رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۱ مرداد ۱۳۸۹

قدم سوم

مهتاب کرانشه

«قدم سوم» نوشته‌ی مهتاب کرانشه یک داستان کوتاه کاملاً زنانه با چند لایه است. در این داستان زنی که ماجرای بی‌تصمیمی‌اش را برای ما تعریف می‌کند از قرار با زن دیگری به نام پریوش هم‌خانه است. در رابطه‌ی بین دو زن، یکی غالب و دیگری مغلوب است و او که مغلوب است تلاش می‌کند خود را از زیر سلطه رهایی دهد اما ناگزیر به سلطه‌ی دیگری تن می‌دهد.

پرسش نهایی داستان به موضوع آزادی زن در جامعه‌ی ما ربط پیدا می‌کند و نویسنده با تمهیداتی، بدون آن‌که چیزی را بخواهد توضیح بدهد موضوع «صیغه» یا «ازدواج موقت» را در رابطه‌ای که بین دو زن و یک زن با محیط پیرامونش می‌سازد بیان می‌کند و در این میان احتمال سقوط را هم به نمایش می‌گذارد.

مهتاب کرانشه متولد تهران و فارغ‌التحصیل رشته زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه پیام نور تهران است. از او کتاب شعری به چاپ رسیده به نام «رنگین کمان عشق». خانم کرانشه همچنین یک فیلم‌نامه هم نوشته‌اند که زیر عنوان «ساده مثل زندگی» در خانه سینما ثبت شده است. هنوز مجموعه داستان‌های مهتاب کرانشه در ایران منتشر نشده است.


مهتاب کرانشه

پریوش همینطور پا می‌کوبد و راه می‌رود. گاهی هنوز از این طرز رفتارش می‌ترسم. به یاد بچگی‌مان می‌افتم که برای به دست آوردن اسباب‌بازی‌هایم زور می‌گفت و با غیظ نگاهم می‌کرد و من هی جیغ می‌زدم و صدایم به هیچ کجا نمی‌رسید. همیشه او برنده بود.

پریوش همه چیز را زیادی جدی می‌گیرد حتا زندگی را! مثل چند سال قبل خودم. آن موقع که با تلنگری می‌شکستم .اما با این تفاوت که او مدام در حال شکستن و تلنگرزدن به دیگران بود و هنوز هم هست. راه می رود و قانون صادر می‌کند. راه می رود و قضاوت می کند...

دست بردار نیست .هر طور که شده می‌خواهد پیروز هر میدانی باشد. شاید نمی‌داند من سال هاست که جنگ را بوسیده‌ام و به کناری گذاشته ام و شاید هم می‌داند اما باورش نمی‌شود.

صدایش را می شنوم که مدام می گوید:
- تو نمی‌تونی این کار رو بکنی. نباید بکنی. نباید ... نباید...

نبایدهایش در سرم می پیچد.

صورتش را روبروی صورتم می گیرد.صدای نفس‌هایش را می شنوم . بازهم حرف‌هایش را تکرار می‌کند بدون کم و کاست. مو به مو.اما من فقط نگاهش می‌کنم. فکرم جای دیگری است.هزار جای دیگر. پیراهنی که باید تا فردا آماده کنم و به صاحب‌اش تحویل بدهم. پروﮊه ام که هنوز ناتمام است و چند روز دیگر باید ارائه کنم . پول آب و برقی که هنوز پرداخت نکرده‌ام و هزار گرفتاری دیگر... خدایا چرا همیشه انقدر مشکل دارم!

به خودم که می‌آیم پریوش هنوز دارد حرف می‌زند. یک باره حوصله‌ام سر می‌آید. بلند می‌شوم و به آشپزخانه می‌روم. حرفش را قطع می‌کند و بر و بر نگاهم می‌کند و می‌گوید:
- مثل اینکه دارم حرف می‌زنم آ .کجا می‌ری؟

بدون اینکه نگاهش کنم در راه آشپزخانه می‌گویم می‌روم تاچای درست کنم. و می پرسم که می‌خورد یا نه؟
- نه نمی‌خورم .این را پریوش با همان لحن جدی همیشگی‌اش می گوید و بعد می رود به طرف تلفن و گوشی را برمی‌دارد و می‌گیرد به طرف‌ام.

- بیا بگیر .زنگ بزن و بگو پشیمون شدی.

کتری را از آب پر می‌کنم و روی اجاق گاز می‌گذارم.

می‌گویم که پشیمان نشده‌ام و تازه خود طرف قرار است همین حالاها زنگ بزند؛ تا قرار و مدارمان را بگذاریم.
با شنیدن این حرف باز براق می‌شود طرف‌ام. صورتش مثل اﮊدهایی شده که از سوراخ دماغ‌اش آتش بیرون می‌زند. مثل اینکه باید گارد بگیرم!

- تو باید بهش بگی که این کارو نمی‌کنی .آخه چرا می‌خوای خودتو انگشت‌نمای خاص و عام کنی؟ آبروی خودتو و همه‌امونو ببری‌؟ تو ناسلامتی داری لیسانس می‌گیری. شعارایی که می‌دادی یادت رفته؟ چرا می‌خوای به این حقارت تن بدی. خودت که بهتر می‌دونی، این جماعت فقط دنبال یه سوراخ‌ان. اینطوری هر وقت بخواد، مثل یه کاغذ توالت می‌تونه بندازدت تو کوچه. می‌فهمی؟

با شنیدن این حرف‌ها حس می کنم قسمتی از سرم مورمور می‌شود. تازگی‌ها بعد از شنیدن بعضی حرف‌ها چیزی در سرم وول می‌خورد و پایین و بالا می‌رود.

نمی خواهم دیگر حرف‌های پریوش را بشنوم. تصمیم می‌گیرم برای یک بار هم که شده کار را یکسره کنم. می‌روم دستش را به زورمی‌گیرم و روی مبل می‌نشانم‌اش. با تعجب نگاهم می‌کند. تند و تند شروع می‌کنم به حرف زدن. نفس نفس می‌زنم و صدایم می‌لرزد. بغضی همراه درد در گلویم حس می‌کنم. نزدیک است به گریه بیفتم. از آن مادر سگ می گویم که چقدر عذابم داد تا توانستم با سگ دو زدن‌های زیاد طلاقم را بگیرم.از کثافت‌کاری‌هایش، از تهمت زدن‌هایش و از همه‌ی آن بدبختی‌ها که تحمل کردم و تنهایی‌ها و بدبختی‌هایم در آن روزها... پس چه دائم و چه موقت، ما این بازی را از قبل باخته‌ایم. لااقل با نوع موقت‌اش با یک فسخ قرارداد همه چیز را تمام می‌کنیم . مثل یک آب خوردن .سگ دو زدن هم ندارد!

می گویم که دیگر نمی‌خواهم در این مورد حرفی بشنوم. و اینکه خودم می‌دانم چطور زندگی‌ام را اداره کنم.
پریوش با شنیدن آخرین جمله‌ام خنده‌ی تمسخرآمیزی تحویلم می‌دهد و رویش را برمی‌گرداند. نوعی عشوه‌ی رفتاری که من دیگر خریدارش نیستم.

هر دو ساکت می‌شویم. حس می‌کنم خسته و شکسته ام. دیگر نمی‌خواهم درباره‌ی هیچ چیز حرف بزنم حتا گذشته‌ام. مرور لایه‌های پست و بدبوی زندگی‌ام چه فایده ای دارد. دیگر نمی‌خواهم این بو را استنشاق کنم...
صدای زنگ تلفن در خانه می‌پیچد. نگاه من و پریوش هم‌زمان می‌چرخد به طرف تلفن. می‌روم گوشی را بردارم. قدم سوم را برنداشته‌ام که پایم به گوشه‌ی فرش گیر می‌کند و به شدت زمین می‌خورم. انگشت شست پایم درد می‌گیرد. دلم می خواهد داد بکشم و به زمین و زمان فحش بدهم .دلم می‌خواهد خشم‌ام را سر کسی خالی کنم. به شدت به یک شانه نیاز دارم٬ شاید کمی گریه کنم ....

پریوش بدون اینکه حرف دیگری بزند، می‌رود. حس می‌کنم باز چیزی در سرم وول می خورد.
کمی آرام می شوم و می‌روم تا وسایل خیاطی‌ام را روی زمین پهن کنم و پیراهن نیمه‌کاره را تمام کنم و تحویل صاحبش بدهم.

تلفن اما همچنان زنگ می زند...

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

این داستان در عین سادگی و کوتاهی به یکی از پدیده های بحث برانگیز جامعه ایران از دیدگاهی کاملا زنانه می پردازد. چند لایگی داستان موارد جانبی دیگری را هم برای بحث مطرح می کند که انهاهم مثل موضوع اصلی فقط رونمایی شده اند. نویسنده داستان بطور زیرکانه ای مخاطب را دعوت به تامل در انها میکند. این اثر نشانی از اشراف نویسنده بر مسایل پیرامون موضوع داستان را دارد و پرداختن به لایه های عمیق تر علت و معلولی وچند جانبه را طلب میکند. این اثر قابلیت انبساط و تبدیل به داستان بلند را دارد.
سلیقه شخصی من با به کار بردن تشبیهاتی مثل سوراخ برای زن موافق نیست چون بار موهن دارد و از وقار این اثر ادبی میکاهد.
-----------------
ممنون از راهنمایی شما
خاک

-- مهران ، Aug 23, 2010 در ساعت 03:57 PM

مهتاب عزيز
مدتها بود كه متني به اين رسايي و روان نخوانده بودم (متاسفانه بخاطر زمان مطالعه خيلي كم) بايد بگم از همان اولين جمله، دنباله بقيه داستان بودم.
نظر شخصي من: باور اينكه در جامعه اي زندگي كنيم كه محكوم هستم منو آزار ميده بايد اين باور رو از ذهنمون پاك كنيم وگرنه تا ابد دچارش هستيم، بايد....

-- مرضيه ، Aug 24, 2010 در ساعت 03:57 PM

این داستان کوتاه صرفنظر از تلخی ان بیانگر واقیعت امروز جامعه ایران است. ۳۰ سال حاکمیت حکومت مذهبی روز به روز این کشور را به قهقرا میبرد. باید بگویم که این حرف به نظر من اشتباه است چرا برای برخی هنوز استفاده از این کلمات در آثار نوشتاری مشکل ایجاد میکند اما استفاده روزمره از ان متاسفانه مشکلی نیست. دوستان باید بتوانیم که برخی از این واقعیات جاری را بپذیریم. هر چند که من استفاده از چنین لغاتی را در کل جامعه نمیپسندم. اما این درکی است که در حال هزار در این جامعه زد زن ایران اگر نه در همه ولی در بخشی وجود دارد.
به آرزوی روزی که زنان و مردان ما همدیگر را برای نیازهای انسانی بخاهند.

-- آزاد ، Aug 24, 2010 در ساعت 03:57 PM

این مهتاب ایرونیه ؟ چه خوشکله . واقعأ مهتابه.

-- خوشکل پسند ، Aug 24, 2010 در ساعت 03:57 PM