی از طریق دوستانی اطلاع دادند که چه نشستید که ما در فلان بند و فلان بازداشتگاه هستیم و بعد خبردار شدیم بازداشتگاه مربوطه، کمپ ترک اعتیاد فلان، یا فلان ویلای شمال کشور بود»

این شیوه دیدن و ابراز غیر اصولی استثناها، ناخواسته، مجموعه چند هزار نفره زندانیان سیاسی سال های اخیر را به شیوه تخطئه آمیز ( متاسفانه چاره ای ندارم جز آنکه مطرح کنم) روزنامه کیهان توجیه و تبیین می کند.

منتقد رفتار واکنشی از خود بروز نمی دهد.

-- ونداد زمانی ، Dec 3, 2010 در ساعت 07:00 PM

حقیقت همیشه تلخ است ولی مفت نیست

-- لیلا ، Dec 3, 2010 در ساعت 07:00 PM

من نمي فهمم چرا تا يك نفر هر حسابي مي زند همه بر عليه او مي شورند و سريع كلي صاحب و مدعي پيدا مي كند. رضا حيراني به درستي اشاره كرده است به بعضي مسائل خود ما مگر در اين جريانات كم شاهذ افرادي بوديم كه اصلاً روي زندان و خيابان را نديدند اما خود را براي مهاجرت رهبر چپ هاي جوان و ميانسال و مسن تهران اعلام كردند و تحت تعقيب. مگر كم بودند ستون نويس هاي روزنامه ها كه چند ماه قبل دعوت حوزه هنري زاهدان را با آقاي ميرعابديني پذيرفته بودند و سال بعد شدند تحت تعقيب و به ... نه اينها واقعيت دارد حالا ممكن است ونداد زماني عزيز نپذيرند اما بين آن همه انسان هايي كه جانشان را دادند عده اي هم سوء استفاده كردند حالا با هر نامي.

-- آبتين ، Dec 4, 2010 در ساعت 07:00 PM

آبتین عزیز
کسی منکر اتفاقات مطرح شده نیست. رفتار فرصت طلبانه به اندازه آدم های فرصت طلب همیشه و در هر موقعیتی وجود دارد.
درست بودن بخشی از حقیقت و قرار دادن آن در فضایی که امکان سوء استفاده و تخطئه حاصل گردد خطری است که گفته های آقای رضا حیرانی را واکنشی و نابخردانه می سازد.
بی تردید شاعر محترم فوق می توانست با تیزهوشی خاص خویش به عنوان یک منتقد، مثال های دیگری را برای نمایش ناهنجاری های رفتاری « شارلاتانیسم» ارائه دهد. طبع تند داشتن و صریح بودن کافی و مفید نخواهد بود اگر منتقد نتواند آن را با ترفندهای نوشتاری و گفتاری خلاق و صادقانه تلفیق نماید.

مثال فاحش در این زمینه را می توان در ادعای رئیس جمهور تقلبی ما یافت. او مدعی است که برای واقعیت دل می سوزاند و به همین دلیل در باره کمتر یا مردن یهودی ها در زمان نازی ها چانه می زند. اما آیا مشکل او در واقعیت، تعداد تلفات جانی یهودی ها است؟

-- ونداد زمانی ، Dec 4, 2010 در ساعت 07:00 PM

خداییش این آقا انتهای مغالطه گر و مزخرف گوست. آن قسمت از حرفهایش در مود لیست قتلهای زنجیره ای.....واقعا شرم اور است.

-- سیامک ، Dec 4, 2010 در ساعت 07:00 PM

من نمی فهمم چرا بیان واقعیت ها تا این حد گروهی را آشفته می سازد تا جایی که ....کینه خود از زمانه را در نقد این گفتگو خالی می کند ، شارلاتانیسم واقعیت دردناک جامعه امروز ماست که در این مبحث در مورد شعر از آن سخن رفته ، و الا همه نیک می دانیم در هر بستری از جامعه با چه روش هایی خود را مطرح می کنند ....

-- فرهاد ، Dec 4, 2010 در ساعت 07:00 PM

دوست عزیز جناب زمانی بازهم تاکید میکنم وقتی عده ی زیادی از دوستان در بند بودند رفقایی در کمپ اعتیاد خود را زندانی سیاسی معرفی کردند و وقتی ما شروع به اعتراض کردیم همان روزنامه کیهان سند حضور آن عزیز را در کمپ اعتیاد منتشر کردو باعث تحقیر کل جریان شد فراموش نمیکنم بسیاری از دوستان به همین خاطر در هنگام دستگیری واقعی دوستان دیگر وحشت اعتراض داشتند که مبادا بازهم باعث خنده بشوند مظلومیت "خلیل" عزیز و آنانی که زندانی واقعی بودند بخاطر رفتار چندش آور همان طیف افراد حقیر و بیمار بود اتفاقا باید به این مسائل پرداخت عریان و شفاف تا دیگر کسی نخواهد به هر طریقی اعتبار کاذب برای خود بخرد کمااینکه بازهم تاکید دارم در جریان قتل های زنجیره ای ساختن لیست های کاذب به قدری چندش آور شد که اگر کسی به واقع در خطر بود نیز دیگران باور نمی کردند و حاضر به هیچ کمکی برای حفظ جانش نمی شدند فراموش نکنیم کیهان و امثال کیهان لذت می برد اگر بتواند مواردی اینچنینی را بیابد و در بوق و کرنا کند بهتر است خودمان دست چنین افرادی را رو کنیم معتقدم این قضایا جای تعارف و سیاست بازی ندارد رذالت های اینچنینی باید افشا شوند ولو به قیمت شادمانی هر جریانی باید اجازه نداد وقتی عده ی زیادی در خطرند دیگرانی که هم شربت قاتل را می خورند هم خرمای مقتول را سود ببرند اگر دوستانی مثل شما معتقدند باید روی هر حقارت و رذالتی به واسطه شرایط سرپوش گذاشت من اهل بده بستان و سرپوش گذاشتن روی رذالت دیگرانی مثلا نام شاعر یدک می کشند را ندارم که اگر داشتم سفره های زیادی پهن بوده و هست چرا دوری از جمع های اینچنینی

-- رضا حیرانی ، Dec 4, 2010 در ساعت 07:00 PM