رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ مهر ۱۳۸۹
برنامه رادیویی خاک

وقتی سوسک‌ها عاشق می‌شوند

حسین نوش‌آذر

یک مرد لبنانی که در جنگ‌های داخلی لبنان از نظر روحی آسیب دیده در مونترآل ِ کانادا، تحت درمان است. این مرد در اثر آزارها و خشونت‌های جنگ در آستانه‌ی جنون قرار دارد، آن‌قدر که حتی به توهم‌های تصویری مبتلا شده و گاهی اوقات خودش را به شکل یک سوسک می‌بیند. یعنی واقعاً خیال می‌کند و حتی اطمینان دارد که سوسک شده است.

Download it Here!

او در این شرایط مثل یک سوسک فکر می‌کند و مثل یک سوسک دنیا را می‌بیند و درک می‌کند و بین خودش و یک سوسک هیج تفاوتی قائل نیست. رمانی پر از استعاره و تصویرهای گویا و نمادین نوشته‌ی راوی حاجی، نویسنده‌ی لبنانی مهاجر به کانادا.

برنامه‌ی رادیویی این هفته‌ی خاک به معرفی کوتاه «سوسک» نوشته‌ی راوی حاجی اختصاص دارد.

راوی بی‌نام و نشان این داستان یکی از هزاران انسان‌های مهاجر و بی‌نام و نشانی است که در شهرهای بزرگ جهان زندگی می‌کنند. او تنها و بی‌پناه و از هر نظر درمانده است و از لبنان به مونترآل پناه آورده است. او دیوانه نبوده، اما در اثر فشار و بدبختی‌های جنگ داخلی لبنان، در آستانه‌ی جنون قرار گرفته. داستان از وقتی شروع می‌شود که او یک بار سعی کرده خودکشی کند، اما موفق نشده و حالا باید در جلسات روان‌درمانی شرکت کند.


راوی حاجی

در جلساتی که با خانم روان‌درمانگرش دارد، به تدریج سرگذشت او معلوم می‌شود. ما متوجه می‌شویم که او از جنگ‌های داخلی لبنان جان سالم به‌در برده و خودش را به مونترآل رسانده و خواهرش هم در اثر سهل‌انگاری و ندانم‌کاری او به قتل رسیده است. برای همین هم علاوه بر تحمل خشونت نسبت به خودش از احساس گناه نسبت به خواهرش رنج می‌برد.

در اثر این مشکلات و آسیب‌های روحی نگاه او به واقعیت‌های پیرامونش تغییر کرده. از یک طرف بسیار انسان دقیقی است و می‌تواند به‌روشنی وقایع را درک کند، اما از طرف دیگر گاهی گرفتار جنون و توهم‌های تصویری می‌شود و خودش را به شکل یک سوسک می‌بیند. در چنین مواقعی او خیال می‌کند سوسکی است که حالا از درز درها و از راه‌های فاضلاب به خانه‌ی مردم و به حریم زندگی خصوصی آنها وارد می‌شود، و جاسوسی دیگران را می‌کند و به مال مردم دست می‌اندازد. این تصوری است که انسان مرفه غربی در مهاجران بی‌چیز ایجاد می‌کند؛ موجود مزاحم و متجاوز و انگلی که از دسترنج دیگران استفاده می‌کند و با مهاجرت و گذشتن از مرزهای قانونی حریم زندگی آنها را مخدوش کرده است.

به هر حال هر چه هست داستان در کشش و کوشش این دو حالت پیش می‌رود: واقعیت‌های زندگی یک انسان مهاجر و آسیب‌دیده اما بی‌چیز و خرابکاری‌ها و گندکاری‌ها و کثافت‌کاری‌هایی که یک سوسک بالا می‌آورد. در این میان حتی سر و کله‌ی فرقه‌ی مذهبی «شاهدان یهوه» هم پیدا می‌شود. آنها پیش‌بینی می‌کنند که در آخرالزمان سوسک‌ها فرمانروای کره‌ی خاکی می‌شوند. احتمالاً کنایه‌ای از وحشت مسیحیان غربی از سلطه‌ی مسلمانان بر جهان. هر چه باشد همه‌ی ما، چه مسلمان، چه مسیحی در واهمه یا در آرزوی آخرالزمان هستیم.

یک بار، در صحنه‌ای از این داستان، راوی که سوسک شده است، سوسک دیگری را زیر در آشپزخانه‌ی منزلش ملاقات می‌کند. این سوسک دوم به او می‌گوید: نیمی از وجود تو انسان است و نیمی دیگر سوسک. تو نه کاملاً به دنیای آدم‌ها تعلق داری و نه کاملاً از ما سوسک‌ها هستی.


وقتی در داستانی، قهرمان داستان خود را حشره می‌پندارد، ذهن خواننده پی داستان معروف «مسخ» نوشته‌ی کافکا می‌رود با قهرمان فراموش‌نشدنی‌اش گرگور سامسا که صبح از خواب بیدار شد و خیال کرد حشره‌ای است. اما در رمان راوی حاجی داستان بر خلاف «مسخ» کافکا با سرعت زیادی روایت می‌شود.

زبان نویسنده پر از تصویر و استعاره و نشانه است. و این ویژگی‌ها او را از دنیای کافکا دور می‌کند و به او نوعی اصالت شرقی می‌دهد. اگر بخواهیم پی تأثیرپذیری باشیم حداکثر می‌توانیم بگوییم جنون قهرمان این داستان شبیه آثار ویلیام اس باروز است. با این‌همه در این داستان اتفاق عجیبی می‌افتد که در ادبیات تازگی دارد. قهرمان داستان آن‌قدر پیچیده فکر می‌کند که کوچک‌ترین و روزمره‌ترین کارها در زندگی او به یک حادثه تبدیل می‌شود.

مثلاً به جای آنکه بگوید با دستمال میز آشپزخانه را پاک کردم، می‌نویسد: «آب را از جهات مختلف تأمین کردم، از هر طرف محاصره‌اش کردم، عرصه که به‌ش تنگ شد، آن‌وقت مثل گله‌ی بوفالوها به طرف پرتگاه راندمش.» یعنی در واقع جنگ و کشمکش نوع بینش این شخص را تغییر داده، تا جایی‌که در همه چیز کشمکش می‌بیند. زندگی اصلاً برای او نوعی کشمکش است؛ حتی پیش‌پاافتاده‌ترین رویدادها.

بخش دوم رمان اما برای ما ایرانی ها جالب می‌شود. راوی داستان به یک دختر ایرانی مهاجر که بعد از کودتا به مونترآل پناه آورده آشنا می‌شود. این دختر ایرانی هم مثل او خشونت‌‌دیده و ذهن و روحی آسیب‌دیده دارد. این دو در مونترآل مأمور وزارت اطلاعات را که در وقایع انتخابات سال گذشته به این دختر تجاوز کرده، شناسایی می‌کنند، راوی به این اطلاعاتی که در مونترآل زندگی می‌کند نزدیک می‌شود و اسلحه‌ی او را به‌دست می‌آورد.

باقی قصه و رنگ و جلای داستان است. نکته‌ی مهم اینجاست که دو پناهجوی آسیب‌دیده و آزاردیده در تبعید همدیگر را پیدا می‌کنند. یک جوان عرب و یک دختر ایرانی. این دو در داستان به جایی می‌رسند که مجبورند از خودشان بپرسند حالا باید چه کار کنیم؟ انتقام بگیریم؟ یا فراموش کنیم؟ تصمیمی که این دختر ایرانی و آن جوان عرب می‌گیرند نوشتن این رمان را در کنار هزاران کتاب دیگری ضروری کرده است. یک اثر ادبی درخشان از یک نویسنده‌ی درخشان.

Share/Save/Bookmark