رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۸ آذر ۱۳۸۹
برنامه‌ی رادیویی خاک به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد درگذشت غلام‌حسین ساعدی

آیا غلام‌حسین ساعدی به‌هدر رفت؟

حسین نوش‌آذر

در بهار آزادی مردم ایران غلام‌حسین ساعدی یکی از محبوب‌ترین نویسندگان ایران بود. پس از انقلاب ضد سلطنتی در سال ۱۳۵۷ از نویسندگانی مانند غلام‌حسین ساعدی، صمد بهرنگی و جلال آل‌احمد مانند قهرمانان ملی ستایش می‌شد و آثار آنها در شمارگانی بی‌حساب در کتاب‌فروشی‌های جلو دانشگاه و میز کتاب‌های گروه‌های سیاسی و در شهرستان‌ها دست به دست می‌گشت. ستایش از نویسندگان ایران اما به‌زودی، در خزان و زمستان آزادی، جای خود را بی‌تفاوتی و دلسردی داد، و پس از یک دهه، در نبود نقد و مبانی قابل اتکاء کم کم، آن ستایش، به سرزنش روشنفکری ایران در کلیت خود انجامید.

Download it Here!

هفته‌ی گذشته مصادف بود با بیست و پنجمین سالگرد درگذشت غلام‌حسین ساعدی. برنامه‌ی رادیویی این هفته‌ی خاک به این مناسبت به غلام‌حسین ساعدی و مبانی داستان‌نویسی او در مقایسه با داستان‌نویسی موسوم به «ادبیات آپارتمانی» در روزگار ما اختصاص دارد.

واهمه‌های شخصی ساعدی جنبه‌ی عمومی پیدا کرد

می‌گویند ساعدی در بستر مرگ گفته بود: «درگیری‌های سیاسی تا به حال نگذاشته است به این‌کار اصلی[ام، یعنی نویسندگی] بپردازم. کار اصلی من مبارزه با مرگ است. من نمی‌خواهم بمیرم.»
ساعدی را در زندان شاه شکنجه دادند و او را وادار به اعتراف تلویزیونی کردند. بخشی از آثار نمایشی ساعدی، آثار تبلیغی است، اما در کنار آنها آثار ماندگاری هم مانند «واهمه‌های بی‌نام و نشان»، «عزاداران بیل» و «گور و گهواره» از او به جای مانده است.

در ادبیات ایران این نظر رایج است که می‌گویند غلام‌حسین ساعدی در مبارزات سیاسی تخیل خود را به هدر داد. اثبات و انکار این نظریه، هر دو کار بیهوده‌ای است. غلام‌حسین ساعدی یک نویسنده‌ی ایرانی بود، کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب نهضت ملی را به چشم دیده بود و نمی‌توانست بیرون از اجتماع خودش و تأثیرات محیط باشد. زمانه و اجتماع او چیزهایی به او داد و قطعاً چیزهای بسیار زیادی هم از او گرفت. ممکن است بخش عمده‌ای از خلاقیت و استعداد بی‌نظیر ساعدی در نویسندگی تباه شده باشد، اما نمی‌توانیم بگوییم او مانند هرمز شهدادی یا حتی بهرام صادقی دیده نشد. بهرام صادقی تا همین ۱۵ سال قبل یک نویسنده‌ی نسبتاً گمنام بود، در حالی‌که ساعدی را کمتر کتاب‌خوانده‌ای نمی‌شناخت. بخشی از این شهرت و محبوبیت را ساعدی بی‌تردید مدیون سیاست است.


غلام‌حسین ساعدی، نویسنده‌ای عمیقاً انسان‌دوست و واقع‌بین

همچنین می‌توانیم ادعا کنیم که اگر ساعدی ایرانی نبود، و برای مثال در آمریکای لاتین یا در کشورهای غربی با همین استعداد و توانایی در نوشتن متولد شده بود، ممکن بود آثار بیشتری از خود به جای بگذارد، اما در این هم تردیدی نیست که کند و کاو در احوال روستانشینان و حاشیه‌نشینان شهرهای بزرگ به داستان‌های او عمق بخشید و چهره‌ی انسانی و عدالت‌خواهی به او داد که دربسیاری از نویسندگان مطرح غربی سراغ نداریم. سفر به جاهای دورافتاده در ایران و پژوهش‌های مردم‌شناختی باعث شد که واهمه‌های بسیار شخصی ساعدی حالت عمومی و اجتماعی به‌خود بگیرد و داستان‌های او را زنده و پویا جلوه دهد.

ادبیات آپارتمانی با نویسندگان خودشیفته و تلف‌شده

در زمانه‌ای که غلام‌حسین ساعدی زندگی می‌کرد، هنوز گروه قابل تأملی از نویسندگان جوان و حتی میا‌نسال ایران به خودخواهی و فرهنگ آپارتمانی مبتلا نشده بودند. این درست است که در جامعه‌ی اختناق‌زده‌ی آن زمان فرهنگ حزبی و نگاه ایدئولوژیک غالب بود، اما با این حال این هم حقیقت دارد که هنوز مبانی قابل اتکایی وجود داشت. برای مثال کسی در مفهوم عدالت اجتماعی تردید نداشت، مرز بین خوب و بد هنوز کاملاً مخدوش نشده بود، زبان فارسی چارچوب‌های مشخص داشت، نقد ادبی در حال شکل‌گیری بود، و نقد روزنامه‌ای و هیجانی به نقد معیار تبدیل نشده بود؛ نویسنده از خانه‌اش بیرون می‌آمد و با مردم معاشرت داشت و هنوز این درونگرایی و ذهنیت آپارتمان‌زده، خودشیفته و آسیب‌دیده‌ای که امروزه بر ادبیات ما غالب آمده و آن را فلج کرده، به این گستردگی در ادبیات داستانی مشاهده نمی‌شد.

حاصل فرهنگ آپارتمانی برای ما داستان‌هایی است سطحی، کسالت‌آور و بیمار؛ داستان‌هایی که در کارگاه‌های داستان‌نویسی شکل گرفته و به عشق موفقیت زودرس در زد و بندهای مطبوعاتی و بدون دانش کافی از زبان فارسی، با یک زبان بی‌تشخص نوشته شده و در مجموع نه تنها بی‌خطر است، بلکه حتی دقیقاً در جهت سیاست فرهنگی حاکم بر ایران شکل می‌گیرد؛ برای همین هم آزادانه مثل قارچ می‌روید و هر فصل نامی تازه را بر مجموعه‌ی نام‌های فراموش‌شده اضافه می‌کند.

فساد و انحطاط فراگیر


کودکی ساعدی با چشم‌زخمی بر بازو: کار اصلی من مبارزه با مرگ است؛ نمی‌خواهم بمیرم

اگر غلام‌حسین ساعدی را با نویسندگان این دوره مقایسه کنیم، می‌بینیم که در گسستگی نسل‌ها، در نبود مبانی قابل اتکا، در به چالش کشیدن و بی‌اعتبار ساختن مبانی زیباشناختی، در ویران‌سازی آگاهانه‌ی زبان و خط فارسی، در نبود نویسندگان به‌ر‌استی معتبر و مرجع، در زد و بندهای ادبی، در نبود فرهنگ تساهل و مدارا، در تحمیل اصول ناراتولوژی در کلاس‌های داستان‌نویسی به‌عنوان اصول خدشه‌ناپذیر و غیرقابل تغییر، در برکشیدن نویسندگان با آثاری فرومایه یا به‌غایت متوسط و ندیده گرفتن برخی نویسندگان نخبه در مناسبات مطبوعاتی، در نبود کانون نویسندگان ایران به‌عنوان یک نهاد صنفی و سیاسی که از حقوق نویسندگان در برابر حاکمیت دفاع کند، به‌راستی این نویسندگان جوان ما هستند که تلف می‌شوند. غلام‌حسین ساعدی تلف نشد؛ استعداد او به هدر نرفت. او می‌توانست تأثیرگذارتر از این باشد که هست. این جوانان ما هستند که استعدادها و خلاقیت‌هاشان در این فساد و انحطاط فراگیر تباه می‌شود. تردیدی نیست که هیچ‌گاه و در هیچ زمانی تا این حد نویسندگی به‌عنوان یک حرفه فرومایه و بی‌اعتبار نبوده است.

نویسنده‌ای عمیقاً انسان‌دوست و واقع‌بین

غلام‌حسین ساعدی عمیقاً انسان‌دوست و واقع‌بین است. او در پرداختن به زندگی حاشیه‌نشینان هرگز کسی را تحقیر نمی‌کند و به شخصیت‌های سرگردان، درمانده و فقیر داستان‌هایش به چشم آدم‌های وامانده نگاه نمی‌کند. این حقیقت دارد که همین حاشیه‌نشین‌ها پس از انقلاب انبارهای بازاریان را غارت کردند، به دفاتر روزنامه‌ها و احزاب ریختند، شخصیت‌های ملی را کتک زدند و چندی بعد بسیاری از همین حاشینه‌نشین‌ها در خدمت قدرت مسلط درآمدند و جنایت‌ها کردند. ساعدی گوشه‌ای از این واقعیت‌ها را در داستانی به نام «سنگ روی سنگ» نشان می‌دهد. با این‌حال او این‌قدر باهوش هست که این اشخاص را تحقیر نکند و به آنها انگ واماندگی نزند، بلکه در همدردی عمیق و بی‌ترحم با آنها ریشه‌‌های بدبختی‌های اجتماعی را می‌کاود و با قلمی شیرین به نمایش می‌گذارد. استعداد ساعدی به هدر نرفت. غلام‌حسین ساعدی با همین چند رمان، در همین حد هم، با وجود نامهربانی‌های زمانه، اتفاقاً به‌خاطر مفاهیمی که امروزه در نقد روزنامه‌ای بی‌اهمیت جلوه داده می‌شود، در تاریخ ادبیات معاصر ما یگانه است؛ مفاهیمی مثل صداقت، عدالت‌خواهی، آزادگی و انسان‌دوستی که از سال‌های دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ به ما رسیده است.

Share/Save/Bookmark

در همین زمینه
داستان انقلاب به روایت غلام‌حسین ساعدی

نظرهای خوانندگان

دست شما درد نکند. مرسی. یک سئوال از شما آقای نوش آذر: آیا ساعدی با نمایشنامه هایش نویسنده شد یا با داستانهایش.
_______
چه پرسش خوب و دشواری! تا آنجا که اطلاع دارم ساعدی نخستین داستان‌هایش را در سال 1334 و نخستین نمایش‌نامه‌اش را اگر اشتباه نکنم در سال 1339 یعنی پنج سال بعد منتشر کرد. من از ادبیات نمایشی کاملاً بی‌اطلاعم. می‌گویند ساعدی همراه با نمایش‌نامه‌نویسانی مانند فرسی، نعلبندیان و خلج فضای تأتر ایران را دگرگون کرد. در همان حال داستان‌های تأثیرگذاری هم مثل واهمه‌های بی‌نام و نشان نوشت. فکر نمی‌کنم پاسخی داشته باشم برای پرسش شما. باید خودم پی پاسخ این پرسش بگردم. بسیار پرسش خوبی است. شاید از میان خوانندگان کسی بتواند من و شما را راهنمایی کند. بسیار سپاسگزارم به‌خاطر طرح این پرسش.

-- مهناز ، Nov 29, 2010 در ساعت 03:15 PM

نویسنده مشخص نکرده است که منظورش به طور دقیق از ادبیات آپارتمانی چیست. این جور ادبیات آیا جایی تعریف مشخصی پیدا کرده است و اگر این طور است مشکل اساسی این طرز نوشتن کجاست؟
نویسنده خواسته چیزی درباره ی این ادبیات آپارتمانی بنویسد و در این میان اصرار زیادی برای پیوند معکوس این پدیده با نویسنده ای قدر داشته است. ساعدی بزرگ است و خوب نوشته است و چون آپارتمانی نمی نوشته ( که گویا ادبیات ساعدی ویلایی یا حیاط دار بوده است) پس ادبیات آپارتمانی نمی تواند مانند او ماندگار باشد.

----------------------

چشم در فرصتی فراخ‌تر به ادبیات آپارتمانی مورد نظر شما هم می‌پردازیم. اما عجالتاً منظور از ادبیات آپارتمانی، نوعی ادبیات شهری است که در آن ذهن نویسنده‌ای جوان با همه‌ی درگیری‌های عاطفی‌اش با خودش و سرگردانی‌هایش و عشق‌های نافرجامش و فلسفه‌بافی‌هاش با زبانی ساده و استفاده از برخی واژه‌های زبان مخفی که نمایانگر نسل او باشد، محور داستان قرار می‌گیرد.

-- نادر روشنان ، Nov 29, 2010 در ساعت 03:15 PM

خسته نباشی حسین عزیز
ساعدی داستان های خوبی نوشته است، اما هم شهرت و هم اعتبارش را به خاطر نمایشنامه هایش به دست آورد. از او داستانی که بتوان در عرصه ی جهانی ارایه داد وجود ندارد، اما نمایشنامه هایی چون چوب به دست های ورزیل، از نظر ساختار و مضمون همتای کرگدن اوژن یونسکو است یا نمایشنامه ی تک پرده ای او به نام دعوت، همتای نمایشنامه های هارولد پینتر. من خود با او در این زمینه صحبت کرده ام و او به درستی گفت که دار و دسته ی اداره ی تاتر وزرات فرهنگ و هنر، فرصتش ندادند تا کارهای بهتری بنویسد. ناخواسته و ناگزیر، به نوشتن نمایشنامه هایی شد شبیه به هم در قد قامت نصیریان، والی، انتظامی و ... البته، آن زمان سال 53 یا 54 بود گمانم که او را زیاد می دیدم حاضر نبود بپذیرد که ملاقات های مدام همشهری هایش و رفقای چپ، فرصت اندیشیدن و آفرینش را از او گرفته اند، اما خوشبختانه بعدها اعتراف کرد. من یقین دارم اگر جلال آل احمد نبود و تابوت رهبری سیاسی روشنفکری را روی دوش ساعدی نمی انداختند، اثرهای جاودانه ی بسیاری می نوشت. تمام کارهای خوبش هم از دوران پیش از این حادثه است. افسوس که در اوج دانش و آگاهی و پختگی، از سوی گرفتار سیاست گروه ها شد و از سویی ناگزیر به تبعید.
لعنت بر نآگاهان و کج اندیشان.
شادمان و پویا باشی
م. ک

------------------
منصور جان از اطلاعات دست اولی که در اختیار ما گذاشتی، بسیار سپاسگزارم.

-- بدون نام ، Nov 30, 2010 در ساعت 03:15 PM

Thank you. Saedi was one of the Best Iranian Novelist who used of psychiatric issues and Psychological methods for influense on his readers. God Bless him.

-- Hoshang ، Nov 30, 2010 در ساعت 03:15 PM

متشکر جناب نوش آذر
خصوصا بخاطر مقایسه بسیار بجا و دقیق در مورد ادبیات آپارتمانی و ادبیاتی که حقیقتا حرفی برای گفتن دارد و قشر حاشیه نشین و غیر قابل رویت و لمس برای روشنفکر شهر نشین است را نشان میدهد. قشری که بقول شما سهم بزرگی در تغییرات اجتماعی و فرهنگ غالب بعد از انقلاب داشت. متشکر بخاطر این نکته که یاد آوری کردید.

-- سارا ، Nov 30, 2010 در ساعت 03:15 PM

آقای نوش آذر، این که به پرسش های من در کامنت جواب داده اید بسیار ممنونم. اما من در این بحث دغدغه ی دیگری هم دارم.
با بسیاری از این مولفه هایی که برای این نوع ادبیات برشمرده اید، من و بسیاری دیگر نیز مشکل دارند. این زبان ندانی ها و ساده نویسی های ساده انگارانه واقعا مشکل بزرگی است که این روزها دامن گیر خیلی از نویسندگان جوان است.
اما پرسش اینجاست که چرا قصه به اینجا رسیده است؟ چرا ادبیاتی که شما المان هایی از آن نام برده اید مخاطبان حتا حرفه ای بیشتری را جذب می کند؟
بقول خودتان البته باید بیشتر و بیشتر نوشت در این مورد، انتظار هم ندارم که در کامنت ها بحث کنیم. اما به نظرم راه گشاتر خواهد بود اگر از زوایای مختلفی این قضیه واکاویده شود.
به ویژه از منظری که تقریبا نادیده مانده است:
چرا مخاطبان این نوع ادبیات بیشتر شده اند؟
----------------------------
بحث پیچیده‌ای مطرح کردید و در همان حال بسیار ضروری. واقعیت این است که یک یا چند منتقد نمی‌توانند از عهده این بحث برآیند. شاید روزی نوعی گفتمان انتقادی به وجود آید.به گمانم ادبیات آپارتمانی اتفاقاً از رونق افتاده است و چون سویه‌ی غالب ادبی در ایران است، کل ادبیات ما از رونق افتاده. ریشه‌های آن را فکر می‌کنم باید در مجموعه رویدادهای پس از جنگ جست.

-- نادر روشنان ، Nov 30, 2010 در ساعت 03:15 PM

شايد منظور از "ادبيات آپارتمانی" آثار نويسندگانی است که در آپارتمان هايشان می نشنيند و بدون تماس و معاشرت و رابطه با مردم و جامعه، رُمان و داستان و شعر و غيره خلق می کنند. حداقل از فحوای نوشته چنين برمی آيد. اگر که منظور اين است، نمونه بارز چنين نويسندگانی «ميلان کوندرا» است که از سال 1975 که وارد فرانسه شد خودش را در آپارتمانش محبوس کرد و رُمان و داستان نوشت. حال نمی دانم که آيا می توان آثار کوندرا را که در "آپارتمان" آفريده شدند "سطحی، کسالت‌آور و بیمار" خواند؟ به نظرم از بدبينی نسبت به اين گونه افرينش هنری - شايد حتی ناخودآگاه - بوی نمور "ادبيات متعهد" و "ادبيات خلقی" می آيد؛ در دورانی که ايدئولوژی های گوناگون بر ذهن و زبان نويسندگان تسلط داشت. وگرنه چه فرق می کند که رُمان يا داستانی و اصولاً يک اثر هنریِ خوب و ماندگار، کجا و تحت چه شرايطی خلق شده باشد. ما نويسندگان و هنرمندانی سراغ داريم که "مردم گريز" بودند، اما شاهکارهايی در عرصه های گوناگون آفريده اند.
نکته ای بود که به نظرم رسيد به آن اشاره کنم. نام نشانی نمی گذارم تا دوباره "جنجال" به پا نشود.
----------------------------------
و این هم البته نکته‌ای است که شما مطرح می‌کنید. عده‌ای هستند که اهمیت تجربه را در آفرینش ادبیات داستانی ناچیز می‌دانند و در این بحث همواره از نویسندگانی مانند جویس، بکت، و کوندرا مثال می‌آورند. جویس در پاریس، دابلین را بازآفرینی کرد؛ بکت از تجربه‌هایی که از فرار به جنوب فرانسه اندوخته بود و مهم‌تر از آن از شناختی که در اثر کار کردن به‌عنوان بهیار در یک تیمارستان روانی از برخی تیپ‌ها و شخصیت‌ها به دست آورده بود در آفرینش آثارش بهره گرفت. کوندرا هم بی‌تردید تجربه‌هایی داشت. به هر حال چه متأثر از ادبیات آمریکا به اصالت تجربه اعتقاد داشته باشیم و چه به اصالت ذهن، نمی‌توانیم بگوییم نویسنده در خلاً قلم می‌زند. ادبیات آپارتمانی اما در خلاً به‌وجود می‌آید و برآمده از تجربه‌های تجربه‌نشده است. شاید به این دلیل که در کشور ما جوانان آزاد نیستند. به هرحال سپاسگزارم که درین بحث شرکت کردید. لطف کردید. ممنون

-- بی نام و نشان ، Nov 30, 2010 در ساعت 03:15 PM

تقریباً - شایدهم تحقیقاً - تمام نمایشنامه های ساعدی توسط هنرمندان اداره تئاتر هنرهای زیبا و بعداً وزارت فرهنگ و هنر درتلویزیون ایران متعلق به حبیب ثابت (که به اشتباه اورا ثابت پاسال می نامند چون یکی از شرکتهای او به این نام بود) و بعداً در تئاتر بیست وپنج شهریور به نمایش در آمد واگر او - آنگونه که م.ک ادعا میکند - گفته باشد که بچه های اداره تئاتر به او فرصت ندادند که کارهای بهتری بنویسد، خود یک نمایشنامه تخیلی به صحنه نیامده نوشته است.
نخواستم بگویم که یک نمک به حرامیست.

-- عزت ، Nov 30, 2010 در ساعت 03:15 PM

آقاي نوش آذر گرامي:
طبق معمول نوشته تان خواندني بود.
با اينكه در داخل نيستيد ولي اطلاعات تان از فضاي ادبي داخل كشور بمراتب از اقران مناسب تر است. جاي خوشحالي است.
خيلي به جا به ادبيات خودشيفته و آپارتماني اشاره كرديد.
بعضي از دوستان يا در داخل نيستند ويا اگر هم در داخل هستند،يا در فضا مستغرق اند و نمي بينندويا تجاهل العارف مي فرمايند.
فضاي اينجا به واسطه انسداد شديدا خفقان آور است .
در طول زمان ودر اثرتغيير وتحولات بنياديني كه از شروع تجدد آغاز گشته و در سالهاي دهه70 خودمان ديگر جلوه هاي بيروني خود را نشان داد از يك طرف(مثل خالي شدن روستا ها به شهر هاوتغيير بافت سكونت شهري كه به همراه آن فرهنگ روستائي را هم بعد از سركوب هاي دهه 60 شديدا غالب نمودو از طرفي رسوخ روز افزون امكانات ومظاهر جهان بورژوازي يا بورژوازي جهاني-مثل حضور خزنده وسيله اي به نام كامپيوتر شخصي در خانه هاو همچنين ماهواره و اين اواخرموبايل-كه فضاي ارتباطي ما ايراني ها را ديگرگون نه منفجر كرده)
واز طرفي سنگيني حضور نيروهاي باقيمانده از نظم فئودالي _ كه اكنون غالبا در شكل عمدهء حضور دين در سياست ديدگاه خود را بيان ميكنند وبا تمام توان تلاش ميكند، جايگاهي را كه از دوران مشروطه به بعد از دست داده بودند و بعد از انقلاب 57 به هر ترفندي بود بدست آوردند ،به هر شكل ممكن حفظ كرده واز دست ندهند_شرايطي ايجاد كرده كه باتلاقي اين دو جريان وضعي شبيه رود خانه هاي اسفند ماه پديد آورده .سطح رود خانه كاملا يخزده است و در زير آب،با شدت هرچه تمام تر در جريان. جامعه مسير خود را ميرود و نيروهاي باز دارنده هم تقلاي خود را ميكنند. و دراين بين هنوز قشر يخ، ضخامتش هرچند روبه كاهش است ولي بلاخره باقي هست.
تلاطم جامعه در سطوح زيرين و عدم همراهي نظم حاكم در سطوح فوقاني باعث پريشاني و حتي در بسيار جهات فروپاشي حيرت انگيزي در داخل جامعه گرديده .
از يك سو فشار روز افزون وسانسور و ديگر تضييقات كه از بالا اعمال ميشود،فضائي شديدا فاسدو غير شفاف از لحاظ مناسبات در همه سطوح اجتماعي وفرهنگي ايجاد كرده كه در حوزه فرهنگ به شكل رشوه و پارتي بازي هاي فرهنگي و نان قرض دادن هاي هنري ديده ميشود.
من با اجازه شما به ادبيات آپارتماني شما يك ادبيات آشپز خانه اي را هم مي افزايم .‌‌‌‌‌‌‌‌(((نمونه بارز اين حوزه حالا اگر از داستانهاي زرد كيلوئي فهيمه رحيمي يا نسرين ثامني كه بگذريم، فضائي است كه مثلابصورت شاخص نشر چشمه ايجادكرده .خصوصا دراين دوره هاي9 و10 رياست جمهوري_ كه آقاي صفار هرندي از روز اول يارانه كاغذش را به گفته خودش هدفمند كرده بود_ با چاپ كتاب هاي كم حجم جزوه مانند داستانهاي بلند و كوتاه و در بعضي موارد(كه البته در تمام موارد فروش سريع و كشش بازار اصل اول است) داستانهاي ترجمه اي (كه يكي از مثالهاي فاجعه آميز آن ترجمه خجالت آور و توهين آميز كتاب "منيم آديم قرمزي"يا"نام من سرخ" اورهان پاموك است)بدون هيچگونه نظارت فني و تخصصي در بازار ريخته و همچنين از طرفي برخي از جوايز ادبي سالانه را هم كنترات كرده)(و در فضاي نشريات چاپي وتعدادي نشريات التكرونيكي -كه البته ديگر بجز نشريه گلستانه ديگر نشريه تخصصي وچاپي ادبيات باقي نمانده-براي مثال بيشتر پرونده ها ي داستاني يا بخشي از نشريه در كنترات بر فرض ،آقاي امرائي است وتازگي هم يواش يواش منصوبين شان)(فضاي جلسات داستاني بويژه در تهران هم كه كنترات چي هاي خاص خودش را دارد، در غياب گلشيري)))
و از سوئي ديگر درنظر بگيريد كساني كه واقعا كاري هستند يا استعداد هاي بسيار عالي كاري دارند در اين فضاي پولاريزه و همچنين مشكلات عديده معيشتي بدون داشتن پارتي يا اصلا گريزان بودن از استخدام پارتي وفقط متكي به توانائي هاي خود به چه سرنوشتي دچار آمده اند(يكي از دوستان همشهري من كه نويسنده قابلي هم هست به شهادت فريقين ، در سطح شهر براي امرار معاش مسافر كشي ميكندو البته ايشان حالا اجتماعي هستند و غير آپارتمان نشين)
بااين احوال شما قضاوت كنيد آيا ميخواهيم وضع چگونه باشد؟
يك زماني همين راديو زمانه جايزه قلم طلائي برگذاركرد و سر آخر هم آن قلم كذائي را به داستان "هاكردن"پيمان هوشمندزاده دادو آن را هم به شكل كتاب- جزوه اين نشر چشمه در چشمه بازار جاري نمود.
من كه نميدانم داوري باداوران است ولي خودمانيم اگر در يك كفه ترازو"اسفار كاتبان " ابو تراب خسروي را بگذاريم يا حتي داستان كوتاه "ديوان سومنات" همين نويسنده در مجموعه داستان ديوان سومنات چاپ نشر مركز را و در طرف ديگر اين "ها كردن "خودمان راكدام كفه سنگيني ميكند؟
به روايت تجديد چاپ هم كه نگاه كنيم باز "اسفار كاتبان" سنگين تر شده. تازه به علت وجود يك كاراكتر يهودي ظاهرا مجوز تجديد چاپ هم ندارد. در حالي كه آن يكي هنوز مقداري از تيراژ چاپ اولش دارد خاك ميخورد و ظاهرا ناني شده است كه آن قلم كذائي آقاي معروفي در آستين نشر چشمه گذاشته واين روزها ظاهرا نويسنده هم هنر عكاسي را مرجح تر دانسته.
---------------
ممنونم از گزارش کامل و خواندنی شما

-- mehrdad ، Nov 30, 2010 در ساعت 03:15 PM

در سال‌های 1357-1348 خورشیدی، در تهران کاخ جوانان، مراکز رفاه خانواده و مدارس مکان‌هایی بودند که نسل دانشجوی آن روزها با داشتنِ امکانات کارِ دانشجویی و حتا سرخود در اینجاها فعالیت می‌کرد. سال‌هایی که تبِ تئاتر به مثابهِ فعالیتی روشنفکری-روشنگریِ توسط دانشجویان متمایل به چپِ بیشتر چریکی رواج داشت. من از کاخ جوانان جوادیه و مرکز رفاه خانواده‌ی دروازه غار باخبرم. ساعدی در کنار برشت مجبوب دانشجویان بود. یکی از علت‌های مشهوریتِ ساعدی در اقشار متوسط به پائین اجتماعی در تهران را، بویژه در جنوب شهر تهران، همین تبِ تئاتر دیده‌ام، در کنارِ معروفیتش به عنوان پزشکی که از فقرا پول نمی‌گرفت، حتا به بعضی‌ها هم پولِ دوا می‌داد.

-- علی صیامی ، Dec 1, 2010 در ساعت 03:15 PM

در مورد غلام حسین ساعدی باید گفت کتاب " ترس و لرز " اش در زمره بهترین کارهایش است. من همیشه از خواندن این کتاب لذت می برم. به نظر من ساعدی اگر اندکی کمتر به سیاست می پرداخت موفق تر بود. البته ظاهراً این کار ممکن نبود. قابل توجه دوستانی که مرتب به کار یک انتشارات گیر می دهند باید بگویم هیچ نویسنده ای با توصیه یک ناشر نویسنده نشده و یا با اخم یک ناشر از میدان بدر نرفته. آنچه ادبیات این مملکت را پاستوریزه کرده تیغ تند سانسور است و واهمه از اخم ممیزان کتاب . و البته قرار نیست تمام آثاری که به چاپ می رسند شانه به شانه بزرگان بسایند. نسل های فراوانی بایستی درد زایمان را تحمل کنند و کودکان ناقص و مرده ای بدنیا بیاید تا پسر کاکل زری ادبیات ایران هم متولد شود البته به شرطی که پرستاران حوزه فرهنگ و هنر بدور از چشم پدر و مادر ش او را سر به نیست نکنند.علاوه بر تیغ تیز سانسور نبود شبکه های ادبی و گرد همایی های ادبی سالمی که فارغ از هیاهوی ژست های آنچنانی باشدنیز مزید علت است .

-- زاهد ، Dec 1, 2010 در ساعت 03:15 PM