رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۴ خرداد ۱۳۸۶
نگاهی به کليپ ابودلقکان کمانچه‌کش و کامنت‌های آن

مطلق‌نگر، جزمی و شتاب‌زده

پرويز جاهد

ابودلقکان کمانچه‌کش نگاهی اسنوب، مطلق‌نگر، جزمی و شتاب‌زده به پديده‌ای فرهنگی و رسانه‌ای است.
سازنده‌ی آن، فرداد فرحزاد، با استفاده از تصاوير آرشيوی پراکنده و ناقص از برنامه‌های ماهواره‌ای ايرانی لوس‌آنجلسی و تفسيری که به شکل نريشن بر روی آن‌ها گذاشته، از موضعی نخبه‌گرايانه و تحقيرآميز به اين شبکه‌ها نگاه کرده و به اصطلاح پنبه‌ی آنها را زده است.

برای اين کار او از شعر "ای مرز پرگهر" فروغ فرخزاد به عنوان مقدمه‌ی ورود به موضوع استفاده می‌کند. شعر فروغ، که در دهه‌ی چهل سروده شده، شعری کنايه‌آميز و انتقادی است که فرهنگ مسلط زمان خود را مورد استهزاء قرار می‌دهد و بی‌رحمانه به آن حمله می‌کند. شعری که واکنش تند و عصبی شاعر نسبت به پيامدها و مظاهر فرهنگی مدرنيزاسيون در جامعه‌ی ايرانی دهه‌ی چهل است.

سازنده‌ی کليپ از شباهت ظاهری مضمونی شعر فروغ با درونمايه برنامه‌ی خود به عنوان يک عنصر رتوريک استفاده می‌کند تا بدين‌گونه بر شباهت بين آنچه که امروز در شبکه‌های ماهواره‌ای ايرانی لوس‌آنجلس توليد می‌شود و آنچه که در قبل از انقلاب در تلويزيون و سينمای ايران توليد می‌شد و لبه‌ی تيز حمله‌ی فروغ متوجه آن بود، تأکيد کند بدون اينکه در کليپ خود اشاره‌ای به نام فروغ کرده باشد. به همين دليل برخی از کامنت‌گذاران دچار سوءتفاهم شده و شعر فروغ را حرف‌های سازنده‌ی کليپ تصور کرده‌اند.

خواننده(بيننده)ای به نام فرزاد، عنوان کليپ را که برگرفته از شعر فروغ است، ساختگی و من درآوردی می‌داند و معتقد است که اصطلاح ابودلقکان کمانچه‌کش اصطلاح ناقصی است. کامنت‌گذار ديگری به نام حامد نيز از سازنده‌ی کليپ می‌خواهد به خاطر جملات توهين‌آميزش به سازها و موسيقی اصيل ايرانی از اهل فرهنگ و موسيقی عذرخواهی کند.

جدا از دوپاره بودن موضوع کليپ که ناگهان در انتهای آن موضوع اصلی يعنی کانال‌های ماهواره‌ای را رها کرده و به موسيقی پاپ ايرانی می‌چسبد، عمده‌ترين مشکل آن عدم درنظر گرفتن مخاطب شبکه‌های ماهواره‌ای و توليدات آنهاست. نکته‌ای که برخی از کامنت‌گذاران نيز به آن اشاره کرده‌اند.
من نيز همانند منصور که در کامنت خود گفته است اين فرهنگ را بايد بی‌رحمانه‌تر نقد کرد، معتقد به نقد اين رسانه‌ها و به طور کلی نقد فرهنگ عامه‌پسندم. کاری که اصولاً در مورد فرهنگ عامه‌پسند ايرانی کمتر انجام شده است و در بسياری از موارد نيز همراه با داوری‌های افراطی، تنگ‌نظرانه و تحقيرآميز بوده است.

نقد فرهنگ عامه‌پسند بايد از زاويه‌ی درستی صورت بگيرد و چهارچوب تئوريک مشخصی داشته باشد. وگرنه فاقد تأثيرگذاری لازم خواهد بود. کاری که متفکرانی چون بارت، بودريار و ژی‌ژک انجام داده‌اند و در نوشته‌های خود بيشتر به نقد فرهنگ عامه‌پسند پرداخته‌اند. بارت در مورد مجله‌های مد معتقد بود که هر چقدر اين مجلات ابلهانه يا ساده‌پسند به نظر آيند و توضيح بديهيات باشند، باز معنا را تحکيم می‌کنند. بخش مهمی از اين برنامه‌های ماهواره‌ای اصلاً داعيه‌ی هنری ندارند و هدف آنها جز سرگرم کردن مردم و کسب سود و درآمد نيست. با اين حال تلويزيون‌های ماهواره‌ای ايرانی لوس‌آنجلسی به عنوان پديده‌های اجتماعی و فرهنگی و نمونه‌هايی از توليدات فرهنگی ايرانيان مهاجر ارزش نقد و بررسی را دارند.


امروزه مطالعات رسانه‌ای (media studies) يکی از مهم‌ترين شاخه‌های مطالعات فرهنگی (cultural studies) است که در آن شناخت و تحليل مخاطب (به عنوان مصرف‌کننده‌ی فرهنگ) به اندازه‌ی شناخت و نقد رسانه (به عنوان توليدکننده و مروج فرهنگ) اهميت دارد. تحليل رسانه‌های ايرانی خارج از کشور بدون تحليل و مطالعه‌ی فرهنگ، هويت و علائق و باورهای مهاجران ايرانی ساکن غرب، تحليلی ناقص و يک‌جانبه است.

يکی از نمونه‌های خوب مطالعه و بررسی تلويزيون‌های ايرانی خارج کشور، کتاب ايجاد فرهنگ‌های تبعيدی: تلويزيون ايرانی در لوس‌آنجلس (The Making of Exile Cultures: Iranian Television in LA) نوشته‌ی دکتر حميد نفيسی، استاد مطالعات رسانه‌ای دانشگاه نورث وسترن آمريکاست. در اين کتاب دکتر نفيسی تلويزيون‌های ايرانی لوس‌آنجلس را به عنوان جزيی از داياسپورا(diaspora)ی ايرانی بررسی کرده که درصدد بازتوليد هويت و ارزش‌های قومی ايرانی در تبعيد و مهاجرت است. وی اين تلويزيون‌ها را به مثابه ژانری آيينی (ritual genre) بررسی کرده و استراتژی متنی و عملکرد آنها را مورد تحليل قرار می‌دهد. اگرچه کتاب نفيسی تا حد زيادی قديمی است (دردهه‌ی هشتاد منتشر شده است) و از آن زمان تا کنون شبکه‌های تلويزيونی ايرانيان لوس‌آنجلس نسبتاً توسعه يافته و به شبکه‌های ماهواره‌ای بدل شده‌اند و با اين تغيير شکل مهم در واقع دامنه‌ی مخاطبان آنها نيز وسيع‌تر شده و مخاطبان داخل ايران را نيز هدف قرار داده‌اند، اما رويکرد ايشان به موضوع و متدولوژی تحقيق و مطالعه‌ی ايشان همچنان می‌تواند الگوی خوبی برای محققان علاقه‌مند در اين زمينه باشد.

با تحقير، سرزنش و بی‌ارزش خواندن محتوای اين رسانه‌ها، نمی‌توان منکر تأثير و نفوذ گسترده‌ی آنها در ميان بخش مهمی از مخاطبان ايرانی شد. محمد در کامنت خود درست می‌گويد که اين تلويزيون‌ها بيننده دارند که به‌رغم کمبودها و ضعف‌های فنی و ساختاری تا حال سرپا مانده‌اند.
نويد( يکی ديگر از کامنت‌گذاران) نيز در کامنت مفصل خود به نکته‌های درستی اشاره کرده است. وی با اينکه خود را مخالف فرهنگ‌های تلويزيونی لوس‌آنجلسی معرفی می‌کند اما تلاش برای حذف با به لجن کشيدن آنها را نيز قبول ندارد. او ضمن فاشيستی خواندن تفکر سازنده‌ی کليپ، معتقد است که وی می‌خواهد بخش بزرگی از فرهنگ ايرانی را که به دلايل تاريخی به اينجا رسيده و «مبتذل» شده، حذف کند و يا برايش نسخه بپيچد. نويد مهم‌ترين نواقص اين برنامه را لحن جانبدارانه، سياه‌وسفيد نگر و بدون سواد و هوش حرفه‌ای سازنده می‌داند.

آقای فرحزاد، سازنده کليپ نيز بر اشکالات کار خود تا حدی واقف است و در گفت‌وگو با راديو زمانه و هم در پاسخ به کامنت‌گذاران، آنها را فروتنانه می‌پذيرد. او به نويد توضيح می‌دهد که اين فيلم متعلق به دوران نوجوانی‌اش بوده که همه چيز را کاملا سياه و سفيد می‌ديده و با حالتی جنگجويانه به سمت اين رسانه‌ها رفته است. سازنده کليپ در گفتگو با راديو زمانه، ضمن قبول انتقادهای آزاده اسدی، مجری برنامه به کليپ او، آن را کمی راديکال می‌داند و می‌گويد اگر امروز بخواهد دوباره آن را بسازد با محافظه‌کاری بيشتری انتقاد خواهد کرد و ملايم‌تر حمله می‌کند.

اما مسأله اين است که مشکل کليپ آقای فرحزاد، راديکال بودن آن نيست. کما اينکه نگاه بسياری از نظريه‌پردازان عرصه‌ی فرهنگ و رسانه، به رسانه‌های غربی نيز راديکال است و آنها با لحنی تندتر از آقای فرحزاد به آن رسانه‌ها و توليدات آنها حمله می‌کنند. منتهی اين افراد با رويکرد تئوريک مشخصی به بررسی و تحليل اين رسانه‌ها می‌پردازند. آقای فرحزاد درست از همان زاويه‌ای به کانال‌های ماهواره‌ای ايرانی خارج از کشور حمله می‌کند که برنامه‌های فکاهی سياسی صدا و سيمای جمهوری اسلامی اين کار را می‌کند. به همين دليل است که کليپ او بسياری از بينندگان و کامنت‌گذاران از جمله سيروس و نويد را به ياد برنامه‌های مشابه صدا و سيما در اين زمينه می‌اندازد. آنچه که نگاه فرحزاد و صدا و سيمای ايران را به هم شبيه می‌سازد، علاوه بر روحيه‌ی مطلق‌نگر، حق‌به‌جانب و تحقيرآميز، عدم درک مخاطب ايرانی اين برنامه‌ها و درنظر نگرفتن سليقه‌های اوست.

آقای فرحزاد از فقر فرهنگی مجريان و سکانداران برنامه‌های ماهواره‌ای لوس‌آنجلسی می‌گويد و اين تلويزيون‌ها را يک فاجعه‌ی فرهنگی می‌خواند. اما پرسش بيننده‌ای به نام پويا نيز در اين زمينه قابل توجه است که در کامنت خود از وی می‌پرسد: چه کسی سطح فرهنگ را مشخص می‌کند؟ چه کسی اعلام می‌کند فلانی کم‌فرهنگ يا بی‌فرهنگ است؟
آنچه که کليپ ابودلقکان کمانچه‌کش ناديده می‌گيرد و به آن اشاره نمی‌کند، علت نفوذ، محبوبيت و گسترش اين برنامه‌ها در ميان مخاطبان ايرانی خصوصاً مردم عادی است. تقسيم‌بندی مخاطبان رسانه‌ها به مخاطبان عام و ساده‌پسند و مخاطبان خاص و نخبه، تقسيم‌بندی رايج و پذيرفته‌شده‌ای در مطالعات رسانه‌ای است. اگرچه نويسنده و مورخی مثل جرج گالينگوود انگليسی معتقد است افرادی که خود را بالاتر از حد هنر عامه‌پسند و سرگرم‌کننده تصور می‌کنند، در واقع در همان سطح و نه جای ديگری می‌پلکند و سرگرمی خود را هنر می‌نامند.

بسياری از مخاطبان اين برنامه‌ها، اين نوع پرداخت سطحی، ارزان‌قيمت، ساده‌انگار و سرهم بندی‌شده را دوست دارند و بهتر با آن ارتباط برقرار می‌کنند. اين مخاطبان، توانايی درک فرم‌های پيچيده‌تر را ندارند و از آن لذت نمی‌برند. کاملاً روشن است که فرم برنامه‌های لوس‌آنجلسی فهم‌شان ساده‌تر است و نيازمند درک و قوه‌ی تشخيص هنری بالايی نيست. بنابراين قابل درک است که چرا اين برنامه‌ها با وجود اينکه بسيار سطحی و مبتذل به نظر می‌رسند، می‌توانند تا اين حد روی مخاطب عام اثر بگذارند.


اما آنچه بررسی اينگونه برنامه‌ها و اصولاً فرهنگ عامه‌پسند را دشوار می‌سازد، ريشه در ديدگاه‌های هنری، سياسی و انتقادی‌ای دارد که سال‌هاست بر فضای نقد هنری و فرهنگی ايران سايه انداخته است.

ديدگاه‌هايی که هر نوع هنر عامه‌پسند را با انگ مبتذل، فاسد، تخديری، بی‌هويت و بی‌فرهنگ تخطئه و تحقير کرده و می‌کند. چنين ديدگاه‌هايی است که راه را بر نقد علمی و آکادميک اين نوع فرهنگ می‌بندد.

اين همان ديدگاه انتقادی است که سال‌ها فيلم‌فارسی را به دليل ابتذال، می‌کوبيد و تحقير می‌کرد و شايسته‌ی نقد و بررسی نمی‌دانست. غافل از اينکه با چنين رويکردی درواقع ناخواسته به رشد آن کمک کرده است. ضمن اينکه فرم‌ها و مضامين بسياری از فيلم‌های فارسی ريشه در ادبيات و داستان‌های عامه‌پسند فارسی و پاورقی‌های مطبوعات پرفروش دهه‌های سی و چهل داشت.

سنت‌گرايی، رؤياپردازی، تقديرگرايی، لوده‌گری، جاهل‌بازی و لمپنيسم حاکم بر فيلم‌های فارسی تا حد زيادی از فرهنگ عاميانه‌ی ايران ريشه می‌گيرد. بسياری از نشانه‌های «ابتذالی» را که منتقدان فيلم‌های فارسی به آن اشاره می‌کردند، می‌شد در نمايش‌های تخته‌حوضی و سياه‌بازی ايرانی جستجو کرد اما نگاه نخبه‌گرايانه و مطلق‌نگر منتقدان ايرانی از دکتر هوشنگ کاووسی گرفته تا ديگران، قادر نبود مکانيسم محبوبيت و نفوذ فيلم‌فارسی را در ميان توده‌های عوام ايرانی دريابد و به تحليل ريشه‌های تاريخی و اجتماعی ظهور آن بپردازد.

نگاه حاکم بر کليپ ابودلقکان کمانچه‌کش، تقريباً مشابه چنين نگاهی است. آقای فرحزاد در کليپ خود به ما نمی‌گويد چرا برنامه‌های ماهواره‌ای لوس‌آنجلسی، با همه‌ی کاستی‌ها و نارسايی‌های فنی و هنری باز هم مورد استقبال واقع می‌شوند و از نفوذ و محبوبيت توده‌ای برخوردارند. به علاوه ايشان بيش از آنکه به فرم اين برنامه‌ها توجه کنند، نقد خود را معطوف محتوای اين برنامه‌ها کرده‌اند. شايد تفاوت چندانی بين محتوای آنچه که اين کانال‌های تلويزيونی توليد می‌کنند و آنچه که در رسانه‌های غرب به عنوان سوپ اپرا، رئاليتی تی‌وی و شوبيزينس عرضه می‌شود وجود نداشته باشد. آنچه که نمونه‌های ايرانی اين برنامه‌ها را در نظر بسياری از مخاطبان نخبه و فرهيخته‌ی ايرانی حقيرانه، مبتذل، و خجالت‌آور نشان می‌دهد، در اصل محتوای آن نيست بلکه در فرم ارائه‌ی آن است. اختر در کامنت خود درست می‌گويد که سازنده‌ی کليپ بايد تصوير و شکل ارائه‌ی اين برنامه‌ها را بررسی می‌کرد، اينکه چرا با وجود تکنولوژی مدرن، همچنان با کيفيت نازل و بدون خلاقيت به بيننده ارائه می‌شوند.

اين بيشتر فرم و ساختار ارائه‌ی برنامه در اين رسانه‌هاست که رقت‌آور، اسفناک، مضحک، و آزاردهنده است تا محتوای آنها و تماشاگر جدی و تعالی‌طلب را می‌رنجاند.
ديگر اينکه نداشتن پشتوانه‌ی مالی و امکانات و تجهيزات فنی نيز اين ضعف ساختاری و فرمی را جبران نمی‌کند. در واقع توليدکنندگان اين برنامه‌ها، نهايت دانش، سليقه، و شعور هنری خود را در توليد چنين فرم‌هايی به کار می‌بندند و قادر نيستند از آنچه که هست بهتر بسازند چرا که اگر می‌توانستند در طی اين سال‌ها ساخته بودند.

در همين زمينه:
فيلم ابودلقکان کمانچه‌کش.
دستان غیرملموس بر سر تلویزیون‌های لس‌آنجلسی.

Share/Save/Bookmark