گفت و گو با دکتر قطبالدین صادقی، استاد دانشگاه، نویسنده و کارگردان تاتر
تئاتر امروز ايران و برخی آسيبها و كاستیهايش
محمدرضا اسکندری اسعد سلامی
mreskandari@gmail.com
دكتر قطبالدين صادقی متولد سنندج و دكترای هنرهای نمايشی از دانشگاه سوربن پاريس است. صادقی پس از اتمام دورههای ابتدايی در سنندج وارد دانشگاه تهران میشود و در دانشكده هنرهای دراماتيک و در رشته تئاتر فارغالتحصيل میشود.
او سال ۱۳۵۴ برای ادامه تحصيل وارد سوربن میشود و ۱۰ سال بعد به ايران بازمیگردد و بلافاصله در دانشگاه تهران، دانشكده ميراث فرهنگی و فرهنگسرای نياوران مشغول تدريس میشود. وی همزمان با تدريس، به نويسندگی و كارگردانی حرفهی تئاتر میپردازد كه كارگردانی حدود ۳۸ نمايش و نگارش ۳۰ نمايشنامه حاصل كارهاي حرفهای اجرای او در طول سهدهه فعاليتش در تئاتر كشور محسوب میشود.
دكتر صادقی با نمايش موفق و پرتماشاگر «يادگار زريران» در تئاتر شهر بار دیگر هوداران کارهای خود را به وجد آورد و همزمان مدير مجموعهی صدجلدی «تئاتر امروز جهان» در انتشارات قطره است. در این گفتوگو سعی خواهیم کرد تا نظرات دكتر صادقی در مورد تئاتر امروز ايران و برخی آسيبها و كاستیهايش را بشنویم.
برای هم نسلهای ما نام دکتر صادقی، نامی آشناست. ولی دوست داریم که برای نسل جوان که علاقهای به هنرهای نمایشی دارد از زبان خودتان دکتر صادقی را بشناسند؟
من قطبالدین صادقی در سال ۱۳۳۱ در شهر سنندج متولد شدهام. تا زمانی که دیپلم گرفتم در شهر سنندج بودم و بعد به منظور ادامه ی تحصیل وارد دانشکدهی هنرهای زیبا وابسته به دانشگاه تهران شدم که در سال ۱۳۵۴ به عنوان نفر اول دانشکده فارغ التحصیل شدم.
سپس بخت یاری داد که برای ادامهی تحصیلات عالیتر وارد دانشگاه سوربن فرانسه شوم. در آنجا به مدت ۱۰ سال ماندگار شدم، زیرا میبایستی زبان یاد میگرفتم و مراحل دیگر را طی میکردم یعنی فوق لیسانس و به دنبال آن دکتری. در سال ۱۹۸۵ از تز دکترای خود دفاع کردم و بعدها به کشور خود بازگشتهام.
در ایران شروع به تدریس در چند دانشگاه کردم، مانند هنرهای زیبا و در دانشگاههای اصفهان، تنکابن و دانشگاه آزاد تهران، هنرکدهی نیاوران. در حال حاضر در دانشگاه بهشتی و دانشکدهی صدا و سیما هم تدریس میکنم.
قطب الدین صادقی
علت این که شما تئاتر را انتخاب کردهاید چیست؟
داستانی بسیار طولانی است. من در سن ۵ سالگی برای اولین بار در سینما فردوسی سنندج فیلمی را به زبان انگلیسی به نام تارزان دیدم. ۲ سال بعد یعنی زمانی که من در کلاس اول دبستان بودم در تالار دبیرستان امیرکبیر که بعدها اسم آن به مستوره اردلان تغییر یافت، نمایشی را دیدم که این نمایش آتش به جان من انداخت.
سرگذشت عدهای دانشجو در خارج از کشور که از یکی از آنان درخواست میشود که وارد کار جاسوسی شود، او هم آن را نپذیرفت و در همان کشور حکم اعدام او صادر شد و در همان کلاس او را تیرباران کردند. او هم در آخرین لحظات زندگی پرچمی را از جیب خود درآورد و با سردادن شعار ملی جان سپرد.
از همان لحظه من متوجه شدم که راز بزرگی در درون این صحنه نهفته است که احساس بسیار سترگی را وجود من جنباند و هنوز هم امواج آن روح مرا به هیجان میآورد. احساس کردم که این صحنه یکنوع بیان است، مانند مدیومی است برای نمایاندن آن چیزی که در اعماق درون و فکر و احساسم است.
این کار برای من شغل نیست بلکه عملی است در جهت اثبات آن وجههی اگزیستانسیالیستی من؛ یعنی بخش هستی گرایانهی من که مرا وادار به یافتن وجههی خود در این جهان و عوامل وجودی و هستی و ترک آن میکند. شناسایی خود و اطراف خود، وطن، شهر. شناخت انسانهای اطراف و خلاصه پاسخ سئوالهای مهم اجتماعی و فلسفی خود را از این طریق دریافت میکنم.
اولین کار شما که به صورت رسمی ارائه دادید کدام بود؟
جواب این سئوال مشکل است، زیرا در آن زمان ما خردسال بودیم. باری ما بچههای محلهی جورآباد بودیم. در محل سینما فردوسی فعلی، سینمایی به نام مبین درست کرده بودند که هر هفته بعدظهر پنجشنبه فیلم پخش میکرد و دانش آموزان با بلیط ۵ ریالی حق دیدن این فیلمها را داشتند.
صبح جمعه قیمت بلیط ۱۰ ریال بود. وقتی ما فیلمها را میدیدیم در میدانچهی محلهی خودمان با بچههای محله، این نقشها اجرا میکردیم. هیچوقت فراموش نمیکنم، یک بار که در آن میدانچه نقش بازی میکردیم، ناگهان سرم را بلند کردم دیدم که بیش از ۲۰۰ تا ۳۰۰ نفر از بچهها دور میدانچه جمع شدهاند و بازی ما را نگاه میکنند و این برای من جالب بود.
اما اولین کاری که به صورت رسمی ارائه دادم در دبیرستان شاهپور سنندج بود. کلاس دوم دبیرستان بودم که نمایشی را از یک نویسنده به نام «واهه کاچا» تحت عنوان «قرعهای برای مرگ» اجرا کردم. اصلیت این نویسنده ارمنی لبنانی بود. در آن زمان آقای مهندس عرشی که دبیر ما بود آن را تنظیم و پرداخت کرده بود و من نقش کوچکی را به عهده گرفته بودم. در لحظهی اجرا تمام بدنم میلرزید و خیس عرق شده بودم.
قطبالدین صادقی/ وبلاگ فرهنگ هنر کردستان
یک مقایسهای بکنید بین این کار و آخرین کاری که در این اواخر انجام دادهاید؟
خوب در آن زمان ما خام و معصوم بودیم. هیجان و احساس کودکانه داشتیم. در آن زمان من دنبال آن بودم که وجود خود را مانند یک نوجوان اثبات کنم. به دوست و فامیل و خانواده خود را نشان دهم. اما اکنون دیگر به این صورت نیست.
اکنون عمری از من گذشته است. ۵۵، ۵۶ سال سن دارم. اکنون باید تمام واکنشهای دنیا را نشان دهم. تمام آن چیزهایی را که در طول زندگیام دیدهام مرور و بررسی کنم. خیلی موارد را برحق و خیلی چیزها را ناحق دیدهام. زیباییها و زشتیها را دیدهام. تلخ و شیرینی را احساس کردهام.
به جز این موارد خودم هم دارای مجوعهای عقاید و باورها میباشم. زندگی چندان زیبایی نداشتهام اگرچه در کنار آن لحظههای رویایی و شاعرانه دیدهام. اکنون دیگر از روی عقلانیت دنیا را میبینم، با یک عقل تحلیلگر، آنالیتیک، با افکاری در جهت تحلیل و بررسی و درک بهتر این زندگی، به پیش میروم.
حال تمام دستگاه فکری من است که کار میکند اما در آن زمان بیشتر احساس بود. اکنون من نویسنده و کارگردان هستم اما در آن زمان فقط یک بازیگر بودم. تصور، تفکر و تجربهی من حال به گونهای دیگر است. از فرهنگ کرد، ایرانی و اروپای امروز شناخت دارم. در آن زمان بچهای بودم که فقط محلهی خودم و چند خیابان سنندج را میشناختم. اما حال علمی را که در خود نهفته کردهام، دید دیگری از جهان را به من میبخشد.
آقای دکتر صادقی، در زمینههای نویسندگی، کارگردانی، تدریس، بازیگری و ... کدامیک شما را بیشتر اقناع میکند؟
زمانی بود که من زیاد تدریس میکردم یعنی زمانی که از خارج برگشتم تلاشم این بود که خود را وقف تدریس کنم، زیرا واحدهای دانشگاه سوربن را دیده بودم و برای من بسیار خوشایند بود، و تا کنون هم در چهار دانشگاه در مرحلهی فوق لیسانس تدریس میکنم.
بعد شروع به نقد و پژوهش کردم. بیش از ۱۲۰ مقاله دارم. بعد از مدتی احساس کردم که نوشتن مقاله و نقد و بررسی مرا اقناع نمیکند و شروع به کارگردانی کردم، زیرا فکر و طرحهای زیادی داشتم و کارهای زیادی را انجام دادم؛ مانند آثار هاملت، شکسپیر و مولیر و....
بعدها متوجه شدم که این کار هم زیاد برایم جالب نیست و من در واقع مترجم دیگران هستم پس خودم شروع به نویسندگی کردم. تا کنون بیش از ۳۰ نمایشنامه را نوشتهام. ۳۶ نمایشنامه را در صحنه کار کردهام. ۴ نمایش بزرگ را برای تلویزیون درست کردهام . ۱۲۰ مقاله دارم و بجز اینها ۱۶ کتاب را ترجمه کردهام.
اینها هم هنوز نتوانسته من را اقناع کند و در حال حاضر مشغول مجموعهای هستم که شامل ۱۰۰ جلد کتاب است و مرجع مهمی برای دانشگاهها هستند و جنبهی آکادمیک دارند. تا کنون ۵۷ کتاب هم که اثر خودم هستند به چاپ رساندهام. اینها فعالیتهای من در عرصهی تئاتر است زیرا من متخصص تئاتر هستم. به هر حال هیچ چیز مانند نمایشنامهنویسی نمیتواند من را اقناع کند. حتی نویسندگی بیشتر از کارگردانی به من آرامش میدهد.
اعتقاد شما بر این است که هر کسی در کشور خود مشکل دارد باید بماند و مبارزه فرهنگی کند؟
ببینید ماها که کار فرهنگی و هنری انجام میدهیم و در چهار چوب علوم انسانی هستیم، با هزاران رشتهی باریکتر از مو به سرزمین خود وصل میباشیم. من زبان فرانسوی را مثل کردی حرف میزنم. فرهنگ فرانسوی را مانند فرهنگ ایرانی میشناسم. اما وقتی به آنجا میروم، سرچشمههای الهامم خشک میشود.
زیرا همچنانکه شاملو میگوید چراغ من در این خانه میسوزد، فکرها و الهامهایی که در اینجا هست، در آنجا نیست. واقعیت این است که وقتی انسان به خارج از کشور میرود، از نظر جامعهشناسی مارژینال میشود. در زبان فرانسوی این کلمه به معنی حاشیهنشین است.
اگر من الآن به فرانسه بروم مارژینال میشوم. یعنی از آن آزادی و دمکراسی فرانسه چگونه باید استفاده کنم، در حال حاضر من متعلق به خودم نیستم، من فقط در یک مفهوم اجتماعی که روح جامعه است، معنی دارم. وقتی به آنجا بروم تبدیل به مارژینال میشوم و نمیتوانم به نیازهای درونیام پاسخگو باشم. بنابراین من باید در جایی زندگی کنم که بتوانم کار کنم و این کارها هم باید به نیازهای درونی من جواب بدهند.
داستان خوبی را برایتان تعریف کنم، آقای «میلان کوندرا» بعد از حملهی شوروی به چکوسلواکی که استقلال و آزادی را از آنان گرفتند، به فرانسه آمد. شخصی به اسم «پاول کهود»، که دومین نمایشنامهنویس بزرگ چک هستند، در سال ۱۹۸۴ به فرانسه دعوت شده بودند تا نماشنامهای را اجرا کنند و نمایشنامهای را قرائت کردند، خوشبختانه من در آنجا بودم، از ایشان سئوال کردند که چرا از کشور خارج نمیشود.
ایشان سالها بود که تحقیر شده بودند و درشهر پراگ در زیر یک پلکان دمپایی میفروختند، از او سئوال کردند که چرا به فرانسه نمیآید. ایشان گفتند؛ درست است که آقای میلان کندرا در اینجا هستند و بسیار مشهور و آثار زیادی را چاپ کردهاند، اما تمام این کارها به اندازهی یک ورق ارزش ندارد که من در پراگ چاپ میکنم.
من از همینجا دعوت میکنم از آقای میلان کندرا که سریعا به پراگ برگردند. آنجا به ایشان نیاز دارد. اینجا دهها نفر زندگی میکنند که از او بالاترند.
آن روز یکی از بزرگترین روزهای زندگی من بود. واقعیت این است که من باید به ملت خودم خدمت کنم، من این همه زحمت کشیدهام که چی؟! الان دیگر به سن و سالی رسیدهام که دوران جذبکردن را به پایان رساندهام و حال نوبت پس دادن است. ۳۲ سال داشتم که دکترا را دریافت کردم، در دو سال آخر وقتی پا توی سوربن میگذاشتم، احساس میکردم که پا توی جهنم میگذارم. به خود میگفتم من اینجا چکار میکنم؟!
واقعا لذت نمیبردم. دوست داشتم به مرحلهای برسم که تولید کنم و تمام چیزهایی را که دریافت کردهام پس بدهم. تجربههایی که نسلهای قبلی به من انتقال دادهاند، من هم به نسلهای بعدی انتقال دهم.
نسلهایی که هموطن من هستند، تنها هستند، همزبان من هستند، هم مرام و همدین من هستند، بهترین سینماگران کردستان را من تربیت کرده ام. قبادی، کریمی و ... همه را من تربیت کردهام. شما میدانید که تا چه اندازه از کردها به طرف هنر آمدند، وقتی که متوجه شدند که من به طرف این کار آمدم؟ به صورت یک الگو درآمدم. فرهنگ ما نیاز زیادی به فرهنگ و هنر دارد، زیرا هم مسئله و هم چیزهای زیادی برای گفتن داریم.
نقش هنرمندان، شاعران، نویسندگان و مترجمین کرد را در جامعهی ایران را چگونه میبینید؟
ما در چندین عرصه آثارمان نمایان است. از جمله موسیقی، که شادترین موسیقی ایران است. تمام آحاد ملت ایران آن را دوست دارند. در زمینهی نقاشی، مجسمهسازی، در زمینهی تئاتر، در زمینهی سینما، ادبیات، ترجمه، افرادی مانند ابراهیم یونسی، محمد قاضی، محمود دولتآبادی، احمد محمود، علیاشرف درویشیان و ... استادان دانشگاه و متخصصین زیادی داریم.
خوشبختانه ما ملت بیاستعدادی نیستیم. منتهی حساسیتهای جمهوری اسلامی به خصوص در دوره احمدینژاد به گونهای است که جرئت نمیکنند خود را کرد معرفی کنند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
نظرهای خوانندگان
آقای دکتر صادقی از بزرگان هنر تئاتر ایران هستند. زمانی که ایشان در سوربن فرانسه فارغ التحصیل شدند در کل ایران ما چهار نفر دکترای تئاتر نداشتیم. ایشان مایه افتخار همه ایرانیها هستند. از دست اندرکاران فهیم رادیو ژیار هم متشکرم که این شخصیتهای نخبه جامعه را مجدداً معرفی و یادآوری می کنند.
-- بدون نام ، Nov 21, 2008روزبه از شیراز
دوستان عزیز، در ابتدای گفتگو نوشته اید:
«در این گفتوگو سعی خواهیم کرد تا نظرات دكتر صادقی در مورد تئاتر امروز ايران و برخی آسيبها و كاستیهايش را بشنویم».
ولی نود درصد مصاحبه به مغرفی آقای صادقی اختصاص پیدا کرده و درست وقتی به اصل موضوع رسیده، تمام شده است. قرار است ادامه داشته باشد؟
-- هادی ، Nov 21, 2008در این صفحه هیچ اشاره ای درمورد ادامه دار بودن این گفتگو هم نیست.
..................................................................................
رادیو ژیار: این برنامه ادامه دارد
دکتر صادقی عزیز
-- بدون نام ، Nov 22, 2008سلامی گرم را از زنی ازدیار غربت بپذیرید زنی که زمانی دخترک دانشجویی سال اولی بیش نبودو در مکتب استاد نازنینی چون شما تاتر می اموخت اولین سال تدریس را در دانشگاه تهران اغاز کرده بودید تازه از سوربن برگشته بودیدموهای اشفته و لباس پوشیدنتان نشان از کسی می دادکه از دیاری غریب امده پر انرژی جسور و مغرور بودیدو مغرورتراز شما من. چرا که استاد عزیزی چون شما داشتم.استاد شاید باور نکنید اسم دختر بیست ساله ام را از روی نام دخترتان انتخاب کردم .نمایشامه ای از شماسال گذشته بدستم رسید که متحولم کرد منظورم دخمه شیرین است و باز هم به خود بالیدم که چون شمایی استادم بودید.
ف.
دکتر صادقی عزیز
-- بدون نام ، Nov 22, 2008سلامی گرم را از زنی ازدیار غربت بپذیرید زنی که زمانی دخترک دانشجویی سال اولی بیش نبودو در مکتب استاد نازنینی چون شما تاتر می اموخت اولین سال تدریس را در دانشگاه تهران اغاز کرده بودید تازه از سوربن برگشته بودیدموهای اشفته و لباس پوشیدنتان نشان از کسی می دادکه از دیاری غریب امده پر انرژی جسور و مغرور بودید.نمایشامه ای از شماسال گذشته بدستم رسید که متحولم کرد منظورم دخمه شیرین است و باز هم به خود بالیدم که چون شمایی استادم بودید.
ف.
آقای صادقی اکثر هنرمندان تبعیدی مجبور بوده اند ایران را ترک کنند، برخی از آنها هم یک انتخاب ناشی از اجبار کرده اند. البته نسلی هم هستند که ایران را بخاطر مجموعه فشارهای اجتماعی و ... ترک گفته اند. باز هم انتخابی ناشی از اجبار. اما به هر ترتیب کسانی اگر ایران را ترک نمی کرده اند جان خود را از دست می دادند و یا به نمایش های تلویزیونی فرستاده می شدند و یا کاملن تغییر ماهیت می دادند، .
بهر حال اکثر هنرمندان تبعیدی از موقعیت بسیار نامناسب و تبعیض آمیزی برای خلق کردن و تولید هنری برخوردار بوده اند. بسیاری و اکثر آنها حاشیه نشین شده اند، اما انسان در هر شرایطی می تواند به چالش فکری کشیده شود اگر که تسلیم شرایط نشود، حاشیه نشین بودن هم می تواند انگیزه بسیاری برای حرکت و پویایی بشود. پس بدانید که تبعیدیان هم به تحولاتی رسیده اند که هرگز در ایران برایشان ممکن نبود، نه از سر شکم سیری و خوشگذرانی، بلکه از سر پرت شدن به اعماق تضادها و چالشهایی که شما در محیط مأنوس خودتان با آنها سر و کار ندارید.
بله روشن است که هنرمندان ایرانی که در ایران مانده اند، روی حساب و کتاب مانده اند. مانده اند تا مطرح باشند و حاشیه نشین نباشند. در مشروع ترین شکلش مانده اند تا بتوانند خلق کنند، با مخاطب همزبانشان ارتباط برقرار کنند. اما آنها حتمن باید با چیزهایی هم کنار بیایند که کارشان را مثله شده و پوچ می کند. خصوصن تئاتری ها و فیلمساز ها که از این بابت هیپچ حرفی ندارند. تولیدات تئاتری و سینمایی ایران مثله شده و همراه با خود سانسوری و خودفریبی خالقش است. البته برای کارگردانهایی فرش قرمز انداخته اند، به فستیوال ها راه پیدا کرده اند ، اما به چه بهایی؟ .
خب بله آنجا مراسم تجلیل و جشن تولد و جشن 65 سالگی و 66 سالگی و 67 سالگی و 69 سالگی برای شماها هست، در رسانه ها مطرح می شوید و گاهی یک نقی هم می زنید، و بعد می شوید هنرمند معترض و از این حرفها...
-- بدون نام ، Nov 22, 2008اما فراموش نکنید که در همین حاشیه نشینی هم می توان به فضیلت هایی رسید که مطرح ترین هنرمندان در ایران فاقدش هستند.
مصاحبه جالبی بود . بنظرم چنین معرفی هایی در بازیابی" هویت کرد" و تقویت هویت ملی ایران بسیار موثرخواهدبود.
-- توفیقی ، Nov 22, 2008موفق باشید
دوست کامنت گذار بی نامی گله کرده اند از انکه دکتر صادقی ماندن در خارج یا خروج از ایران را موجب ابتر شدن خلاقیت دانسته اند. دوست گرامی بسیاری دشواری ها و فشارها در ایران وجود دارند و بسیاری را ازار میدهند اما نمیشود هر که را در اینجا مورد تقدیر و ستایش و قدردانی قرار میدهند عمله ظلمه دانست.
-- Ali ، Nov 22, 2008در نهایت انچه که موجب وزن گذاری میشود ان چیزی است که برای کشورشان انجام داده اند و اثاری است که برجای گذاشته اند. اگر با این تز حاشیه نشین شدن مخالفید بسم اله این گوی و این میدان امکانات تکنولوژی به سهولت امکان نشان دادن ان چه در کوزه هست را میدهد.
ایا فلان دکتر برجسته ایرانی شاغل در ناسا که فلان مریخ پیما را طراحی کرده است به حال این مردم مفیدتر بوده است یا استادانی که در اینجا صدها دانش پژوه تربیت کرده اند که در اینده هر کدامشان پتانسیل بدل شدن به یکی از بهترین ها را دارند گیرم که این کار موجب شده باشد که کمبود ها امکان تحقیق و پژوه به شیوه دلخواه را ندهد. برای اینده ایران چه فرقی میکند که نام فلان استاد برجسته هاروارد اسمش بهروز باشد یا جورج وقتی گذار هیچکدامشان و اثر هیچکدامشان بر این اب و خاک نمی افتد.
از کسانی که از بیم جان یا نان یا ازادی های بیشتر از ایران رفته اند طلبکار نیستیم اما اجازه طلب کار شدنشان از انان که مانده اند و در اینجا کار کرده اند را هم زیادی میدانیم.
نمیدانم راه حلی که ارایه میدهید چیست. همه از ایران بروند یا انکه اسلحه به دست بگیرند و با چپه کردن حکومت برای هنرمندان و دانشمندان برجسته خارج از کشور فرش قرمز پهن کنند. ایا انکه اینهمه در ساختن و خلق کردن نقش داشته به صرف در ایران بودن عضو وزارت اطلاعات است. دوست عزیز تنها راه ساختن اینده ایران درگیری مستقیم با حاکمیت نیست بلکه استفاده از حداقل امکانات و منفذهای هرچند کوچک است که اگر این راه کوفته نشود ایران حتی به شرط رهایی از این چاله به چاه بزرگتری خواهد افتاد.
آقای علی آقا، حامی بی برو بردگرد حرفهای آقای صادقی:
فلان استاد برجسته در ناسا چه ربطی به هنرمند تبعیدی دارد که از روی ناگزیری ایران را ترک کرده؟
آقا جان اینجا کسانی هستند که شش ماه می روند کار گل می کنند تا بتوانند سرمایه سه ماه کار تئاتری شان را در اروپا تأمین کنند تا بعدش هم مفلس تر از سابق بشوند و باز بروند جان بکنند تا قرضهایشان را پس بدهند. کار گل هم یعنی کار گل. شوخی هم نیست. برخی از اینان مدرک دکترا و فوق لیسانس شان را هم در جیب شان دارند. البته کار گل، عار و ننگ نیست. کار شرافتمدانه است، کاری هست که اکثریت مردم ما در ایران می کنند.
اینجا حرف از کسانی است که در حاشیه ها زندگی می کنند، درس خوانده اند، سخت ترین کارها را کرده اند، اما هنوز هم می توانند به کار هنری فکر کنند. کار هنری می کنند تا بتوانند زنده بمانند و حیات فکری داشته باشند و حتمن از این زاویه به فضاهایی رسیده اند که باز هم با انگیزه و انرژی کارشان را انجام می دهند. اینها در حاشیه ها مانده اند، و عطای تئاتر و سینما زیر کنترل جمهوری اسلامی را به لقایش بخشیده اند، به ایران هم برنگشته اند چون اگر برگردند د، برنامه ها برایشان است. مثل شما هم منت سر مردم ایران نمی گذارند، در حاشیه هستند، چون ضرورت دارد که در حاشیه باشند!
شما می گوئید طلبکار نیستید، اما هم آقای صادقی و هم شما و هم بسیاری از شما که در ایران مانده اید تا حلوا حلوا شوید و از امتیازات مالی و رسانه ای و قبیله ای و... برخوردار شوید، از مردم ایران طلبکار هستید و سر آنها منت می گذارید که چه گلی به سرشان زده اید. چقدر از خود متشکر هستید؟
در این مصاحبه آقای صادقی به شکل غیر مستقیم در مذمت حاشیه نشینی و طرد حاشیه نشینان تبعیدی حرف می زند، بی آنکه بخواهد یا بتواند به نیروی هنری و انسانی تبعیدیان آگاهی پیدا کند. آنها دارند کارشان را برای نسلهای بعد از خودشان می کنند. "هنر در تبعید" یک سند زنده و مؤثر برای شناخت ایران است.
آقای صادقی تنها اشاره ای به احمدی نژاد دارد، گویی کاستی ها و آسیب ها تقصیر احمدی نژاد باشد. سران دیگر جمهوری اسلامی چه تحفه ای بودند؟ نکند دلشان برای آقای خاتمی تنگ شده؟ مختاری و پوینده را در چه زمان کدام رئیس جمهور سر به نیست کردند و برای چه؟
راستی چرا هیچکس قدر احمدی نژاد را نمی داند. مثلن بیضایی کارش تو این دوره حتا رونق پیدا کرده و خودش هم گفته که آخرین کارش "افرا" سانسور نشده و هیچ مشکلی نداشته!!!البته ایشان هنوز هم "گله" دارند و "معترض" هستند.
-- کاربر ، Nov 23, 2008دوستان عزیز سلام. من برای همه نظرات شما احترام قائلم. اما سوژه این برنامه در مورد تئاتر است نه مهاجرت. آقای دکتر صادقی در بخشی از این مصاحبه گفته اند دلیلی برای ماندنم در خارج را نمی بینم. حرف ایشان درست است. اما من که در آلمان زندگی میکنم دلیل برای ماندن در خارج از ایران دارم. بنابراین ایشان من را محکوم نمیکنند که چرا در خارج زندگی میکنم. بیایید به اصل موضوع بپردازیم که در مورد تئاتر است. با تشکر ساسان از برلین
-- بدون نام ، Nov 23, 2008قصد کپی و چسباندن مجدد حرفهای دکتر صادقی را ندارم چون کاملا مشخص است.
-- Ali ، Nov 23, 2008صادقی میگوید انسان با زندگی در خارج از کشورش حاشیه نشین میشود حالا این مدعا از نظر دیگران یا درست است یا نادرست پنداشته میشود. اگر نادرست است که پس باید برخلاف حرف ایشان زمینه بروز خلاقیت در خارج هم به اندازه وطن فراهم باشد اگر هم فکر میکنیم او درست میگوید که اما ایشان به علت سواستفاده از روابط با جمهوری اسلامی به ایران امده اند و مطرح شده اند که مدعایی است که نیاز به اثبات دارد و به صرف اینکه ایشان در دانشگاههای ایران تدریس میکند را نمی شود به عنوان مدرک عامل رژیم بودن ارایه داد.
قصد استریوتایپی نگاه کردن به هم وطنان خارج از کشور را هم ندارم اما یکی از برداشتهای رایجی که در معدودی از هم وطنان عزیز خارج از ایران میبینم این است که هر که در اینجاست و در اینجا کار میکند لزوما جزیی از جمهوری اسلامی است و لابد شریک در همه عملکردهای ان. البته تا زمانی که مثل بنده یک دانشجوی عادی باشد که هیچ اما اگر قدش از مقداری بالاتر رفت حتما نیازمند کوتاه کردن است. لابد اگر صادقی اینجا صادقی شده به خاطر این بوده که از رانتهای دولتی و ساپورتهای حکومتی استفاده میکند و من نوعی که به اجبار و به سبب فشارهای اجتماعی سیاسی یا شخصی در خارج از کشور تحت فشارم اگر به همان رانتها دسترسی داشتم الان برتولت برشت یا شکسپیر بودم. البته من نمیتوانم این مدعا را رد کنم اما مدعی باید قادر به اثبات ان باشد.
مضحک تر ان است که انجا که صادقی یا بیضایی اعتراضی دارند حتما قر و اطوار روشن فکری می ایند برای مطرح شدن و اگر اعتراض هم نکنند که تکلیف معلوم است چون عامل حکومتتند. لابد مشکل این است که چرا کم اعتراض کرده اند مثلا وارد مبارزه مسلحانه نشده اند یا در تبعید نیستند. داستان جمله "سرخپوست خوب سرخپوست مرده است" از بوفالو بیل است. اگر طرف کارهایش اجازه چاپ دارد که به خاطر زد و بند است و اگر هیچ کاری ازش چاپ نشده و هیچ کس او را نمیشناسد که قضیه حل است. بسیاری از کسانی که در اینجا در حال تلاش و افرینش هستند با چنگ و دندان کار میکنند. سر برج امکان پرداخت اجاره خانه را ندارند. از دست طلبکار گریزاند و هزار و یک مشکل دیگر. هر که با من موافق نیست را نمیشود با انگ و برچسب و از میدان به در کرد. قطعا لاف در......... دیکته نانوشته هم بی غلط است.
بله آقا، در تبعید و حاشیه هم می شود کار خلاق کرد و اثر گذاشت و برای آیندگان باقی گذاشت تا آنچه که در داخل گفته نشده و دیده نشده و تجربه نشده، ثبت شود! آقای صادقی این را نه می بیند و نه می گوید و نه می خواهد باور کند.
هر کسی هم که در ایران مانده، وابسته نبوده و نیست. نه مختاری وابسته بود، نه پوینده، نه شاملو، نه اخوان (اگر چه لغزشهایی فکری داشت)، نه عمران صلاحی، و نه عده ای دیگر.
-- بدون نام ، Nov 23, 2008.
دوستان عزیز رادیو ژیار
-- بدون نام ، Nov 23, 2008دوست عزیزی نکته جالبی را نوشته است. احدی در مورد تخصص دکتر صادقی و هنر ایشان چیزی نمینویسد. فقط نظرات شخصی اجتماعی ایشان مورد بررسی قرار میگیرد. رادیو ژیار برای قدردانی از این شخصیت وارد زندگی و تفکرات شخصی دکتر صادقی شده است اما در واقع زندگی و نوع تفکر ایشان به خود او مربوط است و ما به عنوان خواننده. بیننده. و شنونده حق ورود به به این حریم را نداریم. برای ما خدمات و تخصص و هنر آقای دکتر صادقی مهم است و بقیه موارد به ما هیچ ربطی ندارد و فقط شخص ایشان حق دخالت در این موارد را دارند. حسن زیرک یکی از نخبگان موسیقی کردی بود اما نوع زندگی خصوصی او مطلوب دیگران نبود. برای ما هنر حسن مهم است و زندگی خصوصی او هیچ ربطی به ما ندارد. من خواهش میکنم دوستان عزیز این مورد را در نظر بگیرند
با تشکر
باسط از بانه