خانه > رضا جمالی > گفت و گو > ژئوپولیتیک شیعه | |||
ژئوپولیتیک شیعهرضا جمالیreza@radiozamaneh.comاز میان یک میلیارد معتقدان به آیین اسلام، حدود دوازده تا پانزده درصد را پیروان شیعه تشکیل دادهاند. با این حال شیعیگری از ابتدای پیدایش آن، به استثنای ایران، از قرن شانزدهم میلادی به بعد، مذهب اقلیتها و تودههای محروم اجتماعی بوده است. در همین حال، این مذهب در روند تکاملی خود، دیدگاهی آرمانی از تاریخ و از آیندهی جهان به دست داده است. این مذهب بر قائمیت و فرجام تاریخ بشریت در آخر زمان و بر قیامت مبتنی است. برای بررسی چگونگی قدرت گرفتن جوامع شیعی در دنیای حاضر، باید این مذهب را از جنبههای تاریخی دور و نزدیک آن شناخت. شیعهگری کماکان مذهبی با شعبههای پراکنده است. این مذهب از اولین قرن پیدایش خود، به سه فرقه تجزیه شد که هریک سرنوشتی متفاوت را بهدنبال داشتند. بنابراین، دنیای شیعه، جهان یکپارچهای نیست. اهمیت ژئوپولیتیک شیعهگری تنها در دنیای وسیع و پهناور ممالک اسلامی نیست. اگر جمعیت تمام منطقهی خلیج فارس را رویهم در نظر بگیریم، بیش از هفتاد درصد آن را شیعیان تشکیل میدهند. در کنارههای عربی خلیجفارس، حضور این جمعیت شیعه که از نظر سیاسی در اقلیت هستند، موجب اهمیت آنان از نظر جغرافیای سیاسی برای همهی کشورهای ساحلی گشته است. زیرا این اقلیتهای مذهبی در عین حال، اقلیتهایی هستند که غالباً به تودههای پرولتاریای شهری یا روستایی این مناطق نفتخیز تعلق دارند که برای جهان غرب دارای اهمیتی حیاتی است. از سوی دیگر، وجود این اقلیتها برای دول این منطقه در حکم یک عامل ژئوپلیتیکی خارجی مهم است. همچنین حضور ایران تحت رهبری انقلاب اسلامی شیعی در کنار این اقلیتها، شیعیان را به عنوان یک عامل مهم ژئوپلیتیکی در قرن بیست و یکم معرفی میکند. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که در منطقهی خلیج فارس، منطقهای که دربرگیرندهی قسمت اعظم ذخایر نفتی جهان است، این تصادف تاریخی نمیتواند خالی از اثر باشد. قرن بیستم برای مذهب شیعه، قرن ظهور دوباره بوده است. درگیریهای سیاسی کشورهای مشرق زمین در قرن بیستم، احساس تمایز جوامع مختلف شیعه را بهطور قطع تقویت کرده است. تعدادی از این جوامع از خمودگی اجتماعی و سیاسی خود خارج شدهاند و موقعیت درجه دومی را که غالب کشورهای سنی تا کنون برای آنها قائل بودند، نفی میکند. اما پرسشی که در پی این گفتمان مطرح است، این است که آیا پدیدهی ظهور شیعهگری در نقش یک عامل ژئوپلیتیک در قرن حاضر عمل خواهد کرد؟ با دکتر محمود صدری، جامعهشناس تطبیقی و استاد دانشگاه در تکزاس، موضوع را در میان گذاشتم.
به نظر شما، چه عواملی موجب قدرت گرفتن شیعه در روابط بینالملل شده، تا جایی که امروز یکی از مهمترین بازیگران در صحنهی سیاسی، در منطقهی خاورمیانه گشتهاند؟ جریان مردمسالاری یا دمکراتیزاسیون که در همهی دنیا در حال گسترش است، در خاورمیانه هم چه به واسطهی عوامل خارجی و چه به واسطهی عوامل درونی در حال گسترش است. شیعه که حدود ده تا پانزده درصد جامعهی اسلامی را تشکیل میدهد ولی در قلب جهان اسلام، یعنی از پاکستان تا لبنان، تقریباً نصف جمعیت را تشکیل میدهد، تا به حال ساکت بوده است و در جریان گسترش مردمسالاری، طبیعی است که صدای شیعه هم بیشتر شنیده شود و با پدیدهای که به آن «بیداری شیعه» میگوییم، مواجه شویم.
آیا این قدرت یافتن، متأثر از مبانی مذهبی آن است یا مسائل ژئوپلیتیک دیگری در قدرتیابی شیعه تأثیر داشته است؟ در جهان مدرن، مسألهی بسیار مهمی به نام «سیاست هویت» وجود دارد. در این راستا، طبیعی است که شیعه که جامعهای معمولاً مورد ستم، ظلم و اختناق بوده، تلاش کند هویت خود را پیدا کند و این لزوماً ارتباطی با تئولوژی فرجام تاریخ، مهدویت یا قائمیت ندارد. هر گروه و اقلیت مورد ستمی، به محض اینکه امکانی برای اظهار وجود پیدا کند، این کار را خواهد کرد. همچنان که در ایرلند هم کاتولیکها بعد از چندین دهه و حتا قرنها مبارزه، بالاخره توانستند موقعیت خود را اظهار کنند. از این جهت، طبیعی است که شیعه هم در سیاست هویت، تلاش کند جای خود را بهدست بیاورد. شیعه در جهان اسلام، به خصوص در جهان عرب، حتا در جوامعی مانند عراق که در اکثریت است و یا در لبنان که دو پنجم جمعیت کشور را تشکیل میدهد، چه به لحاظ سنتی و چه به لحاظ ساختار حکومتی، همواره ساکت نگاه داشته شده بود به هر حال طبیعی است که در جهان مدرن صدای اقلیتهای قومی و مذهبی هم بیشتر بهگوش برسد البته در این راستا هم عوامل درونی و هم عوامل بیرونی اثر دارند. مثلاً، نتیجهی ناخواستهی حملهی آمریکا به عراق این بود که برای نخستین بار در تاریخ، حکومت اکثریت شیعه در یک کشور عرب، به قدرت رسید. این در طول تاریخ سابقه نداشته است. با توجه به اینکه شیعهگری در آغاز پیدایشش، یک پدیدهی عربی بوده ولی بعدها ایرانیان بازیگران اصلی این مذهب شدند، آیا میشود ایرانیگری و شیعهگری را قرینهی یکدیگر دانست؟ طبیعی است که ارتباطی هست. همانطور که گفتید، شیعهگری در ابتدا امری عربی بوده و بعدها در میان عجمها (ایرانیها) طرفدار پیدا میکند. قدرت گرفتن این نهضت در میان ایرانیها، دلایل سیاسی و تاریخی داشته و بیارتباط با هجوم عرب و ظلم بر افراد غیرعرب، نبوده است. البته، این دو را نمیتوانیم با هم یکی بدانیم. رابطهی علی و معلولی بین این دو قائل شدن و اینکه بگوییم صرفاً به دلیل ظلم بر ایرانیان، آنان مذهب شیعه را پذیرفتند، مقداری سادهانگارانه است. ولی ارتباط تاریخی بین این دو عنصر وجود دارد.
یعنی، شما این نظریه را تایید میکنید که شیعهگری، نوعی مقاومت ایرانی در مقابل تهاجم نظامی اعراب به ایران بوده است؟ به لحاظ جامعهشناسی و تاریخی نمیتوانیم یک مطلب را به این سادگی به صورت یک مبحث تک عاملی بررسی کنیم که به جهت یک امر، امر دیگری اتفاق میافتد، اینها با همدیگر ارتباط دارند. این واقعیت که ایرانیان تحت ستم خلافت الیگارشی قبیلهای قرار داشتند که خود را به عنوان اسلام توجیه میکرده و این ادعا که اسلام از مسیر اصلی خود خارج شده و آن اسلامی که الان بر ما حاکم است، اسلام اصیل و ابتدایی نیست، اسلام اصیل اینگونه تهاجمگر و بیدادگر نیست، به طور طبیعی برای افرادی که تحت این ستم قرار دارند، جذابیت خواهد داشت. حضور رسمی شیعه در ایران با ظهور سلسهی صفویه در ایران بوده است. این حضور برای شیعه کردن جامعهی ایرانی در ابتدای کار، با فشار از بالا و تا حدود زیادی هم با اجبار همراه بوده است،ما در اینجا مقاومت جامعهی ایرانی را در برابر این فشار کمتر میبینیم. هویت ایرانی با مبانی شیعه گره خورده و این هم هرچند در زمان صفویه به اوج خود میرسد اما به بسیار قرنهای قبل از صفویه برمیگردد. اولین حکومتهای مستقل بعد از عرب در ایران (مثل آلبویه) صبغهی شیعه داشته است. البته با حضور صفویه، فشار از بالا ایجاد میشود که بسیاری از ایرانیان سنی مذهب، مذهب شیعه را میپذیرند. این البته در جهان اسلام بیسابقه نیست. هلالی که از مصر به مراکش، تونس و شمال آفریقا میرود، بیشتر ساکنان این مناطق شیعهی فاطمی یا اسماعیلی مذهب بودند. با شکست فاطمیها از نخستین گروه صلیبیون و ظهور صلاحالدین ایوبی که سنی مذهب بود و ظهور ایوبیان در مصر، باعث میشود در مصر اکثریت شیعه، تحت فشار حکومت سنی شود. چنانکه در ایران عکس آن اتفاق افتاد و اکثریت سنی، تحت این فشار، شیعه شدند. به این ترتیب، این مسأله بیسابقه نیست. ولی در ایران، سمپاتیهای قدیمی که نسبت به تشیع وجود داشته، هنوز هم ادامه دارد. همچنان که بعد از هزار سال حکومت اهل تسنن در مصر، هنوز «مسجد رأسالحسین» آنجا هست که پرطرفدارترین و پر زائرترین مرکز مذهبی در مصر است و معتقدند سر مطهر امام حسین در این مسجد مدفون است. این است که هرچند قدرتها از بالا نقش خود را دارند، ولی نباید سمپاتیهای از پایین و سوابق عمیق تاریخی را در این معادله فراموش کنیم.
در بررسی ساختاری و سازمانی تشیع به روحانیت شیعه میرسیم. نقش روحانیت شیعه را در پیوند زدن هویت ایرانی با شیعهگری چگونه ارزیابی میکنید؟ و آیا قدرتیابی روحانیت شیعه در ایران متأثر از افکار دوران باستان ایران نیست که طبقهی مذهبیون همواره از ارج بالایی برخوردار بودند؟ این هم تئوری بسیار جالبی است که سابقهی مذهبی بودن ایرانیان به اسلام باز نمیگردد. بلکه ایرانیان ماقبل اسلام هم به همین اندازه و حتا شاید بیشتر از این، مذهبی بودند. اعتقاد آنها به آیین زرتشت و پیروی آنان از موبدان و سایر نهضتهای مذهبی مانند مزدکی یا مانوی، بسیار پرشور بوده است. بنابراین، تداومهایی میان ایران قبل از اسلام و ایران بعد از اسلام، از جهت مذهبی بودن، میبینیم. ایران، از همان ابتدا، مهد یک حکومت تئوکراتیک بوده است. البته نقش روحانیت در تشیع، ویژگیهای خاصی دارد که مخصوص بعد از اسلام و مخصوص ایران است. یکی از ویژگیهای اصلی آن، این بوده که روحانیت به این جهت که شیعه همواره در سنگر پرخاشگری قرار داشته و در برابر حکومت غاصب که معمولاً حکومتی سنی بوده، خودشان را متشکل کرده بودند، وابستگیشان به دولت خیلی کمتر بوده است. اگر هم وابستگیای وجود داشته، علمای وابسته به دولت چندان وجههی خوبی در میان مردم نداشتند. وابستگی روحانیت بیشتر به مردم و بهخصوص به تجار و بازار بوده است. این ویژگی را از ابتدای تشیع تا ظهور انقلاب اسلامی در ایران میبینیم. در انقلاب اسلامی ایران موقعیت کمی تفاوت میکند و مقداری از وابستگی روحانیت به مردم کاسته میشود و نقش سردمداران حکومت را بهدست میگیرند. اما در میان اهل تسنن، علما همیشه بیشتر وابسته به دولت بوده و هستند. چه به جهت مدارس علمیهشان و چه به جهت مناصبی که رسماً از طرف دولت به آنها اعطا میشود. ایران در خاورمیانه همیشه یک بازیگر قدرتمند بوده است و سعی کرده نفوذ منطقهای خود را حفظ کند. به نظر شما، آیا انگیزههای پشت این نفوذ، ایدئولوژیک است (منظورم ایران شیعه است) یا ملی؟ چرا که گروهی معتقدند سیاست خارجی ایران در منطقه، در واقع ادامهی همان سیاست دوران پهلوی است ولی با کسوت مذهبی. به نظر من، باید نقش ژئوپلیتیک ایران در منطقه را از قضیهی بیداری شیعه جدا کنیم. این دو مسأله با همدیگر مربوط هستند ولی رابطهی تنگاتنگی با هم ندارند. این تئوری توطئهی رهبران خودکامهی جهان تسنن است. به این دلیل که شیعه در این کشورها بیدار شده و حقوق خود را میخواهد. نه شیعهی ایرانی، بلکه شیعهی عرب. شیعهای که در عربستان، لبنان، عراق و پاکستان است. رهبران سنی مذهب، اخیراً این تئوری را مطرح کردهاند که این نهضتها، نتیجهی نفوذ ایران است. این اول، بسیار سادهانگارانه و تا حد زیادی هم باطل است. اقلیت شیعه و حتا اکثریت سنی، جذابیتی در تشیع دیدهاند. محبوبیت شیعه، مقداری ناشی از موفقیتهای او در دهههای اخیر، بهخصوص در برابر اسرائیل بوده است. یا مثلاً، نحوهی سخن گفتن رهبران ایران در مورد اسرائیل به نحوی است که مردم کوچه و بازار عرب آن را میپسندند. چرا که رهبران خودشان جرأت بیان این صحبتها را ندارند و بسیار تحت ملاحظات متفاوت رفتار میکنند. منظور من این است که لازم نیست حکومت ایران برود در مغرب، مراکش و مصر مردم را شیعه کند. واقعیت موجود این است که شیعه جذابیتی در میان اکثریت سنیان عرب دارد و در میان مردم خود هم به جهت بیداری شیعه، به خصوص در عراق و لبنان، جذابیتی پیدا کرده که این جذابیت باعث احساس خطر از سوی رهبران سنی شده و موجب شده که آنها همهی اینها را به «نفوذ اجنبی» مربوط بکنند.
در نگاهی گذرا به حوادث بینالمللی درسی سال گذشته در منطقهی خاورمیانه، به نظر میرسد که سیاست خارجی ایران بیشتر روی مسألهی «پانشیعی» بوده تا «پان ایرانی». مثلاً حمایت از هزارههای شیعه در افغانستان در مقایسه با حمایت از تاجیکهای سنی در این کشور که از اقوام ایرانی به شمار میروند. یعنی بیشتر روی جنبههای پان شیعی عمل کرده تا پان ایرانی. نباید فراموش کنیم که ایران هم اهداف ژئوپلیتیکی، سیاسی و همینطور سمپاتیهای مذهبی در منطقه دارد و سمپاتی ایران البته با اهل تشیع بوده و در جاهایی مثل هند و پاکستان به صورت طرفداری از اقلیت شیعه نمود داشته است. در جاهایی هم از نیروهای کاملاً سنی و ضد ایرانی مثل گروههای جهاد اسلامی یا حماس طرفداری کرده است که کاملاً سنی هستند و در طول جنگ ایران و عراق هم سمپاتیشان با عراق بوده است. این برخورد، یک مقدار باعث گیجی رهبران عرب هم میشود که یک باره ایران در فلسطین به کسانی کمک میکند که هیچگونه ارتباط تاریخی یا سمپاتی مذهبی با شیعه ندارند. اینکه در جاهای مختلف در جهان اسلام به شیعیان کمک میکند، با اینکه به مسلمانان (چه شیعه، چه غیر شیعه) در جاهایی که احساس میشود کمک، کمکی است به برادران مسلمان، قابل جمع است. در عین حال، میخواهم تأکید کنم که ایران منافع ملی خارج از چهارچوب اسلامی و شیعی هم دارد. مثلاً در خلیج فارس، ایران روی جزایر سه گانه، منافع ملی دارد و اصلاً پای اسلام و تشیع و تسنن وارد این قضیه نمیشود. سیاست ایران اسلامی از این جهت، هیچ تفاوتی با سیاست ایران شاهنشاهی نکرده است و ملغمهای است از هویت و ملیت ایرانی و البته، اعتقاد به تشیع که آن را هم در زمان حکومت شاه و هم در زمان حکومت اسلامی در اندازههای مختلفی میبینیم. نگاهی به مسألهی همگرایی بینالمللی شیعهگری بیاندازیم؛ اگر چه تشیع از نظر تاریخی از یک مبدأ سرچشمه میگیرد اما به خاطر پهنای شیعهگری و انواع فِرَقی که در طول تاریخ در این مذهب بهوجود آمده است، تمام فرق شیعه با هم متحد نیستند و در مسایل بینالمللی با هم هماهنگ عمل نمیکنند. مثلاً، شیعههای دوازده امامی کمترین نفوذ را روی شیعههای اسماعیلی دارند. گزینهی اصلی که در برابر شیعیان جهان وجود دارد، دو مدل است؛ یکی مدلی است که در عراق دارد پیدا میشود ،حکومت دمکراتیک میانهرو و رهبری میانهرو آقای سیستانی. مدل دوم، مدل حزبالله است که مدل تشکل نظامی و چریکی برای حمایت از حقوق شیعه، به عنوان یک اقلیت قومی یا مذهبی. جهان غرب میتواند به شیعه کمک کند تا به جای اینکه به طرف مدل حزبالله و تشکلهای نظامی و چریکی برود، به طرف مدل میانهرو و رهبری میانهرو، متکی بر مردمسالاری برود. علت اینکه مدلی مانند حزبالله طرفدار پیدا میکند، این است که شیعه احساس میکند نقش و یا شانسی در دولت خود ندارد. اگر در کشورهایی مانند لبنان یا ایران، مردم احساس کنند که انتخابات معنا دارد و میتوانند با استفاده از آرای خود سرنوشت مملکت را رقم بزنند، طبیعی است که به طرف مدل حکومت عراق و رهبری کسی مانند آقای سیستانی میروند.
با توجه به ماهیت ایدئولوژیک مذهب شیعه، آیا در بحث ژئوپلیتیک این مذهب، گزارههای سازش و تحول را شاهد خواهیم بود؟ شیعه میتواند کاملاً خود را با چهارچوب جهان مدرن و دمکراسی به مفهومی که همه میشناسیم، هماهنگ کند. در این راستا، تفسیر مجدد مسایلی مانند «قائم» و «آخرالزمان»، بسیار ساده است. نمونهی خوب آن مسیحیت است. مسیحیت هم مسألهی قائم آخرالزمان و هم خود آخرالزمان را دارد ولی در عین حال، مهد دمکراسی است. دمکراسی نوین در میان همین مسیحیانی که هم به قائم و هم به آخرالزمان معتقد هستند، ایجاد شده است. این را به نحو خاصی در گیومه قرار دادهاند که آن نتیجهی آخرالزمانی و مربوط به دنیای دیگری است. در دنیایی که ما آدمها داریم زندگی میکنیم، حکومت باید طوری باشد که شفاف و به دست افراد صالح باشد که این افراد صالح هم به وسیلهی مردم انتخاب میشوند. عین همین را میتوانیم در میان تشیع داشته باشیم. تئوریهای جدیدی که به وسیلهی علما و روشنفکران شیعه در مورد تئولوژی شیعه داده شده، روی همین قضیه تأکید میکند و زیربنای تئولوژیکی و الهیاتی کل نهضت اصلاحطلبی در جهان شیعه و ایران امروز، همین است. به آیندهی شیعه، به عنوان گروهی که در جهت سیاست هویت خود، شناخت خود و خودآگاهی و بلوغ سیاسیاش گام میگذارد، بسیار خوشبین هستم و هیچگونه مشکلی را در این زمینه نمیبینم. هیچکدام از اعتقاداتی را که تصور میشود میتواند در برابر جهاد به سوی دمکراسی بایستد، عوامل بسیار مهمی نمیبینم. سخن این نیست که در کتاب مقدس چه آمده، سخن این است که برداشت، فهم و معرفت مذهبی ما چگونه است. از نظر مقایسهای، تمام مسایلی که در قرآن هست، عین آن در تورات و انجیل هم آمده است. ولی نحوهی فهم یا تفهم این متون به شکلی است که آنها را در مقابلهی با یک سیستم سکولار، عقلانی، دمکراتیک و مردمسالارانه قرار نمیدهد. به همین جهت، این مهم نیست که در یک آیه چه گفته شده باشد، مهم این است که این آیه چگونه فهمیده میشود. آیا به نحوی قرون وسطایی و مانند صد سال پیش فهمیده میشوند یا در چهارچوب جهان جدید. این هم کار متخصصین است. کار متألهین، تئولوژینها، فیلسوفان و اهل کلام است که فهم این آیات را بهروز کنند. در همین زمان فعلی به آثار کسانی مانند آقای مجتهد شبستری، آقای سروش، آقای کدیور و امثالهم مراجعه کنید، میبینید اینان که دانشمندان دین، مجتهد، متخصص و خبره هستند، هیچگونه تخالفی بین تدین و یک سیاست مدرن، امروزین، دمکراتیک و مردمسالارانه نمیبینند.
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.
|
لینکدونی
آخرین مطالب
موضوعات
|
نظرهای خوانندگان
آقای دکتر صدری متاسفانه در سطوح حوزوی و بالای روحانیت تشیع عقاید افرادی همچون سروش و شبستری به مثابه بدعت برداشت می شود.تشیع برای تحول راه بسیار طولانی در پیش دارد. یکی از مهمترین معضلات و مشکلات پیش روی تشیع سیاسی ورزی این مذهب در حوزه موجودیت خویش است.در هر صورت فرم ایده ئالیستی از تشیع ارائه کردید.
-- ثریا ، May 11, 2009من به عنوان یک افغان در سالهایی که دلاور شاه مسعود زنده بود و در حال نبرد با طالبهابا چشم خود می دیدم که آنطور که باید ایران به ارتش مسعود کمک نمی کرد چون او یک سنی بود.اگر ایران براساس پان ایرانی عمل میکرد تاکنون نتایج بهتری در سیاست خارجی اش بدست می آورد.
-- هارون ، May 12, 2009اقای صدری در نتیجه گیری بحثش می گوید: " این مهم نیست که در یک آیه چه گفته شده باشد، مهم این است که این آیه چگونه فهمیده میشود. آیا به نحوی قرون وسطایی و مانند صد سال پیش فهمیده میشوند یا در چهارچوب جهان جدید." به نظرم این تفسیر اقای صدری از ایات قرآن یا به تعبیر بهتر نظریه وی در باره "بیان"/گفتمان قرآن نه تنها کمکی به تز ارزنده جهاد برای دموکراسی نمی کند بلکه نتیجه اش بر عکس است. یکی به این دلیل تجربی که تا به حال همه مدرنیستهای مسلمان که کارشان را بر دوگانگی میان متن و تفسیر متن نهاده اند، از عبده و رشید رضا تا ابوزید و ارکون و..در حهان عرب و در داخل نیز سروش و شبستری نتوانسته اند برای مکاتب خود طرفدار جدی در میان "دمو" پیدا کنند و در بعد به این این دلیل که نقطه اغاز احیاگری را بر دوگانگی میان متن قرآن و تفسیر آن گذاشتن، که کار را به تضاد اندیشی میان این دو می کشاند و در عمل هم کشانده است، به همه متن قرآن آسیب می زند و در واقع آن را معلق در تفاسیر به رای می کند. در آخر این تز به گونه ای در عمل به سلطه سوژه بر متن و مولف باور دارد (سوبژکتیویسم) در حالی که قرآن به صد زبان باز می گوید که حق است، از و در خود سخن مبین دارد و خود خودش را تفسیر می کند و هیچ آیه اش نمی تواند به جز یک معنای حق در بر داشته باشد.
-- حسن رضایی ، May 13, 2009بر این نظر بودم که پس از این همه سال و این همه بینه در عالم واقع، شکست پروژه معرفت دینی سروش بر اقای صدری آشکار شده است اما با این تبیینی که از وی می بینیم گویا وی هنوز به هرمنوتیک تضاد محور سروش در باره دین و به خصوص متن مرکزی آن، قرآن، نظر دارد. من مایلم در آحر یک پیش بینی نیز داشته باشم و آن اینکه تا زمانی که روشنفکران مسلمانی مانند سروش و آقای صدری در این پارادایم به تفسیر دین و به تبع آن ارائه تزهای دموکراسی دینی می پردازند ملت ایران و بلکه تمام جها شیعه از بند و اسارت استبداد دینی رهایی نخواهد یافت.
1. کنترل جمعیت از طریق کشتار جمعی نسلها
2. نابودی ملل از طریق به جان هم انداختن آنان در جنگهای بزرگ فرسایشی و فرمایشی
3. سود و منفعت سرشار از فروش جنگ افزار و معاملات حاشیه ای در جنگها و ایجاد تورم نیمه کاذب اقتصادی
4. نگه داشتن مردم در نادانی از طریق مذهب و خرافات
5. هدایت ذهن مردم به سوی خشونت و نبرد و درگیری با یکدیگر از طریق فشارهای اقتصادی و روانی و ایجاد خفقان اجتماعی
این داستانی است چندین هزار ساله!
-- یهودای اسخریوطی ، May 15, 2009mamnon az in mosahebeh
-- بدون نام ، May 16, 2009باشد که روزی ایران و ایرانی از شر اسلام و عرب راحت شود.
-- بدون نام ، May 16, 2009