رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۶ مهر ۱۳۸۹
گفت‌وگوی دفتر «خاک» با سید مهدی موسوی، بخش دوم و پایانی

ایجاد تعادل بین ویژگی‌های زبانی و تصویری

دفتر «خاک»

مجموعه شعر تازه سید مهدی موسوی که همزمان با نمایشگاه کتاب تهران تحت عنوان «پرنده کوچولو، نه پرنده بود، نه کوچولو» توسط انتشارات سخن‌گستر در تهران منتشر شد، نمونه‌ی کاملی از غزل پست مدرن ایران در همنشینی با تصویر است. اشعار سید مهدی موسوی سرشار از لحظه‌های عاطفی، برانگیزاننده و در همان حال بسیار صمیمی است. به جرأت می‌توان گفت هر خواننده‌ای که به شعر فارسی علاقمند باشد،می‌تواند با اشعار موسوی ارتباط بگیرد و از لحظه‌های شاعرانه‌ای که در میان سطرهای کتاب او وجود دارد بهره ببرد .

با این حال غزل پست مدرن ایران مفهومی است مناقشه‌انگیز و کم نیستند کسانی که این نوع از شعر نوظهور فارسی را رجعت به گذشته و گامی به سوی شعر پیش از مشروطه می‌دانند. با سید مهدی موسوی که غزل پست مدرن به نام او رقم خورده است، پیرامون مجموعه شعر تازه‌اش، زیباشناسی غزل پست مدرن و محدودیت‌هایی که دستگاه ممیزی برای او فراهم کرده، گفت‌وگویی انجام داده‌ام که در دو نوبت در دفتر «خاک» منتشر می‌شود. بخش دوم و پایانی این گفت‌وگو را می‌خوانیم:


شعر شما از عناصر تصویری و سینمایی هم بسیار بهره برده است و باید گفت برخی از این تصاویر که خودمانی هم هستند، خواننده را از نظر عاطفی سخت تحت تأثیر قرار می‌دهند. رویکرد به تصویر آیا نشانگر این حقیقت نیست که در زمانه‌ی ما از اهمیت و البته استبداد نوشتار کاسته شده و به جایش استبداد تصویر آمده است؟ آیا این امر ما را و شعر ما را و پسند ما را کمی شتابزده و هیجانی نمی‌کند؟

همیشه تصویرها و نمادها را بر مستقیم‌گویی و گفتار و نوشتار صریح، ترجیح داده‌ام. ضمیر خودآگاه اکثراً از جنس کلمه است و ضمیرناخودآگاه از جنس تصویر. اگرچه جنس ادبیات از کلمه است اما سعی می‌کنم با تصویرسازی، آن را از حوزه‌های تک‌معنایی دور کنم و با کمک «بازی‌های زبانی» (از نوع ویتگنشتاینی) در ضمیرناخودآگاه مخاطب به یک متن «نویسا» دست پیدا کنم.

مطمئناً یک شعر تصویری اگر ملموس باشد هم بر دل می‌نشیند و هم در هر مخاطب، تصویر و معنایی تازه خلق خواهد کرد. البته همیشه مواظبم که متن آنقدر تصویری نشود که از جذابیت متن و ویژگی‌های شعری‌اش کم کند. مخاطب در عین آن‌که از چندمعنایی متن لذت می‌برد به کوتیشن‌ها و کلمات قصار هم نیاز دارد که مثل دست‌اندازهایی او را به لایه‌های سطحی متن جذب کرده و بعد او را وارد گستره‌ی معنایی کند.

البته نمی‌توانم علاقه‌ام را به سینما هم انکار کنم و تأثیری که هنرهای نمایشی بر روی شعرم گذاشته اند. اما در این سال‌ها همان‌گونه که سینما و تصویر در آثار بسیاری از بزرگان سینما به شعر نزدیک شده، ادبیات هم به سمت سینمایی شدن پیش رفته است. که مثلا در «رمان نو» فرانسه آن تصویرپردازی‌های دقیق را می‌بینیم که رولان بارت آن را ادبیات عینی می‌نامد. در هر صورت تلاش من برای ایجاد تعادلی بین ویژگی‌های زبانی و تصویری در آثارم بوده که حال با توجه به شکل روایت و زاویه دید، گاهی این تعادل تغییر می‌کند.

از هم‌نشینی عکس و متن هم در مجموعه‌ شعر اخیرتان بسیار استفاده کرده‌اید.

در مورد عکس‌های کتاب باید بگویم که این ترکیب عکس و نوشتار از جنس «شینما»ی علی عبدالرضایی یا «ولد زن» کوروش کرم‌پور نیست. بلکه ادامه‌ی تجربه ای‌ست که در کتاب «فرشته‌ها خودکشی کردند» در ۹ سال قبل داشتم. شعرها در عین ارتباط محتوایی، از تصاویر کاملاً مستقل هستند و در واقع نوعی کار گرافیکی در مجموعه برای خارج کردن آن از شکل سنتی «مجموعه شعر» هستند. کتاب قرار است بیشتر ظاهر یک فصلنامه را به خود بگیرد و ادعای مجموعه شعر از آن برداشته شود. در عین حال با توجه به تعداد زیاد اشعار و صفحات کتاب نسبت به آنچه در ایران مرسوم است این جلوه‌های تصویری باعث کاهش خستگی مخاطب می‌شود و او را تا آخر کتاب با خود همراه نگه می‌دارد.

کار گرافیکی را خودتان انجام دادید؟

برای کار گرافیکی کتاب ابتدا من به سراغ «وحید عرفانیان» از گرافیست های مطرح جوان رفتم و از او خواستم روی مجموعه کار کند. توافقی که ما از ابتدا داشتیم ایجاد نوعی فرم بیرونی برای کلیت مجموعه بود. وحید ایده‌های بسیاری داشت که متأسفانه به علت محدودیت‌های چاپ در ایران عملی نشد و در انتها تصمیم گرفت با کمک شعر بلند «سفرنامه» کل کتاب را شکل دهد.


شعری که با «باز شد یک دریچه در کمدم» کتاب را آغاز می‌کند و در صفحه‌ی انتهایی کتاب با «توی یک ابر ناپدید شدم» پایان می‌پذیرد. قبول دارم که ممکن است عکس‌ها کمی به برداشت‌های مخاطبین جهت بدهد اما با توجه به اینکه «وحید عرفانیان» کاملاً به عنوان یک مخاطب و با برداشت‌های خودش کتاب را صفحه‌آرایی کرده به هیچ وجه نگاه مؤلف و معنای مورد نظر او به اشعار تحمیل نمی‌شود. حداقل من اینگونه تصوّر می‌کنم.

خواننده به دو شکل می‌تواند کتاب شما را بخواند. کتاب را باز کند، غزلی را بخواند و کتاب را ببندد تا ساعتی دیگر یا روزی دیگر که دوباره به غزلی دیگر مراجعه کند. او می‌تواند کتاب را از اول تا آخر بخواند. در حالت اول در کمتر غزلی هست که چشم ما به یک سطر درخشان یا به یک لحظه‌ی عاطفی برانگیزاننده نیفتد. در حالت دوم این سطرها و این لحظات عاطفی در میان وزن یکنواخت شعر گم می‌شود. شما از خستگی مخاطب سخن گفتید. آیا گمان نمی‌کنید وزن در روزگار ما ایجاد خستگی کند در مخاطب؟

من کلاً با نوع نگاه دوم به مجموعه‌ی شعر چندان موافق نیستم. وضعیت رمان با شعر فرق دارد. شما دیوان حافظ را هم اگر از ابتدا تا انتها مثل یک مجموعه داستان بخوانید کسالت حاصل می‌شود. ربطی هم به وزن ندارد چون مثلاً اگر با کتاب «احمد شاملو» یا «احمدرضا احمدی» هم این ماجرا تکرار شود همین نتیجه را خواهد داشت. البته من سعی کرده‌ام با به‌کارگیری شعرهایی در وزن‌های متفاوت و استفاده از اختیارات وزنی، غلبه‌ی موسیقی بر متن را کم کنم. البته مطمئناً وزن هم مثل هر ویژگی دیگر شعری در عین فواید بسیار، محدودیت هایی هم دارد که مقابله با آن تکنیک‌های خاصی می‌طلبد.

مثلاً کل شاهنامه بر یک وزن است همان «بحر متقارب» معروف! اما وقتی به قسمت تراژیک ماجرا می‌رسد برای ایجاد حسّی جدید در همان وزن سابق، برای ایجاد هجاهای کوتاه از هجاهای کشیده استفاده می‌کند نظیر این بیت:

«اگر مرگ داد است بیداد چیست؟!/ ز داد اینهمه بانگ و فریاد چیست؟»

حتی در ردیف از کلمه‌ای چهارحرفی «چیست» استفاده می‌کند که چون در انتهای مصرع است باز هم «هجای بلند» محسوب می‌شود. و همچنین از هجاهای «صامت+مصوت بلند+ن» کارکرد می‌گیرد که اگرچه سه حرفی هستند اما هجای بلند محسوب می‌شوند مثل «این» و «بان»! اینها در کنار هجاهای کشیده ی «مرگ»، «داد» و... از لحاظ روانشناسی عروضی، حسّی کاملا متضاد با تأثیر حماسی بحر متقارب به جا می‌گذارند.

اما در مجموعه شعر من، وزن‌های بسیار متفاوتی به کار رفته که هم از خستگی مخاطب می‌کاهد و هم می‌تواند در خدمت لحن‌ها و حس‌های مختلف قرار بگیرد. حتی سعی کرده‌ام در چینش شعرها وزن‌های یکسان و راوی‌هایی که با هم از لحاظ دایره‌ی واژگانی و لحن شباهت‌هایی دارند پشت سر هم قرار نگیرند. حتی سعی کرده ام شعرهایی با تعداد ابیات مشابه نیز در کنار هم نباشند.

مثلاً روبروی غزلی حسی- اجتماعی مثل «مثل صدای شیطنت سوت بلبلی» غزلی با وزن دیگر و کاملاً فرمی و ساختارشکن مثل «بطری توی آب، جزیره، سکوت مرد» قرار گرفته است. حتی سعی کرده‌ام که شعرهایی با قالب «چهارپاره» در فواصلی بین «غزل»ها قرار گیرند که حتی قالب یکسان هم مخاطب را دچار تکرار نکند.

اما بالاخره هر کار کنیم زبان ما زبان موزونی است و من در اکثر جاها نُرم زبان را دستکاری نکرده‌ام و از وزن گفتار روزمره استفاده کرده‌ام مثلا «لطفاً از آوردن اطفال خودداری کنید»، «در مصرف آب صرفه‌جویی بکنید»، «شاید وکیل پایه یک دادگستری» و... در سه وزن معروف و پرکاربرد همین کتاب هستند! البته من اگر جایی لازم بوده چند مورد در تعامل فرم و محتوا از وزن خارج شده‌ام و گاهی هم مثل شعر ابتدایی کتاب اصلاً قالب به «شعر آزاد» تبدیل شده است. اما در کل با وزن مشکل چندانی ندارم و فکر می‌کنم اگر هم چیزی موجب خستگی مخاطب شود خواندن ۳۰۸صفحه شعر به صورت متوالی است. آن هم اشعاری که اگر با صفحه‌آرایی معمول غزل، چاپ می‌شد شاید چند برابر این هم، فضا و صفحه را به خود اختصاص می‌داد. من شخصاً ترجیح می‌دهم مخاطبم به همان صورت سنتی فال گرفتن و تورّق بیاید و هر بار چند شعر را بخواند و برود.

شما هر چند گاه یک بار در برخی مصرع‌ها از فلش استفاده می‌کنید. علامت فلش به چه معناست؟

یکی از تکنیک‌هایی که در گذشته در شعر رواج داشت «موقوف‌المعانی» کردن ابیات بود. یعنی اینکه ادامه‌ی بیتی در بیت بعدی باشد. در «غزل پست مدرن» این تکنیک رواج بیشتری پیدا کرد چون در واقع قرار بود از محدودیت‌های وزن فرار کنیم و مثلاً ممکن است لحن یکی از راوی‌ها به گونه‌ای باشد که جمله‌اش یک بیت و نیم طول بکشد! و همچنین «سه نقطه»های میان مصراع هم رواج پیدا کردند.

چون ممکن بود جمله یا فضایی در کمتر از یک مصرع پایان بپذیرد. در گذشته کلاً سیستم علامت‌گذاری حتی در حدّ ویرگول و علامت تعجب هم وجود نداشت و همچنین چون روایت‌ها اکثراً ساده و مشخص بودند بیت‌های موقوف‌المعانی واضح بودند و نیاز به علامت‌گذاری نداشتند. اما در غزل امروز مخصوصاً در اواسط دهه‌ی هفتاد، هم با رواج بیشتر این تکنیک و هم حمله علیه نُرم زبان در تعدادی از غزل‌ها، نیاز به علامت‌گذاری این تکنیک بیشتر حس شد.

در ابتدا برای علامت‌گذاری از «خط تیره» استفاده شد که قبل از آن هم برای نوشتن دو قسمت از یک کلمه‌ی واحد در دو سطر مجزا کاربرد داشت. اما با افزایش چند صدایی در متن و جملاتی که از زبان یکی از شخصیت‌ها ادا می‌شد و با خط تیره در ابتدای سطر مشخص می‌شد و همچنین جملات معترضه‌ای که در میان دو خط تیره قرار می‌گرفتند بلبشویی ایجاد شد و این علامت، کار خواندن شعر را حتی دشوارتر نیز کرد. با توجه به اینکه علامت فلش رو به پایین علامت رسایی بود و همچنین در نرم افزار word وجود داشت و در اکثر فونت‌های رایج خوانده می‌شد در بین شاعران جوان مقبولیت یافت و کم کم به علامتی مرسوم تبدیل شد.

مشکل بزرگ غزل پست مدرن این است که کارها در مجموع به طرز غریبی به هم شباهت دارد. بحث بر سر قدرت و ضعف اشعار نیست. بلکه دنیای شعری شاعرانی که به این شیوه شعر می‌گویند به هم شباهت دارد. آیا گمان نمی‌کنید این امر قدری ایدئولوژیک باشد؟ نوعی تحزب، منتهی این‌بار زیر سقف شعر که البته زیباست، اما ناقض اصل فردیت در هنر است.

من با این بحث از دو جنبه برخورد می‌کنم. ابتدا آنکه در همین ایران اتفاقاً تفاوت بسیاری بین آثار شاعرانی که در ژانر غزل پست مدرن کار می‌کنند وجود دارد. به طوری که مثلاً کار من با بسیاری از بچه‌های جوان سر تا پا متفاوت است. حتی خیلی از بچه‌های نسل امروز عقاید رادیکال‌تری دارند و بسیاری از شعرهای مرا «غزل پست مدرن» نمی‌دانند. مطمئناً کسانی هم هستند که هم فضای فکری و هم شعرشان به من شبیه‌تر است. و طبیعی است که من کار آنها را بیشتر دوست دارم و به عنوان یک مخاطب ارتباط بیشتری با آن برقرار می‌کنم.

سه سال پیش که جشنواره‌ی «غزل پست مدرن» در ایران برگزار شد کارهای رسیده آنقدر متفاوت و حتی گاهی متناقض بودند که خود من درمانده شده بودم که چگونه می‌شود این آثار را در یک مجموعه به چاپ رساند. حتی جدیداً در دنیای مجازی هر روز شاهد این هستیم که شاعران جوان برای خود، اعلام زیرشاخه‌هایی از غزل پست مدرن می‌کنند و عده‌ای را هم با نام‌هایی جدید تحت لوای «غزل پست مدرن» پشت سر خود به راه می‌اندازند. البته این بازی‌ها و زیرشاخه زدن‌ها طبیعی است و ویژگی شور جوانی و سودای شهرت! اما من گاهی می‌ترسم که فلسفه‌ی مشترکی که باعث ظهور این جریان شد فراموش شود و متفاوت‌نویسی و تکنیک‌محوری جای آن را بگیرد.

البته نباید انکار کرد که در بین آثار شباهت‌هایی هم وجود دارد و مخصوصاً وقتی از شاعران درجه‌ی یک به سمت شاعران مبتدی‌تر می‌رویم این شباهت و تقلید را بیشتر احساس می‌کنیم. و این هم خیلی طبیعی است. نباید انتظار داشته باشیم که دختر شانزده، هفده ساله‌ای که تازه به اصول اولیه‌ی شعر مسلط شده تحت تأثیر کسی نباشد. مگر خود ما در زمان نوجوانی و جوانی تحت تأثیر بسیاری از بزرگان نبودیم؟ یادمان باشد که اکثر شاعران غزل پست مدرن، سنی بین ۱۵تا ۳۵ سال دارند و هنوز تا بلوغ شعری آنها مسیر درازی مانده و باید به آنها فرصت تجربه و خطا داد.


اگر سری به ادبیات کهن هم بزنیم مثلاً در قرن نهم چند شاعر درجه یک با ویژگی‌های شخصی می‌بینیم؟ همان «جامی» که یکی از مطرح ترین شاعران آن قرن است آثار مطرحش در تقلید از سعدی و نظامی و سنایی است. حتی خود «حافظ» بزرگترین شاعر قرن هشتم نیز با تمام بزرگی‌اش تاثیرات فراوانی از «خواجو»، «سعدی»، «مسعود سعد سلمان» و حتی «نظامی» پذیرفته است.

وقتی مطرح‌ترین شاعران تاریخ ما اینگونه بوده‌اند، آیا می‌توان بر هزاران جوان بی‌ادعایی خرده گرفت که در ده‌ها شهرستان دورافتاده به غزل پست مدرنی مشغول هستند که حداکثر ده تا پانزده سال است که در کشور همه‌گیر شده است؟! یادمان باشد که در تمامی جریان های اصیل و سالم شاهد تنها چند چهره ی مطرح هستیم و بقیه به پیروی از آنها می‌پردازند.

اما شما به نکته‌ی مهمی اشاره کردید که آن «همپوشانی‌های ایدئولوژیک» است. در واقع شباهت‌هایی که در اندیشه‌های بنیادین این شاعران وجود دارد ناخودآگاه شباهت‌هایی را هم ایجاد می‌کند. وقتی کسی مثلاً به «نسبی‌گرایی» معتقد است این در شعرش بروز پیدا می‌کند و باعث می‌شود در زیرساخت، شاهد شباهت‌هایی بین کار او و همفکرانش باشیم.

این طبیعی است که حتی در اشعار بزرگان سبک هندی مثل «بیدل» و «صائب» و «حزین» شباهت‌های بسیاری می‌بینیم چون بالاخره سرودن در یک سبک، پاره‌ای ویژگی‌های مشترک را هم طلب می‌کند. و جالب‌تر آنکه بسیاری همچون «شفیعی کدکنی»، شاعری مثل «صائب» را با تمام شباهت‌هایش جدا کرده و به سبک «اصفهانی» منسوب می‌کنند.

البته در این شباهت، جدا از ایدئولوژی و سبک مشترک، مسائلی مثل زندگی در برهه‌ی زمانی خاص و لوکیشن‌های مشابه هم دخالت دارد. مطمئناً شاعرانی که در یک زمان و یک شهر در حال تجربه‌ی تاریخی مشابهی هستند کارشان شباهت های بیشتری پیدا می‌کند. مخصوصاً آنکه فناوری‌های مدرن مثل موبایل، کامپیوتر، ماهواره و... به این تبادل فرهنگی (و گاهی متأسفانه یکسان‌سازی فرهنگی) بیشتر دامن زده است.

بحث غزل پست مدرن بی‌تردید بحثی درازدامن است و ما می‌توانیم ساعت‌ها درباره‌ی مجموعه شعر شما و تلاش‌های دیگر شاعران صحبت کنیم. اما متأسفانه وقت ما محدود است. در پایان این بحث، از شما می‌پرسم در نمایشگاه کتاب تهران که در اردیبهشت ماه برگزار شد، اثر شما و برخی از شاعران مانند خانم اختصاری را جمع کردند. چرا، چه اتفاقی افتاده بود؟ مگر کتاب شما مجوز نداشت؟

ماجرا از آنجا شروع شد که در ابتدا کتاب‌های خانم اختصاری و میزبان بدون هیچ دلیل مشخصی به طور کامل ردّ مجوز شد و بعد هم با رایزنی‌های فراوان ناشر و دوستان با حذفیات بسیار زیاد به چاپ رسید. کتاب من هم که رسماً سلاخی و تکه تکه شد و بامزه‌تر آنکه پس از گرفتن مجوّز، در لحظات آخر، کتاب من و آقای حسینی‌مقدم دوباره سانسور شد و چندین بیت دیگر از آن حذف شد. با توجه به اینکه از این «شیر بی یال و دم و اشکم» چیزی نمانده بود، تقریباً از چاپ کتاب پشیمان شدیم.

بعداً فکر دیگری کردیم و تعدادی غلط‌نامه بر روی کاغذ آماده کردیم و به دوستان نزدیک و منتقدین و شاعران مطرح در بیرون از غرفه یک نسخه از آن غلط نامه را دادیم که حذفیات بی‌شمار کتاب را خودشان اصلاح کنند. و برای مخاطبین دیگر و دوستانی که نمی‌شناختیم غلط نامه ندادیم و با توجه به اینکه آدرس وبلاگ هر شاعر در ابتدای کتابش درج شده بود تصمیم گرفتیم بعد از پایان نمایشگاه کتاب برای شش ماه، حذفیات کتاب‌ها را بر روی وبلاگ‌هایمان بگذاریم.

خوشبختانه فروش کتاب بسیار عالی بود. به طوری که چاپ دوم کتاب‌ها زیر چاپ رفت که تا اواسط نمایشگاه به تهران برسد. عصر روز دوم بود که ریختند و غرفه را بی‌هیچ توضیحی پلمب کردند و خواهش‌های ما مبنی بر اینکه حداقل بگذارند کتاب‌های دیگر دوستان به فروش برسد و موضوع ما ربطی به غرفه ندارد بی‌اثر ماند.

البته برخلاف آنچه شایع شده است و حتی ما هم شنیده بودیم کتاب‌ها خمیر نشده است و در دست ناشر است اما به دلایلی که خودش می‌داند و تا به حال نخواسته مطرح کند از پخش آن خودداری می‌کند. و حتی حاضر نشده با قیمت بالاتر به بسیاری از دوستان و طرفداران غزل پست مدرن بفروشد. یکی از دوستان می‌گفت: ظاهراً کتاب‌ها منع توزیع شده‌اند! که من دقیقاً معنای این جمله را و تفاوتش با توقیف را نمی‌دانم. و حتی از صحت و سقم این موضوع آگاه نیستم.

در هر صورت متأسفانه سال‌هاست دولت دل خوشی از غزل پست مدرن ندارد. و هر ده سال که چند کتاب معدود هم با اما و اگرهایی مجوز می‌گیرد به بهانه‌ای آن را توقیف می‌کنند یا سعی می‌کنند تا جای ممکن جلسات رونمایی و نقد برای آن برگزار نشود. البته قبول دارم که کار ما با وجود همه‌ی احتیاط‌ها تا حدی ریسک بوده است. اما کاری بسیار مرسوم است که قبلاً هم انجام شده و من خودم در نمایشگاه حتی کتاب‌های دوستان دیگری را در غرفه‌های دیگر دیدم که کلمات حذف شده با دست‌خط خود شاعر در کتابش نوشته شده بود.

حالا این حساسیت بر روی مجموعه‌هایی که نام غزل پست مدرن را به دوش می‌کشند از چیست باید از خودشان پرسید. البته حضور نیافتن شاعران غزل پست مدرن در افطاری‌های معروف و همچنین حمایت اکثر آنها از جنبش‌های مردمی شاید دلیلی بر این موضوع باشد. حکومت، «غزل» را قالب اختصاصی و کاربردی خویش می‌داند و همیشه با آن در مقابل ادبیات آزاد موضع گرفته است. حال، همراهی غزلسرایان با شاعران قالب‌های آزاد چندان به مذاق دولتمردان خوش نیامده و ما هم کم کم این رفتارهای قهرآمیز برایمان عادی شده است.

در هر صورت ما از این اتفاق چه از لحاظ روحی و چه از لحاظ مادّی بسیار ضربه خوردیم. اما ناراحتی ما این است که بر فرض اینکه ما دلمان بخواهد تمام حذفیات کتاب را به دوستان اس ام اس کنیم یا در کاغذی به آنها بدهیم تقصیر ناشر چیست که او هم باید متضرّر شود؟ و آیا این برخوردهای قهرآمیز و حذفی به دور شدن بیشتر نسل جوان از آنها نمی‌انجامد؟ کمی تساهل و تسامح در تحمل صداهایی که با ما همسو نیستند چیزی است که ممیّزان و مسؤولان ارشاد شدیداً به آن احتیاج دارند. این نه تنها گلایه‌ی من که گلایه‌ی شاعرانی ست که دولت آنها را ارزشی و متعهد می‌نامد. فکر می‌کنید روزانه چند کتاب موسوم به دفاع مقدس دچار حذف و تعدیل می‌شوند؟! مطمئناً وضعیت چاپ کتاب و نظارات بر آن در ایران موضوعی است که باید مورد بازنگری و دقت فراوان قرار بگیرد.

آقای موسوی عزیز، با آرزوی روزی که دستگاه ممیزی در کشور ما یک امر زائد باشد و ما همچنان بتوانیم از غزلیات شما بی‌هیچ مانعی لذت ببریم، و با علم بر اینکه ناگفته‌ها بسیار است، ناگزیریم این گفت و گو را به پایان برسانیم.

Share/Save/Bookmark

گفت‌وگو با سید مهدی موسوی - بخش نخست